قربانیان فرقه رجوی (۲۷ و ۲۸) – محمد نوروزی و مجتبی میر میران

0
1140

قربانیان فرقه رجوی (۲۷ و ۲۸) – محمد نوروزی و مجتبی میر میران

ندای حقیقت، سوم فوریه ۲۰۱۷:… قاسم گفت :«خبر خود کشی نظام را به هیچکس خارج از بخش خودتان نگویید . مطلقا به هیچ کس ! این دستورتشکیلاتی است . هیچ کس نباید در جریان قرار بگیرد». بعد مهدی ابریشمچی که از طرف مسعود رجوی به ستاد تبلیغات آمده بود ، گفت: «مسعود خبر را که شنید ، خیلی ناراحت شد و گفت اگر چه نظام کم لطفی کرد ولی او شاعر بود و مجاهد بود …

قربانیان فرقه رجوی -۲۷

محمد نوروزی

سایت ندای حقیقت – ۲۷آذرماه ۱۳۹۵ برابر با۱۷ دسامبر ۲۰۱۶

لینک به منبع

برگرفته از وبلاگ عیاران –  به قلم  آقای محمدکرمی

… خاطرات او را از آقای بهزاد علی شاهی که یکی از دوست های صمیمی محمد بود و از نزدیک در جریان خیلی از موضوعات وی بود پیگیری می کنیم :

« محمد اهل خراسان بود و احتمالا قوچانی با همسرش به سازمان پیوسته بود و همسرش که خیلی هم او را دوست داشت مریم آزاد  نام داشت. هر دو ساده, بی غل و غش و مهربان… بار اول بعد از عملیات فروغ او را دیدم شاید نزدیک یکسال بعد از عملیات که من تنزل رده داشتم و از فرماندهی گردان ادوات شده بودم فرمانده یک تانک کاسکاول و فرمانده گردان ما همین محمد بود ؛ آنموقع ها زنها را داشتند وارد کارهای نظامی میکردند قبلش فقط در کار پشتیبانی بودند , بعدها هم که در کل از قسمتهای مردان جدا شدند و به پشت سیمهای خاردار و خاکریزها کوچ داده شدند . اما آن روزها نه , محمد به من گفت دو فرمانده تانک دیگر هم میآیند و یکان ما هر سه تانکش فرمانده خواهد داشت. پرسیدم که چه کسانی هستند؟ گفت دو تا خواهر ترانه و مریم و این مریم همان همسرش بود . بعدها هم او را دیدم و از آن به بعد محمد چه شور و شوقی داشت و دائم در جنب و جوش بود. من با وجودیکه رده و مرتبه نظامی ام پایین آمده بود و از فرماندهی گردان شده بودم فرمانده تانک و خودم فکر میکردم که خیلی از این بابت به من سخت خواهد گذشت , اما چنان با محمد اخت شدم که برایم تحت فرماندهی او کار کردن راحت بود و دلچسب …

من و محمد را برای نشست های انقلاب بردند سری سوم نشست ها بود بحث طلاق بود و انبوهی سفسطه در این مورد؛ تا نمی پذیرفتی نشست برای تو تمام نمیشد و نشست خسته کننده بود و به شدت اعصاب آدم را به هم میریخت . من برای خلاص شدن پذیرفتم و استدلال قلبیم این بود که من که کسی را ندارم و برایم علی السویه است و بعد از چند ماهی به یگان برگشتم اما محمد هنوز نه ، زنش را دوست داشت ؛ با هم صحبت کردیم میگفت که ما با هم تصمیم گرفتیم که به سازمان بپیوندیم ما به خاطر هم آمدیم ؛… و الان نمیگذارند که حتی با هم این تصمیم را بگیریم ؛ میگویند مریم بحث انقلاب را پذیرفته و نمی خواهد تو را ببیند . میگفت اگر خودش بخواهد من اینقدر او را دوست دارم که روی حرفش حرفی نخواهم زد و دیگر اصلا به زن و زندگی فکر نمیکنم اما دلم میخواهد آخرین بار هم از خودش بشنوم ؛ میخواهم آخرین خاطره را برای بقیه عمر داشته باشم .

…..پرسید چی میشه ؛ حماقت کردم و گفتم اینجور نمیمونه تموم میشه یه مدته میخوان ببینن که خانواده ها چقدر به هم دلبسته هستند بعد که ببینند طوری نیست کوتاه میان و تو و مریم هم میرین سر زندگیتون

گفت ما که اینجا زندگی نداشتیم خونه نداشتیم , بچه نداشتیم دلمون خوش بود که گاهی با هم حرف میزدیم و تعریف کرد که چقدر سخته بودن در سازمان برای یک زن؛ و باز گفت مریم همیشه برا من درد دل میکرد , الان چه کار میخواد بکنه میدونم دلش میگیره و زد زیر گریه .نگاش نکردم تا راحت گریه کنه و بعد ….

بعد من که انقلاب کرده بودم شدم فرمانده توپخانه و او شد محاسب در یگان من چون هنوز انقلاب نکرده بود, اما من رابطه ام با او خوب بود وگرم و اصلا نمیتوانستم سختگیری هایی که از من میخواستند روی او اعمال کنم ؛ برای همین باز هم سازمان کار ما تغییر کرد , احمد وشاق آمد و شد فرمانده توپخانه و من شدم دیدبان و او محاسب . اینطوری من باز هم تنزل رده داشتم و هم اینکه دیگر نمیتوانستم با او راحت صحبت کنم …

گاهی که به مقر می آمدم محمد را میدیدم ما در یک سنگر با هم بودیم به اضافه سه نفر دیگر که از نفرات جدید بودند . هر بار محمد را لاغرتر و ضعیف تر میدیدم؛ سرمای شدیدی خورده بود و در سنگربود ؛ حالش را پرسیدم که گفت خوب نیستم و گرسنه بود کسی به او آب و غذا نداده بود برایش غذا بردم , و کمی با هم حرف زدیم من میخواستم به محل دیدبانی ام برگردم که احمد وشاق مرا صدا زد و از محمد گفت که چرا برایش آب و غذا برده ام و گفت که مگر خبر نداری که بریده و اعلام کرده میخواهد برود ؛ اظهار بی اطلاعی کردم و رفتم. بار بعد که برگشتم شاید یک هفته بعد بودکه هنوز مریض بود و تب داشت ؛ تب سنگین و گوشهایش قرمز شده بود , لبخند زد و گفت منتظرت بودم و شروع کرد به حرف زدن با صدای ضعیف ؛ میگفت چند روز دیگر قرار است او را ببرند و شک داشت به این بردن میگفت حرفهایی که زده اند مشکوک بوده فکر کنم میخواهند مرا بکشند . آنموقع هنوز از این جنایات سازمان خبر نداشتم و این حرف او را به شوخی گرفتم و گفتم تب روی حرفهات اثر گذاشته ها! که گفت نه , باور کن من خودم فهمیدم البته من که نگران نیستم بهتر بگذار بکشند من که نتوانم مریم را ببینم زندگی هم برایم مرگ است ؛ من نگران مردن نیستم نگرانم که مریم از قلب من بی خبر بماند , بعد یک نامه را که برای همسرش نوشته بود به من داد , دستش میلرزید و همینطور صداش گفت : همه حرفهام را یکجا برایش نوشتم…, اینو به دستش برسون باشه ؟ گفتم باشه حتما , نگران بود و چند بار گفت این آخرین کاریه که ازت میخوام تو رو خدا انجامش بده ؛ تاکید کردم که حتما این کار را میکنم و آرام شد نامه را با خودم نبردم حدود سه صفحه نامه بود ؛ فکر کردم ممکن است در محل دیدبانی نامه از بین برود و یا درگیر شویم و نامه …. نمیدانم چرا اما انگار که چیز خیلی با ارزشی بود زیر در کوله پشتی ها یک محلی بود که زیپ داشت و جای مناسبی برای عکس و کاغذ بود نه چروک میشد و نه حتی اگر زیر باران میماند خیس , نامه را آنجا گذاشتم و کوله را بستم و رفتم .

با محمد خداحافظی کردم ….و رفتم سه روز بعد قرار بود از آن محل جابجا شویم برگشتم اما محمد را برده بودند , پرسیدم کجا ؟ احمد وشاق گفت زندان دبس دراین شرایط یکان جای آدم بریده نیست ظهرش که برای جمع کردن سیم تلفن تا مقر بالا رفتم آنجا مریم آزاد را دیدم همسر و همه چیز محمد را ؛ سلام کردم و جواب داد . خواستم بگویم که برایش نامه دارم اما سکوت کردم فکر کردم بهتر است نامه را بیارم بعد ؛ پرسید برادر بهزاد چیزی خواستی بگی ؟ گفتم نه اما محمد را گویا بردن من نبودم … نگذاشت حرفم تمام بشه , گفت خبر دارم و رفت , شاید بخاطر اینکه اشکهایش را نبینم چون اول رو برگرداند و بعد رفت و دستش را به اشاره ای که برایم بدون معنی بود تکان داد . برگشتم به مقر رفتم سراغ نامه ,… بند کوله را باز کردم و زیپ را اما نامه نبود شاید ده بار تمام وسایل کوله را بیرون ریختم و هم جا را گشتم , نامه نبود نه !!! با عجله به سراغ احمد وشاق رفتم و گفتم وسایل کوله من نیست , با لبخند گفت کدوم وسایل چی گم شده ؟ گفتم چند تا کاغذ تو زیپ بالای در کوله داشتم که نیست ؛ پرسید خب این کاغذها چی بود ؟ گفتم فردی بود ؛ برای خودم نوشته بودم .گفت برو کامل گزارشش را بنویس که از کجا اومده بود و میخواستی چه کار کنی ؟

خیلی سوخته بودم که نامه را نمیشد به دست مریم برسانم ؛ هم بخاطر اینکه به محمد قول داده بودم و او خیلی تاکید کرده بود و هم بخاطر اینکه میدانستم نامه همه حرفهای دل یک مرد است که باید به دست مخاطبش برسد.

اما بعد عملیات شروع شد و جنگ ؛ جنگی که حمله به کردها بود و دوشادوش ارتش عراق ؛هفته دوم یا سوم حمله بود که شنیدم محمد نوروزی فوت کرده , گفتند که خودرو هینو که داشته او را انتقال میداده چپ کرده و او کشته شده , کس دیگری هم کشته شده ؟ نه فقط او و یک زخمی ؛ همین را شنیدم و بیشتر هم نمیشد پرسید و من به فکر روز آخر خداحافظی با او بودم که چه مطمئن بود از مرگ خودش و چه داغ بود از محبت و تب . احساس میکردم الان راحت است و….. اما همیشه از آن روز تا امروز بخاطر آن نامه ای که هرگز نرسید بخشی از ذهنم نا آرام و نگران مانده است و به روحی فکر میکنم که قبل از پر کشیدن نتوانسته همه حرفهایش را به عزیزش بزند و من هم مقصر .حتما هنوز در این دنیا کسانی هستند که باور دارند از بین بردن آن نامه هم جنایتی است , حتی اگر باور کنیم که محمد در تصادف کشته شده باشد .»

قربانیان فرقه رجوی – ۲۸

سایت ندای حقیقت –  ۱۴ بهمن ماه ۱۳۶۵

خود کشی مجتبی میر میران ( م بارون )

لینک به منبع

برگرفته از وبلاگ عیاران –   آقای محمدکرمی

 به قلم: زنده یاد کمال رفعت صفائی  که او هم پس از پی بردن به ماهیت فرقه رجوی در همان سال های اول جداشده و به افشاگری در زمینه مناسبات فرقه رجوی پرداخت

خودکشی شاعر

دو سال بعد از اعلام انقلاب ایدئولوژیک اسفند ۱۳۶۳٫ در ساعت هشت صبح اولین روزهای آذر ماه ۱۳۶۵ در پایگاه محمد بقائی، مستقر در عراق ،ما را که اعضای ستاد تبلیغات سازمان بودیم ، صدا زدند تا در سالن اجتماعات جمع شویم نمی دانستیم چه اتفاقی افتاده است ! از پیش صندلی ها را چیده بودند و دوربین فیلمبرداری آماده شده بود. رئیس ستاد تبلیغات سازمان، ، قاسم (محمد علی جابرزاده ) آشفته و لرزان پشت تریبون قرار گرفت و گفت «چیز مهمی نیست،مسئولها وشما را صدا زدیم تا در جریان عمل احمقانه نظام ( مجتبی میرمیران) قرار بگیرید. نظام دیروز خودش را در اتاقش حلق آویز کرده است. چیز مهمی نیست . فقط یک کفن و دفن روی دستمان گذاشت. او با این عمل احمقانه ، روح پاسیفیسم خودش را به نمایش گذاشت . او رفته درب اتاقش را قفل کرده و خودش را حلق آویز کرده است ، دیروز نوبت کارگری اش بوده . دیده اند نیامده ،مدتها در ساختمان دنبالش گذشته اند،پیدایش نکرده اند  رفته اند پشت درب اتاقش،درب قفل بوده است .درب را زده اند کسی درب را باز نکرده،از همسرش سراغ او را گرفته اند، او گفته است که از شب پیش درب اتاق را قفل کرده. بعد با همسرش رفتیم و درب را شکستیم، دیدیم خودش را حلق آویز کرده است . این نشانه اوج بریدگی است . او نامه ای هم از خودش به جا گذاشته محض حفظ حیثیت و آبروی او تمام نامه اش را برایتان نمی خوانیم …خودکشی کرده است . مدتی پیش هم همسر برادر ابراهیم ذاکری در ترکیه خود کشی کرد. نظام دچار پاسیفیسم شده بود. می توانست صاف و پوست کنده بگوید که «بریده تا او را به فرانسه بفرستیم».  بعد هم همسرش را صدا زدند همسرش هم پشت تریبون قرار گرفت. در حالی که گریه می کرد گفت «….وقتی که در را شکسته و جسد نظام را از سقف آویزان دیدم.. هیچ وقت تصور نمی کردم که نظام خود کشی کند…. ،درب از داخل قفل بود.شب قبل از آن هم برای برداشتن داروهایم قصد داشتم وارد اتاق بشوم ، دیدم درب قفل است . گفتم حتما نظام خوابیده ، چند بار درب زدم . برگشتم پائین تا اینکه دیروز بعداز ظهر درب اتاق را شکستیم دیدیم خودش را حلق آویز کرده است . نظام مدتی بود که اخلاقش عوض شده بود .او دیگر مجاهد نبود. آخرین بار برخوردش با من آنقدر بد بود که به او گفتم تو دیگر مجاهد نیستی )

بعد دوباره قاسم گفت :«خبر خود کشی نظام را به هیچکس خارج از بخش خودتان نگویید . مطلقا به هیچ کس ! این دستورتشکیلاتی است . هیچ کس نباید در جریان قرار بگیرد». بعد مهدی ابریشمچی که از طرف مسعود رجوی به ستاد تبلیغات آمده بود ، گفت: «مسعود خبر را که شنید ، خیلی ناراحت شد و گفت اگر چه نظام کم لطفی کرد ولی او شاعر بود و مجاهد بود. دیروز وقتی که قاسم به ما اطلاع داد که نظام خود کشی کرده است ، به اینجا آمدیم . شما خوب می دانید که ما در یک کشور خارجی هستیم و ناگزیریم تابع قوانین موجود در آن کشور باشیم . اینجا برای هر مرگی ، پزشک قانونی عراق باید گواهی صادر کند. دیروز ماموران عراقی هم به اینجا آمدندو جسد را مشاهده کردند ما به مامورین عراقی چه توضیحی می توانستیم بدهیم ؟مجبور بودیم بگویئم که نظام با همسرش دعوایش شده وبه دلیل اختلاف خانوادگی خود کشی کرده است» وبا اشاره طنز آلود و تلخ که به نوعی علت خود کشی نظام را عریان می کرد ادامه داد.«امیدارم به زودی  حکومت ایران سرنگون شد تا شما هم از دست این برادر قاسم راحت شوید.»

بعد دوباره قاسم پشت تریبون قرار گرفت و گفت : همان طور که گفتم درباره این ماجرای خودکشی نظام به هیچ کس چیزی نگویید…

جلسه تمام شد مجتبی میر میران ( م بارون ) پس از ده سال  عضویت و اقامت در ایران ، ترکیه،فرانسه و عراق خودکشی کرده بود. او مدت دو سال در آرشیو نشریه کار می کرد… حالا جسدش را آویزان به یک طناب رخت، از سقف اتاقی در ساختمان نشریه مجاهد پائین آورده بودند؟ چرا خودکشی کرده بود؟ ..تا همین پنج شش روز پیش ،هر روز هم دیگر را می دیدیم ….. مجتبی میر میران شاعر بود ، نویسنده بود، مسئولین می گفتند مثل بزکوهی است . عادت نداشت که راه برود بیشتر می دوید. کارهائی را که انجام آن در سازمان به عهده دونفر بود. یک نفره انجام می داد.. چرا خودکشی کرده بود؟مسئولین توضیح نمی دادند! در سازمان وقایع را توضیح نمی دهند… البته هر واقعه سازمان را نیز به هر عضو سازمان اطلاع نمی دهند.  ولی در این رابطه …باید موضوع خودکشی را آورد گذاشت روی میز گفت ( بریده بود مسائلی داشت که به خاطر حفظ آبرویش. با هیچکس در میان گذاشته نمی شود! . در سازمان محفوظ می ماند) دشوار این است که مسعود رجوی نمی توانست  بگوید «از مرگ ترسیده بود » مسئله زندگی طلبی یا دنیا طلبی داشت . چون آنکه با این شکل دردناک به مرگ رو می آورد. می خواهد با این کار فاجعه ای را اخطار کند که به هیچ روی، وبه هیچ ترتیبی امکان اعلام آن بطور آزادانه ، بر بستر زیست روزمره سازمانی وجود نداشته است . هنوز در آغاز فاجعه ایم ….

نشست به آخر رسید منهای توضیح چرایی خود کشی که اصلا در دستور بحث نبود. اما آنچه از طرف مسعود رجوی در دستور قرار گرفته بود. انجام شد: ۱- اعلام خبر خوکشی ، زمان خودکشی ، محل خودکشی مجتبی. ۲- متهم کردن مجتبی به عنوان یک پاسیو( منفعل).۳- ناراحت شدن رهبر از شنیدن خبر خودکشی ۴- دشنام گفتن به مجتبی از زبان همسرش. ۵- تاکید بر پیوند ایدئولوژیک همسر مجتبی و رهبر ۶- تاکید بر ممنوعیت مطلق ، انتقال خبر خودکشی به سایر اعضای سازمان ( در همان روز محمد علی معصومی ، از اعضای هیئت تحریریه کتاب شورا ، که از پایگاه شواری ملی مقاومت در فرانسه به عراق آمده بود .در ساختمان ما بود تاکید کردند که او به هیچ وجه از جریان خودکشی مطلع نشود).

چند ساعت بعد ، تعدادی از اعضای سازمان را از بخشهای مختلف نشریه ،رادیو و تلویزیون انتخاب کردند تا کار کفن ودفن را انجام دهند ….مجتبی را روی سنگ گذاشتند. کسی گریه نکرد. ، به جسد خیره شده بودم . محمد علی جابرزاده فکر کرد شاید در مورد شکاف بخیه شده ای که از پائین گردن تا نزدیک کشاله ران او ادامه داشت، ابهام دارم. گفت : «کالبد شکافی اش کرده اند» . معلوم بود پزشک عراقی برای تعین علت مرگ ، جسد مجتبی را کالبد کشافی کرده بود. روزهای پیش اما، مسعود رجوی برای تعیین بیماری ایدئولوژیک مجتبی ، او را تحت نظر محمد علی جابرزاده ، روان شکافی کرده بود. روان شکافی، اخلاق شکافی، از نخستین لایه تا آخرین لایه نهایی شخصیت! چرا ؟این تحلیل مقدماتی یک تحلیل نهایی در پی داشت . رابطه مجتبی به عنوان عضو سازمان با مسعود رجوی. به مثابه امام ایدئولوژیک سازمان ، مستحکم نیست.

در جلسات انقلاب ایدئولوژیک ، آموزش داده شده بود که « قبول نداشتن مسئول تشکیلاتی ، انجام ندادن مسئولیت های محوله ، ابهام داشتن در مورد استراتژی سازمان، وابستگی به خانواده، درخواست ازدواج ، علم کردن سابقه مبارزاتی در برابر رهبری ، نق زدن ( انتقاد کردن) ، طلبکار بودن از مسئولین سازمان و……..همه و همه و مشکلاتی از این دست ، البته بیماری است . اما این بیماریها ، آثار یک بیماری و سرطان بزرگتر و پنهان تر است .عدم درک رهبر ایدئولوژیک سازمان، به مثابه امام عصر تشکیلات و جامعه» .

مرده شوی جسد را در کفن پیچید، اعضای دفتر سیاسی هم انجام وظیفه کردند  وظیفه ای که نخستین مرحله آن را در مراسم ازدواج محض مسعود رجوی و مریم عضدانلو، محاکمه اعضاء سازمان ، انحراف افکار عمومی ،از سر گذرانده بودند. دست بر گذاشتن کفنی که طاقه طاقه پیچیده می شد . کفنی که تمام نمی شود.!به گورستان عراق رفتیم از پیش چاله ای کنده شده بود. جسد را در گور گذاشتیم …همسرش بر خاک نشست و خطاب به آن که دیگر نهان بود. با گریه گفت » دیگر چطور می توانم نام تو را به زبان بیاورم؟ به دیگران چه بگویم؟

برگشتیم … . اعضای دفتر سیاسی دل نگران آبروی مسعود رجوی !و ما اندوهناک همرزمی که در کنار ما خودکشی کرده. مدام از او یاد می کردیم…

فاز اول خودکشی مجتبی میر میران ( م. باران) تمام شد . به این دلیل می گویم فاز اول که هفت روز بعد مشخص شد که این خودکشی یک (فاز دوم ) هم دارد . دوباره همه را صدا زدند. جمع شدیم محمد علی توحیدی ، عضو دفتر سیاسی و مسئول بخش نشریه پشت تریبون رفت فازدوم را که عبارت بود از کشتن خاطرات مجتبی میر میران در اذهان ما ، شروع کرد.و چهارساعت به مجتبی میرمیران فحش داد از جمله گفت: « اگر نظام به تمام خواهران ما تجاوز کرده بود ، بهتر از این بود که در خانه مسعود خودکشی کند. او حرمت خانه مسعود را رعایت نکرد.ما به دلیل محبوبیت جهانی مسعود است که امروز در عراق هستیم. نظام با این عمل کثیف می خواست چه چیز را ثابت کند؟او می خواهد بگوید که سازمان با بن بست مواجه است.سازمانی که در نوک پیکان تکامل است و پر چمدار رهایی و پیروزی است  بگوید این همه دروغ است ! ما در هیچ زمینه ای با بن بست مواجه نیستیم .نظام اصلاً معنی مجاهد خلق را نفهمیده بود،او اصلاً مجاهد نبود. مسعود لطف کرده و گفته که نظام مجاهد بود …. او در نقطه ای قرار دارد که می تواند با توجه به صلاحیت برتر خودش با توجه به جایگاه ویژه اش ، که برای ما قابل درک نیست ، مسائلی را تشخیص بدهد و اعلام کند.اما از نظر ما و شما، نظام اصلاً نباید مجاهد قلمداد شود. مسعود درماوراً صلاحیت اعضای سازمان و دفتر سیاسی و مرکزیت قرار دارد. مثلاً فرض کنید، میتران ( رئیس جمهور فرانسه)، می تواند در مسائلی وارد شود و در نقطه ای بالاتر از صلاحیت دولت سایر مقامات کشور موضوعی را قضاوت کند. حکم عفو کسی را صادر نماید. این حق فقط خاص میتران است . مسعود هم با توجه به موضع و موقعیت منحصر به فردش در قبال مسائل عام و خاص، از حق قضاوت ویژه برخوردار است. اما ما از چنین حقی مطلقاً برخوردار نیستیم. بنابر این از نظر ما که فقط در حد اعضای معمولی سازمان ، مسائل را قضاوت می کنیم . نظام مجاهد نبود. او صلاحیت نداشت در میان ما زندگی کند. و سرانجام هم دیدیدکه چه سرنوشتی پیدا کرد؟به یک نعش تبدیل شد!شنیده ایم که برخی از شما ها گفته اید که دائم در حین کار به او فکر می کنید. یا حتی گفته اید که درب هر اتاقی را که باز می کنید دلهره دارید که یکی خودش را حلق آویز کرده باشد. این نعش، این مردار را باید فراموش کرد. او خواسته با این عمل نشان دهد  روابط درون سازمانی ما با بن بست مواجه است. اما همه شما شاهد هستید که ما در چه مرحله ای از رشد قرار داریم . سازمانهای دیگر تکه تکه شدند. مثلا سازمان فدایی فکر می کنید که آنها چرا به این نقطه رسیدند؟ فکر نکنید از اول اینطور بودند؟ نه هرکدامشان وزنه ای بودند. واقعاً درزندان و بیرون زندان نفس می بریدند، وزنه هایی بودند . اما امروز ببینید به کجا رسیده اند!آنها نتوانستند انسجام درون خودشان را حفظ کنند، روابطشان، مثل روابط ما ، انقلابی و دموکراتیک نبود. دموکراسی سازمان ما برای هیچ گروه و سازمان و حزبی قابل تصور نیست.!

«فاز» دوم خودکشی مجتبی میر میران (نظام) ، مسئول نهاد سازمان مجاهدین و گوینده …، تمام شد دراین «فاز» موضوعات زیر مورد تاکید قرار گرفت. ۱ – مجتبی با خودکشی خود حرمت خانه مسعود رجوی را شکسته است . از نظر ما تمام پایگاه های سازمان خانه مقدس مسعود است. ۲- سازمان با هیچ بن بستی مواجه نیست . ۳ – مجتبی میر میران ، فقط یک نعش است.

روزهای بعد ، این خاطره زدایی به طور عمیق تری ادامه یافت تمام نوار های صدای مجتبی که در اختیار افراد و بخشها قرار داشت، به طور ضربتی جمع آوری شد.غریب بود . غریب است. انسانی، دوستی ، برادری، ده سال تمام درمیان ما بود. و بعد در ناگزیری بزرگ برای اعلام یک خطر ، یا یک بن بست، یا مناسبات مستبدانه و ارتجاعی سازمانی، خود کشی کرده. (سران فرقه ) لشگر می آورند تا به او که دیگر نیست، دشنام و دشنام و دشنام بگویند، حتی زن را به صحنه می آوردند تا به همسرش دشنام بگوید. به همسری که کبودی ریسمان مرگ را هنوز بر گردن دارد.که در هر حال رفته است  و خودش را کشته است. خودش را ، ونه هیچ کس را ! چهره ای با خاک پوشیده می شود و چهره ای دیگر او را در زیر باران دشنام می گیرد. این دو چهره با هم در یک سازمان می زیسته اند. در یک اتاق، …. ریشه های این مسخ عاطفی در کجاست؟

توتالیتاریسم اهلی نمی شود. با ایدئولوژی و سیستم و روشهای منحصر به خود می آید، تا شعور را براند وحاکم شود. اما این همه حاصل نمی شود . توتالیتاریسم از انزوایی به انزوای دیگر نقل مکان می کند.این مسیر اما،دریغ که در این جابه جایی ، افراد را نیز بر گرداگرد خود مسخ می کند وبه بیماری تمام خواهی مبتلا می کند. وقتی که تمام حرمت را در سازمان خود شکستیم ،چگونه می توانیم در سامانه جامعه، حرمتی را پاس بداریم؟ آنچه سخت ناهنجار می نماید در تکرار به عادت تبدیل می شود.و فاجعه اینجاست که برای این عادت صفت انقلابی نیز وام گرفته شود. توتالیتاریسم مسعود رجوی ، البته هنوز در انزوای سازمانی است، با این همه ، این توتالیتاریسم «خاص الخاص»، تصویر کوچک شده و مینیاتوری حکومت مورد ادعای او را به نمایش می گذارد.

روز های پس از خودکشی مجتبی میر میران (نظام) با افرادی که در اتاق کناری او کار می کردند ، صحبت کردم. می گفتند یکی دو روز پیش از خودکشی ، حالش تغییر کرده بود ، با عجله اتاق کار، میز، پوشه ها و کشوهایش را پاکسازی می کرد. همه کاغذ ها و دستنوشته هایش را بر میداشت . این همه البته به مسئول گزارش شده بود، اما از آنجا که او « تحت برخورد»  بود.  (یعنی تحت فشار برای بالا آوردن علایق و وابستگی های ضد رهبر ) او را به حال خودش گذاشته بودند. همچنین با یکی دیگر از اعضای نهاد فیلمبرداری بخش تلویزیون که او نیز «تحت برخورد» بود صحبت کردم. می گفت مجتبی « زیر تیع»بود. آمد درحیاط و کنارمن شروع کرد به قدم زدن، گفتم تو هم به « من » پیوستی.

«زیر تیغ»و» تحت برخورد» به کسانی اطلاق می شود که خلع مسئولیت، خلع عضویت شده باشند. به شیوه مسعود رجوی، این افراد به میزان ضعف و شدت مسائلشان، با ممنوعیت ها و محرومیت هایی از قبیل زیر مواجه می شوند: قطع رابطه با همسر،قطع رابطه با فرزند، ممنوعیت شرکت درناهار و شام جمعی، ممنوعیت شرکت در مراسم جمعی شامگاه، نماز، تغییر نوع مسئولیت، انتقال به آشپزخانه،تلفنخانه، مدرسه یا به ترابری  (و زیر چشم تحقیر دیگران)

به این ترتیب ، مجتبی میرمیران، پس از ده سال فعالیت بر بستر انقلاب ایدئولوژیک مسعود رجوی که نام مستعار «ازدواج محض و شاه بازی» مسعود رجوی بود، در بخش ما به خاک سپرده شد. جرم او نداشتن رابطه مستحکم با رجوی بود. در بخش های دیگر ، اعضایی از سازمان در عراق ، آلمان،فرانسه نیز خودکشی کرده بودند و در سالهای بعد نیر خودکشی کردند. به عنوان مثال در مدت زمانی که خود در تشکیلات بودم ، دو عضوسازمان، زن و مرد مجردی به اتهام یا جرم رابطه عاشقانه محکوم می شوند. وپس از تکمیل پرونده و در تحلیل نهایی ، تشخیص داده می شود که تقصیر با مرد است . مرد از طرف مسعود رجوی به اعدام محکوم می شود.( از اجرا یا عدم اجرا حکم بی اطلاعم) و زن را به انجمن دانشجویان در فرانسه اعزام می کنند تا به عنوان تلفنچی به کار ادامه دهد. اما او مدام از صدور حکم اعدام برای مردی که از ذهن او خارج نشده بود ، پریشان و متفکر بود و به این دلیل مرتباً از طرف مسئولین مورد تحقیر و بازخواست قرار می گرفت تا سرانجام روزی از پایگاه خارج می شود و در جنوب فرانسه منطقه ۹۵۴۰۰ وسط دو ریل قطار، می خوابد. کمپرس هوای ناشی از عبور قطار تمام رگ های او را پاره می کند. چند ساعت بعد در بیمارستان جان می سپارد. همان زمان خبر مختصر این خودکشی را یکی از روزنامه های محلی منطقه درج کرد. با درنگ بر نمونه های اسفبار خودکشی های سازمان و واکنش مسئولین سازمان در قبال آنها می توان پی آینده های سازمانی تولد  (دیکتاتوری) نوین را در سازمان مجاهدین مرور کرد…

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید