حسین نژاد: منتهای رذالت و پلیدی سران فرقۀ رجوی

0
632

منتهای رذالت و پلیدی سران فرقۀ رجوی 

قربانعلی حسین نژاد، پیوند رهایی، بیست و سوم ژوئیه ۲۰۱۵:… روز سه شنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۴ برابر با ۲۱ ژوئیۀ ۲۰۱۵ یک سایت فرقۀ رجوی به نام «ایران افشاگر» مستقر در زندان رجوی ساختۀ لیبرتی مقاله ای به نام و از زبان دخترم زینب حسین نژاد سراسر دروغ و تهمت و افترا و ناسزا علیه اینجانب یعنی پدرش و علیه دخترم مونا یعنی خواهرش منتشر کرده است …

لینک به منبع

منتهای رذالت و پلیدی سران فرقۀ رجوی (زندانبانان لیبرتی)

بازآغاز شکنجۀ پدر و فرزند با سوء استفاده از فرزند

به قلم قربانعلی حسین نژاد عضو قدیمی و مترجم ارشد جدا شدۀ بخش روابط خارجی سازمان مجاهدین

روز سه شنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۴ برابر با ۲۱ ژوئیۀ ۲۰۱۵ یک سایت فرقۀ رجوی به نام «ایران افشاگر» مستقر در زندان رجوی ساختۀ لیبرتی مقاله ای به نام و از زبان دخترم زینب حسین نژاد سراسر دروغ و تهمت و افترا و ناسزا علیه اینجانب یعنی پدرش و علیه دخترم مونا یعنی خواهرش منتشر کرده است که نهایت رذالت وپستی و بی وجدانی سران فرقۀ رجوی یعنی زندانبانان زندان رجوی ساختۀ لیبرتی را به خوبی نشان می دهد. از همۀ انسانها بویژه ایرانیان آزاده و مبارز در داخل و خارج ایران می خواهم قضاوت کنند که آیا این کار شکنجۀ روانی پدر و فرزند با هم و یکجا می باشد یا رفتن پدران و مادران و خواهران و برادران به دم در لیبرتی و صدا زدن مهربانانه و مؤدبانۀ عزیزانشان و خواستار لحظه ای دیدار با آنها شدن که فرقۀ رجوی آن را «شکنجۀ روانی» ساکنان لیبرتی می نامد؟

من دخترم را مخاطب قرار نمی دهم چرا که او را نیز همچون سالیان خودم قربانی افکار و نیرنگها و فریبکاریهای مسعود رجوی و دیگر سران فرقۀ رجوی می دانم چرا که همگان می دانند در این سازمان فرد از خودش هیچ اراده ای ندارد و هر چه می گوید و می نویسد و انجام می دهد مثل همۀ فرقه ها دیکته و تلقین شده از سوی سران فرقه می باشد و بس.

بلکه خطابم به قلعه بانان هفت حصار تشکیلات رجوی است که چرا به جای پاسخ منطقی و انسانی به خواستۀ خانواده ها مبنی بر دیدار عزیزانشان ولو برای یک لحظه ولو از دور و ارائۀ دلیل منطقی برای رد این خواسته به دشنام و ناسزاگویی و تهمت و افترا به خانواده ها حتی از زبان فرزندان و عزیزانشان می پردازند؟ آخر اگر اینها واقعا خانواده های این افراد نیستند و به قول خودتان «پوش» و «عنوان» هستند و در حقیقت «مأموران وزارت اطلاعات» و «نیروی تروریستی قدس» هستند پس علم کردن افراد مشخصی از لیبرتی در بازار شام تلویزیونتان و رسانه هایتان و نامه و مقاله نگاری به اسم آنان دیگر چه معنی دارد؟ اگر این پدر زینب نیست و خواهر زینب نیست که به دنبال دیدار او هستند و خانواده نیستند پس چرا زینب را با شکنجۀ روانی مأمور نامه و مقاله نگاری صد بار سانسور و جرح و تعدیل شده و یا اساسا دیکته شده برای دشنام و تهمت زنی علیه پدرش و خواهرش می کنید و نه کس دیگر را؟ آیا این کارهایتان به معنی اعتراف به این نیست که ما واقعا افراد خانواده های این افراد هستیم؟

دخترم زینب خوب می داند ولی نگذاشته اید بنویسد که در سال ۷۸ در بغداد من و او را به ستاد داخله بردند و گفتند که به دختر کوچکترم مونا (آذر) که خانۀ عمه اش در تهران می ماند و آن موقع هفده سالش و دانش آموز دبیرستان بود زنگ بزنید و به دروغ به او بگویید که من و مادرت و خواهرت در آلمان هستیم آماده بشو که دوستانمان بیایند و تو را اینجا پیش ما بیاورند تا درس بخوانی!! ولی خوشبختانه با هشیاری عمه اش این نقشۀ آنها برای کشاندن او به عراق و قرارگاههای نظامی فرقه شکست خورد و بعد از آن مرا به علت اینکه ضمن صحبتهای تلفنی ام با خواهرم به او به زبان خودمان (ترکی) فهمانده بودم که ما در عراق هستیم به اصطلاح خودشان زیر تیغهای فحاشی و تف باران قرار دادند از جمله مهدی ابریشمچی مشخصا در آن نشستهای معروف به «دیگ» به همین علت به من دشنام مادر داد (منتها به عربی «ولد الزنا»!!!). و بعدها هم تا آغاز دهۀ نود هر بار من و زینب با فشار و جو سازی و ترس از تیغ و تف می خواستیم او را به اشرف بکشانیم و زینب برایش حتی در یکان خودش جا باز کرده بود و می گفت می آورم «تحت مسئول خودم می کنم» به همین دلیل و از ترس اینکه او را در اشرف نگهدارند هر بار بهانه ای می آورد چنانکه تعدادی از فرزندان خانواده هایی را که برای دیدار فرزندان دیگرشان در آن سالهای اول بعد از سرنگونی رژیم صدام به اشرف آمده بودند با فریب و نیرنگ و شعارهای میان تهی در اشرف نگهداشتند که برخی نیز در درگیریها با نیروهای عراقی و یا اعمال تروریستی علیه اشرف جان باختند.

شما وقتی مونا خواهر زینب را ناخواهری و عضو وزارت اطلاعات و نیروی تروریستی قدس می نامید واقعا می فهمید چه می گویید؟ آیا روی این تهمت و محتوا و معنای آن دقت کرده اید؟ آیا این تهمت بهترین خدمت به رژیم و اطلاعاتش نیست؟ وقتی خانواده های مجاهدین اطلاعاتی باشند پس بقیۀ مردم را حتما صد برابر بیشتر طرفدار رژیم ولایت فقیه می دانید؟!! وقتی خودتان در همین مقاله می نویسید و اعتراف می کنید که کسی خودش مستقلا نمی تواند به لیبرتی بیاید پس بفرمایید همان خانواده های خارج یا داخل که می گویید می توانند مستقلا بیایند و با فرزندانشان همانگونه که در اشرف دیدار می کردند دیدار بکنند چگونه بیایند؟ شما که می گویید در اشرف حتی خانواده هایی که به کمک رژیم می آمدند می گذاشتیم با فرزندانشان دیدار کنند (که همه می دانیم جز به یک سری از آنها اجازۀ ورود داده نشد و بعد از آن به دستور شخص مسعود رجوی بکلی ممنوع شد) پس چرا در لیبرتی این اجازه را نمی دهید؟ بله الآن هم می گویم وقتی مسعود رجوی خطاب به خانواده های دم در اشرف می گفت بفرمایید تو پس چرا این تعارف را برای خانواده های دم در لیبرتی نمی کند؟ چرا در این مقاله جواب این سؤال منطقی من در مقالۀ گذشته ام را نداده اید؟

دختر من زینب خوب می داند ویادش هست که مونا مدتها هم به این علت که نمی توانست مستقلا بیاید به دیدارش نمی آمد و من هم از شرح جزئیات آن در شرایط امروز کشورمان «از آن میگذرم» و به همین علت هم زینب بسا او را در نامه هایش تحسین کرده بود و در این مقاله هم آمده که به او در این زمینه اطمینان داده بود. حالا چه شده که من باید ببینم و بخوانم و باور کنم و چگونه باور کنم که زینب مونا را «ناخواهری» خوانده و آنگونه نسبتها و سمتهای مضحک به او و همسرش داده که من تکرارش نمی کنم. وقتی خودتان می نویسید که شرایط امنیتی و حفاظتی لیبرتی با اشرف که هر کسی می توانست خودش تا آنجا بیاید و عراق امروز با عراق آنروز خیلی فرق دارد و امروز آمدن به لیبرتی با آنهمه کنترلهای و موانع و پستهای بازرسی متعدد بسیار خطرناکتر و دشوارتر است؛ پس بفرمایید وقتی رژیم در حاکمیت عراق و لیبرتی سهیم است و نقش دارد برای آمدن سالم و امکان پذیر به لیبرتی برای کسی که در ایران و زیر حاکمیت این رژیم زندگی می کند چه راهی جز استفاده از امکانات این رژیم و دولت عراق وجود دارد؟ آیا استفاده از امکانات یک دولت برای یک کار که مردم هر کشوری در دنیا آن را انجام می دهند به معنی عضویت آن فرد در اطلاعات آن دولت می شود؟ تازه مسخره تر و خنده دار این است که شما افراد خانواده های مجاهدین لیبرتی را که بسیاری در سنین پیری و بیمار هم هستند عضو نیروی نظامی قدس یعنی سپاه پاسداران می نویسید!!! واقعا منتهای وقاحت تنها این را می گویند و منتهای نابخردی و بی منطقی. آیا مونا برای تلاش جهت دیدن خواهرش نیاز به تحریک و تشویق من دارد؟ مگر عواطف خواهری و خانوادگی اکتسابی و تلقینی است؟!

موضوع این است که رهبری فرقه این بار و مشخصا در لیبرتی بدجوری گیر کرده و می خواهد دم و دستگاهش را با ادعاهای پوشالی و توخالی «مبارزه» که در حقیقت ضد مبارزه می باشد هر طور شده از فروپاشی و رسوایی خطاها و غلطکاریهای سالیانش نگهدارد و الا بر اساس گفتۀ خودش در اشرف می گذاشت خانواده ها با قطع نظر از اینکه چگونه و با چه امکاناتی آمده اند وارد لیبرتی بشوند و به درخواستهای مقامات سازمان ملل و وزارت حقوق بشر مبنی بر ورود خانواده ها به کمپ و دیدار با عزیزانشان پاسخ مثبت می داد.

خواهر زینب مونا (آذر) و همسرش هیچیک حتی شغل دولتی عادی هم ندارند تا چه رسد مأمور اطلاعات باشند!! و هر دو شغل آزاد دارند و یک ریال هم از دولت نمی گیرند در حالیکه خانواده های بسیاری از سران فرقۀ رجوی در ایران شغلهای رسمی دولتی دارند ولی به هر دلیلی از جمله اینکه آنها برخلاف افراد پایینی دسترسی به انواع وسایل ارتباطی نوین دارند چون برای دیدارشان نمی آیند هیچوقت مزدور رژیم خوانده نمی شوند بگذریم که خانواده های برخی سران پاریس نشینشان همه ساله از ایران با امکانات و پاسپورت و پولی که در هر حال از همین رژیم به دست می آورند به دیدنشان در بهترین هتلهای فرانسه می آیند و می روند و کسی هم صدایش در نمی آید که البته حقشان است و کار خوبی هم می کنند ولی برای خانواده های بیچاره و بی پول آن پایینی ها استفاده از کوچکترین امکانات دولتی که برای هر کس در ایران زیر حاکمیت این رژیم امری طبیعی و اجتناب ناپذیر است در تلاش برای دیدار عزیزش که در عمرش او را ندیده است (مونا و زینب دو خواهری هستند که هرگز همدیگر را ندیده اند) فحش و ناسزا و تهمت و تمسخر و در اشرف هم سنگباران می آورد! حالا ببینید حضرات منتهای وقاحت را چه کسی دارد؟ من یا شما؟ و چه کسی کثیفترین سوء استفاده را از افراد خانواده برای شکنجۀ آنها می کند؟

من از دیروز با دیدن این مقاله و آخرین عکس فرزند عزیزم زینب که اکنون ۳۷ سالش می باشد با یادآوری خاطراتمان در اشرف و عراق و فرانسه چندین بار گریسته ام. و می دانم که فرزندم نیز در عمق وجدان و ضمیر و جوهر اصیل انسانی اش همین عواطف را برای من دارد ولی این شگردها و دیکته های تشکیلاتی فرقه است که او را به عدم بیان این عواطف و یا بیان وارونۀ آن وادار می کند؛ و الا چه کسی باور می کند که فرزندی با اراده و خواست واقعی خودش پدرش را تهدید به بند از بند گسستن یعنی تکه تکه کردن بکند؟!! اینگونه برخوردها تنها از ویژگیهای فرقۀ رجوی است و بس.

حضرات! دیگر بس کنید! این نقض ابتدایی ترین اصول حقوق بشر است که از زبان و قلم و به نام یک فرزند اسیر فکری و فیزیکی علیه پدرش هر چه و هر عقده ای را در چنته دارید خالی کنید. این ضد انسانی ترین شیوه و پست ترین و پلیدترین و رذیلانه ترین و ضد بشری ترین شکنجۀ روانی دو انسان است.

نسبت دادن ما پدران و مادران به اطلاعات و پاسداران رژیم و مخدوش کردن مرزها ببینید شما را به کجا و به چه یاوه های احمقانه و مضحکی کشانده که می گویید هدف ما از بردن عزیزان و مقرهایشان می باشد!! که عقل هیچ کودکی هم این را نمی پذیرد و این جز بهترین خدمت شما به همان اطلاعات و پاسداران رژیم نیست و نتیجه ای جز رسوا و بدنام کردن هرچه بیشتر خودتان در میان ایرانیان آزاده در داخل و خارج کشور و حتی مسأله دار کردن بسیاری از وفادارانتان در همان لیبرتی و اور و هوادارانتان در خارج کشور ندارد.

همۀ ایرانیان آزاده در خارج کشور چنانکه از انبوهی حمایتها و نظرات ومقالاتشان پیدا بود به خوبی می دانند که هدف من و آقای مصطفی محمدی از حضورمان در شهر محل اقامت مریم رجوی و دستگاه فرقه ای اش آن هم در اماکنی دور از مقر اقامت او و با در دست داشتن عکسهای دخترانمان و بیان خواسته مان جز اطلاع رسانی اهالی شهر از هدفمان مبنی بر بیرون بردن فرزندانمان از جهنم و خطر عراق با فشار آوردن به رهبری فرقۀ رجوی جهت بسیج امکاناتش در این راستا نبوده و نیست و اتهام شناسایی و جاسوسی و تروریسم علیه ما دو پدر پیر آن هم بعد از بیش از سی سال برپایی مقر رجوی در اور سور اواز و با توجه به اینکه هر دوی ما سالها در همانجا برای سازمان مجاهدین کار کرده ایم مسخره ترین و مضحکترین اتهام و دروغی است که حتی افراد خود مقر رجوی در دلشان به آن می خندند و حملۀ وحشیانۀ افراد مریم رجوی به ما دو پدر و خانم حوریه محمدی خواهر سمیه و ضرب و جرح ما نتیجه ای جز بیزاری و تنفر هر چه بیشتر ایرانیان و نیز پلیس و مقامات محلی که کاملا در جریان امر قرار گرفته و از ما حمایت کردند از این فرقه و سردمداران فراری و خارجه نشین آن ببار نیاورد و این امر از انتشار اخبار و مطالب و مقالات بسیار در مورد آن و حمایتهای گسترده از ما به خوبی پیدا است.

حضراتی که به فرزندانمان می گویید به ما پدران و مادران و خواهران و برادران ناپدر و نامادر و ناخواهر و نابرادر به علاوۀ انواع و اقسام دشنامها و تهمتها نثار کنند یا از زبان و قلم آنان چنین می گویید و می نویسید اگر واقعا چنانکه ادعا دارید به اسلام و قرآن معتقدید مگر در قرآن ابراهیم به پدرش که مشرک و بت پرست بود سه بار در سه آیه «یا أبت» (پدرجان) خطاب نمی کند؟! می بینید و می خوانید که ابراهیم به پدرش در این آیات سلام می گوید و او را فقط نصحیت محترمانه می کند بدون هیچگونه دشنام و ناسزاگویی و حتی کوچکترین بی احترامی. (آیات ۴۱ تا ۴۷ سورۀ مریم).

و در آیات دیگری در قرآن بسیار به احترام به افراد خانواده مخصوصا پدر و مادر حتی اگر مشرک و در جبهۀ مقابل باشند سفارش کرده است. بله معلوم است که در موقع جنگ و قصد قتل، هر انسانی حق دفاع دارد که اساسا با مورد غیر جنگ متفاوت و بلکه کاملا معکوس می باشد.

شما فامیل دخترم زینب را از فامیل من به فامیل همسر شهیدم یعنی مادر زینب تغییر داده اید. من هیچ اصراری ندارم و دلیلی هم نمی بینم که فرزند حتما باید فامیل پدر را داشته باشد و نه مادر. ولی گذشته از اینکه این عرف جامعۀ ما و مردم ما می باشد که فرزندان فامیل یا نام خانوادگی پدر را می گیرند (بگذریم که رجوی عرف دیگر جامعۀ ما را یعنی حفظ نام خانوادگی توسط زن بعد از ازدواج را دقیقا در جهت مرد سالاری نقض کرد) بله گذشته از این؛ اگر شمایان واقعا به خون شهدای مجاهد ارزش و احترام قائلید و کاربرد خانوادۀ مجاهد را می دانید که به کدام خانواده می گویند و به ارزشها و اصطلاحات سنتی اصیل سازمان مجاهدین خلق ایران پایبند هستید که نشان می دهید که دیگر نیستید اگر فقط با همین معیار بخواهید بسنجید خانوادۀ ما (خانوادۀ حسین نژاد) خانوادۀ مجاهد و مجاهد پرور و از خانواده های شهدای مجاهدین می باشد. دخترم زینب خوب می داند که دو برادر من (عموهایش) مجاهدین شهید محرم و محمود حسین نژاد با همین فامیل و نام خانوادگی ما بودند وهستند و شادروانان پدرم و مادرم (پدر بزرگ و مادر بزرگ زینب) و شادروان برادرم محسن که در تصادفی در تهران درگذشت سالها امید به پیروزی مجاهدین و آمدنمان و برگشت پیروزمندانه مان به ایران را داشتند و چه رنجها و اذیت و آزارها و زندانها و اخراجها از کار و… توسط پاسداران و دستگاههای رژیم در شهرمان میانه کشیده اند که امیدوارم روزی زینب خواهرش مونا را ببیند تا خاطراتش با پدر بزرگ و مادر بزرگ و عمویش را که در آغوش آنها بزرگ شد برایش تعریف کند.

در حالیکه از خانوادۀ مادر شهیدش یعنی خانوادۀ کریم زاده که فامیل دخترم زینب قرارش داده اند به جز خود او نه تنها کسی هوادار مجاهدین و با مجاهدین نبوده بلکه همۀ خواهران و برادرانش یعنی خاله ها و دایی های زینب و مونا در دستگاههای اخص حفظ رژیم کار می کنند.

حال که نگذاشته اید دخترم زینب نام فامیل عموهای شهیدش و پدربزرگ داغدیده و رنج کشیده اش را داشته باشد و نیز بداند که خواهرش مونا در چه خانواده ای و در چه فضایی بزرگ شده است دو عکس زیر متعلق به تابستان سال ۶۷ بعد از عملیات چلچراغ و در مجلس ختم پنهانی (از جمله پنهان از خانوادۀ کریم زاده) برای عموی زینب برادرم مجاهد شهید محرم حسین نژاد که در آن عملیات به شهادت رسید را برای دخترم زینب (اگر بگذارید که این مقاله ام را ببیند و بخواند) می فرستم که یکی از آنها شادروان پدرم و دیگری دخترم مونا در شش سالگی اش را در کنار عکس غرقه در گل محرم شهید نشان می دهد باشد تا شرم کنید و از این تهمتهای آخوند پسند به خانوادۀ مجاهدین نچسبانید چرا که مزدوری آن هم مزدوری بیگانۀ جنایتکار همیشه شایستۀ شما تبدیل کنندگان سازمان مجاهدین به یک فرقه و نابودکنندگان پایگاه عظیم اجتماعی و مردمی سازمان در داخل و خارج کشور و پایمال کنندگان خون شهدای مجاهد و گرم کنندگان تنور رژیم با هیزم بهترین فرزندان این خلق بوده ومی باشد.

حسین نژاد – پاریس

۳۱ تیر ۱۳۹۴ – ۲۲ ژوئیۀ ۲۰۱۵

***

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید