داوود باقروند ارشد:خطاب به همه کسانیکه از فرقه رجوی اعم از مجاهد یا شورایی جدا شده‏ اند

0
1118

سازمان که هنوز نمیخواست از واقعیت ها درسی بگیرد، دست به تاکتیک جدیدی زد که از آن روز دیگر موضوع آن به میدان آوردن عنصر اجتماعی نبود. و آن همان “تاکتیک زدن سر انگشتان رژیم” بود. بدین صورت که یک تیم عملیاتی با پوشیدن لباس بسیج و سپاه (یا خود را بشکل بسیجیان در آوردن) یک خودرو را از مردم مصادره میکرد و در خیابانها براه میافتاد و در سر راه خود به هر عنصر نظامی یا گشت های نظامی و یا کسانیکه بعنوان طرفداران رژیم شناخته میشدند برمیخورد

خطاب به همه کسانیکه از فرقه رجوی اعم از مجاهد یا شورایی جدا شده‏ اند

داوود باقروند ارشد ـ 17.04.2015   بریده کیست؟

مقدمه:

اگر بخواهیم معنی لغوی این واژه را مطرح کنیم باید بگوئیم که وقتی فردی یا جریانی از مسیری که طی میکند حالا این مسیر میتواند رابطه کاری با یک بنگاه بازرگانی باشد یا یک تشکل سیاسی یا حتی دوره تحصیلی …یا یک رابطه فامیلی و خانوادگی … احساس کند که دیگر این مسیر او را یا به سرمنزل مقصود نمیرساند و یا با سرعتی که میخواهد نمیرساند، خود را از آن مسیر بریده و مسیر را تغییر میدهد و مسیر جدیدی را برای طی طریق انتخاب میکند.

اما انجام همین کار بظاهر ساده که در فوق تعریفش هرچند ناقص رفت کار چندان ساده‏ای نیست. و بسیار کسانند که علیرغم علم مسلم به اینکه مسیری که طی میکنند به سرمنزل مقصود نمیرسد ولی توان، جرات جسارت و شرافت و صداقت لازم را برای تغییر مسیر ندارند. در بسیاری موارد نیز شرایط بیرونی این اجازه را به او نمیدهد.

تغییر مسیر و تغییر شرایط موجود مستلزم توان ذهنی، قدرت تصمیم گیری، ریسک پذیری بالا میباشد. و البته قبل از آن فرد باید بتواند از همه جنبه های شیرین و فریبنده لحظه‏ای شرایط حاضر ببرد تا بتواند وارد فرایند تصمیم گیری و ریسک پذیری جهت تغییر مسیر بشود. حتما همگان با این مقوله متباسب با تجربه خاص خود در ابعاد کوچک یا کلان مواجه بوده اند. در بسیاری موارد فرد باید بدلیل شرایط خود مجبور شود که پرشی مانند پریدن از آبشار نیاگارا را تجربه کند تا بتواند مسیر کهنه را تغییر و به مسیری نو قدم بگذارد. یعنی ممکن است شرایط طوری باشد که هیچ چشم انداز روشنی در لحظه تصمیم گیری برای ورود به مسیر جدید وجود نداشته باشد و تنها موضوع مسلم باطل بودن مسیر کهنه باشد.

چرا که انسان پدیده ای است که در شیب طبیعی و تمایل خودبخودیش مایل به حفظ شرایط موجود و عدم ورود به شرایطی است که نیازمند حل تضاد‏های جدید و انطباق با آن است. و درصد بسیار بسیار بالایی از انسانها در همین طبقه بندی گنجانده میشوند. همه اختراعات و تحولات جوامع و یا پیشرفتهای بشری نیز زمانی رخ داده که جبری در کار بوده است.

اگر بتوان به جامعه بعنوان یک طیف نگاه کرد شاید این برآورد که شرایط تغییر مسیر برای بیش از ۹۵% مردم جهان همان تجربه پریدن از آبشار نیگارا باشد زیاد دور از منطق نباشد.

یکی از بارزترین نمونه هایی که میتوان مثال زد دیکتاتورها هستند. همه دیکتاتورها میدانند که اعمالشان در نهایت راه بجایی نمیبرد. روزمره و شاید هم ساعت مره با این امر در مواجه با رویدادهای جاری در نگاه اطرافیان و …با باطل بودن مسیر خود روبرو هستند ولی توان، شرافت و صداقت اینکار را ندارند که مسیر را تغییر دهند. به همین دلیل است که کمتر دیده شده که دیکتاتوری به پای خودش از کرسی دیکتاتوری کنار برود.

به همه این عوامل بازدارنده درونی برای تغییر مسیر اضافه کنید عامل یا عوامل بازدازنده خارج از فرد را. یعنی اگر بخواهید تغییر مسیر بدهید مورد لعن و نفرین و تهاجم و ترور شخصیت نیز قرار میگیرید. در موارد سیاسی فرد نه تنها باید پی لجن مال شدن هویتی و سیاسی را از طرف منابع بعضا بسیار قوی و گسترده را بپذیرد. برای مثال جدا شدگان با سابقه سازمان و یا شورای ملی مقاومت. این انسانها همه هستی خود و حتی خانواده و آینده خود را فدای مسیری کرده اند که متاسفانه نه توسط خودشان که توسط آقای رجوی به نابودی کشانده شده و همواره گیوتین نابودی هویتی بعد از خروج نیز به همه موانع خروج اضافه میگردد.

بنابراین وقتی فردی علیرغم همه این موانع ضد تکاملی از دورن و موانع ضد انسانی و ضد انقلابی از بیرون مقابله میکند و آن پرش را انجام میدهد او همان انسانی است که باید بر خود ببالد. و اینها همان درصد محدودی هستند که همواره در تاریخ راههای بن بست را باز کرده اند. بشرط اینکه بعد از تغییر مسیر بتوانند بجد مسیر منحرف را به دیگران بخوبی و با تمام توان نشان دهند و در لاک خود فرو نروند. چیزی که منادیان انحراف و دیکتاتوری میخواهند. سکوت در مقابل انحرافات آنهم تا این اندازه فاحش که سرنوشت خلقی و هزاران انسان در میان است بنوعی تائید این امر استکه مسیر منحرف نیست و این شما هستید که منحرف شده اید. و آقای رجوی از این مقولات بخوبی آگاه است و از روز اول با تجربه ضد انقلابی که از دوران آپورتونیستها داشته است، همواره تلاش میکند که طوری روی افراد مانور کند که اگر بعدها خواست انحرافات و سیاستهای شکست خورده او را به چالش بکشد نتواند. در همین ر ابطه میبینید که مانند استالین هر روز نوشته و امضاء و تائید خودش را از شما میگیرد. هر روز شما باید علنی و در جمع و جلو دوربین حاضر حاضر حاضر و یا ایران مسعود مسعود ایران را فریاد بزنید. مسعود رجوی را با تجربه چند دهه کار تشکیلاتی میتوان ضد انسانی ترین روانشناس معاصر خواند. با تکیه بر هزاران هزار گزارشاتی که افراد با اعتمادی در حد خدا به تشکیلات از درون خود نوشته و داده اند بخوبی افراد را میشناسد. اگر به کسی کمک مالی میکند برای این است که بعدا بتواند آنرا بر گردن او انداخته و خفه کند. مطلقا برای کمک به او نیست. او همواره در چهره دیگران یک ضد خود را میبیند و بطور اتوماتیک تمامی دستگاه تشکیلات کوک انجام امور و اتخاذ تاکتیکهایی هستند که معطوف خنثی کردن او در آینده است. این امر از زمان شروع انقلاب بوده ولی بعد از شکست استراتژی ترور به تنها امر تشکیلات تبدیل شده است.

بریده کبیر کیست؟

سازمان حدود دوسال بعد از انقلاب با اعلام جنگ مسلحانه درخرداد سال ۱۳۶۰ وارد مسیری شد که فکر میکرد که راه رهایی است. یا حداقل اینطور بیان میکرد.

در فاز اول بعد از شکست به میدان کشیدن مردم، تلاش کرد که با حمایت مسلحانه، مردمی که فکر میکرد حاضر و آماده‏اند که به خیابانها بریزند ولی میترسند را وارد صحنه تظاهرات کند. که در این رابطه تظاهرات مسلحانه معروف به ۵ مهر را انجام شد که ضمن تحمل تلفات بسیار بالا نتوانست به هدف خود جامه عمل بپوشاند. و برعکس موجب ترس شدید مردم و خروج کامل عنصر اجتماعی از صحنه شد.

بنده در سالهای ۱۳۶۰ – ۱۳۶۲ که مسئولیت شاخه پاکستان سازمان مجاهدین را در پاکستان برعهده داشتم و عمده کار سازمان در پاکستان پناه دادن به تیم های عملیاتی بود که حتی محل خوابیدن نیز در داخل ایران نداشتند و هنگامی که این تیمها “از اعضای تیم گرفته تا فرماندهان آنها” به پاکستان میرسیدند طبق دستور سازمانی باید گزارش همه عملیات خود را مو به مو با جزئیات با کروکی عملیاتی و …میداند، بنده نیز بدلیل مسئولیتم همه آنها را خوانده و برای اورسورواز ارسال میکردم.

در همه عملیات گزارش ها حاکی از بی نتیجه بودن و شکست آنها و عدم استقبال مردم و در بسیاری موارد نیز مقابله و یا ایجاد مشکل برای عامه مردم بود.

سازمان که هنوز نمیخواست از واقعیت ها درسی بگیرد، دست به تاکتیک جدیدی زد که از آن روز دیگر موضوع آن به میدان آوردن عنصر اجتماعی نبود. و آن همان “تاکتیک زدن سر انگشتان رژیم” بود. بدین صورت که یک تیم عملیاتی با پوشیدن لباس بسیج و سپاه (یا خود را بشکل بسیجیان در آوردن) یک خودرو را از مردم مصادره میکرد و در خیابانها براه میافتاد و در سر راه خود به هر عنصر نظامی یا گشت های نظامی و یا کسانیکه بعنوان طرفداران رژیم شناخته میشدند برمیخورد آنها را از پای در میآورد. این تیم ها نیز بعضا یک تا دوساعت یا نصف روز دوام میآوردند. که در میان تمامی تیم ها یک تیم معروف به پژوه سفید رنگ که توانسته بود یک روز دوام بیاورد در سازمان زبانزد شد. گزارشاتی را خواندم که یک تیم عملیاتی در خیابان فردوسی تهران وارد بانکی شده و وانمود میکنند که بسیجی هستند و طرفداران و غیر طرفداران رژیم را در بانک جدا میکنند و سپس طرفداران را به رگبار میبندند. (همان ترورهای کوری که امروزه در اروپا و منطقه از جانب داعش و بکوحرام شاهد آن هستیم).

این تاکتیک نیز بزودی و بسادگی با ایجاد پست های بازرسی در خیابانها نه تنها به شکست کامل انجامید بلکه با ایجاد این پست‏های بازرسی جو شهرها چنان نظامی و امنیتی شد که بسیاری از عناصر سازمان که تیم عملیاتی نبودند نیز هنگام تردد در همین تورهای بازرسی گرفتار و دستگیر، زندان و اعدام شدند.

از این به بعد دیگر نه تنها اقدامات نظامی هیچ هدف سیاسی و اجتماعی را دنبال نمیکرد بلکه فقط عملیات کوری بودند که دست حاکمیت را در بستن جامعه و ایجاد خفقان، سرکوب و … بیشتر باز میکرد.

موج شکست استراتژی مسلحانه با سرعت عجیبی از صحنه شکست در درگیریهای خبابانی به داخل سازمان منتقل شد که شهادت موسی خیابانی و اشرف ربیعی و فرماندهان بخش نظامی و اجتماعی همانند محمد ضابطی و قاسم باقرزاده و … نقطه عطف شکست کامل و مهری بر بطلان استراتژی مسلحانه بود.

در اواخر آبان ۱۳۶۲ که برای ماموریتی از پاکستان به پاریس آمده بودم همه سازمان در بالا از سرعت شکست و از بین رفتن همه تشکیلات در یک چشم بهم زدن در شگفت بودند. یعنی موسی خیابانی که قرار بود در داخل بماند و بطور نظامی رژیم را سرنگون کند و مسعود رجوی که قرار بود در خارجه نگذارد گل این پیروزی سرنگونی را کس دیگری جز آقای مسعود رجوی بچیند کار را تمام شده میدیدند. یعنی بازویی که قرار بود سرنگون کند بطور مطلق از بین رفت. طوری که سازمان مجبور شد که علی زرکش را برای خالی نبودن عریضه که در بغداد-فرانسه مستقر بود را بعنوان جانشین موسی در داخل معرفی کند. گلی هم نبود که مسعود آنرا بچیند. یا نگذارد کس دیگری آنرا بچیند.

لازم به ذکر نیست که همزمان از روزی که مبارزه مسلحانه بدون هیچ آمادگی و یک جانبه اعلام شد و تمامی بدنه سازمان که تا آن روز بجز سطوح فرماندهی بالا یعنی در حد مرکزیت و معاونین مرکزیت مخفی شده بودند بقیه علنی بودند روزانه توسط رژیم دستگیر(بهتر است گفته شود) جمع آوری شده و در یک اقدام تلافی جویانه در مقابل ترورهای جوخه های مرگی که رجوی راه انداخته بود صد صد بطور کور به جوخه های اعدام سپرده میشدند. زندانها نیز جایی برای نفرات بیشتر نداشت. و گزارشات حاکی از این بود که زندانیان مجبورند ایستاده بخوابند.

همه دستگیرشدگان نیز تجربه های بسیار دردناکی از شکنجه های قرون وسطایی را گزارش میکردند. که نمونه شاخص آن فرار حسین … بود که توانسته بود از دست زندانبان خود هنگام تردد به راه آهن تهران جهت انتقال به شهرستان با پای شکنجه شده و انگشتانی که قانقاریا گرفته بودند فرار کرده به پاکستان برسد. که در آنجا با کمک کمیساریای عالی پناهندگی او را به اروپا اعزام کردم.

البته فرار باقی مانده نفرات بالای سازمان که از ضربه های نظامی جان سالم بدر برده بودند از فروردین سال ۶۱ شروع شد که بنده بعنوان مسئول شاخه ترکیه جهت به اجرا در آوردن این امر به آنجا اعزام شدم دسته دسته به کردستان و از آنجا به ترکیه و اورپا منتقل میشدند. اولین سری آنها مادر رضائی ها، پرویز یعقوبی و همسر محسن رضایی و احمد برادر کوچک رضایی ها بودند. از آن پس تمامی کسانیکه الان در خارجه حضور دارند بتدریج از داخل خارج شدند. البته مسعود رجوی و عباس داوری و قاسم جابرزاده قبلا خارج شده و در فرانسه بودند و مهدی ابریشم چی نیز از طریق عراق خارج شده بود.

آندسته از کسانیکه نتوانسته بودند به خارجه پناه ببرند به مناطق تحت کنترل حزب دمکرات در کردستان رفته در روستاههای آنجا آواره شدند که با یورش حاکمیت به کردستان آن نیز جمع شده و همه در کردستان عراق و دره احزاب متمرکز شدند.

وضعیت روحی نفرات تشکیلات نیز بشدت ضربه خورده بود و سازمان با مشکلات بسیاری در ترکیه مواجه بود. آقای پرویز یعقوبی از اعضای مرکزیت سازمان آن زمان در همان هتل محل اقامت در شهر مرزی وان ترکیه وضعیت اسفبار تشکیلات و فشارهاییکه بعدها ما در اشرف و … تجربه کردیم را و آقای رجوی در داخل به تشکیلات میآورد را برایم میگفت. و اینکه این استراتژی از روز اول شکست خورده بوده است. او بسیار شجاعانه به این شکست اعتراف میکرد. و میگفت که متاسفانه مسعود گوش شنوایی ندارد. او بلافاصله بعد از رسیدن به فرانسه و بحث با مسعود و عدم پذیرش واقعیت توسط مسعود رجوی از سازمان جدا شد.

از این پس سازمان در تلاش برای سر و سامان دادن به تشکیلات آواره‏ای بود که در کشورهای اطراف ایران و اروپا و… پراکنده شده بودند. یعنی تشکیلاتی که توانسه بود در داخل قبل از اتخاذ عملی استراتژی مبارزه مسلحانه و بدون توسل به خشونت و ترور چه در میان مردم و چه در میان نیروهای سیاسی وجهه مناسبی بدست بیاورد یکشبه با ورود به فاز بکارگیری خشونت و ترور تمامی را از دست داد. بعلاوه اینکه هزاران نفر زندانی، شکنجه واعدام شدند و مابقی در اطراف و اکناف ایران و … آواره شدند. بنده در این دوره مسئول کشورهایی بودم که مسئولیت جمع آوری این آواره گان را برعهده داشت.

یعنی آقای رجوی یکباره همه تشکیلات را به نابودی کشاند. و فقط تحت شرایط آرام خارجه و با کمک دلارهای نامحدودی که هزینه میشد از این افراد که تماما اولین بار بود به خارجه میآمدند و اجبارا تاکید میکنم اجبارا بدلیل امکانات نامحدود سازمان در خارجه دور سازمان مانده بودند یک ارودگاه پناهندگان ساخت.

این است آن روحیه ای که در فوق گفته شد که بسیار بسیار مشکل است که افراد بتوانند خود را از آن خارج کرده و مسیر غلط را تصحیح کنند غالب شده بود. بطور خاص حل همه مشکلات معیشتی، حتی ازدواج و امکانات نا محدود دیگر… را سازمان حل میکرد بعلاوه محیط خارجه و ندانستن زبان و راه و چاه نیز بود. از طرفی نیز همه جذابیتهای خارجه هرگونه زبان اعتراض را میبرید. اما همه از صدر تا ذیل به اینکه مبارزه به شکست کشیده شده و سازمان تمامی بازی را باخته اذعان داشتند.

در پاریس نیز که تا قبل از کشته شدن موسی و اشرف و … آقای رجوی دون کیشوت وار ادای فتح تهران را در میآورد و همه خبرنگاران و سیاست مداران بطور خاص با توجه به جو ضد ایرانی ناشی از جنگ و حمایت غرب از صدام او را هلوا هلوا میکردند، همگی شروع به آب شدن و با همان سرعت شکست مبارزه مسلحانه رو به نا پدید شدن میگذاشت.

تشکیلات نیز بتدریج در خارجه بگل نشسته بود. و با جا افتادن افراد در کشورهای اقامتشان و با یاد گرفتن راه و چاه و زبان شروع کردند به تغییر مسیر یا در واقع خروج از سازمان. طوری که آقای رجوی بچه دارشدن در سازمان را ممنوع اعلام کرد.

چاره تشکیلاتی که نه استراتژی داشت و نه تاکتیک (البته استراتژیی و تاکتیکی که در عالم واقع وجود داشته و قابل اجرا باشد). رو آورد به انقلاب ایدئولژیک. یعنی جلو گیری از خروج افراد از تشکیلات. البته موضوع ازدواجهای آقای رجوی، اول با دختر آقای بنی صدر و سپس با مریم عضدانلو موج نفرت و دافعه از سازمان را دو صد چندان نمود. طوری که محدود کسانیکه تحت تبلیغات دورغین سازمان فکر میکردند در داخل خبری از مجاهدین هست و بعنوان هسته فعالیت میکردند از آن پس به ضدیت با سازمان روی آوردند.

بدنبال رو شدن دست خالی سازمان برای قدرتهای خارجی بطور خاص فرانسه و درک اینکه از این امام زاده آبی برای آنها گرم نمیشود بطور خاص خروج آقای بنی صدر از شورا و حزب دمکرات و بعضی دیگر از شخصیتهای سیایس و اینکه رژیم بیدی نیست که با این بادها بلرزد عذر آقای رجوی از فرانسه خواسته شد.

آقای رجوی که بعد از عملیات ۵ مهر و پس از اینکه توسط خلق دست رد محکمی بر سینه اش خورد و به فرمان او به میدان نیامد از آنها بریده بود و در نتیجه به ترور کور روی آورده بود به اولین و بزرگترین بریده از مردم و مبارزه برای مردم تبدیل شد.

چرا که بعد از اخراج از فرانسه و تمرکز سازمان در عراق همان مجاهدینی که جانشان را میدادند که برای مردم آزادی و دمکراسی را بیاورند در دستان صدام و با سیاستهای صدام تبدیل شدند به کسانیکه کمک میکردند که صدام بیشتر و بیشتر از آن مردم و از آن خلق بکشد. تا شاید از این طریق به حکومت برسد و خودشان نیز در مرزها همان مردمی که هزاران هزار با اتوبوس و … به جبهه ها آورده میشدند را در اوج افتخار میکشتند و همه آنرا به تنور تائید سیاست خودش میریخت. موج نفرت از سازمان در این مرحله به حدی رسیده بود که رژیم توانست در داخل ایران از این موج نفرت استفاده کرده بسیاری را برای نفوذ به سازمان به عراق بفرستد. بویژه که سازمان بسیار نیاز به نیرو داشت و رژیم هم سوار همین موج شد. بطور خاص وقتی میتوان به شدت نفرت مردم از سازمان پی برد که بدانیم در میان نفوذیها کسانی بودند که برادر و یا اقوامشان را رژیم در رابطه با سازمان اعدام نیز کرده بود.

آقای رجوی دیگر برایش مهم نبود که مردم ایران در همکاری او با صدام قاتل بچه های خلق ایران چه میخواهند چه تمایلی دارند. در اینجا فقط و فقط مطرح شدن و مطرح بودن آقای رجوی و در قدرت ماندن و تشکیلات فروپاشیده ناشی از اتخاذ سیاست تروریستی را در چنگال نگهداشتن مطرح بود.

بریدگی آقای رجوی از خلق و انقلاب و خواست و تمایل مردم به اینجا محدود نشد. وقتی به کمک ارتش عراق یعنی بعنوان یک نیروی پیاده نظام از ارتش عراق در اوج عملیات نظامی درمرز های ایران وعراق در اوج پیروزیها سرمست آن پیروزیها بود رژیم آتش بس را پذیرفت و آقای رجوی را که فریادش گوش فلک را کر کرده بود که اگر رژیم آتش بس را بپذیرد یکشبه سرنگون است مات شد. اما آقای رجوی که پیامهای بسیار قاطع و روشن سالهای ۶۰ را نشنیده بود یا نمیخواست و نمیتوانست بشنود بفکر تسخیر ایران اینبار با چند هزار نفر که تفریبا ۸۰% آنها غیر نظامی بودند یعنی از هر یکان ۱۵۰تا۲۰۰ نفره فقط ۲۰الی ۲۵نفر نظامی بودند بقیه فرماندهان، سیستم اداری، مادران، بچه ها، سیاسیون و تبلیغات، تاسیسات، بیمارستان، خرید، آشپزخانه … بودند افتاد. که باز هم تیر آقای رجوی به هدف نخورد. که هیچ ۱۴۰۰ کشته در میدان درگیری و هزاران نفر هم به تلافی این عمل در زندانها قتل عام شدند. البته به روایت آقای رجوی نزدیک به ۵۵۰۰۰ نفر نیز از نیروهای رژیم کشته شدند. (الله و اعلم)؟! و بدین ترتیب سفر تاریخساز آقای رجوی همانگونه که در سفر تاریخ سازشان از ایران به فرانسه برای چیدن گل سرنگونی به بار ننشست اینبار نیز سفر تاریخسازشان به عراق به گل نشست.

از این تاریخ به بعد عمق بریده‏گی آقای رجوی دیگر از حد بریدگی از خلق به بریدگی از همه مجاهدین جان برکفش توسعه یافت. بطور خاص که بعد از شکست در عملیات فروغ اعلام کرد که امام زمان است ولی هیچ مجاهدی نه تنها این حرف را جدی نگرفت بلکه به ریش او خندیدند. که بدنبال آن اولا همه تقصیرها را انداخت به گردن مجاهدین، و اعلام کرد که شما ها همه بریده هستید و نتوانستید پیروز شوید. و مرا ببرید به تهران سیاست درست بود شما توان پیاده کردن را ندارید. در صحنه عملیات نیز همه را سر محمود عطایی خالی کرد و او را از فرماندهی ستاد ارتش عزل و حتی عضویتش را هم لغو نمود.

علنا در این مرحله علیه خلق ایران فحاشی میکرد که امام زمان بودن “مسعود” را درک نمیکنند و بخیابان نیمآیند. از این تاریخ ۱۰۰% انرژی تشکیلات صرف سرکوب مجاهدین میشد. کار بجایی رسیده بود که علنا گفته میشد که هر دو مجاهدی که با همدیگر صحبت کنند شعبه سپاه پاسداران تشکیل داده اند و قابل محاکمه است. یعنی سرکوب مطلق در درون تشکیلات، وقتی این تمهیدات کارگر نبود و باز موج فرارها ادامه یافت حق تیر روی هر مجاهدی که به سیاج قرارگاههای اشرف نزدیک شود و بخواهد فرار کند را از دادگاههایش بیرون کشید. و آقای مهدی ابریشم چی از جانب رجوی آنرا در جلسه عمومی اعلام نمود. وقتی اینها نیز کارگر نبود دستگیری و تحویل به زندانهای عراق را نیز اضافه نمود.

در ادامه وقتی موج ریزش‏ها شروع شد و خانواده‏ها گروه گروه از سازمان جدا میشدند. اینبار طلاق اجباری را وارد کرد. مطرح کرد که “همه این زنها بخاطر من آمده اند به سازمان یک نره خر خودش که میخواهد برود زنش را هم میبرد.” میبنید آقای رجوی برای شیرزنان آهنین عزم مجاهد خلق چقدر ارزش و حق انتخاب قائل است؟ در ادامه فازهای انقلاب ایدئولژیک او یکی بعد از دیگری برای سرکوب اعتراضات به صحنه میآمد. در این دوره که به جان سازمان افتاده بود کار به تشکیل دادگاههای داخلی برای محاکمه مجاهدین کشید. کار به مشت آهنین بر علیه اینبار نه پاسدار و بسیجی و حتی مردم ایران در مرزها بلکه علیه مجاهدین جان برکفی که دهه ها بود که با تحمل بدترین شرایط زیستی جهان بدنبال آقای رجوی آمده بودند. رسما نیز اعلام نمود که “شما ها همگی علیه من هستید.” بگیر و ببند، زندان و شکنجه و حتی کشتن ها راه افتاد. هر کس میخواست برود باید دو تا چهار سال در اشرف زندان بکشد بعد هم تحویل صدام میشد که طبق قراری که با صدام بسته بود هشت سال باید در زندانهای صدام میماند. که صدام نیز زندانیان مجاهد را با رژیم معاوضه میکرد.

تاکتیک سرکوب داخلی بعد از فرار یا خروج مجاهدی از تشکیلات

آقای رجوی هر مجاهدی که فرار میکرد یا اعلام جدایی مینمود همه فرماندهان این مجاهد جدا یا فرار کرده را بریده میخواند و زیر شدیدترین فشارهای روحی روانی میبرد و خلع ید مینمود در موارد بسیاری کل آن یکان را منحل میکرد. و میگفت که شما خودتان بریده هستید که نفر بریده زیر دستتان را نمیشناسید. و از این طریق خود را از پاسخگویی به شکست استراتژی تروریستی که منجر به این فروپاشی میشد خلاص میکرد. در همین رابطه وقتی که آقای قربانعلی حسین نژاد که تحت مسئولیت آقای عباس داوری بود بعد از فرارش فشار را بر عباس داوری آنچنان بالا بردند که او دست به اعتصاب غذا زد و تا روزها هیچ چیز نمیخورد. و یا بعد از فرار من از اشرف کل فرماندهی که من در آن قرار داشتم و از چندین یکان تشکیل میشد را منحل نمود.

اما در همین رابطه و برای خاتمه و روشن شدن بیشتر مسئله باز در منطق خود آقای رجوی البته:

سوال از آقای رجوی این است که بریده گی شما از کی بوده که:

۱٫علی زرکش را که نفر دوم سازمان معرفی کردید و سالها کنار دست شما بعنوام شیر آهن کوه مرد به مردم ایران معرفی گردید، و به او را خالق انقلاب ایدئولژیک خواندید. بریده از آب در آمد و به اعدام محکوم شد؟ و فقط با نام رجس (نجس) در تشکیلات از او یاد میشد؟ وی نهایتا در عملیات فروغ ناپدید شد. او که مزدور وزرات اطلاعات نبود؟!

۲٫فهیمه اروانی را که همردیف مریم پاک رهایی نام گذاشتید و او را شاخص انقلاب ایدئولژیک نام نهادید … خلع ید شد و از همه مدارج تشکیلاتی کنار گذاشته شد. و فقط برای جلو گیری از آبرو ریزی ماکت او را حفظ کردید چی؟ او نیز مزدور بود؟!

۳٫شهرزاد صدر حاج سید جوادی که بعنوان مسئول اول سازمان معرفی نمودید ولی بعد به رده هواداری تنزل داده شد چی؟

۴٫محمود عطایی که تمامی تشکیلات را تحت فرماندهی او به میدان جنگ فرستادید پوک از آب در آمد و به رده هواداری تنزل یافت چی؟ این یکی حتما بود؟!

۵٫مهدی افتخاری چه شد، همان فرمانده فتح الله، همان مجاهد شیر مردی که شما را از تهران به فرانسه آورد؟او را نیز وزارت اطلاعات بخدمت گرفته بود؟!

۶٫یا محمد حیاتی که سالیان زیر دست شما دفتر سیاسی بود که به قول شما پوک از آب درآمد و خیلی های دیگر.

طبق منطق خودتان بریدگی شما از خلق اجازه نمیدهد که اینها را تشخیص دهید.

این مطلب خطاب به کسانی است که بعد از خروج از سازمان و شورای ملی مقاومت بدلیل اینکه تحت فشارهای روانی و القاعات گوبلزی آقای رجوی قرار دارند ته ذهنشان شرمنده هستند که از سازمان و شورا جدا شده اند.

علت اصلی این شرمندگی این است که انسانهای شریفی هستند. و هرگز نمیخواسته اند که مسیر مبارزه ای که فکر میکردند برای سعادت خلقشان وکشورشان است را رها کنند یا بارقه های از این مسئله بر شانه آنها بنشیند. که استوار است بر همان درک رجوی ساخته از مبارزه که انگار این مسیر مبارزه که از سی خرداد ۶۰ شروع و دوسال قبل از آن زمینه سازی شده بود درست بوده است. آقایان و دوستان شورایی سابق، وقتی حاکمیتی تازه بقدرت رسیده در خیابانهایش گروههای شبهه نظامی رژه نظامی راه بیندازند و ارتش میلیشایی به نمایش بگذارند با اینکار چه جیز را به حاکمیت القا میکنید. مردم ایران باید شاکر باشند که ایران تبدیل به لبنان و لیبی و سوریه و افغانستان نشد. چیزی که آقای رجوی در امجدیه قول داده بود. بنده کوچکتر از این هستم که بشما درس سیاست بدهم. ولی باید جرات کرد. بعد از پریدن از آبشار غرق نشوید. لطفا شنا کنید به ساحل نجات. مجاهدین و مبارزین واقعی شما و ما هستیم که تسلیم دیکتاتوری دیگری نشدیم.

همه باید بدانند که اولا بریده بزرگ و تنها بریده همان رجوی است. کسی به او بدهکار نیست که او به همه خلق ایران و همه مجاهدین و پیش کسوتان شورایی بدهکار است. باید بخاطر همه خیانتهایش بخاطر همه مردم و ایران فروشیهایش به اجنبی (بنده به اتفاق آقای عباس داوری سالیان اطلاعات جبهه را که آقای رجوی آماده میکرد را در وزارت اطلاعات عراق به آنها تحویل میدادیم) مورد محاکمه و بازخواست قرار گیرد. چه اگر او حتی سر سوزنی مشورتهای مجاهدین یا همرزمان شورایی را گوش میکرد وضع بهتر از این میتوانست باشد. او نه تنها گوش نمیکرد که برای فریب آنها آمار و ارقام دورغین میساخت و در نشستهای شورا تحویل آنها میداد که شورایی ها را مرعوب کند . این عدم بدهکاری در همه زمینه هاست. چه مالی باشد چه سیاسی چه اجتماعی، آقای رجوی پولی بجز گرفتن دلارهای نفتی از صدام و عربستان و … در نیمآورده. پولها را مجاهدینی مانند ما در اروپا و آمریکا با روزانه نزدیک به ۱۷ ساعت کار در سرماهای اسکاندیناوی با کار مالی اجتماعی و یا در شرکتهای تجاری در میآورده اند. و اگر همرزمان شواریی از این طریق بعضی هزینه های حداقلی که یک هزارم زحمات و ارزش کار و تلاش آنها نبوده و نیست را در اوج شرافت پذیرفته اند همان زمان که مجاهدین در اشرف علف میخوردند آقای رجوی و خانم رجوی زندگانی اشرافی هفت ستاره تجربه میکردند. که هزینه یک ساعت زندگی ایندو معادل یک ماه هزینه خانواده همرزمان شوارایی بوده است.

دلیل دیگر ترس از خدشه دار شدن شرافت سیاسیشان را با منافع عالیه مردم ایران معامله میکنند و آنچه را باید بگویند را نمیگویند. همرزمان سابق شورایی بنده شما را از نزدیک دیده و تجربه کرده ام، همینطور رجوی را آنهم نه در صحنه علنی بیرونی که در اندرونی. رجوی سر سوزنی صداقت، شرافت و رحم و مروت ندارد. او هنر پیشه‏ای قهار و دورغگویی بزرگ است. از بیان هیچ دروغی ابا ندارد. یادتان هست که در نشست جلسه شورا که همزمان بود با ترور صیاد شیرازی وقتی که خیلی هم از رسیدن خبر این ترور شیر شده بود و آقای منوچهر سخایی از او تعریف کرد، محتوای خود را در اتحاد با شما دیگران را چگونه بیان نمود؟ که “ما اول سر ما را میگوبیم بعد با او متحد میشویم.” او همواره از همرزمان شواریی بعنوان مفت خوران بورژوازی نام میبرد و آنها را فقط برای تائید سیاستهایش در مقابله با مجاهدین در داخل و فریب سیاستمدران غربی در بیرون میخواست. او از مجاهدین جان برکف که خود طی بیش از سه دهه شاهد بوده‏اید متنفر است بماند به شورائیها. او شیفته خود و خود و خود است.

به انچه وظیفه انسانی و مبارزاتی است قیام کنید. ایران نباید تبدیل به عراق یا سوریه یا لیبی گردد. آنچه منافع مردم ایران است باید مد نظر باشد. آقای رجوی و دارو دسته او همکاسه صدام، سعودیها و داعشها هستند. سالهاست که از خلق ایران بریده اند. این یک تحلیل نیست.

سالهاست که “ایران و خلق ایران باید فدای مسعود رجوی شوند.” بعد از انقلاب ایدئولژیک این شعار تنها و تنها حرف و هدف بالای سازمان که مسعود القا میکند بوده و هست. این حرف را جدی بگیرید. داعش و بکو حرام و …نسب به بیرحمی و شقاوت آقای رجوی بسیار لیبرال منش هستند.

داود باقروند ارشد

۲۶فروردین ۱۳۹۴

۱۵ آوریل ۲۰۱۵

(پایان)

لینک به منبع

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید