احسان بیدی:بهمنی دیگر آمد و رفت و مسعود همچنان اندرخم سرنگونیست

0
970

این ابزارو کالای دست چندم که این روزها دیگر حتی قادر به جمع و جور کردن امورات فردی خودش هم نیست و کسی که بقول معروف شلوراش را هم باید دیگران برایش بالا بکشند این روزها شاخص فلاکتی است که در منتهای بی ارادگی حتی خط و خطوط کار روزمره اش را هم ساعت به ساعت به او دیکته می کنند و مسیرش را ساعت به ساعت بر اساس خواسته های جدید اربابان تغییر میدهند

بهمنی دیگر آمد و رفت و مسعود همچنان اندرخم سرنگونیست
احسان بیدی ــ 22.02.2015   یک ماه بهمن دیگر و فصلی دیگر گذشت و یک تاریخ و باز یاد آوری روزهایی که ….
با یک حساب سرانگشتی داشتم سال ۹۳ را ازسال ۵۷ کم میکردم که به یک عددی رسیدم که خنده ام گرفت و بی اختیار بیاد قیافه مسعود رجوی یا همان پیرمرد خرفت و درمانده خودمان “شیرخزان برروی تخت روان” افتادم. راستی این روزها فکر می کنید کجاست؟ چه شکلی شده؟ و آرزوهای برباد رفته اش را چطور به خورد خودش میدهد و هضم میکند؟ آری به عدد ۳۶ رسیدم و دقیقا ۳۶ سال گذشت و امروز در کفه ترازو و داوری داشته های مسعود رجوی را نظاره می کنیم.
شما بهتر از من میدانید که مسعود در این پروسه زمانی سی و شش ساله به همه ما و البته قبل از ما به خودش اثبات کرد که علاوه براینکه صلاحیت رهبری یک جنبش را نداشته و ندارد و علاوه براینکه هرچه گفت و کرد کشکی بیش نبوده و نیست، این فرد واقعا نشان داد که چگونه میتوان بماثبه یک موج سوار، یک شالاتان و یک کلاهبردار جایگاهی را در بالاترین سطح این سازمان به ناحق و در منتهای بی شرافتی و رذالت بمدت چندین دهه غصب کرد.
بگذریم و سرشما را با داستان تکراری “دستاورد!!های رجوی” درد نمیاورم ..
بله. مسعود رجوی، این پیرمرد خرفت. این ابزارو کالای دست چندم که این روزها دیگر حتی قادر به جمع و جور کردن امورات فردی خودش هم نیست و کسی که بقول معروف شلوراش را هم باید دیگران برایش بالا بکشند این روزها شاخص فلاکتی است که در منتهای بی ارادگی حتی خط و خطوط کار روزمره اش را هم ساعت به ساعت به او دیکته می کنند و مسیرش را ساعت به ساعت بر اساس خواسته های جدید اربابان تغییر میدهند. مزدور و مجری خوش رقص خطوط اربابانی بی شمار و کسی که یک تنه در ازای ارضای خواسته های افسار بدستانش تیشه بر ریشه انقلابی گری، نیروها مردمی و سازمانهای انقلابی زد.
یک پوک عمیقی به سیگار زدم و پشت بند آن یک جرعه چای خوردم و بعد ازاینکه یک نفسی چاق کردم داشتم به دستاوردهای مسعودرجوی این بزرگترین مزدوران و این کبیر ترین خود فروشان فکر میکردم…
۳۶ سال از یک رویداد و یک روز و یک ماه و یک اسم بنام بهمن گذشت….
در اولین تفکر و توجه به سریال دستاوردهای مسعود، اتوماتیک یاد خیانتش به محمد آقای حنیف نژاد و دیگریارانش افتادم و تنم لرزید و گفتم صد لعنت برتو مسعودرجوی که خودت را به هیج فروختی..
بعد نمیدانم چرا اتوماتیک یاد خیانت ها و جنایتهای مسعود رجوی این “شیرهمیشه بیدار” بر مردان و البته بسا بیشتر بر زنهای همسنگرش افتادم … آری یاد نفراتی افتادم که با دستهای خود مسعود رجوی شکنجه شدند و به دستور خود مسعود رجوی کشته شدند.
یاد صحبتهای فریبکارانه مسعود رجوی افتادم که باد به گلو می انداخت و میگفت ای گلوله ها بگیردم …
نا خوداگاه خنده ام گرفت و بی اختیار یک پوک دیگر برسیگارزدم و باز یک قلوب چای خوردم…
خنده ام بابت این بود که یادم افتاد که مسعود رجوی آن روز و بعد از آن قیافه گرفتن ها چطور با لباس زنانه، مخفی در پشت یک آمبولانس، فرار کرد. یک گام جلوتر رفتم یاد این افتادم که زمانیکه میبایست کنارهمرزمان خودش باشد چطورترتیب فرارتاریخی خودش را طراحی کرد و گلوله ها را بین دیگر یارانش تقسیم کرد….
بغض گلوم را گرفت وقتی یاد خیانت مسعودرجوی دربرابرموسی خیابانی یا اشرف و دیگر یارانش افتادم که چطور این مرد و این باصطلاح رهبرو این دزد واین مزدور انها رابه کام مرگ داد….
والبته تاریخ بخوبی روشن کردکه اولین وآخرین سدی که جلوی مسعودرجوی میتوانست قد علم کند همین موسی واشرف بودند و دیگرانی که فرصت طلبانه به کام مرگ فرستاده شدند تا قد علم نکنند …
یاد آن عکسها ووقایع شهریورافتادم. ناخوداگاه اشکی بود که ازچشام سرازیر شد و یاد خاطراتشان گرامی باد و لعنت برمسعود رجوی…
میخواستم ازاین افکاری که ناخوداگاه بهم هجوم میاورد و قلبم را فشار میداد خلاصی پیدا کنم و سعی کردم همانجا استپ بزنم ولی متاسفانه یاد خیانتی دیگر از مسعود افتادم که با چه وقاحتی و با چه بی وجدانی توانست بعد ازاشرف و زمانی که هنوز خون این زن و یارانش خشک نشده بود زنی دیگر اختیار کند. ازدواجی از روی هوس و بیماری شخصیتی در زمانی که همه مجاهدین درسوگ اشرف و موسی و دیگر یارانی که درخون خودشان غلطیده بودن سوگوار بودند.
آری مسعود رجوی از همان روزهای اول نفس و جوهره انسانی خودش را فروخت و قبل از ما به خودش خیانت کرد و از درون تهی شد و قدم به قدم به تمامی معیارهای انسانی پشت کرد و به انقلاب و انقلابی گری خیانت کرد. آری این خود فروشی یک شبه بوجود نیامده و این بازی کثیف یک روزه شروع نشده و این وضعیت چندش آوری که امروز ادامه دارد شروعی داشته و این فرد مسیری را طی کرده تا به اینجا رسیده. ننگش باد.
یاد این افتادم که این کارکثیف مسعودرجوی با چه مقاومتی درون سازمان ازبالاترین سطوح تشکیلاتی مواجه شده بود و مسعود رجوی هیچ پاسخی نداشت و تا الان هم هیچ پاسخی ندارد … چطور به خودش اجازه داد در روزی که هنوز خون ریخته شده بر زمین رفقا گرم بود و زمین و آسمان سازمان سوگوار آن خون بود؟… چطور به خودش اجازه داد؟ و آیا بعد از ریختن آن حرمت، این مرد تغییری نکرد؟ قسم به همان خون که کرد. تغییری و سقوطی دیگرتا لایتناهی.
صد امان و صد افسوس برای جوهره انسانی از دست رفته این فرد. مسعودرجوی این مزدور و این خود فروش شناخته شده.
و باز بیاد آوردم مسعود رجوی را که چگونه بعد از گذر زمانی کوتاه بجای رفتن به سوی درمان درد اسیران و کمک به زندانیان و نجات کسانی که جانشان در خطر بود با وقاحت تمام و با بهانه هایی بغایت احمقانه با توجیهاتی “شرعی” زن همقطار خودش را تصاحب کرد و بدنبال آن زمینه سازی برای تصاحب زنان تمامی دیگر همرزمانش. صفی از زنان تصاحب شده در سایه “اعتماد به رهبری”. صفی تا تهران!!. براستی که این وقاحت در تاریخ منحصر به به همین فرد است و بس.
یاداین افکار خلق من را تنگ کرده بود و یاری نفس کشیدن نداشتم و هرچی خواستم به خودم بقبولانم که من دارم اشتباه میکنم و مسعودرجوی حتما یک توجیح برای این کارش دارد، نشد که نشد. و وقتی سیروقایع را درآینده آن زمان دیدم بازمتحیر شدم ازکار مسعود رجوی که این دیو چه ها که نکرد….
آری باز ماهی برماه بهمن و روزی بر روزها و سالی برسالها گذشت و نزدیک به چهارده میشود که از آن روز وسال و ماه بهمن گذشت و مسعود رجوی چه بدست اورد
یاد پا روی پا انداختن مسعود رجوی قاتل مردم ایران افتادم و یاد اینکه درتصاویر چطور سیگار میکشید و میخندید و فراتر ازآن وقتی یاد این افتادم که مسعود رجوی چطور رسما امکانات ارتش عراق و پولهای گرفته شده از مخابرات صدام را خرج توسعه امپراطوری مینیاتوری خودش میکرد باز قلبم درد گرفت و یاد اینکه چه خیانتی به خانواده ها وشهدای این سازمان کرد و بدتر از آن همه خیانتی که بر علیه زنده ها کرد. با یاد آوری لحظه ها و تاریخ ها بیشتر دگرگون میشدم و یاری نفس کشیدن نبود…
براستی مسعودرجوی دراین مدت چه شده بود. چه رویایی برسرداشت و آیا واقعا هدفش سرنگونی بود؟ ویا نه، هدفش این بود که پشت صدام و پشت شعار انقلاب گری امپراطوری مینیاتوری خودش را گسترش بدهد …
بازافکار دست ازذهن من برنمیداشت و یاد برپایی شکنجه گاه دراشرف افتادم که چطور مسعود رجوی وقتی جوابی برای تمام شکستهای خطی خودش نداشت و زمانی که داشت دستش برای همه رو میشد که توانایی رهبری ندارد و زمزمه های تشکیلاتی بود که مسعود را باید ازرهبری عزل کرد دستور برپایی شکنجه گاه را در اشرف داد و چطوردیگران را به کام مرگ برد…
بخودم آمدم و سنگینی این افکار داشت منو از درون داغون میکرد که ناخوداگاه سیگار دیگری روشن کردم و به لیوان نصفه چای خودم نگاهی انداختم و به آسمانی که پرازستاره بود نگاهی دوختم …
یاد کسانی که که درفروغ جان دادند افتادم وتعداد نفراتی که میشناختم با اسم و تصویر جلوی چشمم امدند و نا خود آگاه یاد زرکش افتادم که چطور دربرابر مسعود قد علم کرده بود و پرچم داراین بودک ه مسعودرجوی علاوه برآنکه صلاحیت رهبری را ندارد قصد پایه گذاری ولایت خودش را درسازمان کرده و با لگد زدن بر آرمانهای شهدای سازمان و با تخریب سابقه و هست و نیست مجاهدین، سازمان را بسوی پرتگاه نهایی و انحلال بی چون و چرا میبرد.
یاد زرکشی افتادم که به دستور همین مسعود رجوی فرمان قتلش صادر شد و النهایه ماموریت با موفقیت انجامید و زرکش نیز کشته شد. همان عزیزی که همه شما ازعملکرد های این عزیزبهترازمن خبردارید و ازحماسه آفرینی های این بزرگوار
سلام برآنها و صد لعنت برمسعود رجوی
وباز یاد عملیات خودساخته مسعود رجوی افتادم که وقتی نفرات دربرابر انقلاب خودساخته مسعود قد علم کردند و زیر بار تمکین بر این نیت شوم وی نمی رفتند و آشکارا درسازمان داد میزدند که مسعود صلاحیت رهبری ندارد و سوال میکردند که چرا مسعود رجوی همرزمان خودش را درایران رها کرد و چرا قصد تصاحب زنهای همسنگران خودش را کرده و می کند، تک تک آنها را به کام مرگ برد
نه اسامی یکی دوتا هستند و نه عکسها و چهرها که فراموش شدنی و قصه دلاوریهای این عزیزان همچنان درسینه پراز درد نفرات سازمان هست و یاد آنها زبان به زبان به نسلهای بعدی منتقل خواهد شد.
یاد این افتادم که مسعود رجوی درشکنجه گاهای خودش چه نفراتی را به کام مرگ برد وبا چه وقاحتی به آنها میگفت مزدور هستید. کسانیکه دهه ها و سالها درزندان اوین بودند و کسانی که تا دم مرگ رفتند و برگشتند و کسانیکه خودشان را و جوهره انسانی شان را بمانند مسعود رجوی نفروخته بودند حالا از کسی میشنوند که مزدورهستند که با دست خودش محل سکونت و رهبرخودش را فروخت و از کسی این حرف و میشنوند که با دستان خودش زرکش ودیگران را به کام مرگ برد و ازکسی اینو میشنوند که فراربزرگ کرد و موسی و اشرف را به کام مرگ داد….
یاد زهرا ها و مریم هایی افتادم که تن به انقلاب مسعود رجوی ندادند و دراشرف کشته شدند و یا درعملیتهای طراحی شده توسط مسعود رجوی به کام مرگ فرو رفتند.
یاد دستورخارج کردن رحم زنها افتادم و یاد بی خانمان کردن زن وشوهرها وآواره کردن بچه های که نیازبه پدرو مادرانشان داشتند. یاد کسانی که بدستور مسعود آنهارا به خارج بردند و همه یا اواره شدند ویا توسط هواداران مسعود مورد تجاوز قرارگرفتند زمانی که مسعود پول خرج دولتی نگهداری همین کودکان را میگرفت و بجای خرج کودکان صرف گسترش امپراطوری می کرد. به بی آیندگی این کودکان گریستم.
یاد فرارتاریخی مریم رجوی ازاشرف افتادم که با خدمه و ندیمه ها دمش را روی کولش انداخت و فرار را بر قرار ترجیح داد و باز با یک توجیه سخیف. وقتی مسعود رجوی یارانش را با دست خود به کام مرگ بدهد و درکنار همرزمانش نماند، زنش چرا فرار را بر قرار ترجیح ندهد؟
یاد روزی افتادم که مسعودرجوی فرمان پرجم سفید را داد و یاد زمانی که بازسینه ام را فشارداد افتادم که گفت ما از خطوط خودمان کوتاه میاییم و با امریکا کاری نداریم و همسو با ان میشویم.
به راستی ننگ برتو باد مسعود رجوی
والبته زمان ماهیت تورا مشخص کرد که تو دست پرورده همانها هستی
یاد نشستهایی افتادم که مسعودرجوی میگفت امسال نه یکسال دیگر و نه دوسال دیگر سرنگونی محقق میشود و زمان داد و پایان هرزمانی همه نفرات سازمان مقصربودن به غیر از خودش..
یاد عزیزانی افتادم که در ۶ و۷ مرداد و پس از آن در ۱۹ فروردین به خاک و خون افتادند و تنم لرزید وقتی یاد این افتادم که مسعود رجوی با چه حیله ای همه را به کام مرگ برد
یاد تصفیه حساب شهریورماه که مسعودرجوی این دیو اشرف چطوربا یک طرح و برنامه از بالاترین سطوح تشکیلاتی را جراحی کرد و به کام مرگ برد.
یاد این افتادم که مسعودرجوی مدعی این بود که صاحب الزمان است و چطور خودش دگربار دربرابرخودش شکست خورد و ازصاحب زمانی خودش کنار امد
یاداین افتادم که مرزسرخش اشرف شد و با چه تودهنی ازش گرفتند و یاد کسانی افتادم که با ایمان واعتقاد برخودشان و باوری که برخودشان داشتند استقامت کردن و ایستادگی کردند تا به دنیا ثابت کنند و به سازمان نشان دهند که این مسعودرجوی همانطور که زرکشها گفتند صلاحیت رهبری ندارد.
یاد پناهگاهی افتادم که دیگر همرزمانم خون میدادند وآقا …
اری براستی یک بهمنی دیگر امد ورفت و این واقعیت تلخ باز توی چشمهای امثال ما رفت که راهپیماییش سرجایش بود و با تمام شکافها باز این نمایش انجام شد..
ودرآنسوی قضیه مسعود رجوی، اشرف و داد، هیچ
نفس خودش را به شیطان درونش فروخت، هیچ
آه و لعنت خانوادها و نزدکیان را به خودش خرید، هیچ
برتنهای رنجور همرزمان خودش تازیانه زد و آنها را به کام مرگ برد، هیچ
پا روپا انداخت با صدام و پولهای آغشته به خون را سرکشید، هیچ
و
وهای دیگر
تنها چیزی که بدست آورد مثل تمام دیکتاتورهایی که به اخر زمانشان نزدیک میشوند. وحشت و بد گمانی و بی ایمانی به خودشان. رجوی در گوشه ای کز کرده و نگاه می کند.
به راستی مسعود رجوی! تنها چیزی که به دست اوردی هیچ است و هیچ
مسعودرجوی! یک بهمن و یک سال دیگر و یک روز دیگر و یک رویداد دیگر گذشت و تو چه شدی
سلام برمحمد اقا و سعید و دیگربزرگان
سلام برزرکشها
سلام برخونهایکه برای ایمان و باورشان ریخته شده
و صد لعنت برمسعودرجوی
احسان بیدی
البانیا تیرانا

منبع : ایران اینترلینک

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید