رضا گوران:درک و دریافت پیام رهبری همراه عملیات جاری در تشکیلات بعد از …

0
1226

باری بعد از کلی اندیشه و بالا و پایین کردن واقعه اسفناک کشتارهمرزمان سابق ذهن خود را به درون زندان، رزمگاه و یا اردوگاه لیبرتی بردم خودم را مثل یکی از آنها فرض کردم و بجای یکی از آنها احساس کردم تا بتوانم از زبان آنها بنویسم:  طبق برنامه از پیش تعیین شده بعد از حمالی های تکراری و بیهوده روزانه خسته و کوفته که دیگر رمقی برایم نماند خودم را به سالن غذا خوری رساندم که شام کتلت و چیپس و نوشابه پنج شنبه شب را بخورم و فیلم سانسوره شده تکراری را با مشتی آفتابگردان بو داده به پایان برسانم تا شاید کمی سر حال شوم و جان تازه ای بگیرم. اما به یک باره مثل دفعات قبلی مورد هدف موشک های مخرب رژیم قرار گرفتیم طوری که اشتهای غذا خوردن از سرم پرید و درآتش و دود انفجارها و خون  همرزم و دوستان  پر پر شده در غلطیدم. صدای نهیب انفجارها چنان شدید و پیاپی بود که تا لحظاتی که زیر بار آتش تهیه دشمن ضد بشری بودیم ندانستم چه اتفاقی در حال رخ دادن است. صدای آه و ناله مصدومان و مجروحان در آتش و دود به گوش می رسید 24 تن  جان خود را نثارراه آزادی کردند و ده ها همرزم دیگر هم مصدوم و مجرح گردیدند.

درک و دریافت پیام رهبری همراه عملیات جاری در تشکیلات بعد از هرموشک باران
رضا گوران ـ 09.11.2015 

منبع: پژواک ایران

همانطوری که خوانندگان در جریان اخبار واقعه ششمین کشتار وحشیانه مجاهدین خلق در 7 آبان 1394  مطلع هستند این جنایت ضد بشری با چراغ سبزنشان دادن آمریکا  توسط ارتجاع قالب و مغلوب طرح ریزی و به اجرا در آمد. ابتدا و عملا با پا فشاری‌های  مسعود رجوی برای ماندن افراد سرکوب شده در جهنم عراق زمینه کشتار را فراهم نمود سپس ایادی و عوامل رژیم منفور آخوندی وارد عمل شدند و آن کشتاربی رحمانه به وقوع پیوست تا ضحاک زمان همراه شرکا خشنود و خوشحال شوند.

 در این مقطع جداشدگان رنج کشیده سرکوب شده دلسوز و کسانی که وجدانی بیدارو حسی انسانی دارند هر کدام به نحوی این فاجعه را به شدت محکوم و مورد کنکاش و بررسی قرار دادند. بی شک این یک جنایت هولناک و ضد بشری است و به شدت محکوم است اما می بایستی این فاجعه را در ابعاد مختلف دید و نقد کرد تا زوایای تاریک آن  برای مردم دنیا روشن و شفاف گردد.خیلی ها با قلبی شکسته و داغ دیده نوشتند و هر کس دیدگاه خود را بیان داشتند.

 بنده بجز غم و غصه و آه و ناله برای جان باختگان و مصدومان و مجروحان برای زندگان و آنانی که جان سالم اما روح و روانی مجروح بدر بردند گریستم چرا که در دستگاه توتالیتر رجوی همرزمان و بازماندگان این فاجعه مقصران اصلی و واقعی هستند و باید پاسخگوی اعمال نکرده خود باشند. می بایست با شرکت خود درنشستهای تفتیش عقاید جمعی عملیات جاری و غسل هفتگی خود را داوطلبانه سوژه  کنند و مورد بدترین رفتارهای غیر انسانی و زشت ترین توهین ها و تحقیرهای همرزمان خود قرار گیرند طوری که واقعا ایدئولوژیکی ثابت کنند دراین فاجعه مقصر و مسبب اصلی آنان هستند و بعد هم می بایستی هر کدام به نوبت خود چند صفحه کاغذا آ 4 در باره “درک و دریافت” خود از “پیام” برادر مسعود و خواهر مریم بنویسند و ثابت کنند که این رهبری پاک باز که از سال 2003 به غیبت کبرا رفته و به تازگی  کاشف به عمل آمده که به درجه رفیع جانبازی هم نائل گشته بهترین اندیشمند و عالم ترین رهبر عقیدتی جهان است…..

درهفته گذشته زانوی غم در بغل با قلبی شکسته و درونی آکنده از لعن و نفرین به رهبر عقده ای و ولایت مطلقه فقیه آدم کش نوشته ها را می خواندم و  به کشته شدگان می اندیشیدم که روزگاری نه چندان دور در بیابانهای برهوت عراق  کنار هم هن هن کنان و عرق ریزان از بام تا شام حمالی بیهوده سر کاری می کردیم  و سمبه تانک و کاتیوشا و سلاح های دیگر می زدیم تا ذهن سرکوب شدمان که به یمن انقلاب مریم در بزم ورود به تشکیلات مافوق دموکراتیک! به زور عربده کشی و توهین و تحقیر هتک حرمت از کوره گدازان انقلاب مریم عبور داده شده و درپروژه های مختلف چون نشستهای دیگ، عملیات جاری و غسل هفتگی هرشبانه روز آبندی ایدئولوژیکی می شد و زور چپان بسته و خفه شده بودیم یک مرتبه مجددا سر باز نکند خدای ناکرده سوالات و تناقضاتی که تا خر خره تک به تک افسران ارتش مریم وگوهران بی بدیل را آزار و اذیت می کرد از ترس سوژه شدن در “جمع معجزه گر” جرات بیان آنها را از ما گرفته بودند بر زبان آریم که صدمه جدی و خسارات جبران ناپذیری به انقلاب مریم و انقلاب ایدئولوژیک وارد می کرد که درشرکت سهامی رجوی و شرکا قابل بخشش و اغماض نبود.

باری بعد از کلی اندیشه و بالا و پایین کردن واقعه اسفناک کشتارهمرزمان سابق ذهن خود را به درون زندان، رزمگاه و یا اردوگاه لیبرتی بردم خودم را مثل یکی از آنها فرض کردم و بجای یکی از آنها احساس کردم تا بتوانم از زبان آنها بنویسم:  طبق برنامه از پیش تعیین شده بعد از حمالی های تکراری و بیهوده روزانه خسته و کوفته که دیگر رمقی برایم نماند خودم را به سالن غذا خوری رساندم که شام کتلت و چیپس و نوشابه پنج شنبه شب را بخورم و فیلم سانسوره شده تکراری را با مشتی آفتابگردان بو داده به پایان برسانم تا شاید کمی سر حال شوم و جان تازه ای بگیرم. اما به یک باره مثل دفعات قبلی مورد هدف موشک های مخرب رژیم قرار گرفتیم طوری که اشتهای غذا خوردن از سرم پرید و درآتش و دود انفجارها و خون  همرزم و دوستان  پر پر شده در غلطیدم. صدای نهیب انفجارها چنان شدید و پیاپی بود که تا لحظاتی که زیر بار آتش تهیه دشمن ضد بشری بودیم ندانستم چه اتفاقی در حال رخ دادن است. صدای آه و ناله مصدومان و مجروحان در آتش و دود به گوش می رسید 24 تن  جان خود را نثارراه آزادی کردند و ده ها همرزم دیگر هم مصدوم و مجرح گردیدند.

لحظه ای لپر خوردم و فکر کردم این دیگر چه مبارزه ای است که ما اصرار به ادامه آن داریم. سالهاست ما را همچون سیبل میدان تیر در یک محوطه کوچک زندانی کردند و هربار رژیم  همانند باران از آسمان موشک و گلوله بر روی سرمان می ریزد و عده ای از همرزمانمان کشته و زخمی  و معلول می شوند معلوم نیست کی نوبت به من هم برسد.

 برادر مسعود سالهاست ناپدید شده و هر از گاهی پیامی میدهد. خواهر مریم هم  برای خودش همراه مشتی زن و مرد خرفت شورایی مفت خور که عده ای بادنجان دور قاب چین بیش نیستند در پاریس کیف می کند و هی کبوتر به هوا می پراند و ادعا می کنند در حال مبارزه هستیم من باید هر طور شده در نشست عملیات جاری تناقضاتم را در جمع بیان کنم تا همگی بفهمند ما را سر کار گذاشتند.

درک و دریافت های من از پیام برادرمسعود و خواهرمریم:

( ممکن است مطالعه این سطور خنده دار باشد اما واقعا اقدامات زیر پروژه ای است که بعد از هر قتل عامی در تشکیلات فدا و صداقت! به صورت سیستماتیک اجرا می شود و هیچ راه گریزی هم ازآن میسرمتصورنیست)

وقتی که خواهر شورای رهبری در سالن غذا خوری پیام برادر و بعد پیام خواهر را برایمان خواند ابتدا هیچ نفهمیدم و سر در نیاوردم که منظورشان چیست؟! مجبور شدم یواشکی از بغل دستیم پرسش کنم منظور پیام برادر چی بود؟!!! او هم گفت: والا من هم نفهمیدم چون  که عمق پیام برادر چنان عمیق و پیچیده و سخت است کمتر کسی معنی آن را درک می کند……. به هر حال بعدا خواهر مسئول نشست در سر کلاس پیام رهبری را برایمان شکافت و باز کرد متوجه شدم که واقعا من چه احمق نالایقی هستم که بعد از 25 سال در تشکیلات بودن هنوز که هنوز است ارزشهای والای رهبری  که یک سویه به من نادان پرداخت می کند درک و دریافت نکردم.

زمانی خواهر مریم گفت: سلام بر شهیدان و مجروحان لیبرتی  فدیه های مردم ایران در دوران سرنگونی ولایت فقیه یک مرتبه به خود لرزیدم که من هم فدیه نشوم، سپس به ذهنم آمد پس چرا خواهر مریم خودش و یا دخترش که دو ماه مانده بود حمله آمریکا به عراق رفتند فرانسه نمی آیند رزمگاه لیبرتی تا مجروح ویا فدیه مردم شوند! در پاریس با امنیت کامل نشستند و برای ما بدبخت بیچاره ها نسخه می پیچند….

 و یا زمانی برادر پیام داد آرامش و کنترل و خونسردی خود را حفظ کنید و با هوشیاری کامل، آماده کارزارهای بعدی باشید. اگر سنگرهایتان در حالت آب گیر نیست شب را در «همین جا» بمانید!!! یک لحظه لپر ضد ارزشی مجاهدی خوردم و فکر کردم برادر در همینجا در میان ماست. اما فکر کردم مگر می شود برادر در لیبرتی باشد چون اگر بود عراقی های مزدور رژیم او را دستگیر می کردند و یا در این همه سال حداقل یک بار او را در این محوطه کوچک می دیدیم. شاید هم چهره نورانی خودش را با جراحی پلاستیک تغییر داده که قابل شناسائی برای دشمن ضد بشری نباشد. سپس پیش خودم گفتم برادر خیلی زرنگتراز این حرف هاست این کلمات برای فریب دشمن بکار برده.

 واقعیت این است برادر دقیقا به هدف زده  چرا  که وقتی گفت: دشمن زبون  به موازات «بر جام» و «برشام» خود و تلفات وقفه ناپذیر در سوریه و شکست در یمن و مخصوصا آنچه در میهن اشغال شده و حتی درداخل رژیم می گذرد….. و یا گفت: بحث مبسوط را می گذارم برای بعد، اما سناریو مثل همیشه از دو ماه پیش درپوشش «خانواده» که همان مزدوران وزارتی و انجمن های نجاستی اطلاعات آخوندی و نیروی تروریستی قدس باشند شروع شد. پیش خودم اندیشیدم برادر که از درون رژیم بهش رساندند و می دانست از دو ماه پیش طرح حمله به لیبرتی ریخته شده پس چرا حداقل به ما اطلاع و آماده باش ندادند تا توی سنگرهایمان پناه بگیریم اینقدر از بچه ها لت پارو شهید نمی شدند…..

 سپس فرمود:آخر خط هم مثل همیشه سر و کله «منتقدین» مجاهدین پیدا می شود تا با زبانهای مختلف به تکرار ترجیع بند دجال ضد بشری رو بیاورند که: خودشان خودشان را می کشند یا به کشتن می دهند.

(نگارنده شهادت می دهم این یک واقعیت تاریخی است که مجاهدین با رهبری مسعود رجوی هم خودشان خودشان را کشتند هم به کشتن دادند. درکتاب روایت دردهای من تا حد امکان تشریح گردیده)

 فهمیدم یک عده از جداشدگان خائن که برای رژیم ضد بشری مزدوری می کنند در خارجه بر ضد سازمان فعالیت می کنند و اگر روزی پدر و مادر و بستگانم در پوشش خانواده برای ملاقاتم بیایند با آنها ملاقات و دیدار نمی کنم و تف بارانشان می کنم ومورد فحشای و توهین قرار میدهم چرا که وقتی برادر می گوید آنها اطلاعاتی و رژیمی هستند من شکی نمی کنم.

 نتیجه پیایم برادر این بود که فهمیدم به سرنگونی نزدیک شدیم و به این زودی رهسپار ایران می شویم و با هزار اشرفی که در ایران توسط رهبری تاسیس شده و آماده کار زار هستند رژیم را به زانو در میاوریم و خواهر مریم را از فرانسه به تهران می بریم.  این بود درک و دریافت من از پیام برادر مسعود و خواهر مریم.

نشست های عملیات جاری بعد از موشک باران لیبرتی.

فاکت:

1- زمانی موشک ها به قرارگاه می خورد لحظه ای لپر خوردم و ترسیدم.

نقطه آغاز: از اینکه موج انفجار موشک ها خیلی شدید بود ترسیدم کشته شوم.

واقعیت: واقعیت این است با پرداخت یک طرفه رهبری در طی سالیانی که در نشستهای گوناگون رهبری با پروسه ها و پروژه های که از سر گذراندم از مسئله «شهادت پذیری» عبور کردم و نباید می ترسیدم چرا که در ایدئولوژی برادر مسعود و خوهر مریم من به “خودم” هیچگونه رابطی ندارم چرا که با تعهد و امضای خون و نفسی که به رهبری دادم “خونم” متعلق به برادر مسعود و “نفسم” مال خواهر مریم است. بنابراین لپرها ترس واهی بود.

واقعیت این است در این کشاکش و نبرد من مجاهد خلق انقلاب کرده به برادر مسعود و خواهر مریم خیانت کردم و مجازاتم اعدام انقلابی است. واقعیت این است من نامرد پفیوز عوضی باید سخت مجازات شوم اما چون برادر یک سویه به من پرداخت می کند مرا مثل همیشه می بخشد.

فاکت:

2- وقتی برادر در پیام گفت: آماده کار زار بعدی باشید لحظه بدی داشتم و پیش خودم گفتم تا همه ما را به کشتن ندهد ول نمی کند.

نقطه آغاز: از اینکه مجددا موشک روی سرمان بریزند ترسیده بودم که شاید این بار جان سالم بدر نبرم.

واقعیت: واقعیت این است برادر خودش می داند چه کار می کند و من نباید از این مسائل بترسم چرا که من متعلق به برادر و خواهر هستم و آنها هستند تصمیم می گیرند که مرا چه کار کنند. شخصا و فردا هیچ گونه ارزش و اعتباری ندارم

واقعیت این است من آدم ترسوی بزدلی بیش نیستم و سالهاست از خون شهیدان و رنج اسیران ارتزاق می کنم و همانند گاو حق برادر مسعود و خواهر مریم را خوردم.

فاکت:

3- وقتی برادر در پیام گفت: خانواده ها اطلاعاتی هستند ناراحت شدم و گفتم اینطوری هم نیست  .

نقطه آغاز: از اینکه 25 سال است پدر و مادر و برادران و خواهرانم را ندیدم یک لحظه دچار لپرشدم و در درونم دلم برای پدر و مادر و خواهر و برادرانم تنگ شد.

واقعیت: واقعیت این است پدر و مادر برادران و خواهرانم  رهبران عقیدتیم مسعود و مریم هستند. واقعیت این است که من در دنیای کثیف خانواده که استفراغ خشک شده ای بیش نیست لحظاتی غرق شدم چرا که برای لحظاتی از دستگاه ارزشی مریمی بریده و در دستگاه کثیف خانواده و بورژوازی طی طریق کردم.

 واقعیت این است من از روز اول مبارزه را انتخاب کردم و امضای خون و نفس به رهبری دادم  چرا که نفسم مال خواهر مریم و خونم متعلق به برادر مسعود است. واقعیت این است من یک زالو بیش نیستم چرا که طی سالیان روی سفره سنگین و رنگین سازمان فقط خون رهبری را مکیده ام.

فاکت:

4- زمانی خواهر مریم در کنار رودخانه کبوترهای سفید را آزاد کرد دچار تناقض شدم و پیش خودم گفتم خوب برای خودش در اروپا کبوتر بازی می کند.

نطقه آغاز: چون خودم قبلا کبوتر باز بودم یاد گذشته خودم افتادم که چطوری کبوتران عاشقانه بغبغو می کردند را به پرواز در می آوردم.

واقعیت: واقعیت این است ذهن صاحب مرده خود را برای لحظاتی باز کردم و این ناشی از خیانتکاری من است. واقعیت این است می بایستی اینطوری فکر نمی کردم چرا که خواهر مریم با پراندن کبوترها در حال نبرد و مبارزه با رژیم ددمنش آخوندیست.

واقعیت این است تمام زحمات سازمان بر دوش وشانه های خواهر مریم است و اگر خواهر مریم با انقلاب ایدئولوژیکش نبود حالا سازمان از بین رفته بود. واقعیت این است من اشتباه فکر کردم و برای لحظاتی در دنیای “جنسیت و فردیت” غوطه خوردم که باید شرم کنم بنابر این از خواهر مریم عذرخواهی میکنم. من سگ کی باشم تا چه برسد به این حرفها.

فاکت:

5- وقتی برادر در پیامش گفت:  آخر سر هم سر و کله منتقدین سازمان پیدا می شود یاد همرزمان قدیمی افتادم که سازمان می گفت: هر کس انقلاب مریمی کند آب دیده می شود…. حالا همان انقلاب کردها از سازمان جدا شدند و در اروپا برعلیه سازمان فعالیت می کنند.

نقطه آغاز: یک لحظه یاد دوستان و همرزمان قدیمی افتادم که با شکم های گرسنه در زیر بمباران هواپیماهای آمریکائی در نوار مرزی و وادیهای “دراوشکه ” برای “لحظه طلائی” که برادر از قبل تعیین کرده بود لحظه شماری می کردیم.

واقعیت: واقعیت این است آنها به برادر و خواهر خیانت کردند و از سازمان بریدند. واقعیت این است من نباید به آن خائن ها فکر می کردم چرا که بر علیه سازمان فعالیت می کنند و انقلاب خواهر مریمی نکرده بودند و الا اینطوری نمی شدند.

واقعیت این است اگر سازمان به من اجازه بدهد به خارجه می روم و حق آنها را کف دستانشان می گذارم. واقعیت این است با این طرز تفکر به خواهر و برادر پشت کردم و این خود وادادگی و بریدگی مرا نشان می دهد. واقعیت این است اگر پای من نیز به خارجه برسد از آنها بدتر می شوم.

فاکت:

6- وقتی جنازه های متلاشی و تکه پاره شده بچه ها را دیدم لپر خوردم و پیش خودم گفتم فردا هم نوبت من است.

نقطه آغاز: زمانی بدنهای سوخته و قطعه قطعه شده شهیدان را دیدم ترسیدم من هم همانطوری کشته شوم.

واقعیت : واقعیت این است آنها در راه برادر مسعود و خواهر مریم جان خود را نثار کردند و این باعث افتخار آنهاست که درمبارزه و زندگیشان چنین شانس نیکو و بزرگی نصیبشان شد که رهبرانی پاکباز همچون مریم و مسعود داشته باشند.

واقعیت این است ما باید به خاطر هدف برادر مسعود جان خود را فدا کنیم تا هر چه زودتر خواهر مریم را به تهران ببریم. واقعیت این است در مبارزه این اتفاقات می افتند و این شهدا از آن برادر و خواهر می باشند و هیچ ربطی به کسی ندارد.

 واقعیت این است از 30 خردا سال 60 تا به حال برادر مسعود 120 هزار شهید داده است تا ایران آزاد شود و خواهر مریم روی دوش قهرمانان به تهران ببریم.

واقعیت این است من نباید اینقدر لپر بخورم و به ذهنم اجازه بدهم اینقدر بی در و پیکر باز باشد چرا که این خودش یک نوع طمعه است و طعمه ترکش بریده است و مجازات بریده و خائن اعدام انقلابی است که برادر در نشستهای سال 80 برایمان تشریح کرده.

…………….

نتیجه گیری نهایی:

در این فاکتها یک نوع تناقضات نهفته است که من با بی شرمی تمام آنها را با خود حمل می کردم. من به خود اجازه دادم با ذهن باز برادر و خواهر را تحلیل کنم و همانند زالو در مناسبات پاک تشکیلات بلولم و تشکیلات را شخم بزنم. فی الواقع من از خون شهیدان و از رنج اسیران سازمان ارتزاق می کردم و چشمانم بر حقایقی که برادر در پیام خود که در« نیمه شب»! 7 آبان ماه بدون استراحت و خورد و خوراک برای ما نوشته و ارسال کردند ندیده بودم. با پیام برادر و خواهربه خود آمدم و متوجه شدم من در چه نقطه ی سیاهی در سازمان هستم و می بایستی از این لحظه به بعد بچرخانم و هیچگونه زاویه ای با مناسبات پاک سازمان نداشته باشم و همانطوری که برادر به صراحت در پیامش برایمان روشن ساخت برای کارزار بعدی آماده شهادت باشم.

 به این جمع که در نشست حضور دارند قول و تعهد می دهم از این به بعد صد در صد مریمی باشم و با تمام وجود پیام برادر و خواهر را آویزه گوش خود کنم و به انقلاب خواهر مریم بچسبم تا هر چه زودتر رژیم را سرنگون کنیم و خواهر مریم را به تهران برسانم.

سپس با دستور مسئول نشست جمع معجزه گربا عربده کشی و لمپن بازی و تف باران و…… حساب سوژه را می رسند تا مرتبه دیگر چنین ذهن بازی در تشکیلات مافوق دموکراتیک  پیدا نشود…. ای داد بیداد، ای کاش، ای کاش می دانستید من و ما در چنین نشستهای جمعی چطوری و چگونه و به چند تحقیر می شدیم و چه ها که نکشیدیم و چه ها که ندیدیم. به امید آزادی زندانیان لیبرتی.

زنده و پاینده باد ایران و ایرانی.

علی بخش آفریدنده(رضا گوران)

یکشنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۴/ ۸ نوامبر ۲۰۱۵

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید