قربانیان فرقه رجوی – خدام گل محمدی 4

0
574

تابستان ۱۳۷۸ گشتی های مقر حبیب درگیری شدیدی در مرز داشتند که منجر به کشته شدن یک نفر و مجروح شدن شدید یکی دیگر از نفرات شد. خدام گل محمدی یکی از نفرات مجروح بود که استخوان لگن وی شکسته و مدتها در بیمارستان قرارگاه بدیع زادگان بستری بود و حداقل یکسال در شرایطی سخت بسر می برد که بعد از بهبودی دوباره به مقر بازگردانیده شد. وی با عصا راه می رفت و همان دوران رجوی از همه خواست که تعهدنامه ای امضا کنند که تا سال ۱۳۸۲ در ارتش او خواهند ماند. گویا خدام چنین چیزی را امضا نکرده بود که با نیرنگ و فریب و فشار از او امضا گرفته بودند. یکی از شبها در زمان نشستهای عملیات جاری، توی سالن غذاخوری قرارگاه هفتم (در اشرف) بناگاه صدای فریادهایی به آسمان بلند شد. همه با حیرت به گوشه ای از سالن رفتند که محل برگزاری نشست عملیات جاری یگان خدام گل محمدی بود. من هم رفتم ببینم اوضاع از چه قرار است که متوجه شدم خدام در گزارش نوشته است که می خواهد از سازمان جدا شود.

قربانیان فرقه – ۴

خدام گل محمدی

لینک به منبع

 ندای حقیقت – ۱۱آبانماه ۱۳۹۵ برابر ۲۰۱۶/۱۱/۰۱

قربانی دیگر یکی از اعضا پیوسته به سازمان  به نام آقای خدام گل محمدی بود. او در سال ۱۳۷۸ در یک درگیری مرزی بشدت مجروح شده  و حدود یکسال  نیز  در بیمارستان بستری بود و در حالیکه هنوز بهبود کامل نیافته بود و هنوزمجروح بود او را از بیمارستان مرخص کردند. وی سپس بدلیل شرایط سختی که داشت بارها  از سران سازمان  درخواست کرده بود  از سازمان خارج شود ولی هر بار با حمله های جمعی  وتهدید از وی می خواستند که دست از خواسته اش بردارد  او  را ساعت ها در جلسات جمعی به باد  فحش و ناسزا  می گرفتند تا سرانجام مجبورش  کردند حرفش را پس گرفته  و طبق ضابطه “بریده نداریم” رجوی که شعار تشکیلات بود با زور و اجبار در سازمان بماند. متاسفانه وی پس از اینکه راهی برای  خروج پیدا نکرد،  برای اینکه حداقل روحش را از دست تشکیلات مافیایی رجوی خلاص کند چند روز بعد در هنگام تنظیف سلاح یکان های نظامی  با بنزین موجود در محوطه  اقدام به خودسوزی نمود و به طرز دلخراشی  جان سپرد.

به ضمیمه خاطرات یکی از اعضای جدا شده  آقای حامدصرافپور ضمیمه است که مشاهدات مستقیم خود را او وضعیت آقای خدام گل محمدی بیان کرده

تابستان ۱۳۷۸ گشتی های مقر حبیب درگیری شدیدی در مرز داشتند که منجر به کشته شدن یک نفر و مجروح شدن شدید یکی دیگر از نفرات شد. خدام گل محمدی یکی از نفرات مجروح بود که استخوان لگن وی شکسته و مدتها در بیمارستان قرارگاه بدیع زادگان بستری بود و حداقل یکسال در شرایطی سخت بسر می برد که بعد از بهبودی دوباره به مقر بازگردانیده شد. وی با عصا راه می رفت و همان دوران رجوی از همه خواست که تعهدنامه ای امضا کنند که تا سال ۱۳۸۲ در ارتش او خواهند ماند. گویا خدام چنین چیزی را امضا نکرده بود که با نیرنگ و فریب و فشار از او امضا گرفته بودند. یکی از شبها در زمان نشستهای عملیات جاری، توی سالن غذاخوری قرارگاه هفتم (در اشرف) بناگاه صدای فریادهایی به آسمان بلند شد. همه با حیرت به گوشه ای از سالن رفتند که محل برگزاری نشست عملیات جاری یگان خدام گل محمدی بود. من هم رفتم ببینم اوضاع از چه قرار است که متوجه شدم خدام در گزارش نوشته است که می خواهد از سازمان جدا شود. صدای فریادها متعلق به آقای علی.م از فرماندهان نیروهای عملیاتی بود که نعره می زد: تو گ… می خوری که چنین نوشته ای، من همینجا تو را خواهم کشت…. پشت سر او تعداد دیگری نیز به سوی خدام هجمه برده بودند تا وی را از خواسته اش منصرف کنند. خدام آرام نشسته بود و می گفت «من آن تعهدنامه را قبول نداشتم و به من گفتند فعلاً امضا کن بعد سر آن صحبت می کنیم و من هم به همین خاطر امضا کردم و ناچار شدم. اما من دیگر نمی خواستم بمانم….». این نشست حدود سه ساعت طول کشید و نیروهای جدید پذیرشی که تا کنون چنین نشستهایی را ندیده بودند با وحشت به این موضوع نگاه می کردند. صدای فریادهای کر کننده و تهدید آمیز برخی نفرات از جمله علی.م فضای سالن را پر کرده بود و از خدام می خواستند تا هرچه زودتر توبه و از حرف خود ابراز پشیمانی کند!!!…

خدام گل محمدی تا مدتها مقاومت می کرد و خواهان جدا شدن از سازمان بود ولی نشست تمام شدنی نبود و از بالا هم خط گرفته بودند که نشست ادامه پیدا کند. نهایتاً خدام که تحت فشارهای روحی شدید بود قبول کرد بگوید نمی خواهم از سازمان جدا شوم و به این ترتیب دست از سر او برداشتند…

متأسفانه چند روز بعد از یک فرمانده دسته (آقای احمد گلپا) شنیدم که خدام گل محمدی در زمان برنامۀ تنظیف سلاح با بنزین خودسوزی کرده است. بعد از این اقدام او را بسرعت از اشرف به بیمارستان بغداد برده بودند که متأسفانه در بغداد جان می بازد. خبر جان باختن او توسط آقای رسول امینی که نفر حفاظت و مترجم قرارگاه هفتم بود مطرح شد البته با لحنی بد و توهین آمیز. وی گفته بود خدام سقط شده است!!! و این لقب نهایی کسی بود که بعد از سالها خدمت به رجوی بخاطر شرایط روحی ناشی از عدم اجازه به وی برای جداشدن دست به خودسوزی زده بود!!. هر فردی تصمیم می گرفت از رجوی جدا شود، بریده و طعمه و مزدور و خائن و اگر از شدت فشار خودکشی می کرد نیز به لقب سقط شدن نائل می آمد. جسد خدام احتمالاً در گورستانی در بغداد دفن شده باشد چون هرگز از او نامی برده نشد تا به فراموشی سپرده شود. پیش از او کسان دیگری نیز دست به خودکشی و یا خودسوزی زده بودند کما اینکه بعد از اشغال عراق نیز چند نفر دست به خودکشی و خودسوزی زدند و اسامی آنها موجود است.

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید