غفور فتاحیان:نامه به مسعود رجوی دشمن ایران و ایرانی

0
749

نامه به مسعود رجوی دشمن ایران و ایرانی 

غفور فتاحیان، پیوند رهایی، پاریس، نوزدهم مارس ۲۰۱۶:…  آقای رجوی قبل از هر نکته ای آیا بهتر نیست که در آستانه پیری و مرگ بیایی و به علت اعمال جنایتکارانه ات از قبیل تار و مار کردن یک نسل و به هدر دادن امکانات و نیروی یک خلق و وارد کردن بزرگترین ضربه بر جنبش آزادیخواهانۀ مسالمت آمیز مردم ایران و از همه مهمتر خیانت به مردم و ملت ایران با قرار گرفتن در کنار دولت و ارتش دشمن این آب و خاک خود را به دادگاه عدالت … 

لینک به منبع

نامه به مسعود رجوی دشمن ایران و ایرانی

نوشتۀ غفور فتاحیان عضو قدیمی جدا شدۀ سازمان مجاهدین خلق ایران

آقای رجوی قبل از هر نکته ای آیا بهتر نیست که در آستانه پیری و مرگ بیایی و به علت اعمال جنایتکارانه ات از قبیل تار و مار کردن یک نسل و به هدر دادن امکانات و نیروی یک خلق و وارد کردن بزرگترین ضربه بر جنبش آزادیخواهانۀ مسالمت آمیز مردم ایران و از همه مهمتر خیانت به مردم و ملت ایران با قرار گرفتن در کنار دولت و ارتش دشمن این آب و خاک خود را به دادگاه عدالت بین المللی بسپاری و به این تباهی و خیانت و جنایت خود اعتراف کنی تا شاید اندکی از بار گناهانت در پیشگاه مردم ایران کاسته شود؟.

ولی به هر حال می خواستم به خاطر تو بیاورم که آن روزها که در پادگان اشرف نشست می گذاشتی و هر سال را سال سرنگونی و سال سین وو… اعلام می کردی و آخرش هم موهوم از آب در می آمد هم تو می دانستی وهم تمام افراد نشست می دانستند که تمام اینها جز حرف مفت و شعارهای پوچ و تو خالی برای فریب آنان نیستند.

بعد از نشستهای تو در اشرف وقتی که با دوستانی در محفل خودمان در مورد حرفهای تو صحبت می کردیم همه یک نظر داشتیم که اینها همه اش برای دلخوش کردن و تبلیغات دروغین است و هیچ کسی هم حتی نزدیکترین افراد نزدیک به خودت هم به حرفهایت نه باور داشت و نه پشیزی برای آن ارزش قائل بود.

شاید هنوز فراموش نکردی که یکبار در نشست گفتی: اگر انقلاب مریم (منظورش به اصطلاح مرحلۀ دوم «انقلاب ایدئولوژیک» یعنی طلاقهای اجباری و ممنوعیت ازدواج از آذر سال ۶۸ می باشد) را سه سال زودتر انجام می دادیم (یعنی در سال ۶۵ بلافاصله بعد از آمدن به عراق) سرنگونی سه سال جلوتر می افتاد آیا میدانی که در محفل های خودمان چی می گفتیم؟ باور کنید بیشتر افراد می گفتند که حال شما خوب نیست چون اصلا به اصطلاح انقلاب مریم هیچ ربطی به سرنگونی نداشت و بلکه برای سرکوب و سرکوفت و مهر سکوت زدند بر لب دیگران برای پیشبرد خط و خطوط خودت بود و بس تا افراد به کارهای احمقانۀ تو از سال شصت تا آنموقع اعتراض علنی نکنند و ذهنشان به موضوع دیگری معطوف و مشغول شود و خودشان را به جای طلبکاری و گرفتن یقۀ تو بدهکار گمان کرده و یقۀ خودشان را بگیرند و خودشان را همیشه گناهکار احساس کنند!!… و همه مان می گفتیم این رجوی چرا جرأت نمی کند به جای سه سال پیش بگوید چهار سال یا پنج سال پیش؟؟ چون اگر طوری می گفت که سال ۶۴ را هم در بر می گرفت قضیه در درجۀ اول پای خودش را و دم ودستگاه انقلاب ایدئولوژیک خودش را می گرفت و ازدواجش با مریم قجر را زیر علامت سؤال می برد یعنی در آن صورت انگار می گفت و اعتراف می کرد که: ازدواج من هم سرنگونی را به عقب انداخت و مانع آن شد!!.

بگذار این را هم به تو یادآوری کنم که یک بار در آستانۀ سال ۷۷ آن را هم سال سین یعنی سال سرنگونی رژیم اعلام کردی که در این میان یکی از افراد جدید که چند سالی بود به اشرف آمده بود و سطح سیاسی بالایی هم نداشت در آن نشست سر حرف شما موضع گرفت و جلوی همه افراد در پادگان جلولا گفت من سرنگونی را که شما می گویید قبول ندارم چون برای سرنگونی یک حکومت نیازمند تاکتیک و یک ارتش کلاسیک مجهز به انواع سلاحها یعنی یک ارتش کامل چند صد هزار نفره می خواهد نیرویی که ما داریم برای یک شبیخون بزن در رو است نه سرنگونی… آخر سرنگونی با کدام ارتش؟!.

مسئول نشست که مریم اکبری بود و سواد درست و حسابی هم نداشت با دستپاچگی گفت جواب سرنگونی ارتش آزادیبخش است که بلافاصله همین فرد گفت: این ارتش یک روستا را هم نمی تواند بگیرد چه به رسد به سرنگونی!. خلاصه این فرد را با مارک نفوذی و فحش های زیاد سر جایش نشاندند و آخر هم بعد از چند روز ناپدید شد.

فاکت و نمونه به اندازه یک خروار دارم که برایت بنویسم ولی می خواستم با همین نمونه های کوچک به تو یاداوری کنم که تا دیر نشده خودت را به دستگاه عدالت بین المللی بسپاری و می دانم و یقین دارم که تو دل و جرات این کار را نداری چون هر چی نگاه می کنم می بینم تو در تمامی بزنگاه های سیاسی و نظامی بلافاصله ناپدید و متواری شدی. از سال شصت تا به امروز مگر تو نبودی که در نشست سالن باقرزاده گفتی بزرگترین اشتباه اوجالان خارج شدن از میان نیروهایش بود و چند ین بار تکرار کردی که مگر خون او از نیروهایش رنگین تر بود؟! حال به خودت چی می گویی؟ آیا خون تو از ماها رنگین تر بود که تو و همسرت که همدیگر را با انواع لقبهای موهوم به ما قالب می کردید همۀ ما را زیر بمباران جا گذاشتید و فراری شدید و فقط پیام می دادید. تازه قبل از همه مریم را سریع خارج کردی و بعد هم خودت فلینگ را بستی!!.

بالاخره تاریخ همه چیز را مشخص می کند و تو در پیشگاه تاریخ رسوا هستی و پاسخی نخواهی داشت.

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید