مراجعه سوم خانواده های قربانیان به کمپ لیبرتی عراق ـ سفر ششم

0
884

مراجعه سوم در سفر ششم (+ گزارش دوم از روز ششم)

ینیاد خانواده سحر، بغداد، سوم اوت ۲۰۱۶:… و باز هم تنها بدرقه کننده خانواده های بی دفاع آفتابی بود که از شرم رفتارهای وحشیانه سوات کم مقدار مدافع ناحق فرقه با پشتیبانی کمیساریا که حایل عشق و محبت بودند به سرخی میزد و به آن سوی دنیا پناه میبرد. بنیاد خانواده سحربار دیگر از تمامی فعالان حقوق بشر در اروپا، خصوصا جداشدگان و آنهائی که متأسفانه در برابر این ظلم فرقه رجوی ساکت هستند … 

مراجعه سوم در سفر ششم

لینک به منبع

امروز عصر خانواده های چشم انتظار اسرای گرفتار در فرقه رجوی، در تلاشی دیگر برای سومین روز پیاپی به امید دیدار باعزیزان دربندشان به اردوگاه لیبرتی رفتند. به دلیل معطلی بسیار در سیطره عراقی ها در گرمای طاقت فرسا، خانواده ها با تأخیر و البته خستگی زیاد به محل رسیدند. از قرار معلوم کمیساریای عالی ملل متحد برای پناهندگان به سفارش سفارت آمریکا بر روی دولت و سربازان عراقی فشار میگذارد تا مانع رفتن خانواده ها به اردوگاه شوند.

امروز نیز نه تنها چون روز پیش دیوارهای مرتفع و پرده های متعدد، حایل و مانع دیدار ما و عزیزانمان بود، بلکه روی لبه سرتاسر دیوارها هم سیم خاردار کشیده بودند. شرایط به گونه ای بود که گوئی خانواده ها قرار است با تانک و تیربار به اردوگاه حمله نمایند. واقعا این جماعت از خودشان خجالت نمیکشند که در برابر افرادی ناتوان و بی سلاح که صرفا برای دیدار با جگرگوشگان خود مراجعه کرده اند چنین حرکات خفیفی انجام میدهند. این حرکات عمق دور بودن آنان از دنیای واقعی را نشان میدهد که غرق در توهمات فرقه ای که رجوی در اذهان آنان کاشته است می باشند.

حمله به خانواده ها اوت 2016

گروهی از اعضای خانواده ها باز برفراز دیوارها رفتند تا عزیزانشان را صدا بزنند. نظامیان عراقی اجازه نمیدادند آنان به دیوارهای حایل نزدیک شوند. میگفتند برایشان مسئولیت دارد و ملل متحد که مسئول اردوگاه است دولت را مؤاخذه میکند.

خانواده ها بسیار بی تاب بودند و عنان از کف داده و فریاد میزدند و عزیزانشان را می خواندند. هرچه التماس کردند اثر نکرد. برخی بی تاب برزمین افتاده بودند.

همزمان خانواده ها هدیه هایی را برای اسرای فرقه به آن طرف دیوارها پرتاب می کردند. اما این ابراز عاطفه باز به شدت از سوی عوامل مغزشوئی شده فرقه با پرتاب سنگ های درشت پاسخ داده شد. در این بین یکی از مردان همراه ما از ناحیه سر مورد اصابت سنگ ها قرار گرفت و مصدوم و بیهوش و روانه ی بیمارستان گردید.

در پایان با زخمی شدن یکی از همراهان، سربازان عراقی ما را مجبور به ترک لیبرتی کردند. البته آنان از خود می پرسیدند که چرا اینان جواب گل را با سنگ میدهند و اینها چگونه موجوداتی شده اند و تا کجا آنها را مغزشوئی کرده اند.

نیروهای عراقی میگفتند که بهانه فرقه رجوی تهاجم اخیر به اردوگاه است که خودشان هم میگفتند که کسی ربط آنرا با این زنان و مردان بی سلاح که صرفا برای کسب اطلاع از عزیزان خود آمده اند نمی داند.

روزسوم -سوات الخفیف

بعد از جلسه با نمایندگان مجلس عراق، با دلی بسی شکسته تر از همیشه که امکان ملاقاتی نیست بخاطر محافظت از جان بچه ها از ترس سران فرقهبا همان هفت خودرو ساعت حدود سه بعد از ظهر به سمت لیبرتی راه افتادیم.

بازهم گرما و انتظار تکراری برای مجوز ورود به اسارتگاهی به اسم اردوگاه لیبرتی، در پست ترین و حقیرترین مکان در پشت و پس و پناه فرودگاه بغداد. هنوز آفتاب وحشتناک میتابید که دویست نفر انسان دلسوخته با فرهنگها و گویشها و پوششهای مختلف از سراسر ایران از در و دیوار برای دیدن حتی سایه و شبحی از در حصار مانده های سالیانشان تلاشی نو از سر گرفتند.

دیروز پلاکارد های تصویری اسرا را که هر بار خانواده ها آویزان میکردند به امید اینکه بچه های در بندشان ببینند توسط سربازان سوات کنده شد و بر زمین ریخته و پاره گردید. امروز به جای آن، روی دیوارها سیم خاردار و روغن سوخته وسنگ تیر و کمان هدیه از جانب فرقه بود برای خانواده ها با چندین پدر و برادر زخمی که سوغات عزیزان گم گشته شان بعد از سالها بدنبال فرزند دویدن و فراق چیزی جز سنگ و خون و سلاح عصر هجر نبود. امروز لیبرتی صحرای محشر کبری بود برای خانواده هائی که هیچ سلاحی جز عشق نداشتند. قیامتی که تنها دادگرش اوست که داد میستاند به فضلش بسی عظیم حتی اگر من و ما و خانواده ها دیگر عمرمان کفاف ندهد.

خانواده ها ساعتی هرچه با زبان خوش از سوات تقاضا کردند نزدیک دیوارهای فولادی بشوند گوش شنوایی نبود. پس زنان جلودارغیور به نرده چوبی هجوم بردند و آن را از جا کندند و سوات مزدور کمیساریا به زنان حمله ور شدند و از پشت همان نرده لعنتی نکبت با مشت و لگد پرانی به زنان ضربه زدند. سوات کم سن و سالی چنان مشت بر دستانم کوبید که فغان مفصل انگشت اشاره ام تا مغز سرم را سوزاند اما دریغ که اظهار دردم را مزدور ببیند.

خدایا چه قدرتی در عشق به خانواده نهاده ای که زور خواهران و مادران عزیز گم کرده با سوات بی مقدار برابری میکند.

بر سر سوات نادان فریاد زدم تو حق نداری حتی انگشتت را به ما بزنی و فریادم آنقدر رسا بود که سر کردگانش دورش کنند به سرعت از نرده حقیر چوبیشان که تکیه گاه دنیا و آخرتشان است در مقابل رنجی که به خانواده ها دادند در برابر دیدگان دادار دادگر…

آفتاب باز هم سخت بر ما میتابید و جواب خانواده ها به پلیدی سوات و پست فطرتی باقیمانده ارازل و اوباش رجوی که حتی به خانواده خلق خودشان هم رحم نکردند باز هم پرتاب گل بود و توپهای رنگی که اسم عزیزانشان را بر آن نگاشته بودند و فریاد روی فریادم که مدام به آسمان بلند بود و انگشت اشاره آسیب دیده ام که السوات الخفیف…

سوات الخفیف… سوات الخفیف…

و باز هم تنها بدرقه کننده خانواده های بی دفاع آفتابی بود که از شرم رفتارهای وحشیانه سوات کم مقدار مدافع ناحق فرقه با پشتیبانی کمیساریا که حایل عشق و محبت بودند به سرخی میزد و به آن سوی دنیا پناه میبرد.

بنیاد خانواده سحربار دیگر از تمامی فعالان حقوق بشر در اروپا، خصوصا جداشدگان و آنهائی که متأسفانه در برابر این ظلم فرقه رجوی ساکت هستند میخواهد تا به افشای ماهیت این فرقه جهنمی و بازی کثیفی که به اصطلاح کمیساریای عالی ملل متحد برای پناهندگان در حمایت از فرقه رجوی براه انداخته بپردازند و بیش از این سکوت پیشه نکنند.

بنیاد خانواده سحر – بغداد
سه شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۵

گزارشی دیگر از سفر ششم، روز دوم

لینک به منبع

به نام یاور همیشگی

امروز، روز دومیست که در گرمای سوزان بغداد راهی کمپ لیبرتی شدیم، با وجود کارشکنی های بسیار، با صبر و توکل بالاخره خود را به درب کمپ رساندیم تا روزی دیگر به دنبال یار باشیم.

امروز مقابل درب دیگر کمپ جمع شدیم که با صحنه ای شوک آورمواجه شدیم – با سیم خاردار و سنگربندی نظامی و دیوارهای ساخته شده از آهن – که تمام این تمهیدات نه برای حمله ی دشمن، که برای مقابله با خانواده های چشم انتظار فرزند و تقاضاکننده ی ملاقات بوده است.

و این صحنه ها، صد البته که عزم خانواده ها را برای رسیدن به هدف راسخ تر از قبل نمود.

روزی سخت بود، اما مثل همیشه خانواده ها قدرتمند و محکم ایستادند، و از ته دل عزیزانشان را صدا زدند؛ سعی کردند با گذاشتن سرود “ای ایران”، پیام دوستی و عشق به مام وطن را در فرزندان زنده کنند.

اما این روز سخت، همراه با ناله های پدران و مادران پیر و با فریادهای “دوستتان داریم” خانواده ها، با گریه ی پدری در فراق فرزند، با ناله ی مادری که سوی چشمانش را برای فرزندش از دست داده، ادامه داشت.

خانواده ها با بالارفتن از دیوارها سعی در دیدن فرزندانشان حتی در دور دست داشتند. آنها با دیدن هر یک از بچه های درون کمپ، فریاد شوق و شادی سر میدادند و آنها را دعوت به دیدار مینمودند.

اما در آخر، از خانواده ها با پرتاب سنگ پذیرایی شد.

سنگهایی که بر پای مادری، بر سر برادری، بر دست همسری اصابت کرد اما آنان همان را غنیمت شمرده و بسان پیام عشق بر آنان به نیت رویشان بوسه زدند.
در پاسخ تمام ناله ها و ضجه ها، سنگ بود که فرستاده شد.

جالب است که ندیدم، خشمی، ناراحتی و بغضی از اصابت این سنگها به خانواده ها، بلکه هرچه بود عشق و عاطفه و علاقه بود.

سنگهایی که از جانب خانواده ها با گل پاسخ داده شدند.

گلهایی که عاملان فرقه با آتش زدن آنها خواستند تا خانواده ها را ناامید کنند و بگویند که این آمدنها و رفتنها بی حاصل است، اما ما میدانیم که حاصلی داشته که برای ترساندن ما از سنگ استفاده کردند.

بارها و بارها و بارها فریاد “دوستتان داریم” بود که تا به ثریا میرسید.

در انتهای روز، خانواده ها همچنان با امید به روزی دیگر، و برای دستیابی به حق مسلم ملاقات بازگشتند.

امید به آینده تنها داشته ی ما خانواده هاست. خدایا این امید را از ما نگیر. الهی آمین

پیام ما امید – نوید ما آزادی

سهیلا سلمان زاده، خواهرزاده رحیم سهرابی (اسیر در فرقه رجوی)

***

همچنین:
http://iran-interlink.org/wordpressfa/?p=26190

سفر ششم، روز دوم. دوشنبه ای لبریز از خاطره (+ منتخب عکسها) 

Camp Liberty 02082016بنیاد خانواده سحر، بغداد، دوم اوت ۲۰۱۶:… خواهران غریب این برادر تمام مسیر را اشک ریختند و بقیه هم سفرهای صبور و دوست داشتنیشان به دلداری شان پرداختند. بخصوص سیستانیهای با محبت وبا صفا و دوست داشتنی و در این فضا با تمام وجود حس شد که هیچ نیرویی نمیتواند بین اهل تسنن و شیع جدایی بیندازد تا زمانی که نیروی عشق و محبت و عاطفه و انسانیت حکم فرماست. و درآخر دعایی که … 

کمپ لیبرتی خانواده های اسرای مجاهدین خلق چه کسی پادگان اشرف را بست؟ (مروری اجمالی بر تاریخچه پادگان)

لینک به منبع

سفر ششم، روز دوم

دوشنبه ای لبریز از خاطره

امروز دوشنبه ۱۱ مرداد ۹۵ حدود ۲۰۰ نفر از خانواده های افراد گرفتار در فرقه ی رجوی در تلاشی مجدانه برای دومین بار در سفر اخیر به لیبرتی عزیمت کردند. اما متأسفانه به خاطر ممانعت نیروهای عراقی به دستور کمیساریای عالی ملل متحد چند ساعت در هوای بسیار داغ بغداد که بالغ بر ۵۰ درجه می شد، پشت سیطره لیبرتی منتظر ماندند.

بالاخره پس از ساعت ها انتظار به سمت لیبرتی حرکت کردیم. امروز به همان درگاه و شکافی رفتیم که در سفر قبل مورد ضرب و شتم و هتاکیِ سران فرقه قرار گرفته بودیم. باز با خود گل، شیرینی، نقل و نیز خاک آرامگاه حافظ را از شیراز برای بچه ها تحفه آورده بودیم اما این بار با صحنه ای تکان دهنده روبه رو شدیم. به جای پرده های حایل دیوارهای بلند و مرتفعی کشیده بودند و بر فراز دیوارها پرده بر پرده …

عوامل رجوی با سیم خاردار مانع ورود خانواده ها شده بودند و مقابل خانواده ها علاوه بر دیوار و پرده، سنگر و تیربار هم تعبیه شده بود … عجیب است که برای مقابله با تعدادی پدر و مادر کهنسال و خانواده های منتظر که سلاحشان تنها و تنها عشق است چنین سد و موانعی چیده شده است.

همراهان دل خسته ی ما با سوز و گداز عزیزان خود را صدا می زدند … تعدادی نیز برفراز دیوارهای بتنی رفتند تا بلکه از دور عزیزانشان را ببینند که ناگهان سرسپردگان از خودبیگانه شده ی فرقه با پرتاب سنگ های درشت به آنها حمله کردند. دو نفراز اعضای خانواده ها نیز مورد اصابت این سنگ ها قرار گرفتند. امّا ما خانواده ها به جای سنگ برای ایشان گل پرتاب کردیم که توسط عوامل فرقه مانند سفر پیشین، تمام گل ها جمع آوری و سوزانده شد. ما خانواده ها تنها یک خواسته داریم و چون گذشته بر ملاقات با عزیزان خود اصرار داریم اما دریغ و درد که فریادرسی نیست …

باز به حوالی ساعت هفت عصر نزدیک شدیم و سربازان عراقی ما را مجبور به بازگشت و خروج کردند و ما دل خسته امّا امیدوار به فضل خداوند عازم محل اقامت خود شدیم …

دوشنبه ای لبریز از خاطره

تقریبا ساعت دو خانواده ها با برنامه ریزی و نظم بی نظیری سوار هفت خودروی ون شدند و با هزاران امید بازهم عازم لیبرتی تنها امیدگاه قرار عزیزانشان گردیدند. حدود ساعت سه تا پنج قبل از ورودی فرودگاه در بلوار منتهی به آن خودروها توسط نیروهای استخبارات عراق متوقف شدند و خانواده های دردمند که درد مشترکشان فراق عزیزست ساعتها در حرم گرم کشور عراق و شهر بغداد محکوم به تحمل سختی مضاعف بر درد ندیدن و رنج طی طریق مداوم سالهای سال گردیدند اما محبت خانواده ها گذر این سه ساعت را کوتاه کرد و پر از خاطره های خوبی و در اذهان شان برای همیشه ماندگار چرا که این خانواده یک خانواده بزرگ است با هدفی مشترک که فقط و فقط نجات چگر گوشه هایشان است و بس …

حدود ساعت شش استخبارات اجازه ورود حدود دویست نفر از خانواده ها را به زندان عزیزانشان داد. به محض ورود سوات عراق جلو خانواده ها را سد کرد در حالی که با نرده های چوبی تازه تعبیه شده از ورودی نگهبانی جلو خانواده ها سد شده بود. درب درگیری که دفعات قبل فقط با حاجبی پارچه ای بعد از اتاقک نگهبانی از فضای بیرون جدا میشد حالا با یک ردیف طویل سیم خار دار سپس با ردیفی ایرانیت سبز پوش و بعد با حاجبهای رنگی حامل شعارهای بی اثر تکراری و کلیشه ای پوشیده شده بود. دیگر حتی هیچ روزنه ای برای دیدار محوطه درون زندان عزیزانمان نبود تنها روزنه سوراخی کوچک بود که با دوربین از خانواده ها برای هزارمین بار فیلمهای تکراری گرفته میشد.

سوات عراق حتی اسلحه ای را در دید خانواده ها قرار داده بودند هر چند خانواده ها با اراده مشتاق ملاقات با فرزندانشان از ردیفهای پی درپی ترس نهراسیدند و به بلندای لیبرتی رفتند و از پشت مانع هایی که بیشتر به مانع های میدان اسب دوانی میماند تا موانع امنیتی پاره های جگرشان را فریاد میزدند و زورشان بر سواتهای بی احساسی که با اخبار کذب از اسیران درون فرقه میخواستند دل خانواده ها را بلرزانند چربید و پیام عشقشان را به هر شکل با صداهای رسا که نیاز به هیچ سلاحی جز سلاح عشق نداشت را به گوش جان در بندانشان رساندند و فرقه ای های مستاصل زندان بان عزیزانمان به محض دیدن پلاکاردهایی که حاوی پیامهای شوکه کننده از مرگ خدایشان بود با سنگ و کلوخ و تیر و کمان به خانواده ها حمله ور شدند و هنوز یک ساعت از حضور خانواده ها نگذشته بود که سوات عراقی با بی مهری هرچه تمام عذر خانواده ها ی فراق کشیده را خواستند و خانواده ها ی دل شکسته را به اجبار به سمت هفت خودرو ون هدایت کردند.

از شش ون بی خبرم اما در خودروی ما دیگر هیچ کس خنده به لبهایش نیامد.

سربازها به یکی از خانواده ها خبر عمل جراحی زانوی عزیزشان را در این کشور غریب داده بودند. پایی که مشخص نیست به چه دلیل دچار آسیب شده است. پای جوانی که هنوز در عنفوان جوانیست. جوانی که پنجه های هنرمندی دارد و روحی لطیف به کدامین گناه حدود دو ماه است که ناپدید شده است.

خواهران غریب این برادر تمام مسیر را اشک ریختند و بقیه هم سفرهای صبور و دوست داشتنیشان به دلداری شان پرداختند. بخصوص سیستانیهای با محبت وبا صفا و دوست داشتنی و در این فضا با تمام وجود حس شد که هیچ نیرویی نمیتواند بین اهل تسنن و شیع جدایی بیندازد تا زمانی که نیروی عشق و محبت و عاطفه و انسانیت حکم فرماست.

و درآخر دعایی که همیشه مایه آرامش است برایم که به تمامی خانواده های هم درد فراق کشیده ام که از درک والای برخوردارند تقدیمش میکنم چرا که با شعف احساس میکنم که دارای خواهران و مادران و پدران و برادران بی شماری شده ام که در تحمل درد فراق همراه و همدمم میمانند.

خدایا چنان کن سر انجام کار
تو خشنود باشی و ما رستکار…
خدای نازنینم عزیزانمان را به دریای بی کران قدرتت میسپاریم….
مطمئنم که پیام عشق ما را به گوش جانشان رسانده ای….
به امید فردای بهتر پشت دیوارهای لیبرتی …
التماس دعایی سرشار از انرژی مثبت برای عزیزانمان…

۱۳۹۵/۵/۱۱دوشنبه ای به یاد ماندنی

منتخب عکس – تلاش ششم – روز اول

لینک به منبع

روز اول ششمین حضور خانواده ها در مقابل دروازه های اردوگاه لیبرتی در عراق در شرایطی سپری گشت که امکانات رفاهی و استقراری به هیچ عنوان مناسب نبود.

خانواده ها در شرایط جسمی و سنی کاملا متفاوتی هستند اما در میزان عزم و اراده برای تحقق اهدافشان یعنی وادار کردن فرقه رجوی به بازکردن درهای لیبرتی و اجازه دیدار دادن با عزیزانشان کاملا یکسان و مشترک هستند.

گرما بیداد میکند. طی سه روز گذشته که خانواده ها به تدریج وارد بغداد شده اند جمعا تاکنون ۳ نفر به دلیل گرما زدگی به زیر سرم رفته اند. ترافیک سنگین بغداد به دلیل ملاحظات امنیتی در هوای گرم و طاقت فرسا واقعا نفس گیر ا ست.

در زیر مجموعه ای از عکس های روز اول ارائه میگردد:

کمپ لیبرتی مجاهدین خلق خانواده اسرا اوت 2016

بنیاد خانواده سحر – بغداد
دوشنبه ۱ اوت ۲۰۱۶    

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید