عاطفه اقبال: انتقال مجاهدین از عراق پایان یافت! زنده باد انتقال!

0
1145

انتقال  پایان یافت! زنده باد انتقال!

عاطفه اقبال، وبلاگ یادداشت ها، بیست و ششم سپتامبر ۲۰۱۶:… برایم دعا کرد که عاطفه خدا پشت و پناهت باشد که خانواده ها را تنها نگذاشته ای. مادری که هنوز مثل کوهی در کنارم ایستاده است و من به بودن او افتخار میکنم. بر او و بر تمام مادران و پدران و خانواده هایی که کمپین انتقال را تا آخرین روز یاری کردند، درود. کمپین با موفقیت به پایان رسید. گروه و سایت کمپین باقی خواهد ماند تا مطالب و مدارک آن در دسترس عموم باشد … 

لینک به منبع

انتقال پایان یافت! زنده باد انتقال!

 از حدود شش سال پیش آرزویم این بود که روزی اتمام انتقال را اعلام کنم و بگویم دیگر نگران جان آنهایی که در عراق در خطر کشتار قرار دارند نیستم. می خواستم آنروز جشنی باشد برای نجات جان این انسانها. روز جمعه ۹ سپتامبر خبر اتمام انتقال ساکنان لیبرتی اعلام شد و این پایان قاعدتا می بایست پایانی بر نگرانی خانواده هایی باشد که سالهاست نگران جان عزیزانشان در خاک عراق بوده اند و نام آنها را در میان انتقالی ها می جستند. اما آنروز از نظر من همانطور که در مصاحبه کوتاهم در تلویزیون بی بی سی گفتم این نگرانی هنوز پایان نیافته بود. تعدادی از کسانی که در کمپ اشرف و لیبرتی از مجاهدین بنا به حق انسانی و قانونی خود جدا شده بودند و طبق قرار کمیساریا باید سریع به کشور ثالث منتقل میشدند هنوز در عراق سرگردان و بلاتکلیف مانده بودند. جدا شدگانی که نمیخواستند به ایران بازگردند و تمامی فشارها را برای این تصمیم تحمل کرده بودند. هم رژیم و هم مجاهدین خواستار این بودند که آنها به ایران بازگردند و پرونده مبارزاتی شان به این شکل بسته شود. کمپین صدای آنها را رسانه ای کرد و با امکانات ناچیزی که داشت به حمایت از آنها و تلاش برای انتقالشان دست زد. تا اینکه طی دو روز ۲۰ و ۲۱ سپتامبر آنها به آلبانی انتقال یافتند و پرونده انتقال از بغداد بسته شد. انتقال این جدا شدگان جز برای کمپین برای هیچ کس دیگر مهم نبود. نه برای رژیم جمهوری اسلامی و نه برای مجاهدین! همه آنها را به حال خود رها کرده بودند. به همین دلیل هم نه باقی ماندن آنها در عراق و نه انتقال آنها توسط هیچ کدام از طرفین بازتاب نیافت. و فقط کمپین آنرا پیگیری و منتشر کرد. کمپین ما در فردای اولین موشک باران کمپ لیبرتی با انتشار یک فراخوان تشکیل شد و عنوانش ” کمپین برای انتقال فوری ساکنان لیبرتی به کشور ثالث” بود. جدا شدگان بغداد برای کمپین به مثابه جزئی از ساکنان لیبرتی باید در این تلاش انتقال گنجانده می شدند و تا یک نفر از آنها در عراق مانده بود. ما نمیتوانستیم کمپین را پایان یافته تلقی کنیم. کمپین با انتقال این جداشدگان به هدف خود رسید. بر تمامی دوستان مبارک باد!

پایان کمپین
امروز هنوز تعدادی از نفرات جدا شده که از اشرف به کمپ تیف رفته و از آنجا بعد از چند سال به کردستان عراق منتقل شده بودند در اربیل و سلیمانیه عراق باقی مانده اند. صدایشان هم به جایی نمی رسد. تعدادی نیز در ترکیه و آذربایجان در بدترین شرایط سرگردان هستند. آنها از طرف هیچ کس حمایت نمی شوند. آنها تنها هستند. آنها چون استخوانی لای زخم انتقال خواهند ماند و این پروژه به پایان نخواهد رسید تا زمانی که تک به تک آنها نیز طبق قولی که توسط آمریکا و کمیساریا به آنها داده شده، به کشوری امن منتقل شوند. در این جهت من بصورت فردی از هر آنچه که بتوانم کوتاهی نخواهم کرد و از دوستان نیز می خواهم به کمیساریا و سازمان ملل با نامه نویسی و تلفن زدن فشار بیاورند و خواستار انتقال آنها شوند.
یک گروه دیگر نیز در عراق باقی مانده اند و هرگز نخواهند توانست آنجا را ترک کنند و آن پیکرهای بی گناهی است که در آن خاک غریبه به خون تپیدند و یا بر اثر بیماری از دنیا رفتند. آنها خرج شعارهای بیهوده رهبری مجاهدین شدند. شعارهایی که پوچ بودن آن امروز در عمل ثابت شده است. شعارهای ” بیا بیا” در مقابل سربازان تا دندان مسلح عراقی! شعار ” اگر اشرف بایستد جهانی خواهد ایستاد! ” و یا ” کوه اگر بجنبد، اشرف ز جا نجنبد!

کمپ بدنان اشرف تعطیل شد

شعارهای بجا مانده در کمپ اشرف بعد از تخلیه خونین آن

” ۵۳ انسانی که بنام حافظان اموال! خرج نگهداری یک مشت آهن پاره در کمپ اشرف شده و نهایتا با دستهای بسته توسط عوامل رژیم قاتلان، اعدام صحرایی شدند. آری! ۱۴۱ نفر بر اثر همآهنگی مشترک تعریف نشده بین جمهوری اسلامی و مجاهدین در عراق جان باختند و ۲۷ نفر بر اثر بیماری که عامل اصلی آن ماندن طولانی مدت در عراق در بطن جنگ و بمباران و درگیری بود، از دنیا رفتند. آنها در خاک عراق بجا مانده اند و امروز مجاهدین حتی به آنها اشاره ای هم نمیکنند تا بوی خونشان، خاطر جشن ها و ملاقات هایشان با وزرای اطلاعات کشورهای عربی و غربی را کدر نکند. این بدون تردید و بدون هیچ تعارفی یک جنایت مشترک بود. گویا هر دو طرف قسم خورده بودند که مبارزترین انسانهای ایران زمین را در نبردی بی انتها به هر شکل ممکن از بین ببرند. بله به جد می گویم: رژیم قصد داشت تا نفر آخر مجاهدین در عراق را یا به ایران منتقل کند و یا از بین ببرد. مجاهدین نیز قصد داشتند به هر قیمت ممکن در عراق بمانند و در این راه اعضایشان را گوشت دم توپ کرده بودند. رژیم ولایت فقیه و رهبری مجاهدین ناچار به تن دادن به انتقال شدند. اگر صدای کمپین که صدای خانواده ها و حامیانشان شد، نبود، مجاهدین زیر بار فشارهای بین المللی برای انتقال نمی رفتند و همانطور که در اولین اطلاعیه گفته بودند، ترجیح میدادند تا آخرین نفر را در عراق به کشتن دهند! حتی بعد از اینکه انتقال به لیبرتی* را با بیرون آمدن از لیست تروریستی با وزیر خارجه وقت آمریکا ” هیلاری کلینتون” معامله کردند و به کمپ لیبرتی منتقل شدند از همان ابتدا آنجا را نه محل ترانزیت به کشور ثالث بلکه ترانزیت به آن دنیا نامیدند! در حالیکه خانم برگزیده همچنان در کنار رودخانه اوآز در خوش آب و هواترین منطقه حومه پاریس، اطلاعیه مقاومت صادر میکرد. اعضای مجاهدین در عراق می پوسیدند و با هر موشک باران به قاب عکس های دیوار مقر خانم برگزیده می پیوستند تا تعداد شهدای مجاهدین بالاتر و بالاتر رود و لیست خونین آنها به شیوخ عرب عرضه شود. بله از راه دور و محل امن برای آنها که در جهنم عراق مانده بودند می بریدند و می دوختند و ذره ای هم احساس عذاب وجدان نمی کردند. از طرفی رژیم برای از بین بردن ساکنان اشرف و لیبرتی مستمرا توطئه میکرد. نامه هایی که عوامل وابسته به جمهوری اسلامی در سایت هایشان منتشر میکردند، در آرشیو کمپین موجود است. آنها که با ردیف کردن اسامی شان خواستار راه ندادن ساکنان لیبرتی به آلبانی و آلمان و دیگر کشورها می شدند و دولتهای غربی را از پذیرفتن ساکنان لیبرتی با توصیف آنها به عنوان تروریست می ترساندند! آنها که به دولت عراق نامه می نوشتند و خواستار دستگیری ساکنان اشرف و لیبرتی می شدند و به آنها لیست افراد را ارائه میدادند که مانع خروجشان از عراق شوند! آنها همصدا با جمهوری اسلامی تنها دردی که نداشتند نجات جان ساکنان لیبرتی و اشرف بود. آنها که در مقابل اشرف با بلندگو ساکنان اشرف را به آتش کشیدن کمپ اشرف تهدید می کردند! آنها همگام با رژیم عمل کردند. آنها فقط خواستار این بودند که تمامی ساکنان به ایران تحویل داده شوند. انتقال راه حل مطلوب آنها نبود. همچنان که راه حل مطلوب مجاهدین هم نبود. در این رابطه رژیم و مجاهدین هر دو در یک خط موازی حرکت کردند. بعدها در این رابطه بیشتر خواهم نوشت.

حمله و قتل در کمپ اشرف

قتل عام اشرف

با این وصف، انتقال از کمپ لیبرتی به پایان رسید. انتقالی که خواسته همه خانواده ها و کسانی که خارج از هر گونه اختلاف عقیده به نجات جان انسانها فکر میکردند، بود اما خواسته رهبری جمهوری اسلامی و خواسته رهبری مجاهدین نبود. درب استراتژی خون و شهادت از هر دو طرف با این انتقال گل گرفته شد. آنهایی که به هر کاری دست می زدند تا شاید در عراق کسی سرکار بیاید که بتوانند زیر سایه او، همچنان، لاشه خاطرات باقیمانده از گذشته را حفظ کنند. روزی روی ” ایاد علاوی” سرمایه گذاری میکردند روز دیگر روی عشایر غیوری! که علیرغم شرکت در تمام سورچرانی های کمپ اشرف، عاقبت انگشت هم برای نجات جان ساکنان اشرف و لیبرتی تکان ندادند! همان عشایری که مجاهدین در توجیه سورچرانی هایشان می گفتند: ” اگر رژیم و عوامل عراقی شان جرات کنند به کمپ اشرف نزدیک شوند، عشایر عراقی و خانواده هایشان قرار است دیوار گوشتی دور کمپ درست کنند” !! اما از حمایت آنها که امضاهای میلیونی بنامشان صادر میکردند، در هیچ کدام از کشتارها خبری نشد!
بله امروز انتقال از کمپ لیبرتی پایان یافته است. ولی هنوز خانواده های بسیاری بدنبال نام عزیزانشان می گردند. اسامی عزیزان آنها در لیست انتقالی ها نیست و آنها نگران هستند. با توجه به بودن نامهای مستعار و تکراری در میان این انتقال یافتگان و اینکه نام تعداد بسیاری اساسا منتشر نشده است. این خانواده ها همچنان نگران هستند و از کمپین تقاضای کمک برای یافتن جگرگوشه هایشان را دارند. و اگر این تلاشها به جایی نرسد چاره ای جز انتشار عکس و مشخصات عزیزانشان نخواهند یافت تا شاید کسی خبری از آنها برایشان بیاورد. از طرفی هنوز تعداد زیادی از خانواده ها امکان دیدار یا حتی یک تماس ساده با عزیزانشان که به آلبانی یا دیگر کشورها منتقل شده اند را نیافته اند. آنها با کمپین تماس میگیرند و اظهار نگرانی می کنند. یک مورد از تماس با کمپین را برای گوشهای شنوا می نویسم: پدر نگرانی از طرف چند خانواده برای من پیام فرستاده که ما نگران عزیزانمان هستیم، چرا نمی گذارند آنها با ما تماس بگیرند و یک شماره تلفن به ما نمیدهند که وضعیت بچه هایمان را پیگیری کنیم. در اشرف و لیبرتی می گفتند به لحاظ امنیتی در خطر هستند و امکانات تماس با خانواده موجود نیست. اما امروز در آلبانی و دیگر کشورهای آزاد نداشتن امکانات بهانه ای بیش نیست. این پدر به صراحت از من خواست یک سئوال را مطرح کنم و آن اینکه : اگر در آلبانی نیز فرزندان ما در زندان هستند، اسم زندانبان را بگوئید تا ما بصورت مستقیم از زندانبانشان تقاضای ملاقات کنیم! چند خانواده که از راه دور به آلبانی سفر کرده تا عزیزشان را بعد از بیش از بیست سال ببینند. فقط توانسته اند در کمپ و در حضور دیگر مسئولین مجاهدین آنها را ببینند. البته این وضعیت در رابطه با خانواده های نزدیک به مجاهدین و آنهایی که حاضر هستند دست به جیب ببرند، تفاوت کیفی میکند! در یک مورد برادری که برای دیدن خواهرش رفته است توانسته فقط او را در حضور چند خواهر مجاهد دیگر ببیند! این تنها نمونه های کوچک از انبوه مواردی است که روزانه برای من از طرف خانواده ها ارسال میشود. برای همین در همین جا به مجاهدین دوباره میگویم : با خانواده های نگران بازی نکنید. امکان تماس مستقیم و بدون حضور دیگران را برای خانواده ها فراهم کنید. وگرنه دود این نگرانی ها در وحله نخست به چشم خود شما خواهد رفت. دیدار با خانواده یک حق است. آنرا در بازیهای سیاسی – تبلیغاتی مخدوش نکنیم!
در رابطه با انتقال و موضع گیری های رژیم و مجاهدین در فرصت مناسب مجموعه کمپین را با اسناد و مدارک از ابتدا تا به انتها منتشر خواهم کرد. اسناد حرف می زنند و گویا هستند و “اطلاعیه های پیروزی امروز” نمی تواند بر روی “بیانیه های مرگ و خون دیروز” رنگ فراموشی بپاشند. پیکرهای خونینی که بر زمین افتادند و کسانی که در جریان این بازی خونین معلول و مجروح شده اند، شاهدان زنده هستند. اسامی کامل کشته شدگان، مجروحین و معلولین را نیز در انتشارات کمپین منتشر خواهم کرد تا این اسناد تاریخی هرگز از اذهان پاک نشود. تک تک نامه هایی که برای من از عراق ارسال شد و پاسخ های من. تک تک موضع گیری های اعضای مجاهدین بر علیه خانواده هایشان، تک تک پاسخ ها و تهدید ها بر علیه خانواده ها برای اینکه با کمپین تماس نگیرند و بر علیه آن موضع گیری کنند. کثرت توطئه های پشت پرده در رابطه با کمپین انتقال نشان میدهد که مجاهدین به هیچوجه قصد انتقال ساکنان اشرف و لیبرتی را نداشته اند و مجبور به تن دادن به روند انتقال شده اند و اگر کمپین بهای کشته شدگان و مجروحین را با اطلاع رسانی و افشاگری لحظه مره برای آنها سنگین نمیکرد. همچنان به بازی شهادت در خاک امام حسین! ادامه میدادند. مگر نه اینکه میگفتند ما به امام حسین پناهنده شده ایم و برای همین هم در همین خاک میمانیم و مثل او شهید می شویم! اعتصاب صد و هشت روزه در لیبرتی را با انعکاس ها و اعتراض های مکرر کمپین و خانواده های عضو آن ناچار شدند، بشکنند و برای آن یک محمل پوچ از دادگاه اسپانیا تراشیدند! براستی نتیجه دادگاه اسپانیا چه شد؟

خانواده های مجاهدین خلق فرقه رجوی

بخشعلی علیزاده عضو مجاهدین با سابقه ۲۳ ساله سکونت در اشرف!
اعضای مجاهدین اینگونه در لیبرتی به نمایش گذاشته میشدند.

بله! واقعیت تلخ این است که مجاهدین، آنزمان که میتوانستند انتقال را شعار اصلی قرار دهند و ابتکار عمل را با تکیه به خانواده ها و دیگر ایرانیانی که از موضع حقوق بشر به یاری آنها برخاسته بودند، در دست بگیرند، اینکار را انجام ندادند و نهایتا آمریکا با تاکتیک چماق و حلوا آنها را به قبول “دیپلماسی آمریکایی” وادار کرد تا در انتها از زبان جان کری وزیر خارجه آمریکا آنرا ” پیروزی دیپلماسی آمریکا ” بنامند. دیپماسی آمریکایی نیز نه در جهت نجات جان ساکنان لیبرتی بلکه در بند و بست با رژیم جنایتکار ولایت فقیه و توافق برجام بود. هر بار که مجاهدین مقاومتی در مقابل خروج از عراق انجام دادند، عوامل عراقی رژیم با چراغ سبز آمریکا، موشکی فرستادند تا به آنها نشان دهند که دست بالا را در این رابطه دارند. و بعد از هر موشک، مجاهدین به ناچار به انتقال تن دادند. همچنان که آنان در کمپ اشرف نیز نهایتا با کشتاری خونین وادار به ترک کامل کمپ شدند. براستی آیا خانم برگزیده که در روزهای بعد از آن کشتار دهشتناک به خروج باقیمانده نفرات اشرف رضایت داد، نمیتوانست قبل از آن چنین کند!؟ مسلما که میتوانست ولی آنها هنوز مشغول شعار جنایتکارانه ” بازگرداندن ساکنان لیبرتی به اشرف” ! بودند و بجای تقاضای انتقال هر چه سریعتر آنها از جهنم عراق، میخواستند ساکنان لیبرتی را به جایی که ۵۳ نفر از یارانشان به فجیع ترین وضع کشته شدند و عاقبت قاسم سلیمانی قاتل بر خاک آن قدم گذاشت، برگردانند با اینکه میدانستند در خاک اشرف جز کشتار و مرگ چیز دیگری در انتظارشان نیست.
شواهد نشان میدهد که در روزهای آخر نیز مقاومتی از جانب مجاهدین در جهت ترک کردن کامل لیبرتی وجود داشته است و برای همین درست ۹ روز مانده به تخلیه کامل لیبرتی، دوباره سیاست چماق و حلوا بکار گرفته میشود و خبر دستگیری ” یک خودروی ایرانی با ۳۹ موشک که قصد پرتاب به کمپ لیبرتی را داشته است، در رسانه ها با آب و تاب منتشر میشود “! پیام از قرار این بوده که اگر به خالی کردن کامل لیبرتی تن ندهید، موشکها آماده هستند. معلوم نیست چرا موشک های شلیک شده حملات قبلی را، در منطقه سبز که در حفاظت کامل عراق و آمریکا است، توقیف نکرده بودند! اینبار اما با توجه به اینکه مجاهدین میدانستند، کشتاری دیگر شدیدا به ضد آنها تمام خواهد شد و روند فروپاشی درونی را دامن خواهد زد و همچنین پشتیبانی شیوخ عرب وابسته به آمریکا هم مجانی نبوده و نیست. یکباره در طی دو روز، بیش از چهارصد نفر از اعضای باقیمانده در کمپ لیبرتی را بنا به دستور رسیده از اور سوراوآز با عجله سوار هواپیماهایی که آمریکا بصورت اختصاصی برای جا به جا کردن آنها آورده بود، کردند تا عراق کشوری که با استراتژی جنگ آزادیبخش گره زده بودند، را بناچار ترک کنند. و بلافاصله این اجبار را البته با چهره های بغض کرده و غمگین سخنگوهایشان محمد سید المحدثین و شاهین قبادی به عنوان پیروزی اعلام نمایند! فردای این اعلام نیز مجاهدین ناچار شدند برای حفظ ظاهر برای انتقالی که بالاجبار به آن تن داده بودند، جشن پیروزی بگیرند تا خانم برگزیده با لباسهای فاخر سلطنتی بر روی صحنه بیاید و به نمایندگانی که هیچ کاری جز گرفتن دستمزدهای کلان از مجاهدین برای سخنرانی هایشان انجام نداده اند، با لبخندی ملیح گل بدهد!
میگویند سنگ پا هم از نوع مجاهدینش خوب است آنزمان که قزوین در سنگ پا دست بالا را داشت، گذشت!
هنوز از پیام آن رهبر عقیدتی در رابطه با خروج کامل ازعراق که خط سرخش نامیده بود، هیچ خبری نیست. آیا ترکی الفیصل با کلمه ” مرحوم” بر حقیقتی اسفبار دست گذاشته است؟ کلمه مرحوم را من نه به شخص مسعود رجوی بلکه به استراتژی که به نام او پیوند خورده بود، اطلاق شده می بینم. خروج از عراق با سیاست مسعود رجوی در تضاد بود. اینک که مجاهدین به این خروج ناچارا تن داده یودند، باید او از صحنه خارج میشد تا بتوانند بازی جدیدی را اینبار با نام مریم رجوی شروع کنند. ترکی الفیصل با چنین قصدی است که کلمه ” مرحوم ” را مطرح میکند. پایان استراتژی خونینی که بر اثر ندانم کاریهای رهبری مجاهدین به فاضلاب های لیبرتی ختم شد و بدنه سازمان بهای آنرا به سنگین ترین شکل پرداخت، اینک از طریق ترکی الفیصل فرزند آن شاه شجاع ( به تعبیر خانم برگزیده) اعلام میشود. مجاهدین حتی جرات اینرا نداشتند که خود پایان سه دهه استراتژی خون و نبرد را اعلام کنند. اینک شیوخ عرب وابسته به آمریکا هستند که برای آنها نقشه راه تعیین میکنند!
بر من و کسانی که مسئله انتقال مجاهدین را در این دوره دنبال کرده اند، مشخص است که خروج از عراق بسیار زودتر از این می توانست صورت بگیرد ولی عملا مقاومت مجاهدین در برابر راه حل انتقال از ابتدا باعث عقب افتادن آن شد. مجاهدین هرگز و هرگز راه حل انتقال را به عنوان یک راه حل اصلی جدی نگرفته و مطرح نکردند. گاه گاهی وقتی با فشارهای کمپین مجبور به طرح آن شدند سعی کردند آنرا در میان بقیه خواسته ها کمرنگ کنند. مجاهدین هرگز حتی یک تحصن، یک تظاهرات، یک اعتصاب غذا برای انتقال ساکنان لیبرتی انجام ندادند ولی صد و هشت روز اعتصاب غذا را برای ربوده شدن هفت نفر از کمپ اشرف سازماندهی کردند که اگر فشارهای کمپین به پشتیبانی خانواده ها نبود صدها تن دیگر در این اعتصاب غذا به لیست شهدایشان اضافه میشدند. هفت نفری که مدتهای زیادی است که دیگر حتی اسمی از آنها به میان نمی آید و معلوم نیست که آیا اساسا ربوده شدن آنها صحت داشته است یا جزو شعبده بازی های پشت پرده برای سر کار گذاشتن نیروهای خودشان بوده است. چرا امروز دیگر هیچ نامی از این هفت نفر در میان نیست؟ بر سر آنها چه آمده است؟
بار اول در سال ۲۰۰۹ وقتی راه حل انتقال را در کادر روابط داخلی در نامه ای به خانم رجوی مطرح کردم. آنها با بدترین شیوه ها سعی کردند با قرار دادن برادرم که آنزمان در عراق بود در مقابل من به خیال خود مرا مرعوب کرده و به عقب نشینی وا دارند و از خانواده های دیگر زهر چشم بگیرند. میخواستند که من جرات نکنم مسئله انتقال را بیرونی کنم. از قول برادری که بنا به گفته خودش ” ده سال بود که دیگر نمیخواست در عراق بماند و تقاضای خروج از آنجا را داده بود، ولی عملی نمیشد.” برای من مینوشتند : ” مگر دست خودمان کج است، اگر بخواهیم از عراق خارج شویم دو روزه می توانیم اینکار را انجام دهیم. هر کس حرف از انتقال بزند، مزدور اطلاعاتی رژیم جمهوری اسلامی است” ! البته این برادر را نیز به امید اینکه بتوانند در مقابل کمپین بایستند و آنرا تعطیل کنند بعد از ده سالی که به درخواست خروج او وقعی ننهاده بودند، بلافاصله در اولین سری های انتقال خارج کردند! و او به یمن تلاشهای خانواده به فرانسه منتقل شد، بدون اینکه مجاهدین در این رابطه انگشتی تکان دهند! – مدارک تمامی این موارد موجود است و بعدها بیشتر در این رابطه خواهم نوشت –
البته ورود به این صحنه بسیار حساس بود. صحنه ای که خانواده ها و موافقان انتقال در یک طرف قرار داشتند و رژیم، مجاهدین و آنها که با خون ساکنان لیبرتی بیزنس یا همان تجارت خود را در کشورهای غربی به پیش می برند و فریاد “حاضر حاضر” با غبغبی در گلو از فرسنگ ها فاصله با عراق را سر می دادند، در طرف دیگر قرار داشتند. رژیم لیست منتشر میکرد که باید اکثریت ساکنان اشرف و لیبرتی را تحویل ما دهید تا ما محاکمه کنیم و مجاهدین تنها دعوای حقوقی شان به تخلیه فاضلاب های لیبرتی ختم میشد. و نه تنها هیچ حرفی از انتقال نبود بلکه هر صدایی در این جهت را با تهمت زدن و وصل پوشالی به رژیم قاتلان میخواستند خاموش کنند. مبارزه را مجاهدین از خون مبارز ترین فرزندان این مردم به فاضلاب های لیبرتی کشانده بودند. و حالا تنها درخواستشان در اطلاعیه های متعدد نه در انتقال فوری ساکنان لیبرتی بلکه در خالی کردن فاضلاب ها خلاصه میشد!
در این میان تعدادی از فعالان سیاسی، ماندن در عراق را “مسئله داخلی مجاهدین” می نامیدند و میگفتند در آن دخالت نباید کرد! و برای همین پشت کمپین نمی آمدند. و حتی از گذاشتن یک امضا در پای اولین فراخوان کمپین در آن لحظات حساس خودداری می کردند تا وارد بازی که نتیجه آن در آن شرایط بحرانی مشخص نبود، نشوند. کسانی هم بودند که با اینکه با مجاهدین موافق نبودند ولی یواشکی پایشان را از صفحه من و حامیان کمپین بیرون کشیدند تا ترکش آن دامنشان را نگیرد و لایک هواداران مجاهدین به مطالبشان را از دست ندهند! برای آنها لایک بیشتر از خون ساکنان لیبرتی ارزش داشت! کسانی هم پیام خصوصی میدادند که میدانیم کمپین درست میگوید ولی محذوریت های ما را می دانی! و من هرگز محذوریت های آنان را که در خارج کشور زندگی میکردند و در همه جا بصورت صوری از آزادی بیان دفاع میکردند را نفهمیدم! محذوریت یعنی ترس! ترس از مجاهدین و جدی گرفتن تهدیدهای پشت پرده ی آنها، نتیجه اش ماندن بیشتر ساکنان لیبرتی در عراق بود.

اما، بهتر است به کسانی نیز اشاره کنم که در شرایط بسی سخت به حمایت از کمپین و شعار انتقالش برخاستند و با آمدن پشت شعار انتقال، خونهای بسیلری را ذخیره و از کشتار بیشتر جلوگیری کردند و البته که بهای آنرا با شنیدن تهمت و ناروا و فحاشی و ایزوله شدن در جمع دوستان سابق خود پرداختند ولی کوتاه نیامدند و خود را صادقانه در سرنوشت کمپین که نمیدانستند چه خواهد بود، شریک کردند. و برای همین در اینجا میخواهم از تک تک آنها که کمپین را تنها نگذاشتند تشکر کنم. نه یک تشکر تشریفاتی بلکه قدردانی از عمق وجود برای اینکه در شرایطی به یاری کمپین برخاستند که میدانستند جز فحش و ناسزا چیزی نخواهند شنید. برای اینکه حساب و کتاب نکردند و با حسابگری های سیاسی پای خود را عقب نکشیدند تا در موقعیت مناسب تر! به میدان بیایند. دلم میخواست می توانستم نام تک تک آنها را در اینجا بنویسم و بصورت شخصی از هر کدام تشکر کنم. بر تک تک آنها درود!
تلاش برای انتقال و ایستادن در مقابل خط استراتژی ماندن در عراق البته نه با تشکیل کمپین بلکه از چند سال قبل از آن آغاز شده بود. اولین تلاش من در این زمینه همانطور که در سطور بالا گفته ام با نوشتن یک نامه درونی بود و بحث هایی درونی حول آن که همیشه به تشنج می انجامید. در همان زمان بلافاصله مجاهدین با روش همیشگی شان سعی در ایزوله کردن من در میان جمع خود کرده و با روشهایی بسیار رذیلانه سعی در یارگیری از میان عفت خواهرم، علی مقصودی همسرش و برادرم محمود که به مجاهدین نزدیک بودند و برادر دیگرم محمد که در عراق به همراه خانواده اش بود، کردند. شیوه هایی که برای اینکار به کار گرفتند در حوصله این نوشته نمیگنجد و شاید اگر روزی لازم بود، در نوشته ای دیگر به همراه اسناد منتشر خواهم کرد. ولی این یارگیری در سمت خواهرم عفت و همسر او علی و برادرم محمود نتیجه ای نداد و آنها مجاهدین را با قاطعیت ترک کردند.
بعد از ترک مجاهدین، در مدت سه سال قبل از تشکیل کمپین همواره در جهت بیهوده بودن ماندن مجاهدین در عراق موضع گیری کرده و نوشته ام و کوچکترین تحرکات و اخبار در این زمینه را جهت اطلاع عموم و بویژه خانواده ها منتشر کردم. در طی این سه سال متوجه حمایت روزافزون دوستان و خانواده های ساکنان لیبرتی از “شعار انتقال” شدم و ضرورت دفاع از این شعار برای خود من عینی تر و جدی تر شد. کسانی که از ابتدا گام به گام با من از این شعار حمایت کردند بسیار بودند. صدها نامی که نمیتوانم همه آنها را اینجا ردیف کنم ولی در میان آنها بسیاری از هواداران امروزی مجاهدین هم قرار داشتند که با نشست های پشت پرده و تهدیدها و دروغ پردازی ها با ترس عقب نشینی کردند. اولین کار جمعی در این رابطه تشکیل کمیته بیماران اشرف بود. اکثریت اعضای شورا و هواداران مجاهدین و حتی اعضای آنها در این کمیته شرکت کردند کپی اسامی و امضای تک تک آنها موجود است. با نگاهی به پتسیون می توانید اسامی آنها را ببینید و این نشان میدهد که حتی در میان مجاهدین و شورا نیز اکثرا اگر فشارهای مجاهدین نبود موافق راه حل انتقال بودند. بلافاصله با دخالت باز هم پشت پرده ای مجاهدین، تک به تک اعضای مجاهدین و هوادارانشان و شورا پایشان را بیرون کشیدند و مجاهدین به آنها گفته بودند که این کمیته از ما نیست ما خودمان یک کمیته تشکیل خواهیم داد! من برای اینکه در کار انتقال بیماران مشکلی ایجاد نشود و خود مجاهدین به وظایفشان عمل کنند کمیته را بستم. ولی در کمال تعجب کمیته ای که مجاهدین تشکیل دادند فقط در جهت درمان بیماران اشرف بود و کلمه ای از انتقال در آن دیده نمیشد! و بعد از مدتی هم آنرا بستند و به این ترتیب مشخص شد که اطلاعیه خانم برگزیده برای انتقال بیماران فقط نمایشی و برای بستن دهانها بوده است. مورد هایده همتی از بیماران سرطانی اشرف که با تلاش خانواده اش به خارج از کشور منتقل شد و در آنجا جان باخت و دهها مورد دیگر از مجروحین و بیمارانی که امروز از مجاهدین جدا شده اند نشان میدهد که مجاهدین اساسا قصد انتقال حتی بیماران را نداشته اند و ترجیح میدادند که با کشته شدن آنها لیست شهدای خود را عریض و طویل تر کنند. به مرضیه همتی قبل از ترک عراق در حالیکه وکیل خانواده آنجا بوده گفته بودند تو که در حال مرگی بمان در اینجا بمیر! و او جواب داده بود اگر قرار باشد بمیرم هم ترجیح میدهم در نزد خانواده ام بمیرم! این موارد را حتما با ذکر مورد به مورد آن بعدها بصورت مفصل خواهم نوشت.
در این مسیر که به انتقال مجاهدین به کمپ لیبرتی انجامید در جریان اولین حمله به کمپ لیبرتی در شب ۹ فوریه ۲۰۱۳ برابر با ۲۲ بهمن ۹۲ کمپین را با هدف مطرح کردن شعار انتقال در سطح وسیع تشکیل دادیم و تمام دوستانی که در این مدت سه سال با شعار انتقال همراه بودند به کمپین پیوستند و یک حرکت سه ساله دیگر با تمام فراز و نشیب هایش شکل گرفت که بسیار ناگفته ها هنوز در مورد آن وجود دارد. پایه های کمپین در واقع در سه سالی که گذشته بود یعنی از سال ۲۰۱۰ با حمایت روزافزون دوستان شکل گرفته بود و حمایت بی شائبه آنها تاسیس کمپین را ممکن ساخت. آنها امروز وجدانشان آسوده است از اینکه در بدترین شرایط که از در و دیوار تهمت و ناسزا برویشان می بارید برای انتقال انسانهایی که در جهنم عراق گرفتار آمده بودند و حتی با ایدئولوژی آنها قرابتی نداشتند بپا خاستند. اینها تک تکشان انسانهایی دوست داشتنتی هستند.
در اینجا به طور خاص میخواهم به ادمین های کمپین اشاره کنم. تاریخچه حمایت هر یک از “ادمین های کمپین” به سالهای قبل از تشکیل آن برمیگشت . آنها در شرایطی که عده ای از همراهی با کمپین و مارک مزدور رژیم شدن می ترسیدند، نامشان را به کمپین قرض دادند و ادمین بودن را پذیرفتند و در سالهای برپایی کمپین یار و همراه بودند و هر کدام در خبررسانی و فراخوان ها و اطلاع رسانی نقش ویژه ای را بازی کردند. آنها از ابتدای مطرح شدن شعار انتقال با این شعار همراه شدند و تمام دشنام ها و جدا شدن تعدادی از دوستانشان که از هواداران مجاهدین بودند را به جان خریدند. مجید موسوی ( بیدار ) ، احمد مقیمی، محمد جندقی سمنان ( که هیچ یک از اعضای خانواده شان در عراق نبودند) و مازیار ایزدپناه که مدتی با ما بود و بعد به دلیل مشکلات فردی نتوانست ادمین باقی بماند. و خواهرم عفت اقبال. در وصف تک تک این یاران و باری که بر دوشن کشیدند هر چه بگویم، کم است. درودشان باد.
در این میان همراهی و حمایت خانواده های ساکنان لیبرتی نقش اصلی را بازی میکرد. آنها که با نترسیدن به میدان آمدند و پشت کمپین را در شعار انتقال گرفتند. آنها که تحت تاثیر تماسهای پنهانی و آشکار مجاهدین قرار نگرفتند. آنها که حتی نامه های دشنام و تهدید آشکار و پنهانی عزیزانشان از کمپ لیبرتی روی تصمیم آنها در حمایت از کمپین تاثیری نگذاشت. آنها سرمایه کمپین برای ادامه اینراه بودند. اگر همراهی خانواده ها و خواست آنها نبود اینکار میسر نمیشد. آنها همه جانبه با کمپین همکاری کردند. و با دادن خبرها و تجارب خود آنرا پربار کردند. آنها که همچنان علیرغم هر گونه مشکلاتی در پشت کمپین قرار دارند. دست تک تک شان را می فشارم.
حمایت هموطنان و کسانی که هیچ کسی را در عراق نداشتند و با کنار گذاشتن همه اختلافات عقیدتی و سیاسی با مجاهدین از موضع انسانی و حقوق بشری به کمپین پیوستند. و آن بیش از شش هزار نفری که عضو گروه کمپین شدند تا اخبار را گام به گام با ما دنبال کنند. برای ادامه کمپین نقش اساسی داشت. کمپین ادامه تلاشهای خود را مدیون حمایت تک تک آنها میداند.
یکی از این انسانها اسماعیل وفا یغمایی دوست گرامی ام میباشد که چند روز بعد از تشکیل کمپین به دفاع از من که در معرض اتهام مجاهدین قرار گرفته بودم برخاست و با نوشتن مطلبی بنام ” آیا می توان حرف زد؟” خود را در معرض اتهامات مجاهدین قرار داد. در پشت صحنه با فرستادن افرادی نزد او بسیار سعی کرده بودند که با رساندن اخبار و شایعات دروغ، او را بر علیه من و ضد کمپین برانگیزند و در این وانفسا یار گیری کنند ولی نمیدانستند که اسماعیل وفا یغمایی چنین کسی نیست. همو بود که در روزهای اول کمپین در شرایطی که زیر بدترین فشارها بودیم و به همراه دیگر یاران کمپین سعی در برپایی کمپینی داشتم که از نظر مجاهدین ضربه به استراتژی ماندن در عراق محسوب میشد. از من پرسید چه کاری میتواند برایم انجام دهد و کار درست کردن چهارچوب وبلاگ کمپین را به عهده گرفت تا من بتوانم بیانیه ها و خبرها را در وبلاگی گرد هم آورم. و امضایش را پای فراخوانها گذاشت و تا انتها علیرغم تمامی تهمت ها و فحاشی های سخیف بر حمایت از شعار کمپین پا فشرد. بر او درود.
در اینجا جا دارد از دو انسان نکو نیز نام ببرم. محمد رضا روحانی و کریم قصیم. آنها که از ابتدا در حالیکه عضو شورای ملی مقاومت وابسته به مجاهدین بودند، در برابر خط ماندن در عراق در درون موضع گیری صریح کرده و به دفاع از انتقال پرداختند. آنها که بدون هیچگونه چشمداشتی وقتی دیدند مجاهدین شعار انتقال را مورد هجوم قرار داده اند از آن دفاع کردند و پاسخگویی مجاهدین را خواستار شدند. آنها که به دفاع از خانواده ها برخاستند و از مجاهدین خواستند بجای حمله به کمپین انتقال که امکاناتی ندارد خود یک دفتر بازگشایی کنند و به نگرانی خانواده ها پاسخ دهند. آنها که وقتی مجاهدین در شورا میگفتند که ” عاطفه ” میخواهد در برابر مجاهدین نقش ” رزا لوکزامبورگ” را بازی کند و به خیال خود مرا به استهزا در درون بجای نام اصلی ام، ” رزا لوکزامبورگ” مینامیدند! وارد بازی مجاهدین نشدند. البته مجاهدین با این نام گذاری نشان دادند که حتی ” رزا لوکزامبورگ” این زن انقلابی سرشناس را نمی شناسند که مرا با او همطراز میگیرند! منی که فقط و فقط کمپینی کوچک در جهت اهداف انسانی بپا کرده بودم و اساسا با ” رزا” زنی با سرگذشتی شگفت انگیز هم طراز نبودم ونیستم. من کجا و رزا لوکزامبروگ کجا! ولی متاسفانه مجاهدین اشرافی به آنچه در دنیای واقعی میگذرد، ندارند وقتی رئیس جمهور برگزیده شان تنها نام کتابی را که در مصاحبه اش می تواند نام ببرد ” بینوایان ویکتور هوگو است”! از دیگران انتظاری نمیتوان داشت!
امیدوارم آقایان محمد رضا روحانی و کریم قصیم روزی بدون دست بستگی آنچه که در نشست های مجاهدین و شورا در رابطه با کمپین گذشت را بیان کنند تا همه بدانند تا به کجا مجاهدین آماده به هر کاری بوده اند تا این انتقال انجام نشود. آنها حتی از طرف کسانی مثل مهدی سامع و زینت میرهاشمی اعضای شورا مورد دشنام واقع شدند که به شما چه ربطی دارد و ماندن ساکنان اشرف در عراق کار داخلی مجاهدین است! دو انسانی که در پی دیدن مواضع مجاهدین در اینرابطه و دیگر مواردی که خودشان مفصل بیان کرده اند، عطای شورا را به لقایش بخشیدند و از آن استعفا دادند تا دستشان به خون ساکنان اشرف و لیبرتی آلوده نشود. و مجاهدین نتوانند با سکه های خونین خود، آنها را به بهای خون انسانها بخرند. بر ایندو انسان شریف درود.
آقای روحانی در هر مصاحبه و در هر نوشته ای از آنروز تا کنون در رابطه با ساکنان اشرف و لیبرتی نوشته است و خطر را یادآوری کرده. بر آنها این انتقال مبارک باد.

میخواهم اینجا از حنیف حیدرنژاد از همراهان همیشگی کمپین نیز یاد کنم که با وجود اینکه مجاهدین دو برادرش را از عراق بر علیه او به میدان آوردند ولی هیچگاه بصورت مستقل از دفاع از حقوق ساکنان اشرف و لیبرتی دست برنداشت و مقالات متعدد او در این رابطه همواره روشنگر و از موضعی منطقی بوده است. آخرین مطلب او بنام ” پایان انتقال به آلبانی و سرپوش گذاشتن بر یک شکست استراتژیک به بهای جان انسانها” حاوی سئوالات ارزنده ای است. بر او درود

یک نام دیگر را دوست دارم در اینجا بیاورم و آن مادر گرامی ” مهوش علاسوندی ” است. او که از ابتدا در کنار کمپین ایستاد و بدون اینکه کسی را در عراق بشناسد با وجود تمامی توطئه ها و تماس های پنهان بر علیه کمپین آنرا ترک نکرد و از حمایت از ما دست برنداشت. او که برای من شجاعانه نوشت اسم ما را در حمایت از خود تا به آخر داشته باشید. ما با شما هستیم. او که پیامهایش پشت ما را گرم میکرد. یاد عبدالله و محمد فتحی گرامی باد که مادر دلاورشان هرگز از رساندن فریاد آنها بر زمین ننشست. بر چنین مادر دلاوری درود!
باز جا دارد از حمایت یک خانواده ی بسیار شریف که نمیتوانم فعلا نامشان را بنویسم ولی به دلایلی بودنشان در کنار مریم رجوی برای مجاهدین حیاتی بود، یاد کنم. مجاهدین تمام تلاششان را در جهت نگهداشتن آنها در میان خود انجام دادند. خانواده ای که میدانم بسیار زجر کشیدند ولی شرافت خود را نفروختند. دلم میخواهد روزی بتوانم از تک تک آنها با نام نیکویشان یاد کنم.
خواهرم عفت زمانی نوشته بود ما با ترک مجاهدین، مشروعیت نام و مبارزه مان را از پشت آنها برداشتیم. براستی که مجاهدین با موضع گیری بغایت غلط در رابطه با ” شعار انتقال” مشروعیتی که از خانواده ها و کسانی که از آنها جدا شدند، گرفته بودند را از دست دادند. هر نفر و هر خانواده ای که از مجاهدین جدا شد مشروعیتش را از پشت آنها برداشت. تا دیگر از مشروعیت آنها در جهت یک استراتژی رنگ باخته ارتزاق نکنند و به بیزنیس خون نپردازند.
در اینجا اما باید از خواهرم عفت اقبال و همسرش علی مقصودی در حمایت بی نظیرشان از ابتدا تا انتها بنویسم. نوشتن تک تک کارها و فداکاریهایی که آنها انجام دادند در حالیکه میتوانستند در کنار مجاهدین با پیشنهاداتی که به آنها شده بود جا و شرایط بسیار راحت و نام و رسم داری داشته باشند، در این نوشته نمی گنجد حتما در فرصتی آنها را به نوشتار خواهم کشید. ولی فقط اینرا بگویم که مجاهدین همه راهها را برای جدا کردن عفت و علی از من و از کمپین انجام دادند ولی به هیچ جا نرسیدند بخاطر اینکه آنها ایندو انسان دوست داشتنی که زندگیشان را در مسیر مبارزه در طبق اخلاص گذاشته بودند، را هنوز نشناخته بودند و نمیدانستند که اگر تا آنزمان آنها در کنار مجاهدین قرار داشتند و تمام زندگیشان را وقف آنها کرده بودند برای گل روی مجاهدین نبود برای یک هدف انسانی و والاتر بود. درودشان باد.
همچنین برادر عزیزم محمود که در تمام این مدت در پشت سر من و کمپین ایستاد و با پشت کردنش به توطئه های مجاهدین بر علیه من، و با کمک های بیدریغش مرا در این مسیر تنها نگذاشت.
در انتها اما اگر از تک تک دیگر اعضای خانواده ام یاد نکنم این نوشتار تکمیل نخواهد بود. آنها که با وجود اینکه با مجاهدین هیچ ارتباطی نداشتند، در معرض بدترین فشارهای روزانه در این مدت قرار گرفتند برای اینکه علیه من موضع بگیرند. اما تک تک آنها از کمپین و خود من از ابتدا تا انتها حمایت کردند. چون بقول خودشان این مسئله حمایت از من فقط نبود، حمایت از یک اصل انسانی بود. اصلی که مجاهدین بر روی آن پا گذاشته بودند. آنها که با صبوری در کار ترجمه فراخوان ها و اسناد به انگلیسی و فرانسوی و تماسهای خارجی به کمک کمپین برخاستند. جای پدر خالی که تا آخرین لحظات به نجات جان ساکنان اشرف فکر میکرد. میدانم که اگر بود بعنوان یکی از حامیان سرسخت کمپین تا به آخر از تلاش دست برنمیداشت. او که همیشه با وجود علاقه اش به مجاهدین، در برابر کج روی های آنها ایستاده بود. در فرصتی خاطرات او که با دستخط خودش نوشته شده را منتشر خواهم کرد.
اما خاص ترین مورد این حمایت ها را برای انتهای این نوشتار گذاشتم. چون این حمایت برای توشه راه من نقش بسیار ویژه ای بازی کرد. حمایت مادرم. مادری که در ایران تحت حاکمیت خمینی تک تک ما را به همراه پدرم به دندان گرفته، حفاظت کرده و از چنگ دژخیم بیرون آورده بود. مادری که مقابل رژیم نیز ایستاد و از حمایت از فرزندانش دست برنداشت و برای مخفی کردن ما تمام زندگی خود را رها کرد و آواره از خانه و شهر و دیار خود شد. مادری که خاطراتش را در کشوری که در آن بدنیا آمده بود بجا گذاشت فقط بخاطر اینکه ما را همراهی کند. مادری که از ابتدا در کنار من ایستاد و هیچ ناروایی را در این رابطه تحمل نکرد. مادری که هر شب و هر روز از من وضعیت ساکنان لیبرتی را جویا شد و برایشان دعا کرد. مادری که با او عهد بسته بودم خبر هر انتقالی را قبل از انتشار، اول به او بدهم و میدیدم که با هر خبر، حتی اگر عزیزان خودش در میان انتقالی ها نبودند،بسیار خوشحال میشود. مادری که دعاهایش پشت و پناهم بود. هر شب برایم دعا کرد که عاطفه خدا پشت و پناهت باشد که خانواده ها را تنها نگذاشته ای. مادری که هنوز مثل کوهی در کنارم ایستاده است و من به بودن او افتخار میکنم.
بر او و بر تمام مادران و پدران و خانواده هایی که کمپین انتقال را تا آخرین روز یاری کردند، درود.
کمپین با موفقیت به پایان رسید. گروه و سایت کمپین باقی خواهد ماند تا مطالب و مدارک آن در دسترس عموم باشد.

انتقال پایان یافت! زنده باد انتقال!
عاطفه اقبال –۳ مهر۹۵ برابر با ۲۴ سپتامبر ۲۰۱۶
http://campaignliberty2013.blogspot.fr/

* قبل از تشکیل کمپین در فوریه ۲۰۱۳ ، زمانی که هنوز ساکنان اشرف جا به جا نشده بودند. من بصورت مکرر مخالفت خود را با جا به جایی و انتقال ساکنان اشرف اعلام کرده و خواستار این بودم که مجاهدین مسئله انتقال فوری از کمپ اشرف به کشور ثالث را در راس خواسته ها و تلاشهای خود بگذارند تا ساکنان اشرف بصورت مستقیم از کمپ اشرف به کشوری امن منتقل شوند اما مجاهدین چنین کاری را انجام ندادند. و در عوض به شعارهای تحریک آمیز در برابر پلیس عراق و دولت مالکی که به جمهوری اسلامی وابسته بود، رو آوردند. آنها از زمان اشغال عراق توسط آمریکا در سال ۲۰۰۳ و بعد از آن، زمانی که آمریکایی ها حفاظت کمپ اشرف را به دولت عراق سپردند میتوانستند شعار انتقال از کمپ اشرف به کشور ثالث را در دستور کار خود قرار داده و تمام امکانات تبلیغاتی، روابطی و تدارکاتی خود را برای آن بکار بگیرند ولی مجاهدین نه تنها اینکار را نکردند بلکه ساکنین اشرف را به مثابه کالا در ازای بیرون آمدن از لیست تروریستی با آمریکا مبادله کردند و آنها را به کمپی که خود زندان می نامیدند. منتقل کردند!

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید