یغمایی: گرچه اندر این جهان آن رهبر کبرا منم، سیزده سال است اندر غیبت صغرا منم

0
948

گرچه اندر این جهان آن رهبر کبرا منم

سیزده سال است اندر غیبت صغرا منم

در میان رهبران بی مثل و بی همتا منم

هم لنین هم همزمان در غار خود بودا منم

بر زبان خویش این را هرزمان گویا منم

فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من

کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من

دو مطلب از اسماعیل وفا یغمایی ـ وبلاگ دریچه زرد ـ 02.07.2015

در حاشیۀ قسمت هشتم گفتگوی آقای همنشین بهار با آقای اسماعیل یغمایی

کس نخارد «پشت» من جز ناخن «انگشت» من

لینک به منبع

در حاشیۀ قسمت هشتم گفتگوی آقای همنشین بهار با آقای اسماعیل یغمایی

نوشته زیر به قلم یکی از مبارزان ارجمندی است که گفتگوهای اقای همنشین بهار و مرا دنبال میکند و در این رابطه یاداشتی نوشته است که توجه خوانندگان را به آن جلب میکنم . این مبارز ارجمند در شرایطی قرار دارد که عجالتا با نام الف. الف نوشته او را میخوانید.ارزو میکنم او بتواند از شرایط نامناسبی که طبعا زاده حاکمیت جمهوری اسلامی است بیرون آمده و بتواند امکانات غتی ذهن و اندیشه خود را در اختیار دیگران بگذارد . در پایان من بعنوان کسی که سالها با مجاهدین بوده و بافت و ساخت درونی و تشکیلاتی مجاهدین را میشناسد امکان نفوذ رزیم آنهم به داخل دستگاه رهبری مجاهدین را بسیار بعید میدانم و با آن موافق نیستم. بنا به تجربه من دوبار زنگ خطر در فاصله سالهای ۶۴ تا ۷۵ در این رابطه کشیده شد و نتیجه صفر بود

با تشکر از اندیشمند ارجمند. الف. الف

و با آرزوی روزهای آزادی ورهائی ایشان

اسماعیل وفا یغمائی .

در حاشیۀ قسمت هشتم گفتگوی آقای همنشین بهار با آقای اسماعیل یغمایی. الف. الف

همین حالا پوزش می خواهم اگر در ساختار این نوشته، که به هیچ وجه نمی خواهد مشروح و مملو از اطلاعات و ارجاعات باشد، خللی یا شکافی راه یافته باشد. من این یادداشت را در شرایط مناسبی نمی نویسم. و اگر دارم می نویسم به این دلیل است که به هر حال باید اشاره ای به دیدگاهی و نکته ای کنم که دارای اهمیت فراوان است- نکته ای که شاید تا کنون یا بدان توجه نشده و یا اگر شده به ندرت شده و امروز دیگر در کانون مباحث نیروهای بالنده و پیشرو ایرانی داخل و خارج نیست. زیرا از نظر سیاسی و نیز وضعیت کنونی تعادل نیروهای درونی سیستم، ایران اکنون در دورۀ دیگری قرار دارد، یعنی در «دورۀ افول قدرت معنوی-سیاسی نظام حاکم» و در دوره ای که رژیم تمامی حیثیت و احترام خویش را از دست داده است. حتی وحشت از بروز یک خیزش عمومی دیگر که خرداد ۸۸ فاز اولش بود، هستی خود رژیم را فرا گرفته است و رژیم تنها به زور سرکوب خشن توانسته قدرتش را حفظ کند. کاربست کلمۀ “فتنه” از سوی رژیم که معنای سیاسی خاصی دارد و اشاره به قیام سبز است، حبس بدون محاکمه و چهارسالۀ سه تن از نیروهای اصلاح طلب درون خود رژیم که بدون محاکمه صورت گرفته و هیچ آبرویی در هیچ جای دنیا برای رژیم باقی نگذاشته و ترس فرماندهان پاسداران و نیروهای انتظامی که بارها از خطر اوج گیری قیامهای دیگر خبر داده اند و اخیراً هم جنبش صنفی طبقۀ کارگر ایران که با اعتصابها و اعتراضات سراسری همراه است و منجر به دستگیری و قتل آنان می شود، همه نشان می دهد که ایران در وضعیت پیشرفت و رسش یا بلوغ انقلابی علیه نظام ولایت فقیه و نظام اسلامی قرار دارد، نه در وضع سیاسی سالهای پس از انقلاب ۵۷ تا ۶۰ که انقلاب به اوجی رسیده بود و توهم توده ها و بسیاری از روشنفکران متوهم و کلا مردم نسبت به خمینیسم و انقلاب ارتجاعی اسلامی، موجبات مبانی توده‌ای سرکوب خونین نیروهای متعاقبا از خواب خاسته را باعث شد (فرایند رشد، اوج، فرود) .

در آغاز قسمت اخیر (هشتم) مصاحبۀ آقای همنشین بهار با آقای اسماعیل یغمایی با پرسش یا نکتۀ بسیار مهمی روبه رو هستیم. همه هستیم. مصاحبه کننده، مصاحبه شونده، شنونده و بسیاری دیگران. آقای همنشین در یک مقدمۀ نسبتا طولانی و با توضیحات بعدی خود که باید مشروحش را دو باره و مستقیما شنید، تاریخچۀ کوتاه و فشرده‌ای از اقدامات صلح آمیز و ناشی از حسن نیت نیروهای دگرباش خارج از دارودستۀ ملایان مرتجع به رهبری خمینی و در عین حال اقدامات سرکوبگرانه و در واقع فاشیستی رژیم علیه عمدتا مجاهدین و دیگر نیروها به دست می دهد و سپس از قول خود مجاهدین بیان می کند که برای مجاهدین آن گونه که ظاهرا مسعود گفته بود راه دیگری جز قیامی عاشوراگونه‌ باقی نمانده بود. و بعد از آقای یغمایی در تشابه دو واقعۀ / قیام عاشورا و اعلام جنگ مسلحانۀ مجاهدین با رژیم سؤال می کند.

به نظر من هم پرسش و هم پاسخ دارای وجوه ابهام و ناهمزمان‌خوانی‌های سیاسی تاریخی اند. جالب اینجاست که آنچه “قیام عاشورا” خوانده می شود در واقع “امتناع از بیعت و فرار حسین و هفتاد و دونفر از اعضای خاندان و احیانا دوستان و همفکرانش به سوی ایران آن روز (به سوی قادسیه) بود، “نه قیام مسلحانه علیه دستگاه خلافت”. آقای رجوی اما مدتها بود که با آقای خمینی “بیعت کرده بود” و او را، همان طور که اشاره کرده‌اید “مجاهد اعظم خوانده بود” و “تصویرش را در کنار نشانگان سازمان مجاهدین قرار داده بود” و ضمن به خطر انداختن حیثیت سازمان، برای یزید زمان احترام فراوانی “ابتیاع” کرده بود و اعتبار سازمان و هواداران خود را حتی از پیش از انقلاب در اختیار مجاهد اعظم قرار داده بود. دوم این که “جنگ بر حسین تحمیل شده بود” و آن هم “هنگامی که حسین در راه خود به سوی ایران و در حال گریز بود”. حسین [ظاهرا] خود به یکی از کسان (زُهیربن قین بجلی) گفته بود که “قصد آغاز جنگ ندارد” و اساسا از رویارویی با یزید پرهیز می‌کرد.

اما شاید این نکته ها چندان وافی به مقصود این نوشته نباشند. البته اگرچه قیام مسلحانۀ مجاهدین مطلقا واکنشی به تجاوز و جنایت رژیم به نیروهای خویش بود (دیگر نیروهای اجتماعی مخصوصا نیروهای رادیکال چپ هم هدف این تجاوز خشن و جنایتکارانه قرار گرفته بودند)، در اصل اتخاذ چنان استراتژی و تاکتیکی شکل بروز بدفهمی و شاید نفهمیدن چیزی بود که باید آن را “ویژگی دورۀ اوجگیری انقلاب فاشیستی بر پایۀ ابهام و جهل توده‌ها نسبت به رهبری انقلاب از یک سو و عدم درک تناسب نیروهای سیاسی از سوی دیگر” دانست. اشتباه اخیر را دیگر نیروها هم مرتکب شدند. برخی از نیروهای چپ بعدا به بهانۀ بی پایه و اساس ضد امپریالیست بودن رژیم (هارت و پورتها را نشانۀ مبارزه می پنداشتند) چشمشان را بر واقعیت و اصل مسلم توجه به شرایط درونی و سمتگیری سیاسی اجتماعی داخلی بستند و نیز خود را به شکل دیگری در قربانگاه قادسیه انداختند. نیروهای متعادل‌تر هم همین خطاها را به اشکال دیگری مرتکب شدند تا جایی که دنباله اش بعد از منتظری، و اکنون پس از مهندس موسوی و خاتمی، گریبان رفسنجانی و روحانی را هم دارد می گیرد. مسائل توده ای ها و فدائیان و جبهه ملی و غیره را خود می دانید. این نیروها چیزی را در نمی یاند که باید بدان توجه عمیق کرد. فهم دوره های فرایند شکل گیری، اوجگیری، اوج یا قلعه و نشیب و سقوط سیاسی رژیمهای مستبد و توتالیتر فاشیستی مبتنی بر جهل عمومی توده‌ای و بدتر از آن مبتنی بر نادانی ها و خطاهای روشنفکران و رهبران احزاب مترقی و توهم همۀ آنان نسبت به وضع ایجاد شده و اعتماد به رهبری آن. این اشتباهات مجاهدین را به شکلهای دیگری هم در نزد دیگر گروهها می بینیم.

جای مسألۀ مهم چگونگی مبارزه با رژیمهای صرف استبدادی اینجا نیست که خود بحث بسیار مهم و حساسی است. اما بحث مبارزه با رژیم استبدادی تمامیت خواه مذهبی که با نیروی انقلاب توده های متوهم و در مجموع ناآگاه از ماهیت رهبری و شعارهای آن که به حربۀ دروغ و خدعه و پاشیدن خاک در چشم همه و تزریق سم در خون ملت و خاموش کردن چراغهای روشنش هم روی آورده امر بسیار متفاوت تری است.

حقیقت این است که خمینی و روحانیت همبسته با آن مبارزه اش را از همان پیش از انقلاب با نیروهای دگر اندیش آغاز کرده بود- مبارزه ای که اساسا تئوریک و در پوشش داده های اسلامی بود. همان جدا کردن بند رخت یک نمونه‌اش که خود اشاره کرده اید. اما دروغ گفتن (خدعه) به مردم چیز دیگری بود. در فرانسه آقای خمینی به مردم وعده می داد که در ایران در سیاست دخالت نخواهد کرد و ضمنا [اگر بکند] در ایران حکومتی شبیه به [جمهوری] فرانسه [سکولار و عرفی] ایجاد خواهد کرد.

اما به محض که به ایران برگشت، گفت «من» توی دهن این دولت می زنم و «من» دولت تعیین می کنم. برای رهبران گروهها که در خواب خوش انقلابی بودند و موقعیت را نمی توانستند مورد ارزیابی درست قرار دهند این حرفها بسیار شیرین و پسندیده بود. اگرچه زیر فشار افکار و درخواست عمومی ناگزیر شد ابتدا “جمهوری” را بپذیرد که به هیچ وجه در ذات افکار و افق سیاسی اش به طور واقعی نمی‌توانست بگنجد، اندکی بعد پس از تاراندن همه و کوچاندن رئیس جمهور بنی صدر، نهاد ریاست جمهوری مبدل شد به نهاد پوچ نخست وزیری با عنوان مسخرۀ رئیس جمهور(نخست وزیر حق انتخاب وزرای کلیدی را ندارد)! در حدود روزگاری که آقای بازرگان در مقابل او اظهار گلایه و اشاره به وعده و وعیدهایی می کرد که پیش از قدرت در فرانسه مطرح کرده بود، با “نوعی جسارت” و با خیال و وجدانی آسوده گفت که “خدعه کردیم”. “خدعه” تاکتیک اصلی وی قبل از گرفتن قدرت بود. مبارزۀ آقای خمینی که با دروغ شروع شده بود باید فقاهتوار و وقاحتوار ادامه می یافت و کارش به گسترش مساجد و زندانها و استخدام شکنجه گران کارکشتۀ سابقه دار و کارآزموده و کارآموزانشان و غول اعدامها می‌کشید. نه مجاهدین، نه توده ای ها و نه فدائیان چنین چیزی را پیش بینی نمی کردند و از همین رو با این تصور باطل که با چند ماهی افشاگری و مبارزه، می توان آخوندهای بی سواد را به کنار زد، نشان دادند که هیچ درک درستی از فرایند اوجگیری انقلابی ندارند. به نظر من حتی در روسیۀ بعد از انقلاب هم همین وضع ایجاد شده بود.

مبارزه با آقای خمینی برای هژمونی و کسب قدرت برای ایجاد نظام غیرمذهبی دموکراتیک باید سالها پیش از انقلاب شروع می شد. این نیروها باید پیش از انقلاب آقای خمینی را شکست می دادند نه بعد از انقلاب که دیگر قافیه را باخته بودند – کاری که حتی باید توسط گروههای راست مدافع رژیم پیشین هم می شد، البته اگر واقعا دلشان به حال ایران می سوخت. این نیروها خود را برای خاموش کردن آتشفشانی به کام چنان غول غران و هراسناکی انداختند که خود ایجادش کرده بودند. آری همچنان که دستگاه مذهبی برای کسب قدرت مذهبی این مبارزه را از پیش از انقلاب شروع کرده بود، دگراندیشان غیر فناتیک و غیر مذهبی نیز باید مبارزه شان را با ارتجاع فقاهتی سالها پیش از انقلاب آغاز و برای شکاندن آن شروع می کردند. به شیوه ها و ابعاد و اشکال آن کاری ندارم. اما نیروهایی که هم فاقد بینش و درونگری و توان تحلیل درست مسائل واقعی سیاسی اجتماعی هستند و هم در هواهای دیگری سیر می کنند باید ظاهرا چشمشان حتی امروز نیز پس نزدیک به چهاردهه هنوز بسته باشد و در نیابند که چگونه باید برای دست کم یک دموکراسی عرفی و غیر مذهبی اقدام و حرکت کرد.

لذا، به نظر من نه آقای رجوی قیام عاشورا را به درستی فهمیده بود- که اگر فهمیده بود به سراغش نمی رفت و از روی موهومات شهادت‌طلبی سازمانش را به دم تیغ و تباهی نمی داد- و نه اصلا روزگار و وضعیت ایجاد شده قابل مقایسه با شرایط آن روز بود که چنان فلسفۀ سیاسی شهادتخواهی را قابل تبلیغ و ترویج کند. کاری که تشیع در خلال دهه ها با مردم ایران کرده همین است. و اگرچه آقای یغمایی به طور غیر مستقیم پاسخی به پرسش داده اند که در قسمتهایی درست است، اما در مجموع پرسش و پاسخ تنها در این حد که بتواند ابعاد درک مجاهدین و رهبری اش را از وضع بیان کند دارای ارزش است.

گروههای اپوزیسیون و مبارز پیش از انقلاب در ایران نقدینه و سرمایۀ سیاسی معنوی خود را با حمایت از خمینی به بانکی سپردند که صاخبش بلافاصله پس از دریافت آن با نیروی نظامی و دادگاههایی که اراذل و اوباش رؤسایشان بودند، نه تنها سرمایه ها که خود سرمایه گذاران را هم درسته کشت و بلعید و زندانی و پراکنده کرد. این است مکافات و ارزش منفی نفهمیدن ارزیابی درست و واقعگرایانه از وضعیت سیاسی زمانه که همچنان نیز ادامه دارد: همچنان بدفهمی و همچنان تفرق.

در مجموع گفتگو مطالب ارزشمند دیگری هم هست که حکایت از مسخ ماهیت سازمان مجاهدین و احتمالا نفوذ عمیق رژیم در سطح رهبری آن دارد. فکر جوانان صفر کیلومتر با مغزهای منزه و تهی از اندیشه و اخراج افراد خوشنام و با سابقه و پراکندنشان، همه نشانه از حقیقت شوم دیگری دارد.

الف. الف.

yaghmayi 4

کس نخارد «پشت» من جز ناخن «انگشت» من

لینک به منبع

نوشته جناب سیاوش جعفری در این لینک « کس نخارد پشت من » به من در سرودن این شعر یاری فراوان نمود

کس نخارد «پشت» من جز ناخن «انگشت» من

لیک باشد در کجا انگشت من یا پشت من

پشت من گردد اگر خم زیر بار اجنبی

من چنان انگشت اویم او شود انگشت من!

فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من

کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من

**

ما نخستین بار خم گشتیم در پیش خدا

تاکمر را راست فرمائیم پیش اشقیا

با سرانگشتان خود با لطف و مهر انبیا

پشت خودخاریده از آن کرد پیش ما صفا

بعد از بنگر چه کس خاریده جانا پشت ما

فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من

کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من

**

شاه رفت و چون امام آمد بخاراندیم سخت

پشت او را و گمان کردیم امام نیکبخت

پشت ما خارد ولی آن شیخ خون آشام سخت

ریش خود خاراند ومارا بست ناگه روی تخت

کرد تعزیر و سپس آویخت بر شاخ درخت

فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من

کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من

**

ما فقیه اعظمش گفتیم و خاریدیم فاش

پشت او را و پس از آنهم بخوبی چند جاش!!

فکر کردیم آدمست او لیک اروای باباش

رید بر این مملکت از بعد یکخروار شاش

زین سبب اعلام فرمودیم این را از براش

فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من

کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من

**

پیشتر از موقع خود بنده با تیر و تفنگ

عرض کردم که بود اکنون دگر هنگام جنگ

پس ببارانید تا باشد میسر هی فشنگ

تا رود این شیخک رذل قرمدنگ دبنگ

ما بیائیم و بخوانیم این کلام بس قشنگ

فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من

کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من

**

چند روزی بنده اندر خانه ای هی درق و درق

میشنیدم نعره شلیک را از غرب و شرق

می جهید از ک…ملایان ز وحشت گر چه برق

لیک چون بین سیاست با حماقت هست فرق

سخت کوبیدند وخواندم اندر آن ایام حرق

فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من

کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من

**

چشم واقع بینی ما چون در اول کور شد

سمبه ناگه برخلاف میل من پر زور شد

کارها بس مشکل و پیچیده و ناجور شد

هرخیابانی پر از دام و کمین و تور شد

لاجرم زین بیت زیبا جان من کیفور شد

فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من

کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من

**

جمله زندانها ز پیر و از جوان سرشار شد

هر سحرگه ملتی بیدار از رگبار شد

توی میدان موقع رقص طناب دار شد

کامجو جلاد از ناموس ما بسیار شد

بازهم این شعر زیبا بر لبم تکرار شد

فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من

کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من

**

چونکه ما از اشتباه خویشتن آگه شدیم

مدتی در آینه با خویش در قه قه شدیم

در میان قهقهه درجستجوی ره شدیم

راه را پیدا ، به ذکر به به و چه چه شدیم

با سرودی خوش زچاله ما بسوی چه شدیم

فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من

کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من

**

چون خدا تنها یکی چون شخص من را آفرید

بعد از ان فرمول آن را پاره فرمود و خورید

لاجرم مخلص که هستم آدمی خاص و فرید

در چنین جنگی نباید کشته گردم یا شهید

زین سبب خواندم من این بیت دلاویز حمید

فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من

کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من

**

پشت خود برداشته چون برق در رفتیم ما

زود زود زود رو سوی ددر رفتیم ما

لیتنی گویان مثال شیر نر رفتیم ما

تافرنگستان همی سوی سفر رفتیم ما

سوی این شعر قشنگ و ناب و تر رفتیم ما

فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من

کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من

**

بعد ما تکرار در ایران بسی کشتار شد

ای بسا سرها به دست شیخنابر دار شد

مرگ بر هر خانه ای باران شد و آوار شد

درد و ماتم دور هر دل همچنان پرگار شد

این سخن مارا ولی هر روز و شب تکرار شد

فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من

کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من

**

بعد قتل همسرم آن ماده شیر قهرمان

پشت من میگفت با من خارشم بگرفته هان

زین سبب پشت مرا خاراند بانوئی جوان

همره بابای خود آن نخبه ی شیرین بیان

کیف میکردیم ما در هر مکان و هر زمان

می نمودم موقع خاراندن پشتم بیان

فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من

کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من

**

در شکاف آآآآمریکا و اروپا خوب و خوش

رفته بود از فرط شادی از سر ما عقل و هش

ناگهان تقدیر با یابوی خود گفتا که: هش!

هر چه ما گفتیم با یابوی اوهین هین و چوش

آن خرک استاد و ناچارا سرودستیم خوش

فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من

کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من

**

چون که آن بانو و انگشتش جدا شد با طلاق

بعد ایامی غم ودرد تجرد با فراق

کرد پشت من تقاضا !!تا که از روی وفاق

خارشی درحجله گاهی وسفر سوی عراق

زین سبب خواندیم اندر حجله در توی اتاق

فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من

کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من

**

ما سفر کردیم آنجا تا نجف از کربلا

پشت خود مالیده قدری برضریح اولیا

مدتی هم انقلابات درونی پشت ما

خوب میخارید و بهتر تر ز هر انگشت ما

لاجرم گفتم که بنویسند بر بالشت ما

فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من

کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من

**

با طلاق جمعی و انواع افعال عجیب

بی ریا وبی دروغ و اشکار و بی فریب

کردم آنجا کارهائی بی نظیر و بس غریب

دیگران راضی نبودندی ولی مخلص به طیب

گفتم این بیت است هر درد و بلائی را طبیب

فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من

کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من

**

مدتی «سلطان حسین» و مدتی «سید رئیس»

بی ریا و بی تکبر،فارغ از هر باد و فیس

پشت ما خارانده وبودم مر آنها را انیس

مجلسی گرم از اخوت بود و ما آنجا جلیس

بنده بنوشتم در آنجا روی مرغ توی دیس

فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من

کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من

**

دست عزرائیل ناگه از سر سلطان حسین

تاج شاهی را ربود و شد زمان شور و شین

کرد امریکا هجومی سخت بر نور دوعین

حضرت صدام واورا برد ناگاهان زبین

این زمان گفتم به بانو بعد صدام الحسین

فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من

کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من

**

رفت بانو تا فرنگستان و من پنهان شدم

شیر بودم رو به سوی غار شیرستان شدم

آندر آنجا گاه رویا و گهی هذیان شدم

پشت خود از بسکه خاراندم چو خارستان شدم

وین سخن را هر زمان در گوشها غران شدم

فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من

کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من

**

گرچه اندر این جهان آن رهبر کبرا منم

سیزده سال است اندر غیبت صغرا منم

در میان رهبران بی مثل و بی همتا منم

هم لنین هم همزمان در غار خود بودا منم

بر زبان خویش این را هرزمان گویا منم

فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من

کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من

**

چون منم سقف جهان،وین عالم اندر دست ما

هرکه را انگشت باشد روی دست و روی پا

گر که پنتاگون بود یا انکه موساد و سیا

یا کسی کو پرده دارواپسین انبیا

او بود انگشت ما ومن بخوانم با دعا

فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من

کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من

**

منکران هان چشمهای کور خود را وا کنید

زین همه انگشت و پشت بنده هان پروا کنید

خائن اید ار شک و تردیدی به حرف ما کنید

هرکجا هستید تبلیغ چنین معنا کنید

وین سخن رادرگلوی خویشتن سرنا کنید

فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من

کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من

**

هر کسی باور ندارد این سخن را…نی است

اطلاعاتی!، حقوقش قد چندین گونی است

جنده بازست او اگر چه کار او مابونی است

با جناب لاجوردی یار جونی جونی است

هان بخوانید این که نی هنگام چند و چونی است

فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من

کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من

نه تیر ماه ۱۳۹۴ خورشیدی

**

بیاد آنان که مرا در اغاز نوجوانی با شعر و کلام خود در آن کویر دور دست شعر کهن وتلخی و ظرائف شعر طنز راآموختند.بیاد استاد حبیب یغمائی.استاد ابوالقاسم طغری یغمائی.نوبخت نقوی.ناصر غلامرضائی.همایون یغمائی و شماری دیگر یادشان زنده و جانشان با زیبائیهای هستی دمساز و با افقهای باز و هوای پاک دشت کویر همسایه باد.

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید