خاطرات علی جهانی ـ قسمت 11: پول شویی در بخش مالی اجتماعی سازمان مجاهدین و …

0
1877

خانه گردی بدین ترتیب بود که در شهر های کوچک وقتی غروب می شد و شهر خلوت می گشت بایستی به خانه های مردم مراجعه کرده و تا ساعت ده شب به اینکار ادامه می دادیم. اینکار مالی اجتماعی علاوه بر اینکه در تمام طول سال ادامه داشت ولی در ماه های نوامبر و دسامبر و تا پانزده ژانویه سال نو تحت عنوان بسیج مالی اجتماعی بود که ابتدا خانم مریم رجوی یک پیام برای ما می داد و بعد تعهد مشخص می کرد که هر نفر بایستی روزانه دو هزار دلار اخاذی کند که اصطلاحا به آن دو خط می گفتند و این بایدی بود من در اعتراض گفتم آخر ما که زبان بلد نیستم چطوری این پول را تهیه کنیم در جواب گفتند این دو ماه نزدیک کریسمس هست و مردم پول زیاد دارند و خوب کمک می کنند و شما هم بگویید برای بچه‌های بی سرپرست دارید کمک جمع می کنید لذا آنها خوب کمک می کنند من گفتم ما یک سازمان انقلابی هستیم و چرا باید دروغ بگوییم تا پول بگیریم در جواب خانم ثریا شهری با نام مستعار طاهره که مسئول کل مالی اجتماعی کشورها بود گفت نمی توانیم به این مردم راستش را بگوییم که این پول ها را برای سلاح و تجهیزات و امکانات برای مبارزه با رژیم می خواهیم چون کمک نمی کنند و ما هم الان این پول را نیاز داریم که برای ارتش آزادی بخش در عراق بفرستیم. در

مروری بر یک تجربه تلخ  ـ خاطرات علی جهانی ـ قسمت 11 : فعالیت در بخش مالی اجتماعی و کار نیرویی در خارج کشور

لینک به قسمت قبلی

علی جهانی ـ 20.02.2016

مالی اجتماعی و کار نیرویی در خارج کشور
همانطور که در قسمت قبلی اشاره کردم رجوی بعد از منصوب کردن مریم عضدانلو به عنوان رییس جمهور برگزیده و مادام العمر توسط شورای دست سازش ؛ با اعلام بند “ر” انقلاب کذایی مریم او را روانه پاریس گرد و گفت او موشک استراتژیکی هست که می رود راه سرنگونی را هموار سازد و بدنبال ایشان هم تعدادی از ما کادر های با سابقه را هم برای کمک به ایشان راهی خارج کشور کرد که بنده هم جزو این نفرات بودم که در شهریور ماه سال هفتاد و سه از عراق راهی آلمان شدم و به دستور سازمان اول به کمپ پناهندگی رفتم و در خواست پناهندگی دادم ولی قبل از اینکه حتی جواب بگیرم توسط سازمان برای کار مالی اجتماعی و کار نیرویی در آلمان بکار گرفته شدم. البته من بعد از چهار ماه جواب قبولی گرفتم و همان اول به من اقامت دایم که انموقع پاس آبی شانزده بود دادند.  ابتدا می خواهم راجع به کار نیرویی صحبت کنم. کار نیرویی ما بدین قرار بود که دو ماه قبل از شروع مناسبت های مختلف سازمان بایستی به کمپ های پذیرشی در شهر های مختلف آلمان می رفتیم و کسانی که تازه از ایران یا از افغانستان آمده بودند با وعده های دروغین که اگر در مراسم سازمان شرکت کنید برای کیس پناهندگی تان خوب است و همچنین با وعده وعید گردش و تفریح و غذاهای خوب آنها فریب داده و به مراسم سازمان می کشاندیم و هر کدام از ما کادر ها تعهد داشتیم که یک اتوبوس نیرو برای مراسم جمع آوری کنیم من یادم هست که برای یک مراسمی در شهر کلن قرار شد که به شهر های اشتوتگارت و کارلسروهه در جنوب آلمان بروم و در کمپ های پذیرشی آنجا یک اتوبوس نیرو جمع آوری کنم که چون اتوبوس تکمیل نشده بود چون ایرانیان زیاد تمایل نداشتند که در مراسم های سازمان شرکت کنند. لذا  بدستور مسول پایگاه شهر کارلسروهه که خانم پروین صفایی نام داشت ؛مجبور شدم کلی از پناهندگان افغانی و عرب و آفریقایی را راضی کنم تا به مراسم بیایند و بدین وسیله اتوبوس را پر کرده و به تعهدم رسیدم ولی بعدا سوال کردم که چرا برای مراسم خود از افراد کشور های دیگر استفاده می کنیم در جواب به من گفتند مهم تعداد زیادی هست که شرکت می کنند و به لحاظ تبلیغاتی استفاده کرده و رسانه‌ها پوشش خبری و انعکاس خوبی می دهند. همچنین تعدادی از ایرانیهای پناهنده را با فریب به پایگاه های سازمان آورده و با وعده کیس درست کردن از آنها در کار مالی اجتماعی استفاده می کردیم.
و اما کار اصلی من در خارج کشور مالی اجتماعی بود که بهتر است بگوییم اخاذی از شهروندان اروپایی با سوء استفاده از احساسات حقوق بشری و حس انسان دوستانه شان و بقول ایرانیان آزاده خارج کشور که انموقع ما را در خیابان در حال اخاذی از مردم میدیدند می گفتند شما دارید گدایی می کنید و آبروی هر ایرانی را برده اید و من یادم هست که بارها به دستور سازمان با اینگونه ایرانیان آزاده که به کار ما به حق اعتراض می کردند درگیر می شدیم و سازمان می گفت آنها مزدوران رژیم هستند.
شیوه های اخاذی از مردم به قرار زیر بود :
مالی اجتماعی که توسط ما در خیابان و یا خانه گردی در شب و در قطار های بین شهری انجام می شد که خود اینکار به شکل های مختلف انجام می گرفت :
1)با اجازه نامه پلیس و شهرداری آن شهر ما بصورت یک تیم دو الی چهار نفر که معمولا سرتیم ما یک خانم بود یک تا دوهفته در آنجا با یک آلبوم که تعدادی عکس بچه و کشته شدگان و سنگسار بود به مردم می گفتیم این بچه‌ها در کمپ های بین مرز ایران و عراق و یا ایران و ترکیه هستند و پدر و مادر شان توسط رژیم ایران کشته شده اند و آنها نیاز به چادر و لوازم بهداشتی و لوازم التحریر و مواد غذایی دارند و از افراد یا بقول سازمان سوژه می خواستیم که بصورت نقد یا چک و یا اوبروایزونگ کمک کند این انجمن که با آن سازمان اجازه می گرفت بنیاد نام داشت و مسولیت اجازه گرفتن اینکار هم با اقای بهروز جان نثار بود. آلبومی که با کار می کردیم ثابت و عکس هایش خیلی قدیمی بود و سالیان بود که توسط هواداران سازمان برای کار مالی اجتماعی استفاده شده بود و همه مردم دیگر با آن آشنا بودند و نفرات سازمان را می شناختند و من یادم هست که یک روز یکی از شهروندان به من گفت شما مثل مک دونالد هستید و در همه کشورها و شهر های اروپایی هستید و من دیروز در یک کشور دیگر بودم و با دوستان شما در خیابان برخورد کردم و باز یادم هست که یک روز در شهر گوتینگن آلمان که یک شهر دانشچویی هست مشغول کار بود و از یک جوان دانشجو خواستم که کمک کند وقتی ایشان عکس یک پسر بچه بنام داریوش را دید زد زیر خنده و گفت من بچه بودم با پدرم از اینجا رد می شدم همکاران شما عکس این داریوش را نشان می دادند و این داریوش هنوز بزرگ نشده است و فهمیده بود که ما دروغ می گوییم و داریم کلاهبرداری می کنیم
۲(بدون اجازه نامه به شیوه نشریه که به شهر های مختلف می رفتیم و بصورت سیاه کار می کردیم و مشغول جمع آوری پول از مردم می شدیم که خیلی وقتها هم پلیس می آمد و ما را دستگیر کرده و جریمه می شدیم و برای سابقه پناهندگی ما هم بد می شد در این رابطه من یادم هست که یک در کشور سویس پلیس ما را گرفت و حسابی لخت کرد و بعد از چند روز بازداشت ما را آورد و در مرز آلمان رها کرد که ما گشنه و تشنه حتی پول تماس گرفتن با پایگاه مرکزی سازمان در شهر کلن را نداشتیم و بعد با پیدا کردن یک ایرانی خیر توانستم با سازمان تماس گرفته و وضعیت خود را شرح دهیم ولی مسوول مربوطه در کلن که خانم مهناز شهبازی بود ابتدا بجای اینکه مسئله ما را حل کند پشت تلفن می گفت شما عرضه نداشتید و دستگیر شده اید
3)بوسیله کتاب فروشی و میز کتاب که در این رابطه اجازه نامه فروش کتاب ما گل های خندانیم که توسط محمد قرایی نوشته شده بود و چند صفحه بیشتر نبود که بیشتر عکس بچه ها بود را آقای موسی فیض که مسئول اینکار بود می گرفت و ما از مردم اخاذی می کردیم و در صورتی که قیمت این کتاب چند صفحه ای دو مارک بیشتر نبود ما از مردم پول های زیادی می گرفتیم و آخر سر هم یک کتاب بعنوان هدیه به آنها می دادیم در رابطه من یادم هست که یک روز از یکی پانصد و هفتاد مارک که قیمت یک چادر برای اسکان نفرات بود گرفتم که بچه ها می گفتند این گران ترین کتاب در طول تاریخ هست که شما فروخته اید
4) انجمن زنان که مسئول این انجمن غلام وکیلی بود من یادم هست یک روز در حال کار یک سوژه به من گفت اگر این انجمن زنان هست پس چرا همه شما مرد هستید من به دروغ گفتم چون زنم در این انجمن بوده و توسط رژیم ایران کشته شده است لذا من دارم برای این انجمن به یاد همسرم که کشته شده کار می کنم ایشان قانع نشد و زنگ زد به انجمن زنان که مسئولش مرد بود لذا این شهروند آلمانی حسابی عصبانی شد و گفت شما کلاهبردار هستید
5) خانه گردی که بدین ترتیب بود که در شهر های کوچک وقتی غروب می شد و شهر خلوت می گشت بایستی به خانه های مردم مراجعه کرده و تا ساعت ده شب به اینکار ادامه می دادیم
اینکار مالی اجتماعی علاوه بر اینکه در تمام طول سال ادامه داشت ولی در ماه های نوامبر و دسامبر و تا پانزده ژانویه سال نو تحت عنوان بسیج مالی اجتماعی بود که ابتدا خانم مریم رجوی یک پیام برای ما می داد و بعد تعهد مشخص می کرد که هر نفر بایستی روزانه دو هزار دلار اخاذی کند که اصطلاحا به آن دو خط می گفتند و این بایدی بود من در اعتراض گفتم آخر ما که زبان بلد نیستم چطوری این پول را تهیه کنیم در جواب گفتند این دو ماه نزدیک کریسمس هست و مردم پول زیاد دارند و خوب کمک می کنند و شما هم بگویید برای بچه‌های بی سرپرست دارید کمک جمع می کنید لذا آنها خوب کمک می کنند من گفتم ما یک سازمان انقلابی هستیم و چرا باید دروغ بگوییم تا پول بگیریم در جواب خانم ثریا شهری با نام مستعار طاهره که مسئول کل مالی اجتماعی کشورها بود گفت نمی توانیم به این مردم راستش را بگوییم که این پول ها را برای سلاح و تجهیزات و امکانات برای مبارزه با رژیم می خواهیم چون کمک نمی کنند و ما هم الان این پول را نیاز داریم که برای ارتش آزادی بخش در عراق بفرستیم. در لحظه من خنده ام گرفت چون که وقتی قبل از آمدن از عراق در قسمت ستاد مالی کار می کردیم می گفتند که باید وسایل کهنه را جمع آوری کرده و بفروشیم تا برای خواهر مریم در خارج کشور پول بفرستیم و ایشان نیاز به پول دارند و الان اینجا صد و هشتاد درجه عکس می گویند.
بله دوستان بدستور مریم رجوی ما بایستی به هر صورت شده به تعهد خود روزانه می رسیدیم و در ماه سرد نوامبر و دسامبر بایستی روزانه چهارده ساعت کار می کردیم و مسولین می گفتند اگر به تعهدات خود نرسید حق ندارید به پایگاه برگردید در این رابطه من یادم هست که یک روز در شهر استکهلم سوئد خانم ملیحه که مسئول مالی بود به موسی ایزکیان و تیمش گفت اگر به تعهد نرسیدی حق نداری به پایگاه برگردی و ایشان چون به تعهد نرسیده بود تا صبح به همراه تیمش در تونل بان بسر برد و همچنین به هیچ امکاناتی نمی دادند و می گفتند شبها به خانه هواداران رفته و بلیط هم نخریم و سیاه سوار شوید و ماهانه پانزده مارک به ما پول تو جیبی می دادند و آخر ماه هم پس می گرفتند و باید حساب پس می دادیم که چکار کرده ایم من یادم هست که در سوید برای کار مالی اجتماعی نیاز به یک کابشن مناسب داشتم که خانم بهشته شادرو که مسئول سوید بود به من پانصد کرون داد تا بروم کابشن بخرم ولی ارزانترین کابشن هفتصد کرون بود وقتی برگشتم گفت تو عرضه نداری بایستی می دزدیدی و بعد آن پول را از من گرفت و من ناچار شدم که از یک هوادار سازمان یک کابشن دست دوم برای کار مالی اجتماعی بگیرم من یادم هست که در سال ما را به نروژ فرستادند که هوا بیست تا سی درجه زیر صفر بود سبیل های ما یخ زده بود ولی بایستی کار می کردیم. در شمال نروژ در شهر فاسکه که مسئول تیم ما رضا شیر محمدی بود مجبور بود برای رسیدن به تعهد رقم مبلغ اوبروایزونگ های مردم را دستکاری کند که سرانجام مردم فهمیدند و کلی آبروریزی شد و سازمان به جرم کلاهبرداری در نروژ اجازه کار مالی اجتماعی نداشت و یا من یادم هست بچه ها برای رسیدن به تعهد خود روی مردم فشار می آوردند که در این رابطه من یادم هست که یک شب محمد الهی در یکی از شهر های کوچک سوید در هنگام خانه گردی به یک پیر مرد فشار آورده و مجبورش کرده بود که یک مبلغ بالایی را کمک کند که بعد ایشان زنگ زده و پلیس آمده و محمد الهی را به جرم کلاهبرداری دستگیر کرد
شیوه دیگر اخاذی از مردم مالی ویژه بود که به این صورت انجام می شد که ما در هنگام مالی اجتماعی آدرس سوژه ها می گرفتیم و به قسمت مالی ویژه می دادیم که نفراتی بودند زبان بلد بودند و این نفرات از بین سوژه ها افرادی را مشخص کرده و با آنها صحبت کرده و مبلغ کلانی را از آنها می گرفتند
یک شیوه دیگر هم مستمری بود که افراد مالی ویژه از بین نفراتی که از آنها پول کلانی اخاذی کرده بودند کسانی را انتخاب کرده و آنها را قانع می کردند که بصورت ماهانه مبلغی را بصورت مستمری برای کمک به بچه‌ها بدهد من یادم هست که یکی از این افراد که از ماهانه پول گرفته و به دروغ به او گفته بودند که بچه ای بهش کمک می کند در کمپ مرز بین ایران و ترکیه هست و ایشان یک روز گفته بود که می خواهد بعد از چند سال کمک کردن برود آن بچه را ببیند ولی از آنجایی که اصلا چنین کمپ و چنین بچه ای در کار نبود سازمان بر شکایت این فرد به دردسر افتاده بود و متهم به کلاهبرداری شده و محکوم گردید
و در اینجا این سوال به ذهن می زند که اهداف سازمان  از این اخاذی ها و کلاهبرداری ها و پول شویی ها که بهای سنگینی داشت و خیلی هم باعث آبروریزی برای سازمان شد چی بود؟ به نظر من  این اهداف به قرار زیر بود :
یکم) سرگرم کردن و سرکار گذاشتن نیروهای بیکار ارتش آزادی بخش که دیگر بعد از آتش بس هیچ کارایی نداشتند و بخاطر همین حدود هزار کادر سازمان را از عراق به کشور های اروپایی فرستاده بود
دوم) بلاخره بدین وسیله یک مبلغ زیادی پول با سوء استفاده از احساسات حقوق بشری و حس انسان دوستانه شهروندان اروپایی اخاذی میکرد
سوم) با کشاندن عده‌ای از ایرانیهای پناهنده در کمپ های مختلف برای مالی اجتماعی و شرکت در مراسم های سازمان آنها را فریب داده و به عراق اعزام می کرد و در واقع بدین ترتیب نیرو گیری هم می کرد
چهارم) و اما مهمترین هدف رجوی به نظرم این بود که اینطور وانمود کند که هزینه های ارتش آزادی بخش را از راه مالی اجتماعی بدست می آورد و این و برای فریب ما نیروهای سازمان هم همواره می گفت ما یک سازمان مستقل هستیم و هزینه های زندگی ارتش و سازمان را از طریق کمک های هم وطن نان و مالی اجتماعی بدست می آورد و اینطوری می خواست مزدوری و نوکری خود را برای صدام حسین بپوشاند و آن پول نفتی را که از صدام حسین بابت دادن اطلاعات جنگ ایران و عراق به ارتش صدام حسین می گرفت و فیلم های مستند آن بعد از سرنگونی رژیم صدام حسین منتشر شد را لا پوشانی کند.

ـــــــــــــــــــــــــــ

آرشیو موضوع : مطالب برگزیده

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید