نامۀ حسین نژاد به آقای اسماعیل یغمایی در مورد مقالۀ اخیرشان: «توضیح یک ابهام»

0
1195

نامۀ حسین نژاد به آقای اسماعیل یغمایی در مورد مقالۀ اخیرشان: «توضیح یک ابهام»

قربانعلی حسین نژاد، پیوند رهایی، پاریس، بیست و هفتم سپتامبر ۲۰۱۵:…  همانطور که نوشته اید من و شما از قبل همدیگر را خوب می شناختیم مخصوصا که من مثل همۀ دوستان شما را بیشتر می شناختم تا شما مرا چون شخصیت معروفی در تشکیلات سازمان بودید و اگر اکنون شما در مورد وضعیت من ابهام دارید من نسبت به شما نه در گذشته و نه حال ابهام نداشته و ندارم بلکه همیشه هم به شما و کار ادبی تان و امروز مشخصا …

لینک به منبع

نامۀ حسین نژاد به آقای اسماعیل یغمایی در مورد مقالۀ اخیرشان: «توضیح یک ابهام»

برای خواندن مقالۀ آقای اسماعیل یغمایی اینجا را کلیک کنید

با سلام و احترام آقا اسماعیل؛ خسته نباشید؛

همانطور که نوشته اید من و شما از قبل همدیگر را خوب می شناختیم مخصوصا که من مثل همۀ دوستان شما را بیشتر می شناختم تا شما مرا چون شخصیت معروفی در تشکیلات سازمان بودید و اگر اکنون شما در مورد وضعیت من ابهام دارید من نسبت به شما نه در گذشته و نه حال

ابهام نداشته و ندارم بلکه همیشه هم به شما و کار ادبی تان و امروز مشخصا به کار بزرگ و عالی سیاسی تان همراه و با گفتگوگری دوست و همکار بسیار نازنین و مهربان و اندیشمند سالیانم در سازمان آقای جعفری در روشنگری و ابهام زدایی از کل دم و دستگاه سالیان رجوی بسا علاقه داشته و دارم و در مورد من هم مطمئن هستم چنانکه خودتان نوشته اید ابهامی در گذشته نداشتید و هیچکس هم نداشت برای اینکه چهل سال از زمان شاه و زندانهایش با سازمان بودم و از شصت به بعد هم که شغل و زندگی را رها کرده و تمام وقت داخل تشکیلات سازمان بودیم تا همین سه سال پیش که بیرون آمدم.

برای رفع ابهام شما و همۀ دوستان بویژه آنها که زیر مقالۀ بسیار بجای شما کامنت گذاشته اند یک واقعیت مسلم را بگویم که من نسبت به آن یقین دارم چون در پروسۀ خروجم از لیبرتی و تا آمدنم و در حقیقت برگشتنم از عراق (و نه ایران) به فرانسه شاهد چند و چون و قانونمندی عام این واقعیت (نه مورد به مورد که برایم امکان نداشت) از نزدیک بودم و آن این است که حتی یک نفر هم از جدا شدگان از سازمان مجاهدین در سطح عضو به بالا و مشخصا از دهۀ شصت و دورانهای عملیات سازمان علیه رژیم تا کنون چه آنها که به ایران رفته اند و اکنون در ایران زندگی می کنند و چه آنها که در خارج هستند (چه به ایران رفته باشند یا نرفته باشند) مطلقا نه به خدمت رژیم در آمده و نه به زیر قبا یا عبای آخوندها رفته و نه از رو به آن «آویخته است» (به تعبیر آقای جمالی) و نه هم اینکه چنین کاری حتی اگر خودشان هم بخواهند برای آنها امکان پذیر است یعنی این کار را نه آنها می خواهند (که اساسا و به هیچوجه این کار با فکر و فرهنگ یک عضو مخصوصا با سابقۀ مجاهدین سازگار نیست و غیر ممکن است) و نه اینکه رژیم می خواهد و چنین اجازه ای را به آنها می دهد. این بیان وقتی و برای کسی قابل فهم و درک است که تعریف درست و دقیقی از «خدمت به رژیم» و «رفتن به زیر یا آویختن از روی عبای آخوند» داشته باشد نه آنگونه که رجوی و فرقه اش تبلیغ کرده و می کند و جا انداخته و می اندازد و متأسفانه بسیاری هر چند بیرون آمده از «هفت حصار» رجوی (به تعبیر بسیار دقیق شما) خودآگاه یا ناخودأگاه از آن تأثیر پذیرفته اند.

آقا اسماعیل و دوستان!

«به خدمت رژیم یا آخوند در آمدن» و «مرز نداشتن با رژیم» (به تعبیر آقای جمالی) در یک اندیشۀ علمی و درست و منطقی نه با یکی بودن حرفها و صحبتها علیه فرقۀ رجوی و نه با افشاگری و روشنگری علیه این فرقه (که بلی معلوم است رژیم با آن دشمنی دارد نه از روی ترس و نگرانی بلکه از روی انتقام و کین کشی) و نه با انتشار حرفها در ارگانهای رژیم و نه صحبت کردن و حتی دست دادن با یک عامل و مأمور رژیم یا حتی مقام رژیم (که امکان ندارد از آن بالاها و جنایتکاران باشند بلکه افرادی که در دهۀ شصت تازه به دنیا آمده اند!!) و نه با خوش آمدن رژیم و رضایت آن و سوء استفادۀ آن (به تأکید بسیار درست و بجای شما آقا اسماعیل) و نه حتی با دادن اطلاعات درست به آن که فرد آنهم فردی که سالیان دراز صدها پیراهن در سیاست پاره کرده یقین دارد صناری به درد رژیم در این شرایط و روزگار رجویون نمی خورد و موجب هیچ آسیبی به کسی نمی شود، و نه حتی (به جرأت می توانم بگویم) و تکرار می کنم و نه حتی با پول گرفتن از رژیم مفهوم و معنی می دهد و تحقق می یابد. بلکه «به خدمت رژیم یا آخوند در آمدن» برآوردن نیاز رژیم در سرکوب و جنایت و غارت و فساد و ایجاد جهل و خفقان و حاکمیت ارتجاع و به بند کشیدن آزادیها است. نه من و نه هیچیک از جدا شده ها میلیونها دلار و بهترین زندگی را هم بدهند یک سنت برای این رژیم به عنوان ماهیت آن و در خدمت حاکمیت ارتجاعی آن سود نمی رسانیم یا اطلاعات نمی دهیم و این اصلا هم اختیاری نیست اگر اینگونه بودیم از اول وارد این وادی با تمام زندگی و خانمانمان نمی شدیم. من وقتی همسرم را و بردارانم را و تمام زندگی و جوانیم را در این راه از دست داده ام و از خانواده و فرزندانم جدا شده ام با چه منطق و بینش و قانونمندی علمی می توانم به محض بیرون آمدن از سازمان اینهمه راه سی چهل ساله را یک شبه برگردم و پا در این خونها گذاشته و در خدمت جنایت و فساد و دیکتاتوری قرار بگیرم؟!

ما هیچ کاری به جز افشای ماهیت فرقۀ رجوی و بیان تجاربی که در این سی سال کسب کرده ایم برای اطلاع مردممان و نسل جدید بی خبر میهن و مردممان و بیان واقعیتها و حقیقتها آنگونه که خودتان بارها در صحبتهایتان تأکید کردید نداریم و نمی کنیم بهایش و نتیجه اش هر چه باشد و استفاده کننده هر کس و کسانی باشند و منعکس و منتشر کنندگان و گوش کنندگان و خوانندگان هر کسی باشند هیچ ربطی به ما ندارد. سازمان رجوی امروز نه مبارزه ای دارد و نه مقاومتی و نه کاری مخفی که ارزش اطلاعاتی و امنیتی داشته باشد. اطلاعات یک طرف آن وقت به درد دشمن می خورد که آن طرف مبارزه ای علیه آن دشمن داشته باشد و همه چیزش از قرارگاهش تا آب و برق و غذایش و پزشک و بیمارستانش در دست دشمن نباشد.

تضادها و دشمنی ها قانونمندیها و مکانیزم و عملکرده طبیعی خودش را دارد و مسئول اول و آخر تمام سوء استفاده های رژیم از افشاگریهای و بیان واقعیتها از سوی ما و اینکه تقویت می شود و… شخص رجوی است نه ما که سی سال است تمام کارش و نتیجۀ تمام شعبده هایش و ماجراجویی هایش و دخالتهایش و کارهایش در عراق و… به جیب رژیم ریخته و در خدمت همان سردمداران ارتجاع هار بوده که رجوی خودش را برایشان «حقیر» و«احقر» کرد و نوشت و امضا کرد و از «سیما» یش هم پخش نمود.

خدمت که یک مقولۀ یکطرفه نیست و اساسا آخوند هر کسی را به خدمت نمی گیرد. آخوند و رژیم آخوندی تنها کسی را به خدمت و به زیر یا روی عبایش می پذیرد که از جنس و ماهیت خودش باشد. یک لحظه خودتان را جای رژیم بگذارید از جدا شده آن هم قدیمی و عضو باسابقه «منافقین» با آن سوابقش و کارهایش چه می خواهید؟ مگر جز اینکه علیه رجوی بنویسد و افشاگری کند؟ آیا تضادهای داخلی رژیم و بدنه و بالایش می گذارد یک جدا شده را حتی اگر به فرض محال خودش بخواهد عضو وزارت اطلاعات بکنند؟ یا در دستگاههای اخص رژیم که در خدمت بقای این رژیم می باشد جا بدهند؟ با کدام اعتماد و اطمینان؟ مگر صرفا جدا شدن از سازمان و افشاگری علیه آن کافی است که رژیم یک جدا شده را وارد دستگاه خودش بکند؟ کدامیک از ما اعضای جدا شدۀ قدیمی نمی خواستیم حالا که جدا شده ایم و رژیم هم دیگر کاری با ما ندارد برویم داخل ایران و پیش خانواده مان و مردممان و ملأ اجتماعی ملی و زبانی و فرهنگی مان هم کار عادی تخصصی خودمان را و زندگی مان را بکنیم و هم افشاگریهایمان و بیان واقعیتهای فرقۀ رجوی و تجاربمان را؟ ولی آقا اسماعیل و دوستان؛ واقعیت این است که همه را نمی گذارند، می بینید که به ندرت و انگشت شمار از افراد قدیمی و اصیل سازمان که از قبل از شصت در تشکیلات سازمان بوده اند و مسئولیت بالایی در سازمان در عراق یا خارجه داشته اند به داخل ایران رفته و آنجا مانده و زندگی می کنند آن هم به دلایلی استثنایی مانند دستگیری و آزاد شدن و یا اصرار طرف و اینکه نمی خواهد در خارجه فعالیت کند و یا پرونده ای و مسأله ای جدی در داخل و در ارگانهای رژیم ندارد.. رژیم نمی گذارد امثال ما و با سوابق ما در سازمان که صدها نفریم در داخل ایران باشیم دستگاهش بهم می ریزد.. و علت درجه یک آن فضای ضد فرقۀ رجوی است که در داخل ایران حاکم است. و مشخصا در مورد من که افراد خانوادۀ عیال شهیدم فریده کریم زاده (مسئول اداری پایگاه شورا در پاریس تا سال ۶۷ قبل از عملیات فروغ) همگی از عناصر رژیم هستند و همسر خواهرش یعنی باجناق اینجانب در سال ۶۲ توسط سازمان ترور شده بطوریکه حتی دختر من که از بدو تولدش در ایران ماند نمی تواند خانۀ خاله اش برود و سایه اش را با تیر می زنند در حالیکه نه در مجاهدین بوده و نه ما را دیده بوده، ببینید اگر من به ایران بروم با من چه کار می کنند؟ موضوع و مسألۀ واقعی تنها این نیست که رژیم دیگر با ما کار دارد یا ندارد.

من چه کار کنم و چه ربطی به من دارد که رژیم ترجیح می دهد من در خارجه علیه رجوی که در درجۀ اول خواست خودم است فعالیت بکنم؟ همه چیز را از خواست رژیم چیدن و آن را فقط معیار هر کاری قرار دادن یعنی قفل کردن یک فعال سیاسی و این همان کار و خط مشی و سیاست و اندیشه و روش اندیشیدن رجوی است از آن طرف و در معکوس این امر هم همه چیز را از خواست رجوی چیدن و فعالیت یا عدم فعالیت علیه دستگاه رجوی را فقط معیار نزدیکی یا دوری از رژیم دانستن هم دقیقا همان دستگاه هم رژیم و هم رجوی هر دو می باشد. پس باید خودمان باشیم و خواست و اندیشه و هدف خودمان و افراد را اصل و معیار قضاوت قرار بدهیم نه به نفع این و آن بودن را.

و از آن طرف ما جدا شدگان فعال سیاسی هم چه می خواهیم؟ مگر جز افشاگری علیه رجوی؟ خوب حالا ما چه کار کنیم این کار مطلوب رژیم هم است؟! آیا صرفا برای اینکه مطلوب رژیم است دست از بیان حقایق و واقعیتها برداریم؟!

من در نامه ام به آقا سعید نوشتم که: «آیا هر کس علیه رجوی و فرقه اش حرف بزند با رژیم مرزبندی ندارد؟ این که شد همان ثنویت دایی جان ناپلئونی رجوی یعنی همان نظریۀ توطئه: یا من یا رژیم و اطلاعات رژیم!! و پشت هر حرفی علیه من اطلاعات رژیم خوابیده و هر کاری علیه من توطئه وزارت بدنام است و هیچکس و هیچ جدا شده ای حتی اگر عمری را در سیاست گذرانده باشد از خودش عقل و شعور و اراده ندارد همه چیز و همه کار و همه حرف و همه فکر و اندیشه علیه من دیکته شده از سوی وزارت بدنام آخوندی است!! خانوادۀ مجاهدین هم چون برخلاف خواست و ضابطۀ من می خواهند فرزندانشان را ببینند خودشان نیستند بلکه این پیرمردان و پیرزنان شصت هفتاد ساله اعضای وزارت اطلاعات و نیروی نظامی قدس هستند!!».

در مورد اطلاعیه دادن به نام سازمان مجاهدین خلق ایران و احیای نام و یاد سازمان و آرمانها و ارزشهای اصیلش که به وسیلۀ رجوی به انحراف کشیده شده و خدشه دار شده است باید بگویم که طرح این موضوع که نوشته اید «از ایران به خارجه آمده اند که سازمان مجاهدین دیگری درست کنند» واقعیت نیست بلکه ما از وقتی در داخل تشکیلات سازمان و در اشرف بودیم یعنی در میان ما مخالفان سیاستها و انحرافهای رجوی و در محفلهای خودمان در داخل تشکیلات سازمان که به شدت ممنوع و مخفی بود چنین تصمیمی را گرفته بودیم و چنانکه آقای باقروند هم نوشته در تیف و توسط آقا سعید هم مطرح بوده و ما خودمان با دوستان هم محفلی مان که اکنون دیگر همه شان جدا شده و رفته اند و بیشتر از همه من خودم مایل به این کار بودم و می گفتم باید نام و خاطره و ارزشها و آرمان سازمان را که در آزادی و استقلال و برابری خلاصه می شد با قطع نظر از ایدئولوژی و تاکتیک و استراتژی غلط یا درست زنده نگاه بداریم و هدف ما اکنون جز این نیست و در یادداشتی در قسمت دیدگاهها در رابطه با یادداشت مجاهد خلق آقای پرویز یعقوبی که برایتان فرستاده بودم و متأسفانه منتشرش نکردید این را نوشته بودم که هدف ما به هیچوجه تشکیلات راه انداختن نیست و امکان پذیر هم نیست چون دیگر رجوی همۀ پلهای پشت سر و این نوع تجارب را خراب کرده است و تنها حفظ نام و یاد سمبلهای اصیل سازمان از جمله شخصیتهای آن (که شاخص زنده اش را اکنون مجاهد خلق آقای پرویز یعقوبی و مواضع و نوشته هایش می دانیم) و آرمانها و ارزشهای آن و انتشار آنها برای حفظ در تاریخ هدف ما می باشد.

آقا اسماعیل و دوستان؛

بعد از سقوط صدام همۀ شخصیتها و گروههای دلسوز سازمان مجاهدین گفتند و نوشتند که دیگر باید از عراق بیرون بروید بویژه وقتی به طور کامل عراق تحت هژمونی رژیم ایران قرار گرفت دیگر مبارزه ای نه تنها در عمل در کار نبود و تا الآن هم نیست در شعارش هم بی معنی بود برای اینکه تو در خاک تحت حاکمیت دشمنت و در مشت دشمنت هستی و در نتیجه در خدمت دشمنت و منافع و موفقیت توطئه های آن علیه خودت قرار می گیری و طبعا کسانی که در خاک عراق جدا می شوند همانطور که در زمان صدام در اختیار دولت صدام قرار می گرفتند که زندانی و شکنجه شده و بعد هم به تشکیلات سازمان برگردانده می شدند در زمان هژمونی رژیم و دولت تحت نفوذ رژیم آخوندی هم وقتی کسی از تشکیلات رجوی در خاک عراق بیرون می رود معلوم است و طبیعی است که در اختیار دولت عراق و در نتیجه رژیم که آنجا نفوذ دارد قرار می گیرد و طبیعی است و باید هم همه شان از امکانات دولت عراق و رژیم برای ماندن و خروج از عراق استفاده کنند.

جناب رجوی در خاک عراق نشسته بعد می گوید چرا خانواده ها با رژیم برای دیدار فرزندان و خویشانشان می آیند؟ خودشان مستقل بیایند در حالیکه همگان می دانند که درد رجوی «الاحقر» و «حقیر» گوی رژیم این نیست بلکه هراس از جدایی افراد است و الا می داند که هیچ خانواده ای خودش مستقلا از هر جا بیاید نمی تواند انبوهی پستهای بازرسی را تا کمپ لیبرتی رد کند تا به آنجا برسد. اگر لیبرتی به قول خودتان زندان است مگر خانواده ها را برای ملاقات زندانی در زمان شاه پاسبان و در زمان آخوندها پاسدار برای ملاقات به داخل نمی برد؟ مگر نگهبانی نمی دهند؟ حالا کی نه در زمان شاه و نه زمان آخوندها زندانیان سیاسی می گفتند که ما ملاقات نمی کنیم و می خواهیم خانواده ها خودشان فقط به ملاقاتمان بیایند.

به رجوی باید گفت: خود شکن که آیینه شکستن خطاست!! مسئول اول و آخر این وضعیت شخص خودت و سیاستها و عملکردهایت می باشد و نه کسی دیگر.

اما آقا اسماعیل در پایان در مورد اینکه فرموده اید نمی دانید من و آقا داود باقروند چه کار می کنیم و در مورد وضعیت ما ابهام دارید فکر می کنم نامۀ جوابیۀ آقا داود به آقا سعید که به نظر من در میان تمام نوشته های جداشدگان در ده های اخیر از لحاظ شرح تمام پروسۀ جدایی و رفتنش به ایران و بازجویی پس دادنها و… بیان واقعیتها و تجارب با صداقت کامل بی سابقه است هیچگونه ابهامی حد اقل در مورد خودش و اینکه چه کار کرده و چه می کند باقی نگذاشته است و تمام ابهامات را برطرف کرده است. او به درستی و بسیار پرمعنی عنوان نامه اش را «به بهانه…» نوشته است زیرا به بهانۀ جوابیه نویسی به آقای سعید جمالی زوایای بسیاری را در رابطه با خودش و تا حدی در رابطه با جدا شدگان دیگر روشن کرده است. در رابطه با من هم فکر نکنم اگر انترنت مراجعه کنید ندانید که من در پاریس چه کار می کنم. اسم مرا یا سایت مرا (پیوند رهایی) بنویسید ببینید چقدر مطالب و مقالات و نوشته ها روزانه دارم به علاوۀ خاطراتم و مصاحبه هایم و نیز فعالیتهایم برای آزادی و حد اقل انتقال دخترم از جهنم عراق به خارجه. حتما فکر کنم از نوع کار و میزان کار و چگونگی کار من بیشتر از نوع و میزان و چگونگی کار آقای سعید جمالی مطلع خواهید شد چون راستش در فواصل بسیار زیاد و حتی ماهها بی خبری و بی نوشتاری و اصلا بی گفتاری آقای سعید جمالی حتما نه شما و نه ما نمی دانیم ایشان در این مدت زمانها و فواصل طولانی که هیچ چیزی نمی نویسد دارد چه کار می کند؟

آقای باقروند هم که سایت خودشان را دارند به نام «نه به تروریسم و فرقه ها» که می توانید مراجعه کنید و کارها و نوشته هایش را روزانه در آلمان که به پناهندگان بسیار بهتر و بیشتر از فرانسه می رسد ببینید.

جهت اطلاع آن یار و دوست و همرزم و همه خانۀ قدیمی ام آقای اسماعیل بگویم که یک سال و نیم از ورودم یا بازگشتم به فرانسه آنهم مستقیم از عراق به ترکیه و از ترکیه به فرانسه بعد از نه ماه انتظار در بغداد در خیابانها و متروهای پاریس می گشتم و می خوابیدم با چمدانم و بعد هم در خوابگاههای متفرق پناهندگان و آوارگان معروف به ۱۱۵ (هر شب در یک خوابگاه فقط برای خوابیدن شب) با آوارگی روزها؛ روزگار می گذراندم تا اینکه موفق به تمدید پناهندگیم با سختگیریهای معروف فرانسه شدم با اثبات اینکه اینهمه مدت یعنی سی سال در عراق بودم (با برگۀ پناهجویی کمیساریای عالی پناهندگان در عراق) و تازه یک سال است که مسکن مختصری با حقوق ناچیز پناهندگی و اخیرا نیز بازنشستگی به علت رسیدن به سن شصت و پنج سالگی می گیرم که قدری سر و سامان پیدا کرده ام که می توانم بنویسم و در تمام این مدت هم از کمکهای غذایی خیریه از جمله کلیسایی استفاده می کنم و قادر به هیچ کار یدی هم نیستم.

امیدوارم دیگر حتما با این شرحی از زندگیم در فرانسه که دادم و با خواندن شرح مفصل زندگی و گذشتۀ آقای باقروند که خودش نوشته بود ابهامتان در مورد من و ایشان رفع شده باشد و بدانید که داریم چه کار می کنیم بطوریکه فکر نمی کنم اینقدر که در جریان کار و زندگی من و آقای باقروند قرار گرفتید در جریان کار و زندگی آقای سعید جمالی قرار داشته باشید.

با بهترین آرزوهای سلامتی و موفقیت روزافزون برایتان

دوست و دوستدارتان – قربانعلی حسین نژاد (غلام)

۳ مهر ۱۳۹۴

۲۵ سپتامبر ۲۰۱۵

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید