قربانیان فرقه رجوی ـ قسمت 25 و 26 ــ علیرضا طاهر لو ـ علیرضا هودشتیان

0
1064

پرویز قلیچ خانی:«در کتاب نجات حسینی برای اولین بار از قتل دیگری در سازمان صحبت می شود که خیلی از بچه های قدیمی هم در جریان نبودند. ماجرا از این قرار است که جوانی به نام حمید توسط تشکیلات داخل برای دیدن دوره ی آموزش نظامی از طریق لندن به عراق می آید. در خانه ای تیمی ، محسن فاضل ، یکی از مسئولین داخل که به تازگی ازایران به خارج اعزام شده بود به او مشکوک می شود و این شک او به حمید به عنوان مامور ساواک تا جایی پیش می رود که با توافق حسین روحانی مسئول خارج در آن موقع ، و کمک محمد یقینی ، حمید را زیر فشار قرار می دهند. در واقع او را کتک می زنند. گویا شما هم در بیروت قرار بوده که با تشکیلات داخل تماس بگیرید و چند و چون قضیه را روشن کنید. ولی قبل از این که خبر شما برسد حمید در زیر شکنجه کشته می شود. آیا این قضیه صحت دارد؟ و شما امروز پس از گذشت زمان نسبت به این اتفاق چه فکر می کنید؟» تراب حق شناس:«آری درست است و همینطور بوده!!

قربانیان فرقه رجوی ـ قسمت 25 و 26 ــ علیرضا طاهر لو ـ علیرضا هودشتیان

منبع : سایت ندای حقیقت ـ 12.12.2016

قربانیان فرقه رجوی  25

 خودسوزی علیرضا طاهرلو

سایت ندای حقیقت -21آذرماه 1395برابربا11دسامبر 2016

علیرضا طاهر لو یکی از اعضای قدیمی سازمان بود که در اثر فشارهای تشکیلات و مشکلاتی که برای او بوجود آورده بودند به فردی گوشه گیر وساکت تبدیل شده و در اعتراض به تشکیلات در سکوت به سر می برد .ودر حالیکه باعث و بانی مشکلات روحی او سران سازمان بودند….در مناسبات درونی او را مورد تحقیر قرار می دادند و  روانی و دیوانه خطابش می کردند. او هم جز افرادی بود که در سال 1373 در بازداشت ها  وداستان های خودساخته نفوذی گری، بدستور رجوی و توسط سران سازمان چندماهی زندانی شده و مورد آزار و اذیت و شکنجه قرار گرفت.  علیرضا طاهرلو در اثر فشارهای وارده درمحدوده زمانی 1373که زندانی بود   دچار مشکلات روحی و روانی زیادی شد. تا قبل از آن حادثه او فرد متعادل و آرامی بود ولی  تاثیرات آن  دوران  بر وی باقی بود تاآنجا جان خود را از دست داد.  در حالیکه با احتساب سابقه اش در رده معاون ستاد قرار داشت در تشکیلات سازمان  به او رده “” r  به معنی  “روانی ” داده بودند او بعد از پایان ماجرای زندان ها به فردی گوشه گیرو ساکت و دارای مشکلات روحی تبدیل شد و سالها او را  درگوشه ای در بخش پذیرش نگهداری می کردند. سرانجام در اثر القائات و نگرانی هایی که سران تشکیلات به وی وارد کردند در 19 فروردین 1390  همزمان با درگیری  عراقی ها اقدام به خودسوزی نمود. سران تشکیلات از این موضوع  بهره برداری نموده و او را جزکشته های درگیری اعلام نمودند. و این شکلی از دست او هم خلاص شدند.

 شرح وضعیت و خودسوزی او در سندی دیگری در سایت انجمن نجات به چاپ رسیده  که در زیر آمده است.

منبع : پایگاه اطلاع رسانی انجمن نجات  مر کز تهران

چندی پیش خانواده ای با من تماس گرفت . گفت : “من خواهر علیرضا طاهرلو هستم. متوجه شدم برادرم در درگیری های 19 فروردین سال گذشته دراشرف کشته شده است

صحبت های آقای میری را که خود نیز در درگیری ها حضور داشته است و بعد از آن از فرقه رجوی جدا شده است را نیز مطالعه کردم. آقای میری میگفت” : برادرم در سازمان بسیار آدم ساکت و آرامی بود ، و در آن درگیریها ، سازمان وی را به جلوی خودروهای عراقی ها هدایت کرد و گویا وی را مجبور کرده بودند که خود را آتش بزند . از قرار معلوم  علیرضا درصحنه درگیری کشته نشده بود و به بیمارستان بغداد منتقل گردیده بود و در بیمارستان کشته شد”.

خانم طاهرلو ، از این واقعه بسیار دردمند و منزجر بود ، و دررابطه با برادرش می گفت : “علیرغم اینکه وی سالیانی را به دلیل هواداری از سازمان در زندان بسر میبرد ، ولی وقتی آزاد شده بود ، دیگر تمایلی به ادامه همکاری با سازمان نداشت و خروج او از کشور نیز به دلیل این بود که فکر می کرد ماندنش در ایران ، با توجه به سوء سابقه ای که داشت ، مشکلاتی در پیدا کردن شغل مناسب برای ادامه زندگی خواهد داشت . لذا به دلیل پیدا کردن شغل مناسب و موقعیتی برای زندگی ای که خارج از تاثیر سوابق گذشته اش باشد ، به ترکیه رفت. از آن موقع به بعد نیز ما از وی خبر نداشتیم ، و طی این چندسال هیچ تماسی با ما نداشت . تا اینکه اتفاقی ، در اینترنت خواندیم که علیرضا در اشرف کشته شده است” .

“از شنیدن این خبر هم نارحت شدیم و هم بسیار متعجب شدیم . زیرا اصلا باور نمی کنیم که وی دوباره سر از این جریان در آورده باشد” .

خانم طاهرلو در ادامه گفت : “ما به لحاظ خانوادگی اساسا در این طور مسائل دخالتی نداشته و نداریم و از این جریان نیز از همان اول متنفر بودیم . و هم اکنون نیز این موضوع از دید ما که خانواده علیرضا هستیم ، محکوم است و مقصر اصلی این داستان را رجوی می دانیم . و آمادگی خودمان را برای شکایت بر علیه رجوی اعلام می کنیم “.

از قرار معلوم ، علیرضا نیز مثل بسیاری که از کشور ترکیه  به منظور اعزام به کشورهای اروپایی به اشرف برده شدند ، به اشرف منتقل شده بود . دورا دور وی را می شناختم . همانطور که خواهرش می گفت ، بسیار آرام و گوشه گیر بود .تمایلی به درگیری های لفظی با مسئولین فرقه نداشت . خیلی خسته به نظر میرسید . گویا وقتی به اشرف منتقل شده بود ، سازمان برای اینکه از وی زهر چشم بگیرد ، وی را تحت شدید ترین برخوردها قرار داده بود .

در این رابطه نصیر حیدری می نویسد:

” بعد از اینکه علیرضا طاهرلو را به سلول ما آوردند او که بشدت شکنجه شده بود و وضعیت جسمانی و روحی خوبی نداشت به بچه های هم سلول ما می گفت باید اعتراف نامه بنویسید تا تحت شکنجه قرار نگیرید وگرنه ما را در اینجا به شکلی وحشیانه خواهند کشت. او خیلی ترسیده بود حالت روحی خوبی نداشت علیرضا به بچه ها می گفت به دروغ هم که شده اعتراف کنید چون بازجویان سازمان مصمم هستند تا از ما اعتراف بگیرند آنها می خواهند ما اعتراف کنیم که برای ترور رهبر سازمان به اشرف آمده ایم!! همه بچه ها گیج و منگ شدند . از رفتار بازجویان سازمان در گرفتن اعتراف دروغ و شکنجه های وحشیانه ای که بر ما اعمال می کردند بهت زده بودند. انگار خواب می دیدیم در طی یک مدت کوتاه بیش از پانصد نفر را بازداشت و تحت شکنجه های وحشیانه قرار دادند تا اعترافاتی از بچه ها بگیرند که هرگز واقعیت نداشت؟”

آقای خدابخش میریان هم که شخصا درصحنه درگیریهای19 فرورین در اشرف حضور داشت از نزدیک شاهد ماجرای علیرضا طاهرلو بود که چنین می نویسد:

” در این رابطه یک واقعه تکان دهنده هم اتفاق افتاد. علیرضا طاهرلو که در داخل یک خودرو در کنار فرمانده اش کیانوش حلاج پور نشسته بود به صحنه آمد. خودرو ایستاد و علیرضا که در تمام مسیر به حرفهای فرمانده اش گوش میداد از خودرو پیاده شد و خود را در مقابل نیروهای عراقی به آتش کشید و در گذشت. مشخص شد که او را از قبل به لحاظ ذهنی نسبت به این کار کاملا آماده کرده بودند و فرمانده ای که او را به صحنه می آورد همچنان در طول مسیر به انجام کار روانی بر روی وی مشغول بود.”

و به این صورت بود که علیرضا طاهرلو که زمانی ، به دلایل تفکرات رجوی ، در زندان بسر میبرد ، در نهایت به دست خود رجوی قربانی شد .

در نهایت ، فقط هم صدا با خواهر علیرضا طاهرلو ، باید گفت لعنت بر رجوی که اینطور با جان عزیزانمان بازی می کند تا چند صباحی بیش تر زندگی نفرت بار خود را تداوم بخشد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

قربانیان فرقه ر جوی  – 26

سایت ندای حقیقت – 22آذرماه 1395 برابر با 12دسامبر2016

قتل مرتضی هودشتیان در تشکیلات سازمان مجاهدین در سال 1353

به نقل از مصاحبه آقای محمد کرمی با مردم تی وی

 افشای  شکنجه و قتل مرتضی هود دشتیان  آنچه را بیش از پیش نمایان می کند مناسبات  فرقه ای / دیکتاتوری/ و انحرافات سازمانی است ؛ که در عرضه ایده ها ، تفکرات و خط  مشی خود در علن یک موضع دارد و در نهان  ماهیتی دیگر… روشنفکران واساتید برجسته به این موضوع پی برده بودند ولی گذشت زمان نیاز  داشت تا همه چشم ها، خصوصا هواداران ناآگاه و قربانی شده این جریان به ماهیت اصلی آن پی ببرند.

متن مستند زیر شرح حال یکی دیگر از قربانیان تشکیلات سازمان مجاهدین در دهه 50 می باشد.

“به نقل از مصاحبه مردم تی وی با آقای محمد کرمی”

یکی از افرادی که در سازمان مجاهدین قربانی خشونت و عوارض اساسی تفکر مبارزه مسلحانه و اصول مخفی کاری و پلیسی شد، مرتضی هودشتیان با نام تشکیلاتی حمید بود.

وی یکی از اعضای جوان سازمان مجاهدین خلق بود که استعداد و شور و شوق فوق العاده ای به الکترونیک داشت. او نخستین ابتکارات خودش را در دستکاری در رادیوهای ترانزیستوری جهت شنود بی سیم های پلیس امنیتی رژیم شاه صورت داده بود. وی در مرداد ۱۳۵۳، تحت مسئولیت مجید شریف واقفی قرار داشت و با توجه به تجربه و تخصصی که در زمینه الکترونیک و مسائل فنی داشت، بعد از تصویب مرکزیت سازمان، برای آموزش های نظامی و تکنیکی…  و کسب تجربه به خارج از کشور اعزام گردید. مرتضی هودشتیان ابتدا به انگلستان و سپس از لندن به بغداد منتقل می شود، ولی به دلیل آنکه بیشتر یک عنصر فنی و متخصص بود تا یک کادر ایدئولوژیک، در پاسخ به سؤالات مکرر مربوط به ایدئولوژی و استراتژی که شاخص و نشان دهنده ی گذراندن دوره های آموزشی توسط فرد بود- به طور مطلوب پاسخ نمی گوید و در نتیجه مورد سؤظن مسئولان سازمان در عراق قرار گرفت.محسن نجات حسینی از اعضای اولیه سازمان مجاهدین خلق در صفحه ۳۶۰ کتاب » برفراز خلیج فارس» دلایل شک و تردید به مرتضی هودشتیان را اینگونه بیان می کند:

«چیزی نمی گذرد که ضعف های تشکیلاتی او ( مرتضی هودشتیان ) در برخورد های روزانه اش بروز می کند. او با نادیده گرفتن برخی از اصول ومعیارهای زندگی سیاسی و تشکیلاتی، نوعی بیگانگی با تشکیلات و کار گروهی را به نمایش می گذارد….او در ارتباط با یاران تشکیلاتی نیز رعایت احترام متقابل و اصول امنیتی را نمی کرد. برخوردهای حمید به تدریج نوعی سوءظن در برخی از اطرافیانش بر می انگیزد.»

حسین روحانی از مسئولین سازمان مجاهدین در آن مقطع که از نزدیک شاهد وقایع مربوط به مرتضی هودشتیان بوده، در این مورد می نویسد:

محسن فاضل که به هر حال افراد خارج از کشور روی تجربیات او حساب می کردند، گفته بود که: «به نظر من احتمال زیاد دارد که این فردساواکی باشد و ساواک فرد اصلی را دستگیر کرده و به جای وی این فرد را به صورت بدلی فرستاده است تا از این طریق در سازمان نفوذ کرده و اطلاعات لازم را از آن کسب نماید» ( یادداشت های حسین روحانی، صفحه ۱۳۲)

سرانجام مسئولین وقت سازمان در عراق تصمیم می گیرند که این مسئله را با تلفن از ایران سؤال کنند، ولی به بهانه اینکه چون امکان فوری تماس از بغداد نبود و دست کم بیست و چهار ساعت طول می کشید تا جواب دریافت کنند، تصمیم دیگری گرفته می شود. محسن فاضل که عمیقاً با سخت گیری های تشکیلاتی در امور مخفی کاری و امنیتی در داخل ایران خو گرفته بود، معتقد بود که این فرصت زیادی است و در این فاصله چه بسا ضرباتی از ناحیه ی این فرد ( مرتضی هودشتیان ) و اطلاعاتی که به داخل رد کرده به سازمان وارد آید.

محسن نجات حسینی موضوع را در صفحه ۳۶۱ کتاب  برفراز خلیج فارس چنین توضیح می دهد:«فاضل بدون اینکه در انتظار اطلاعات بیشتری از داخل بماند، با توافق حسین روحانی برای بررسی وضع واقعی حمید ( مرتضی هودشتیان ) دست به کار می شود. وی در فرصتی کوتاه چنان در سؤظن خود فرو می افتد که در باور خود  او را فرستاده ساواک و عنصر نفوذی رژیم می شناسد و برای اعتراف گرفتن از حمید، او را تحت فشار می گذارد و حتی به شکنجه نیز مبادرت می کند و در این کار از محمد یقینی۱ هم کمک می گیرد. عصر یک روز پاییزی، خبر غم انگیز مرگ حمید، در لبنان به گوشم رسید. کشته شدن او زیر شکنجه، آن هم توسط اعضای تشکیلات، فاجعه ای دردناک بود»

از نوشته های حسین روحانی و محسن نجات حسینی چنین بر می آید که مرتضی هودشتیان در لحظات پایانی زندگی اش از شدت فشار شکنجه و همچنین فشار روانی مضاعف شکنجه شدن توسط همرزمانش، در شرایط بسیار بحرانی جسمی و روانی قرار داشته است. وی بعد از اینکه به کمک دو تن از افراد سازمان به توالت می رود، در آنجا تعادل خود را از دست می دهد و بی هوش می شود. افراد سازمان سپس وی را به داخل اتاق منتقل می کنند، ولی وی دیگر برای همیشه به هوش نیامد. بعد ها نیز مسئولان وقت سازمان مجاهدین پذیرفتند که مرتضی هودشتیان از اعضای مورد اعتماد تشکیلات بوده است.

آقای تراب حق شناس در آن مقطع به همراه حسین روحانی مسئولیت اکیپ و پایگاه های سازمان در عراق را برعهده داشته است. وی که هم اکنون در اروپا به سر می برد، در نوامبر سال ۲۰۰۱ در مصاحبه ای با آقای پرویز قلیچ خانی درمورد قتل مرتضی هودشتیان نکاتی را مطرح کرده است.

بخشی از این گفتگو که در نشریه آرش شماره ۷۹ و همچنین سایت اندیشه و پیکار منتشر شده است، را در زیر می آوریم.

پرویز قلیچ خانی:«در کتاب نجات حسینی برای اولین بار از قتل دیگری در سازمان صحبت می شود که خیلی از بچه های قدیمی هم در جریان نبودند. ماجرا از این قرار است که جوانی به نام حمید توسط تشکیلات داخل برای دیدن دوره ی آموزش نظامی از طریق لندن به عراق می آید. در خانه ای تیمی ، محسن فاضل ، یکی از مسئولین داخل که به تازگی ازایران به خارج اعزام شده بود به او مشکوک می شود و این شک او به حمید به عنوان مامور ساواک تا جایی پیش می رود که با توافق حسین روحانی مسئول خارج در آن موقع ، و کمک محمد یقینی ، حمید را زیر فشار قرار می دهند. در واقع او را کتک می زنند. گویا شما هم در بیروت قرار بوده که با تشکیلات داخل تماس بگیرید و چند و چون قضیه را روشن کنید. ولی قبل از این که خبر شما برسد حمید در زیر شکنجه کشته می شود. آیا این قضیه صحت دارد؟ و شما امروز پس از گذشت زمان نسبت به این اتفاق چه فکر می کنید؟»

تراب حق شناس:«آری درست است و همینطور بوده!! بگذارید مسئله را اینطور بگویم، در آن زمان بعضی اعضاء و هواداران چه از ایران و چه از خارج برای دیدن آموزش به پایگاههای فلسطینی می آمدند و پس از دیدن دوره آموزشی به ایران بر می گشتند. یکی از کسانی که آمد همین جوان بود که از ایران فرستاده بودند و از طریق انگلستان به آن جا آمد. سال ۱۳۵۳ بود. او متاسفانه رفتار ناشیانه ای داشت که برای بچه های جا افتاده سازمان غریبه بود. همین موضوع شک و تردید ایجاد می کرد ، ولی به نظرم این خطای بزرگی برای سازمان بود و حتی وقتی سپاسی چند ماه بعد به خارج رسید و مسئولیت بخش خارج را به عهده گرفت ، این را به عنوان یک خطای پایگاهی نامید. هیچکس بر این قصد نبود که این فاجعه ناخواسته اتفاق بیفتد ولی او زیر فشارها کشته شده بود. باید بگویم که محسن فاضل از نظر روحی آدمی بود که در اینطور موارد بسیار شکاک بود و همین شک کردن و دستپاچگی بود که نقطه ضعف او بود و به همین دلیل هم او را به خارج فرستاده بودند که در معرض تعقیب و پیگرد نباشد. چون به همه چیز می توانست شک کند و پای بدترین احتمالات برود . این رفیق البته کارایی ها و صلاحیت های خودش را داشت و مثل هر کس دیگر نقطه ضعف هم داشت . او که شدیداً تحت تاثیر و ترس از سرکوب پلیسی قـرار داشـت در این مورد پیشـقدم شد که از این فرد بیگناه و مظلوم ( به قول بهرام آرام ) سوالاتی بکند و از او موارد شبهناک بیرون آورد و بقیه را در تشکیک به او همداستان کرد. بالاخره کار به کتک زدن او می رسد و او از بین می رود. من می گویم که این یک خطای عظیم بوده و من همیشه شرمنده آن هستم. با این که از آنجا به بیروت رفتم برای اینکه تلفنی از ایران بپرسم که آیا به او اطمینان دارند و او کیست؟ متاسفانه آن شب نتوانستم تلفنی تماس بگیرم و تلگراف زدم، فردای آن روز جواب تلگراف رسید که این آدم مطمئن است. ولی دیر شده بود. وقتی از بغداد تلفن زدند و به صورتی رمزی گفتند که طرف از کف رفت ، من واقعا منقلب شدم. این فاجعه شرم آور در سال ۱۳۵۳ رخ داد…..»

* کتاب برفراز خلیج فارس نوشته آقای محسن نجات بخش

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید