«سرقت» شعرهای نصیر نصیری توسط مجاهدین و …

0
1522

«سرقت» شعرهای نصیر نصیری توسط مجاهدین و استفاده از آن در خاطرات محمود رویایی! 

ایرج مصداقی، پژواک ایران، چهاردهم آوریل ۲۰۱۶:… نکته‌ی حائز اهمیت آن که مجاهدین در طول این سال‌ها با وقاحتی مثال زدنی با علم بر دست بستگی من، نزد هوادارانشان مدعی می‌شدند که این اشعار متعلق به «شهیدان مجاهدین» و «صاحب‌عله» که مسعود رجوی باشد، است و من از آن‌ها سوءاستفاده می‌کنم! مسعود رجوی و پیروانش که هیچ پروایی از دروغ‌گویی ندارند می‌دانستند به خاطر حفظ جان نصیر نصیری و هراس از این …

لینک به منبع

لینک به مطلب مرتبط.
ایرج مصداقی: نصیر نصیری شاعری که قربانی خمینی و رجوی شد

«سرقت» شعرهای نصیر نصیری توسط مجاهدین و استفاده از آن در خاطرات محمود رویایی!

ناصر نصیری

مسعود رجوی پس از آن که در اقدامی خیانتکارانه دستور رها کردن نصیر نصیری روی مرز ایران و عراق را داد، کوشید تا از شعرهای او به نفع خود سوءاستفاده کند.

برای پیشبرد این سیاست، محمود رویایی یکی از مداحان وی مورد توجه قرار گرفت. از قرار معلوم پاره‌ای از اشعار نصیر نصیری که در «اشرف» مصادره شده بودند، در اختیار وی قرار می‌گیرند. محمود رویایی نیز که دیگر هیچ سنخیتی با نگاه و منش و احساس نصیر نصیری نداشت، با دهان کجی به دوست قدیمی‌اش نصیر، خاطراتش را مزین به شعرهای او می‌کند و سر هریک داستانی غیرواقعی تولید می‌کند. در نقدی که سال ۱۳۸۷ در مورد کتاب خاطرات رویایی نوشتم، به زشتی کار وی اشاره کردم.

http://irajmesdaghi.com/page1.php?id=331

http://pezhvakeiran.com/maghaleh-17033.html

http://pezhvakeiran.com/maghaleh-17134.html

از آن‌جایی که خوانندگان در زمان مذکور متوجه نام شاعر و اشارات سربسته من نمی‌شدند، دوباره به ذکر موارد فوق و سوءاستفاده از شعرهای نصیر نصیری که تحت عنوان «خائن» و «بریده» و «تواب» و «تیرخلاص زن» و … تحویل رژیم خمینی شده بود، می‌پردازم تا ضمن گرامی‌داشت یاد و خاطره نصیر و پاسداری از میراث گرانقدرش، نشان دهم وقتی منافع مسعود رجوی اقتضا کند از هیچ بی پرنسیبی‌ای ابا ندارد.

مصداقی_نصیری_اخگر

از راست به چپ: مجتبی اخگر، نصیر نصیری، محمود رویایی و ایرج مصداقی

محمود رویایی دوست نزدیک من و نصیر نصیری بود اما در یک دگریسی شخصیتی، بسیاری از صفات نیک خود را از دست داد و به مهره‌‌ی بی‌اراده‌‌ای در خدمت قدرت فاسد و تبهکار تبدیل شد.

نکته‌ی حائز اهمیت آن که مجاهدین در طول این سال‌ها با وقاحتی مثال زدنی با علم بر دست بستگی من، نزد هوادارانشان مدعی می‌شدند که این اشعار متعلق به «شهیدان مجاهدین» و «صاحب‌عله» که مسعود رجوی باشد، است و من از آن‌ها سوءاستفاده می‌کنم! مسعود رجوی و پیروانش که هیچ پروایی از دروغ‌گویی ندارند می‌دانستند به خاطر حفظ جان نصیر نصیری و هراس از این که مبادا زیر فشار مضاعف رژیم و دستگاه اطلاعاتی‌اش برود، قادر به افشای نام او و بیان واقعیت نیستم. آن‌ها از این خلاء استفاده می‌کردند و حتی اشعار نصیر نصیری در کتاب «بر ساقه تابیده کنف» را نیز متعلق به شهیدان و زندانیان اعدام شده جا می‌زدند و ادعا می‌کردند که من برای مطرح کردن خودم به گنجینه‌ی «مقاومت» که یکی از اسامی مستعار رجوی است دستبرد زده‌ام. در ادبیات جمهوری اسلامی هرگاه گفته می‌شود «نظام»، منظور خامنه‌ای و منافع اوست و در ادبیات مجاهدین هرگاه گفته می‌شود «مقاومت» منظور مسعود رجوی و منافع اوست. در حالی که من از نصیر نصیری اختیار تام در ارتباط با اشعارش داشتم این را حتی در گفتگوی خصوصی با دوستانش در قرارگاه اشرف نیز بیان داشته بود و در زمان حیاتش کتاب «بر ساقه تابیده کنف» را انتشار دادم.

در این‌ مطلب، آن‌چه را که پیشتر در دو قسمت از نقدم در مورد کتاب رویایی و دستبرد او به شعرهای نصیر نوشتم، مرور می‌کنم. آن‌چه در بین علامت [] آمده، توضیحات جدید من روی متن قدیمی است. تلاش من از باز نشر این قسمت از نقدم و همچنین توضیحاتی که اضافه کردم ادای دین به رفیقی است که اسیر شقاوت و بیرحمی مسعود رجوی شد و اعتراض دوباره به دوست سابقی که باوجود سوءاستفاده از شعرهای نصیر در کتابش به هنگام مرگ او سکوت اختیار کرد.

***

محمود! من مجبورم در مورد زشتی کارت هنگام استفاده از شعرهای زندان[شعرهای نصیر نصیری] توضیح مکفی دهم. جدا از جفایی که به واقعیت شده، از موضع شخصی هم مجبور به موضع‌گیری هستم. من مسئول دریافت و حفظ کردن اشعار بودم. این را به صراحت در مقدمه‌ی «برساقه‌ی تابیده کنف» و توضیحاتی که این طرف و آن طرف دادم گفته‌ و نوشته‌ام. تو با روایت نادرست‌ات به زعم خودت به طور ظریف اصالت گفتار مرا خدشه دار کردی. بایستی از خودم و ادعاهایم دفاع کنم. مجبورم در مورد ادعاهای تو توضیح داده بطلان آن‌ها را مشخص کنم. آن‌چه تو در رابطه با شعرهای زندان انجام دادی صادقانه نیست. چگونه خودت را راضی کردی در صفحه‌ی ۲۰۷ «دشت جواهر » عنوان کنی:

«مشغول جمع‌آوری اخبار و آمار شهیدان گوهردشت بودیم که شعر «طوقی» رسید. بعد از درددلی و نجوایی با «طوقی»، تصمیم گرفتم شعر را قبل از تکثیر، برای بچه‌ها بخوانم. سیامک و حسن و اکبر و … را در سلول ما قبل آخر جمع کردم، موضوع شعر را توضیح دادم:

– اسم شعر طوقیه. طوقی یه پرنده‌ایه که یه نوار کبود زیر گردنشه. از اونجایی که بچه‌ها رو وقتی دار زدن رد طناب مثل نوار باریکی روی گردنشون میمونه. به «طوقی» تشبیه شده است. البته شعر با تصویر شراب‌های ۷ ساله شروع میشه. همون طور که میدونین اکثر بچه‌ها موقع اعدام ۷ سال از دستگیریشون گذشته بود. یعنی ۷ ساله بودن. از طرفی نابترین شراب هم شراب ۷ ساله‌اس. شرابی که ۷ سال تو محیط دربسته بدون نور و هوا ، حسابی قوام گرفته و پخته شده .

مکثی کردم. نگاهی به سکوت و بی تابی چشم‌ها انداختم. گلویم را صاف کرده و با صدای بلند شروع کردم:‌…»

اگر با من روبرو شوی خجالت نخواهی کشید؟ چگونه شعر «طوقی» را که از من به اصرار گرفتی و همیشه اول آن را اشتباه می‌خواندی بدون اشاره به نامم می‌‌آوری؟ کدام تکثیر، تو چه مسئولیتی در قبال آن داشتی؟ اصلاً قرار نبود تکثیری انجام گیرد. اگر به خاطر رابطه‌ات با من نبود حتا متوجه سروده شدن این اشعار هم نمی‌شدی. کما این که بقیه نیز از طریق من آگاه می‌شدند. چون کسی غیر از من اطلاعی نداشت. اگر تلاش شخصی‌ام نمی‌بود این اشعار هم مثل بقیه‌ی شعرهای زندان از بین می‌رفت. چرا هیچ مجموعه شعری به غیر از شعرهایی که من حفظ کردم و انتشار دادم در دست نیست؟ مگر این که افراد شعرهای خودشان و یا حداکثر یکی دوتا از شعرهای دوستان نزدیکشان یادشان باشد. اگر راست می‌گویی و شعرها به دستت می‌رسید و مسئولیت تکثیر آن‌ها را داشتی!؛ یک شعر به غیر از آن‌هایی که من انتشار دادم، منتشر کن.

مدت‌ها بعد از آن که شعر را حفط کرده و دست‌نویس‌اش را پاره کرده بودم، به اصرار تو با دستخط خودم برایت نوشتم.

تو به خوبی می‌دانی که اشعار سروده شده را من می‌گرفتم و پس از حفظ کردن پاره می‌کردم. چندتایی‌اش را بعدها به تو نیز دادم. حتا شاعر [نصیر نصیری] خودش شعرش را حفظ نبود و از من می‌خواست آن‌ها را برایش بخوانم. محمود تأکید می‌کنم نه تو و نه هیچ‌کس دیگری ذره‌ای در حفظ و نشر این اشعار به من و یا شاعر [نصیر نصیری] کمک نکردید. من به تنهایی این بار را به دوش کشیدم و امروز به انجام آن می‌بالم.

تو اسم کسانی را که هنگام خواندن شعر مزبور به تو گوش می‌کردند و توضیحاتی که به آن‌ها دادی یادت هست اما اسم من که شعر را به تو دادم یادت نیست؟! [محمود رویایی به فرموده نام مرا حذف کرده بود] تو می‌گویی: شعر «طوقی» رسید! ‌لابد از آسمان رسید. معلوم است نمی‌توانی ادعا کنی شاعر [نصیر نصیری] خودش این شعر را به تو داد. برای همین می‌گویی رسید. تو در جای دیگری می‌گویی به عمد اسم شاعر را نمی‌گویم. [محمود رویایی دروغ می‌گفت او به گونه‌ای جلوه می‌داد گویا به خاطر رعایت مسائل امنیتی نام شاعر را نمی‌گوید. در حالی که خودشان او را تحویل رژیم داده بودند و حالا نمی‌توانستند با آوردن نام شاعر از شعرهای او سوءاستفاده کنند.] البته من هم به عمد تا کنون اسم شاعر را نگفته‌ام. اما تو خود بهتر می‌دانی دلایل من با تو از زمین تا آسمان فرق دارد. [آن موقع نصیر نصیری زنده بود و در ایران و من نمی‌توانستم توضیح دهم که رجوی چه بر سر شاعر این شعرها آورده و محمود رویایی به خوبی در جریان آن است و آگاهانه به اموال رفیق‌اش دستبرد می‌زند و حق او را پایمال می‌کند.]

مگر یادت رفته حافظ چه می‌‌گفت:‌

صنعت مکن که هرکه محبت نه راست باخت

عشقش به روی دل در معنی فراز کرد

فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید

شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد

تو در صفحه‌ی ۲۲۰ جلد چهارم ، دروغ دیگری را در مورد شعر «نامه‌ای از بهشت» و وقایع پاییز ۶۷ می‌گویی:

«بعد از بیدار باش شعر بلند «نامه‌ای از بهشت» از زبان سربداران و آفتابکاران مرداد رسید. با یک نگاه به کاغذ، شعر را تند در دلم خواندم. بدنم گرم شد. … از کندو کاو لبخند و نگاه سیامک، متوجه تعجب و کنجکاوی‌اش شدم. کاغذ و نامه‌ی رسیده را نشانش دادم. در سلول را محکم بستم و با اشتیاق شعری که هنوز برایم تازگی داشت – و برخی کلماتش هم ناخوانا بود- را با صدای بلند خواندم:…»

این شعر در تیرماه ۶۸ در اوین و هنگامی که به سالگرد کشتار ۶۷ نزدیک می‌شدیم سروده شد. چون قرار نیست چیزی راجع به اوین گفته شود تاریخ سروده شدن آن را دستکاری کرده‌‌ای و خاطره‌ای غیر واقعی را نیز روی آن سوار کرده‌ای. آن موقع ما در سلول‌های کوچک گوهردشت نبودیم. بلکه در سالن ۶ آموزشگاه اوین به سر می‌بردیم. سلول‌هایمان ۳ نفره نبود بلکه نزدیک به ۲۵ نفر در هر اتاق بودیم. آن موقع سیامک با تو هم اتاق نبود. بلکه من و سیامک هم اتاق بودیم. محمود این‌ها انشانویسی‌ است. این اشعار هرکدام یک تاریخ پشت‌شان است. در یک دوره زمانی خاص سروده شده‌اند. برای احترام به حقیقت نه، لااقل برای دل زخم‌خورده و سوخته‌ی شاعر هم که شده دست از داستانسرایی بردار و نمک بر زخم نپاش.

[محمود رویایی جا به جا نام سیامک طوبایی را می‌آورد تا خود را به او که در تلاش برای فرار از زندان و … در تور وزارت اطلاعات افتاد و به قتل رسید نزدیک نشان دهد. در حالی که من و سیامک و … در این تلاش با هم بودیم و سیامک همیشه مرا از این که موضوع را با محمود رویایی در میان بگذارم پرهیز می‌داد.]

در صفحه‌ی ۲۳۹ دوباره بدون اشاره به من مطرح کرده‌ای:

«قبل از ظهر، بعد از شوخی و اخبار و تحلیل، و لابلای خبرها و خاطراتی از یاران اوین، شعری به یاد سهیلا و مهری محمدرحیمی رسید…»

نمی‌دانم چگونه می‌توانی از حق و حقیقت دم بزنی و صحبتی از من که نه تنها چند شعر را در زندان بلکه بیرون از زندان در اختیار تو گذاردم نزنی. [شعر فوق در رثای خواهران محمد رحیمی سروده شده بود و محمود رویایی در بیرون زندان با اصرار از من خواست آن را برایش بنویسم.]

عاقبت در صفحه‌‌ی ۲۴۴ و ۲۴۵ جلد چهار با سناریویی که چیده‌ای اکبر صمدی را همراه کرده می‌گویی:‌

«- راستی ْ! یادم رفت بگم. شعر دشت جواهر رو شنیدی؟

– نه!‌ جدیده؟

– آره . دیروز بعد از این که وارد این بند شدیم رسید.

– حفظی؟

– نه ولی دارمش

– میخونی ؟

– صب کن. حواست به در باشه، یه بار هم بیشتر نمی‌خونم.

کاغذ چهارتا شده را از جیبم درآوردم. به سمت دیوار کنج حیاط رفتیم و در گوشه‌یی که از ۲ سمت پوشیده بود ایستادیم: »

محمود! شنیدی می‌گویند «پیش قاضی و ملق بازی»! این شعر جزو اولین سروده‌های زندان پس از کشتار ۶۷ بود. این شعر هنگامی که در بند ۱۳ بودیم در مهرماه ۶۷ سروده شد. تو در مورد تاریخ سروده شدن این شعر هم اشتباه می‌کنی. چون تو در جریان سرودن اشعار و چگونگی حفظ آن‌ها نبودی. فقط به خاطر رابطه‌ای که با من داشتی گاهی به اصرار یکی از آن‌ها را می‌گرفتی. لابد این را تکذیب نمی‌کنی و یا خدای نکرده رابطه را برعکس نمی‌کنی؟ این شعر را من در همان بند ۱۳ به تو دادم. ولی تو آن را از حفظ نکردی. دوباره بیرون از زندان پاپی‌ام شدی که برایت بنویسم. محمود تو چگونه اسم کتابت را «دشت جواهر» گذاشتی؟ آیا این نام تو را اذیت نمی‌کند؟ آیا تو را به یاد شاعر و سرنوشت غم‌انگیزش نمی‌اندازد؟

[اشاره‌ام به سرنوشت غم انگیز شاعر از آن‌جایی است که محمود رویایی می‌دانست نصیر نصیری را تحویل رژیم داده‌اند، به او گوشه می‌زنم تا بلکه به خود بیاید. چگونه می‌شود شاعر را تحویل رژیم دهی و با شعرهایش پز انقلابی‌‌گری بدهی. در داستانسرایی محمود رویایی همین بس که نا‌امن ترین محل زندان حیاط آن بود و هیچ بنی‌بشری چنین کاری در حیاط زندان نمی‌کرد. او برای متنوع کردن محل خواندن شعر، این بار «کنج حیاط» را پیش می‌کشد. تصورش را بکنید بند و اتاق و سلول را از آن‌ها گرفته بودند در حیاط زندان شعر ممنوعه آن هم بصورت دستنویس پس از کشتار ۶۷ بخوانی]

محمود! «من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست

تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی»

یک شعر دیگر را که به تو دادم سانسور‌ کرده‌ای! دلیل آن مشخص است. تو قرار نیست چیزی راجع به اوین بعد از کشتار ۶۷ بگویی. این شعر «نوروز» نام داشت به مناسبت نوروز ۶۹ در اوین سروده شده بود.

[مسعود رجوی به خاطر تحریف تاریخ زندان، خاطرات محمود رویایی را در سال ۶۷ پایان داد و اجازه نداد خاطرات او از رفتن به مرخصی یک ماه و نیمه و همچنین حضور در کارگاه اوین به مدت یک سال و اندی و … منتشر شود.]

در زندان تنها دو شعر را از حفظ بودی یکی این شعر را و دیگری شعر «طوقی» را آن‌هم به صورت نصفه نیمه. طوقی را هم غلط می‌خواندی. یادت هست شعر «نوروز» را در مراسم عیدی که در بند برگزار کردیم خواندی؟ چند بار با تو تمرین کردم تا شعر را درست بخوانی. آن روز با لنگ، کراوات زده بودی. ایده‌اش را از من گرفتی. البته از خودم نبود. یادش به خیر اسدالله کاریان هرجا که هست سلامت و سرزنده باشد؛ در عید ۶۱ این کار را در سالن یک آموزشگاه اوین کرده بود که با استقبال زیادی روبرو شد. تو هم با استقبال امیرانتظام روبرو شدی، یادت هست به تو چی گفت؟ من در خاطراتم تنها نوشتم شعری در رابطه با نوروز خوانده شد. با این که از تو و کراوات زدن‌ات اسم ‌آورده بودم، اما ننوشتم که تو شعر را خواندی. خودت بهتر می‌دانی به خاطر دل شاعر این کار را کردم. تو از کار و خلاقیت او سوء استفاده می‌کنی. من نمی‌خواستم همه‌ی ماجرا را بگویم برای همین سکوت کردم و از تو هم نام نبردم. اگر خواستی می‌توانم همین موضوع را باز کنم.

[آن موقع نمی‌خواستم به باز پس فرستادن نصیر نصیری به ایران اشاره کنم. به همین دلیل سربسته «چنانکه غیر» نداند به خودش گفتم تا بلکه از «روی کرامت بخواند» و تلنگری به وجدانش بخورد. اما متاسفانه کارساز نشد.]

تو در صفحه‌ی ۹۶ و ۹۸ جلد پنجم کتاب، بخش‌هایی از شعر «گورستان» را آوردی. نمی‌دانم این شعر را از کجا برداشتی، از کتاب «برساقه‌ی تابیده کنف» که انتشار دادم یا …؟ خودت می‌دانی در توضیحاتم دست بستگی دارم. [آن موقع نمی‌خواستم بگویم که چه بسا پس از بازپس فرستادن نصیر نصیری شعرهای مصادره شده‌ی وی را به محمود رویایی داده‌اند.]

من این شعر و شعر «گور مجاهد» را حفظ نکرده بودم. شب بود که این دو شعر را دریافت کردم. چندتا کلاس درس در بند داشتم، کارهای اتاق و مسئولیت نظافت و بند را نیز دنبال می‌کردم. سهل‌انگاری کردم و پیش خودم گفتم فردا صبح هر دو را از حفظ می‌کنم. صبح اول وقت اسمم را برای رفتن به مرخصی سه روزه خواندند. قرار بود در مرخصی فرار کنم. ماندم بر سر دوراهی که دو شعر را با خودم ببرم یا در زندان باقی بگذارم. اگر هنگامی که مرا تفتیش بدنی می‌کردند آنها را پیدا می‌کردند امکان مرخصی و فرار از کشور را از دست می‌دادم. بالاخره دلم نیامد این دو شعر را با خود نبرم. چرا که آن‌ها را یادگار بچه‌ها می‌دانستم. از همه مهم‌تر این دو شعر در مورد گور ناپیدای بچه‌ها بود. چیزی که همیشه فکرم را به خودش مشغول کرده.

با ترفندی که در جلد چهارم خاطراتم توضیح داده‌ام این دو شعر را از زندان خارج کردم و در بیرون زندان این دو شعر و بقیه شعرهایی را که از حفظ بودم یادداشت کردم.

[می‌دانستم هنگام بیرون رفتن از ساختمان آموزشگاه ما را پشت یک پاراوان برده و ضمن گشتن تمام بدن شورت‌مان را نیز طلب می‌کنند مبادا در آن چیزی جاسازی کرده باشیم. من همیشه در این مواقع دو شورت می‌پوشیدم. در شورت اول بین دو ران یک کیسه دوخته بودم هرچه را می‌خواستم در آن قرار می‌دادم و شورت دوم را از پشت پاراوان به پاسدار می‌دادم. چند ثانیه‌ای بیشتر نمی‌گذشت تا پاسدار شورت را پس دهد اما جان آدم بالا می‌آمد.]

این دو شعر را نه من و نه هیچ‌کس دیگری از حفظ نبود؛ چون یادداشت کرده بودم ضرورت حفظ‌ کردنش را هیچ‌ موقع احساس نکردم. شاعر این دو شعر [نصیر نصیری] حتا مضمون آن‌ها را نیز فراموش کرده‌ بود. بعدها که برایش خواندم، خندید و گفت: این شعر مال منه؟ من هم خندیدم و گفتم نه خودم جدیداً سرودم.

من حفظ و انتشار اشعار آن دوره از زندان را وظیفه خود می‌دانستم. اصلاً به این منظور حفظ‌شان می‌کردم. قرارمان هم بر این بود که روزی انتشارشان دهم. حتا به شاعر [نصیر نصیری] می‌گفتم تو حق نداری هیچ‌چیزی را حذف کنی و یا شعری را به دلیل این که احساس خوبی نسبت به آن نداری پاره کنی. هدفم این بود که احساس و رنج و دردی که پس از کشتار ۶۷ می‌کشیدیم از طریق این اشعار به زیباترین شکل به نسل بعد منتقل شود. انگیزه‌ام سالم بود برای همین انرژی‌ام چندبرابر شده بود و به سادگی آب خوردن آن‌ها را از حفظ می‌کردم و به خاطر می‌سپردم. بعضی‌ها که باور نمی‌‌کنند این همه شعر را از حفظ کرده باشم به این خاطر است که در چنین موقعیتی قرار نداشته‌اند و از چنین انگیزه‌ای برخوردار نبوده‌اند و یا این که توان هرکس در هر زمینه را با خودشان قیاس می‌کنند.

تو در صفحه‌ی ۱۰۰ جلد پنجم کتاب، شعر «پرنده‌ای با عصا» را آوردی، بدون این که باز هم به من اشاره‌ای کنی. تو در مورد آوردن نام شاعر [نصیر نصیری] این شعر دست بستگی داری! آیا در مورد نام من هم که آن را در اختیار تو گذاشتم دست بستگی داری؟ شعر «هفت سین» را نیز از من گرفتی یادت هست؟ [محمود رویایی علاوه بر استفاده از این شعرها از مضمون آن‌ها در خاطراتش استفاده کرده است]

محمود رویایی در کتابش متن وصیتی را می‌آورد که در جریان کشتار ۶۷ مدعی است روی کاغذ نوشته بود و همراه خود حمل می‌کرد! بماند که پس از کشتار ۶۷ مدت‌ها با او کلنجار می‌رفتم که بچه‌ها را اعدام کرده‌اند و او نمی‌پذیرفت. دلیل‌اش این بود که او در همان روز‌های اول کشتار به یک فرعی منتقل شده بود و مطلقا در جریان ماوقع نبود و داستان‌سرایی‌هایش هم کپی برداری از خاطرات من است با چاشنی «آرتیست بازی». محمود رویایی در دو جا به موضوع اشاره کرده و می‌نویسد:‌

«ساعت ۱۲ شب، با نعره پاسدار حالت استراحت گرفتیم. تمام شب به متن وصیتامه فکر می‌کردم. چند نفر از بچه‌ها نوشتن وصیتنامه را درست نمی‌دانستند و می‌گفتند رژیم وصیت‌نامه ها را به خانواده‌ها نمی‌دهد و از آن به عنوان سندی علیه خودمان استفاده می‌کند.» دشت جواهر صفحه‌ی ۱۵۲

«… صبح یک شنبه شانزدهم….بعد از ظهر تصمیم گرفتم با تنها خودکار و دفترچه ‌یی که در سلول داشتیم متن وصیتنامه را بنویسم و لای دوخت دم پای شلوارم جاسازی کنم. یک نسخه هم همان زمان که ابلاغ شد، علنی می‌نویسم. یک برگ از دفتر چه ۴۰ برگ کاهی، که در سلول پیدا کردیم، کندم. از وسط نصفش کردم. تمام جملات زیبا و واژه‌هایی که دیشب انتخاب کرده بودم را کنار گذاشتم. دوباره یاد دوستی و خاطره‌یی افتادم. خودکار را برداشتم. بدون هیچ محاسبه و تردیدی، در بالای نیم صفحه‌ نوشتم:

گاهی مرگ از زندگی زیباتر است

گاهی دو گوشواره سکوت، گویاتر از هزار پنجره فریاد است

گاهی مرگ…

دوستتان دارم. محمود

راستی!‌ اگر شما هم دوستم دارید خوب است دوست داشتنم را هم دوست داشته باشید. دوست دارم برایم اشک نریزید و با غرور و افتخار راهم را ادامه دهید.

خاک پایتان: محمود» دشت جواهر صفحه‌ی ۱۵۵

از وجود خودکار و دفترچه چهل برگ جامانده! در اتاق که بگذریم، نگاهداری یک وصیتنامه در حالی که با مرگ دست و پنجه نرم می‌کردیم و خود می‌توانست بهانه‌ای برای اعدام باشد به نظر عاقلانه نمی‌آید.

[محمود در دوران زندان و پس از آن و تا آخرین شبی که فردایش ایران را ترک کردم هیچ‌گاه از وصیت‌نویسی و … صحبتی نکرد در حالی که بارها بچه‌ها هریک به طریقی به این موضوع اشاره کرده بودند و حتی ناصریان یکی دو نفری را مجبور به وصیت‌نامه نویسی کرده بود.]

از سوی دیگر اگر گفته می‌شد نویسنده در ذهنش متن وصیتنامه را مرور کرده خیلی شبیه به ادعای من می‌شد اما مشکل اصلی، متن وصیتنامه است که به شدت شبیه یکی از شعرهایی است که پس از کشتار ۶۷ در زندان گوهردشت [توسط نصیر نصیری] سروده شده بود و من آن را در سال ۶۸ به محمود داده بودم. [طبیعتاً وی نمی‌توانست از شعری که در سال ۶۸ سروده شده بود در وصیت‌نامه سال ۶۷ استفاده کند.] خودم نیز از این شعر در خاطراتم بهره برده‌ام. شعر در وصف فرزین نصرتی که در کشتار ۶۷ جاودانه شد، است و نام آن «شطرنج». محمود رویایی در جا جای کتابش از همین شعر و دیگر شعرهایی که من در اختیار او گذاشته بودم به صورت عبارت، جمله و … استفاده کرده است اما خود این شعر را در کتاب نیاورده است. محمود طبع شاعری هم نداشت.

در شعر «شطرنج» آمده است:‌

«که گاه سکوت از تندر رساتر

مرگ از زندگی زیباتر»

و …

گوشوار سکوت و هزار پنجره فریاد از همان دسته اشعاری که در اختیارش گذاشته بودم گرفته شده است. من در صفحه‌ی ۱۷۶ جلد سوم کتاب نه زیستن نه مرگ چاپ دوم بعد از این که متن وصیت‌نامه‌ فرضی را که خطاب به والدین و مادربزرگم بود در ذهنم مرور می‌کنم (چون کاغذ و خودکار در دسترس نبود) در توضیح این‌که چرا متن ساده‌ای را برای نگارش احتمالی آماده کرده بودم، می‌نویسم:

«فکر کردم کوتاه است و گویا و حساسیت برانگیز هم نیست و همه‌ی آن چیزی را که می‌‌خواهم بیان کنم، در خود دارد. هر چند که گاهی وقت‌ها «سکوت از هزار پنجره فریاد نیز رساتر است».

[در واقع من برای توضیح تصمیم‌ام به همین شعر نصیر نصیری که در رابطه با فرزین نصرتی سروده شده بود اشاره کردم. محمود رویایی روزشمار کشتار ۶۷ من را خوانده است، اما حواس‌اش نیست من از این شعر در رابطه با توضیح تصمیم‌ام استفاده کردم و او از شعر در متن وصیتی که سال ۶۷ نوشته! در حالی که شعر در سال ۱۳۶۸ سروده شده است. ]

شعر «جای پای موسی» هم در میان شعرهای مصادره شده‌ی نصیر نصیری بود که محمود رویایی متأسفانه از آن در کتابی که مجاهدین برایش راست و ریس کردند استفاده کرد .

محمود رویایی در مقالاتی که به نام او در سایت آفتابکاران یکی از سایت‌های وابسته به مجاهدین انتشار یافته مدعی است هرگاه فرصتی می‌یابد در اشرف و لیبرتی سری به اینترنت! می‌زند و مطالب را دنبال می‌کند. تردیدی ندارم که دروغ می‌گوید و از چنین امکانی برخوردار نیست. چنانچه بپذیریم او به اینترنت دسترسی دارد حتماً متوجه مرگ نصیر نصیری شده است، آیا انتظار نمی‌رود او که جا به جا در کتابش به شعرهای نصیر اشاره می‌کند و به دروغ خود را مسئول «تکثیر» آن‌ها جا می‌زند و مدعی است به خاطر دست‌بستگی نمی‌تواند از شاعر یاد کند حالا که نصیر در میان‌مان نیست و خطری متوجه او نمی‌شود با افتخار نام نصیر نصیری را بیاورد و از وی تجلیل به عمل آورده و قدر زحماتش را بداند؟

برای محمود رویایی و سقوط‌اش متأسفم.

ایرج مصداقی ۲۴ فروردین ۱۳۹۵

www.irajmesdaghi.com

Irajmesdaghi@gmail.com

منبع:پژواک ایران

(پایان)

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید