کریم قصیم : قدرشناسی مسعود رجوی یا انتقام کشی؟ (۳)

0
1456

اصلاً و ابداً از وجود پرده ها و آن چه رجوی درپشت پرده های اُور و دیگرجاها انجام می داد کوچکترین خبری نداشتم. علی زرکش دراور؟ خروج جمیع نیروهای رزمنده ازایران؟ خلع رهبری جمعی مجاهدین و کوبیدن میخ رهبری امام گونه ؟ لغزخواندن پشت سر شورائیها؟ رویه های سرکوبگرانه درون سازمانی؟ و . . . نه از این وقایع اتفاقیه خبرداشتم و نه سایه این قبیل رویدادهای مخرّب را برحوزه های شورایی می دیدم. شاید هم پرده سنگین اعتماد چشمم را بر پرده های ریا بسته بود.

لینک به قسمت اول 
لینک به قسمت دوم 

قدرشناسی مسعود رجوی یا انتقام کشی؟ (۳) 

کریم قصیم ــ 14 فوریه 2015   خوب به خاطردارم دهه اول عضویّت و حضور فردی درشورای ملی مقاومت یعنی ( ۱۳۶۴ – ۱۳۷۲) رابطه مالی با شورا / مجاهدین درکارنبود، جزیک مورد که آن هم درپی اصرارزیاده ازحدّ مسعود رجوی (درسال ۶۸) ازوی خواهش کردم برای حلّ مسآله ای که عاجل بود امداد رساند. مسآله قرضی بود به دوستی که می خواست ازایران خارج شود و نیاز مالی عاجل داشت. آن پول بلافاصله با مسافر روانه شد و کارش راه افتاد.

آقای رجوی در آن سالها پیوسته گله و شکایت داشت که چرا تآمین مخارج را به او و دستگاهش محول نمی کنم. ، درهردیدار و خلوت گفت وگوی دونفره ، خرده می گرفت. . . و گاه با عباراتی نیشدار تکرارمی کرد، “تو چرا این قدر درمسآله مالی حساسیّت نشان می دهی؟… تو مگرمعتقد نیستی «ازهرکس به اندازه توانش و به هرکس به اندازه نیازش»… تو دیگرچرا این قدرخود راجمع می کنی؟ مگراعتماد نداری…ووو…”

و من آن زمان یک دنیابه مسعود رجوی و سازمان مجاهدین خلق اعتماد داشتم . ولی به لحاظ مالی نیازی نبود. پزشک متخصص بودم ( علاوه برجرّاحی عمومی ازآلمان، درایران هم جرّاحی کودکان دیده بعلاوه تجارب کاری دراورولوژی و… وقتی پس از ۶ سال دوباره به آلمان آمدم ( اواخربهار ۶۳) و جلسات سیاسی گروه خودمان را پشت سرگذاشتم ، خیلی زود شغل خوب و پردرآمدی دربیمارستانی حومه شهرکلن گیر آوردم و مشغول شدم. مدتی بعد همسر و فرزندم هم به من پیوستند. من و مینو متعلق به نسل جوان دورانی بودیم که در فضای جهانی رمانتیسم انقلابی معروف چه گوارا و ساده زیستی مبارزان ویتنامی نفس کشیده بود. اشتیاق به علم و دانش و تئوریها وجنبه های فرهنگی حیات آری، ولی به اقتضای روح زمانه و اخلاقیاتی که گفتم،از لحاظ مادّی بیشتر دهنده و ساده زیست و کم توقع بودیم .

باری، گمانم اواخر پائیز ۱۳۶۴ بود که درخانه ای بغل بیمارستان محل کارم آقای ابریشمچی ازطرف مسعود رجوی به دیدارمان آمد. پیشترهم دوستمان هزارخانی آمده بود… و هرکدام به سبک و سیاق خودش توجه می داد که ” مقاومت نیازمند همکاری بیشترست”. معنایش این بود که کارو بار پزشکی را ول کن و بیا فرانسه و تمام وقت مشغول امورات «مقاومت» شو. . ” آخر چیزی تا سرنگونی باقی نمانده… ” و . . .

راستش من، برخلاف هزارخانی کارو حرفه پزشکی را دوست می داشتم. البته بر اهمیّت حضوردر میدان «مقاومت درمقابل خمینی» هم واقف بودم و درحدّ امکان دستی درآتش. بی وقفه درمسائل مربوطه نظرداشتم، زیاد می خواندم و تحلیل کنان با دوستان و رفقا می گفتم و می نوشتم. بعلاوه به تجربه طولانی مایل بودم کنش سیاسی و کار پزشکی را حتی المقدور تلفیق دهم. مسآله ای به نام نردبان ترقی شغلی(کاریر) برایم مطرح نبود. بیشتردل درهوای پیکارآزادی داشتم، ولی می دانستم «سرنگونی شش ماهه» و این مدعاها جدّی نیست. به مجاهدین هم می گفتم بار را برای چشم اندازطولانی به بندند. همین طورهم شد، منتهی به واسطه سلسله ای از شکستهای بررسی نشده و درس نگرفته!

به واسطه تجارب پیشین و سواد تاریخی – تئوریکی که داشتم ، معتقد بودم فالانژیسم ریشه دار حاکم سخت جانی نشان خواهد داد (آن زمان ولایت فقیه و جریان حاکم را با فالانژیسم مسیحی و نیروهای فالانژ فرانکو مقایسه می کردم که درجنگهای داخلی اسپانیای سالهای ۳۶-۳۹ برآزادیخواهان غلبه کرده بودند)ولی خوب، برای کار و کوشش وجایگاه مجاهدین و شورا/ برای توان سیاسی آن دوران مسعود رجوی ارج و احترام قائل بودم. می خواستم صمیمانه هرچه ازدستم برمی آمد به او و شورا کمک کنم. تحت تآثیر رویدادهای ۶ ساله نخست پس ازانقلاب بهمن، به خصوص مصاحبه های مفصل رجوی (گمانم سال ۵۹) و سپس طرح و تآسیس شورای ملی مقاومت درپی وقایع سی خرداد ۶۰ ، بعلاوه توفیق اولیه شورا. . .شورا را خیلی جدّی مرد میدان می شمردم. دراین رابطه ها نیز مرتب می گفتم و می نوشتم. نظرم این بود که برغم دشواریهای گوناگون باید استقامت پیشه کرد، اتحاد را نگهداشت و کمک کرد مشگلات کاهش یابند و مقاومت و امرسرنگونی پیش رود. ضمناً فراموش نشود از تفرقه و سکتاریسم مزمن جریانهای گوناگون «چپ مستقل» و عواقب منفی و شکست آمیز پراکندگی خاطرات تلخ و طولانی داشتم. … بنابراین گرایش فکری و عاطفی ام به سمت اتحاد و حمایت از شورای ملی مقاومت و مجاهدین بود. به خصوص که فکرمی کردم اگر اسلام به رفورماسیون فکری و فرهنگی نیازدارد، مجاهدین نیروی اصلی این رفورماسیون خواهند بود (اشتباه نشود، این فکرآن زمانم بود. رفرماسیون اسلام شیعی باید وسیعاً ازبطن جامعه ایران و…برخیزد و درشاخه های فکری متنوع به بارنشیند که جوانه ها و ساقه هایش دیده می شود).

آن زمان به خبط و خطاهای بزرگ و کوچک مسعود رجوی و کلاً سیاستهای قابل انتقاد سازمان مجاهدین کم توجه می کردم. برراهکارهای نادرست و اشتباهات آشکار آنها علناً انگشت نمی گذاشتم. مثلاً خضوع و خشوع اولیه رجوی نسبت به خمینی را اصلاً نمی پسندیدم و درست نمی دانستم ولی غمض عین کرده گاه حتی به عنوان تاکتیکی که گویا فرصت تنفس بیشتربه سازمان می دهد از آن سخن می گفتم(متآسفانه). حتی درنقد مسائل بسیارمهمی چون درجه سنجش امور تشکیلاتی و تدارکاتی پیش از اعلام«مقاومت مسلحانه» و نیزکاربرد تاکتیکهای صرفاً بلانکسیتی «جنگ مسلحانه»، . . .پاپس می کشیدم مبادا خسرانی متوجه موقعیتشان شود. خلاصه درنقد و بررسی سازمان و ارزیابی سیاستهایش بیشتر به جنبه های مثبت و نیمه پرلیوان توجه می دادم. ازاین بابتها، اعتماد عظیم،ثروت بی کرانی بود که دو دستی تقدیم رجوی شده بود و او دهه ها بی مهابا ازآن خرج کرد. به قول خودش چون «خون می داد» خودش را محق می شمرد! ولی مگر افزایش شمار«شهید» برایش حقانیّت می آورد؟ درواقع امر، این مواضع و معیارهای کلاسیک عقاید و گفتمان توضیحی رجوی برایم پذیرفته نبود. قبلاً درباره «دیالکتیک حماسه و فاجعه» نوشته بودم. تازه خمینی صدها برابربیشتر«شهید» می داد، دست کم از منظر جامعه ای که گرفتار جنگ با عراق بود! درهرحال، روی اختلاف دیدگاهها و نظرات متفاوت به قول معروف سگک نمی نشستم. بیشتر به همبستگی و امدادرسانی فرامی خواندم.

اصلاً و ابداً از وجود پرده ها و آن چه رجوی درپشت پرده های اُور و دیگرجاها انجام می داد کوچکترین خبری نداشتم. علی زرکش دراور؟ خروج جمیع نیروهای رزمنده ازایران؟ خلع رهبری جمعی مجاهدین و کوبیدن میخ رهبری امام گونه ؟ لغزخواندن پشت سر شورائیها؟ رویه های سرکوبگرانه درون سازمانی؟ و . . . نه از این وقایع اتفاقیه خبرداشتم و نه سایه این قبیل رویدادهای مخرّب را برحوزه های شورایی می دیدم. شاید هم پرده سنگین اعتماد چشمم را بر پرده های ریا بسته بود.

باری، اعتمادی که داشتم همراه بود با شور و هیجان حمایت و همدلی با مبارزان مسلح ایستاده درمیدان، یا دستکم آن چه از این مقوله راست می انگاشتم. به نظرم درآن جوّ ملتهب نیمه نخست دهه ۶۰ ، “مقاومت” بیشتر حال و هوائی حماسی یافته بود و…- چرا نگویم که – توجه بیش از اندازه به این جنبه، اغلب دل عقل و شعور سنجش انتقادی را می ربود!

و مسعود رجوی رهبرچنین مقاومتی بود. آن زمان فرار او ازایران هم به صورتی

حماسی اندیشیده می شد و عملیاتی به موقع و اعتماد آفرین به حساب می آمد. . .

***

به محض این که به صورت فردی عضو شورای ملی مقاومت شدم بنا به الزامات همکاری بیشتر با شورا، قاطعانه وضعیت حرفه پزشکی ام را عوض کردم. بلافاصله ازکارتمام وقت بیمارستان دست کشیدم و محل اقامت خودمان را به نزدیکترین شهر آلمان تا پاریس/ اورسوراوآز – پایتخت شورا- تغییردادیم. لازمه منطقی همکاری بیشتر با شورا ، آزاد کردن وقت ، یعنی پائین کشیدن انتظارات مادی زندگی خانوادگیمان بود. دراین مورد همیشه سپاسگزار همسرم بوده و هستم که فراز و نشیبهای مادّی را با بزرگواری و علوّ طبع تحمل کرده یا( مثل دوره اخیر) با کارو کوشش مضاعف کم و کسریها را رفع نموده است.

باری، با اشتیاق بیشتر در نشستهای گوناگون شورا شرکت کردم، همکاری ام را با رادیوی مجاهدین و ماهنامه « شورا» افزایش دادم. علاوه براین، تا می توانستم برای مطالعه و دانش آموختن درپهنه نوین سیاست مدرن درآلمان- یعنی محیط زیست و مسائل آن – همت گماشتم. رفته رفته به فراگیری و آموزش طب آلترناتیو هم مشغول شدم. این رشته را مرتب و با انگیزه قوی پیگیری و دوره های مهمی را آموختم و آموزش عملی دیدم. همین جا اشاره کنم که محتاجان و بیماران مجاهدین( درهمه سطوح تشکیلاتی) ازاین باب بیش ازدو دهه و نیم بهره بردند و سرویسهای فراوان گرفتند که بعضاً مدارکش موجودست و روزی لازم بود برایشان فهرست خواهد شد! حال که صحبتش شد باید اضافه کنم بسیار شاهد و ناظر بوده ام چگونه مجاهدین و شورائیها ازدانش حقوقی – تخصصی آقای روحانی بهره می گرفتند، حتی جهت حل و فصل مشگلات ارث ومیراثشان درایران! . . . بگذریم.

این دوره تا شکست بزرگ سازمان نظامی مجاهدین، یعنی تا آتش بس درجنگ و« فروغ جاویدان»، ۴ سلل به درازا کشید. در آن سالها هروقت به قرارگاههای مجاهدین درعراق می رفتیم و فرصت دیدار خصوصی با مسعود رجوی دست می داد وی اصرار خود را درمورد تامین مالی و همکاری بیشتر تکرار می کرد. ولی من ضمن سپاسگزاری با ملایمت ازپذیرش پیشنهادش تن می زدم و عذرمی خواستم.

بعد از«فروغ»، یعنی ازپائیز۶۷ که فعالیت شورائی و کوششهای سیاسی مجاهدین افت آشکاری یافت، بخصوص پس از «دوش آب سرد»مرگ خمینی و پوچ درآمدن قرعه فال «تابلوهای سرنگونی» و «صلح طناب داررژیم»( رجوی)، باردیگر تلاش کردم فتیله کار جرّاحی/ بیمارستانی را بالا بکشم. درآن زمان نیازهای مالی خانوادگی بالا رفته بود و راستش روحاً نیز به کارو تلاش عملی نیازداشتم. . .

زمانی که «بادهای تند تاریخ» وزیدن گرفتند و دیواربرلین فروریخت… دراثر کوچ اطباء آلمان شرقی، آن طرف کمبود پزشک پیدا کرد. غرب هم پروژه بزرگی گذاشت جهت جبران کم و کسریها. خودم را معرفی کردم وشغل تمام وقت جرّاحی دربیمارستانی درایالت براندنبورگ گرفتم و شدم Pendler (هرهفته میان محل کارو سکونت خانواده سفرمی کردم). دراین دوره، رابطه با شورا و مجاهدین بیشترنوشتاری و تلفنی تنظیم می شد و کمترحضوری. برای شرکت گاهگاه درنشستها هم مرخصی می گرفتم. باید به تکرار خاطرنشان کنم که شکست فروغ و توخالی درآمدن تابلوهای سرنگونی – که رجوی صدها بار روی آنها مانورداده بود – واقعاً تآثیر بدی داشت و نه تنها فقط روی من. بخصوص که هیچ بحث و ارزیابی قابل اعتنائی از شکستهای فوق ارائه نمی شد. حتی آن شکست عظیم به مثابه ناکامی نظامی هم پذیرفته نشد. اصلاً تعطی فکری و تبادل نظر درآن دوره هیچ جاذبه ای برای مجاهدین نداشت! و یادم نمی آید اخباری موثق از رویدادهای درونشان همزمان به بیرون درز کرده باشد.

درفاصله چند ماه پس از شکست «فروغ» ، مراجعه دستگاه رجوی و طرح تقاضای همکاری بیشتر ،یعنی اصرار سابق بارها عنوان می شد. سرانجام دردیماه ۶۷/ اواخردسامبر۱۹۸۸/ اتفاق تازه ای افتاد، که مهم است رویش کمی مکث کنیم:

نشستی طولانی تا سه بعد از نیمه شب ۲۸ دسامبردراورسوراوآز تازه پایان یافته بود که آقای سیدالمحدثین( بهنام) جلو آمد و همراه سلام و علیک متنی را به دست این جانب داد و گفت این پیام مسعود برای شماست!

سندی که اعتبارش توسط «اطلاعیه کمیسیون ضد تروریسم» ترورشد!

ابتدا نگاهی بیندازیم به پیام تلفنی دیماه ۱۳۶۷ (۲۸ دسامبر۸۸) مسعود رجوی برای این جانب:

سند کریم قصیم

این پیام تلفنی، همان طور که می بینید به صورت کتبی درتاریخ ۲۸ ام دسامبر۱۹۸۸ (دیماه۱۳۶۷) حوالی ساعت ۳ صبح، پس ازختم جلسه میاندوره ای شورا دراور توسط بهنام(سیدالمحدثین) به من داده شد. متن دستخط گیرنده پیامِ تلفنی رجوی یعنی شخص بهنام بود. متن تایپی را در زیر ملاحظه می کنید. نقطه های مکرر ازپیام رسان و تآکیدها و شماره گذاریهای متن جملگی از من اند. ظاهراً برای مجاهدین و دبیرخانه شورا – و لابد برای این جانب هم – ارسال این پیام خیلی اهمیّت داشت. ازآن به بعد مرتب بدان توجه می دادند و خلاصه طوری رفتارمی کردند که انگار اتفاق نادری افتاده و مسعود رجوی چک سفید امضاء کرده برای مخلص فرستاده است. مدام با یادآوری آن ما را خجالت می دادند. ولی با وجود تمام لطف و محبتهای واقعی و کلامی که سپاسگزارشان بودم و البته منهم چه درآن سالها و چه بخصوص ظرف ۲۰ و چند سال بعد با انواع و اقسام خدمات سی ساله پزشکی و مشاورتهای دیگر… همیشه سعی داشتم به نوعی از خجالتشان دربیایم. درهرحال آن زمان به تقاضای کتبی تآمین کامل مالی رجوی – با پوزش خواهی – پاسخ منفی دادم. بقیه ماجرا برمی گردد به سرفصل بعدی، یعنی آغازپروژه تآسیس کمیسیونها و انتخاب مسئولان کمیسیونها (همانها که ابتدامی خواست وزارتخانه باشند ومخالفت کردیم!) و تعهد رسمی به عنوان مسئول کمیسیون محیط زیست شورا یعنی پائیز۱۹۹۳ به بعد.

این شرح فشرده را نوشتم و خواننده را با عرض معذرت خسته کردم که بداند این جناب رهبری عقیدتی بوده که مدام سراغ من و ما را می گرفته و تقاضا می گذاشته نه برعکس.

حالا روی متن تایپ شده پیام دعوت مسعود رجوی مکثی کنیم.

“(برای) قصیم- تلفنی (از) مسعود.

بعد از سلام ، درشرایطی که جنبش انقلابی و میهنی و حتی همه شهدای آن چشم براهند ؛ ای برادر عزیزم نمی دانم که به چه کار اشتغال داری؟ زیرا در مرحله ای هستیم که بیش از پیش باید قلم از نیام برکشید. آنهائی که درفروغ جاویدان و تنگه چهارزبر خونشان بر زمین ریخت در انتظارند که پیام تفنگهایشان از قلم شما بیرون بیاید. آخر دور آخر مصاف انقلاب و ضد انقلاب است. فقط امیدوارم که در یک چنین ایامی عمده هم و غم شما صرف کار و تلاش معاش نشود چون که می دانم از این بابتها فوق العاده حساس هستی. [۱] غافل از این که همین جنبش صدها و هزاران برابر بیش از جزئی هزینه ای شما هر روز خرج می کند و بسا مهمتر از این آتشفشان خونی است که از پیکرمان روان بوده است. یعنی می خواهم بگویم با توجه به هنر مردمی و میهنی نویسندگی و سخنرانیت که یکی از مهمترین نیازهای خلق در این دوره است، می ترسم فردا همین خلق و همین تاریخ از شما بپرسند که چرا حتی یک دقیقه را صرف تلاش معاش کرده ای…[۲]. مگر این جنبش و همین شورا و مجاهدین چند تا نظیر ترا دارند. حبیبی رفت، ابوذر رفت، خیلیهای دیگر هم رفتند و مسئولیت تو سنگین تر شد.[۳]

این حرفها را نه به عنوان یک شخصیّت مستقل عضو شورا بلکه به عنوان یک برادر و یک رفیق که درشورا هم نبود با جسم و جانش و تمام توانش درکنار رزمنده ها بود ، درکنار شهدا و شکنجه شده ها بود [۴] گفتم. یعنی می خواهم موانع زندگی روزمره را هرچه باشد کنار زده و به ما احاله کنی و خودت بگوئی و بنویسی. به امید دیدار.

(اشاره پیامرسان :) مسعود شنیده بود با دوچرخه رفت و آمد می کنی ” [۵]

————————————————————————–

[۱] … خواننده دقت کند که ازهمان ۲۶ سال پیش و پیشتر، مدعای “دورآخرمصاف” و سرنگونی قریب الوقوع … مرتب عنوان می شده و این جا به عنوان اهرم فشار روحی روی این جانب به کار رفته. می خواست طعنه زند جنگ آخرین است ولی تو ازکمک دریغ می کنی و دنبال معاش خود و خانواده رفته ای و . . . الخ.

[۲] اعمال فشارروحی توسط “خلق و تاریخ” / تعریف و دسته گل دادن،به مثابه اهرم تحبیب وجذب برای حرفه ای شدن. دراین عبارت مسعود رجوی صریحاً تقاضا دارد که

حتی یک دقیقه ” را نباید صرف کار معاش نمود . . . و خلاصه ما خواستار تآمین تمام و کمال مالی تو هستیم که فقط بگوئی و بنویسی!

[۳] این احترامات فائقه حاوی دو نکته مهم بودند که برخلاف معمول این جا کتبی شده بود: یکی اصل استقلال فکری و مادی این جانب که می دانست برای من صاحب اهمیّت بوده ، پس برای جذب و کرسی نشاندن خواستش به ضمانت آن هم اشاره می کند ، و درضمن ازیادآوری آن بهره می جوید… و نکته دیگر یادآوری همبستگی این جانب دردوران سخت درایران که دربخش نخست نوشته ام بدان اشاره کرده ام. مسعود رجوی هنگام ارسال پیام کم و بیش درجریان کمکهای پزشکی وغیره این جانب به رزمندگان صحنه بوده.

[۴] این جمله صریح و روشن است و نیازی به توضیح ندارد. شخص مسعود رجوی خواست “کنارزدن موانع روزمره زندگی (بخوان شغل و معاش خانواده و…)

مثل این که پیشاپیش ضمانت نامه مالی و چک سفید برای این جانب امضاء می کند و مسئولیّت و اعتبار کل مناسبات سپسین را امضاء می گذارد!

[۵] ماجرای دوچرخه سوارشدن مرا هم مسعود رجوی به اهرم فشارتبدیل کرده بود و حتی درنشست بزرگ شورا درحضور جمع آن را مطرح و مرا مورد نکوهش هدف داری قرار داد. درحالی که من همان زمان اتومبیل داشتم و مشگل درداشتن و نداشتن آن نبود بلکه من به لحاظ مراعات زیست محیطی طرفدار دوچرخه به عنوان وسیله ایاب وذهاب بوده ام.

——————————————————————–

درآن لحظات ازاین همه اصرار و پافشاری او و البته پاسخهای منفی خودم واقعاً ناراحت و شرمنده شدم. ولی برغم حالت عاطفی، وضمن تشکر، پاسخ این جانب به پیام مسعود رجوی کماکان پرهیزکاری باقی ماند.

حال پرسش اینست که چرا حالا دستگاهی به نام «کمیسیون امنیت و ضد تروریسم» شورا- که قطعاً کپی سند مزبور را دراختیاردارد – می آید با صدور اطلاعیه کذائی مورخ ۲۴ ژانویه ۲۰۱۵، و آن مدعاها و زشتکاریها، چنین آشکار و جلوی چشم افکارعمومی به اعتبار و روح آن پیام «رهبری» لجن می پاشد؟

آیا مسئول ناشریف «کمیسیون» دانسته اعتبار سند مسئول شریف شورا را تروریزه کرده و آبروی آن سند نایاب را به گند کشیده است؟ با چه هدف و خواست سیاسی؟ انتقام کشی از استعفای من یا انتقام کشی از «رهبری عقیدتی» بابت آن «واقعه» فراموش نشدنی سی سال پیش بین خودشان وتخریب آشکار یک سر از رهبری دوسره ؟ ؟

به همین علت به خوانندگان عرض می کنم نکند زیرنیم کاسه «اطلاعیه» یک کاسه سیاسی مهمی هم بوده است ؟

من این عمل و فرضیه بی اعتبارکردن آگاهانه و آشکار مسعود رجوی توسط مسئول «کمیسیون امنیت و ضد تروریسم» را در یادداشتهای جاری ام مبنای نظر قرار نداده ام، اما هستند کسانی که شواهد زیادی دراین مسیر ذکرمی کردند و می کنند و به تشابهات تاریخی، ازجمله اختلافات فراکسیونی دوران اخر استالین و چین زمان مائوو. . . توجه می دهند!

البته ، فنجان سازمان با فیل آن مثالها قابل مقایسه نیست ولی به لحاظ موضوعی شواهدی وجود دارد که نمی شود فرضیه مزبور را چکی مردود شمرد. قابل تآمل است.

لینک به منبع

شکرالله پاکنژاد مزدور صدام رجوی خیانتاعضای ” شورای ملی مقاومت ” بدانند که چه نانی می خورند؟

تروریست ها شورای ملی مقاومت رجویذلّت شاعران و هنرمندان دربار رجوی!

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید