قربانیان فرقه رجوی (۳۱ و ۳۲) – قربانعلی ترابی و ندا حسنی

0
1034

قربانیان فرقه رجوی (۳۱ و ۳۲) – قربانعلی ترابی ( و ندا حسنی)ا

ندای حقیقت، هشتم فوریه ۲۰۱۷:… بالای سر قربانعلی حلقه زده بودیم که متوجه شدیم گوش چپ قربانعلی خونی هست وحمیدرضا وقتی قلب او را چک کرد گفت تمام کرده! بله قربانعلی بر اثر شکنجه های وحشیانه شکنجه گران فرقه مافیایی رجوی جان باخت و جسم بی روح اش وسط سلول مانده بود دوباره چند نفری در را کوبیدند دوباره مختار شکنجه گر امد وشروع به فحش …  

https://www.youtube.com/watch?v=xCh8MWFjCbM

 
Survivors’ Report – February 2006

Deceptive Recruitment – from Canada to Colorado

قربانیان فرقه – ۳۱

مرگ و شکنجه قربانعلی ترابی در زندان های رجوی

سایت ندای حقیقت – ۱۸ بهمن ماه ۱۳۹۵برابربا۶/۲/۲۰۱۷

لینک به منبع

به قلم :  آقایان محمد رزاقی  و مهدی خوشحال/ برگرفته شده از : وبلاگ آقای محمد رزاقی

 شرافت اولین شرط بقاء یک انسان و یا جمع است !! اما هم  و هم جیره خواران ریز و درشت فرقه مافیایی رجوی تهی از این عنصر انسانی هستند ! به همین خاطر حتی شهامت اعتراف به اعمال ضد انسانی واشتباهات خود را ندارند،ازجمله به جنایات وشکنجه ها در زمستان سال۷۳ که به دستور سران جنایت پیشه فرقه صورت گرفت.!!!

… این نوشته را به یاد قربانعلی ترابی مینویسم به یاد کسی که در زیرشکنجه وبه دستورپدر خوانده فرقه(رجوی) به قتل رسید…بیش از یک ماه در سلول انفرادی بودم زیرشدیدترین شکنجه های جسمی و روحی…. تا اینکه نصف شبی صدای بهم خوردن درها سکوت سلول انفرادی راشکست …در باز شد و بهرام جنت صادقی (مختار) شکنجه گر گفت عقب ،عقب بیا به سمت در مثل دفعات قبل چشم بند را بست وبه دستهایم از پشت دسبند زد … کاک عادل(محمدسادات دربندی) گفت امشب از اینجا به محل دیگری منتقل میشوی

طی مدت گذشته از بس شکنجه های مختلفی اعمال کرده بودند آن شب برایم شب آرام حساب می شد ، بالاخره  مرا سوار ماشین کردند و حدود نیم ساعتی چرخاندند و در یک نقطه توقف کردند و با زدن تک بوق صدای باز شدن در به گوش رسید و خودرو با طی مسافت بسیار کوتاه دوباره متوقف شد و با کشیدن یقه ام خواستند پیاده شوم باز کلی در یک محوطه به چپ و راست چرخاندن تا وارد ساختمانی شدیم…و بعد از چند دقیقه یقه ام را گرفته وکشان،کشان  بردند تا جلو دری متوقف شدیم او قفل دری را باز کرد ،چشم بندم را باز کرد و با کلیدی در دوم را باز کرد وبا زدن لگدی از پشت به داخل سلول جدید روانه ام کرد، در سلول جدید بیش از ۲۰ نفر زندانی از اعضا قدیمی و جدید بودند که چند نفر را از قبل می شناختم.

با ورود من، جمع زندانیهای ان سلول ۴×۳ به ۲۲ نفر رسید و من رفتم در کنار چند نفری که می شناختم نشستم سیف الله سیگاری تعارف کرد… ،با گذشت چند دقیقه که سیگار کشیدن تمام شد جوان قد بلندی که در گوشه سلول دراز کشیده بود توجه ام را جلب کرد ساکت ولی با چهره افسرده ، داشت ساق ومچ پاهای کبود شده اش را ماساژ می داد ویک نفر دیگری هم کمک اش میکرد با دیدن هم با تکان دادن سر با هم سلام ردوبدل کردیم تا اینکه سیف الله هم پایش را نشان داد وگفت شکنجه گرهای رجوی صد بار بدتر از شکنجه گرهای رژیم هستند من هم به بهانه دست کشیدن به ساق پام پاچه شلوار زندان را که به تن داشتم کمی بالا زدم که چند نفری دور هم نشسته بودیم متوجه کبودی مچ وساق پای راستم شدند که محمد حسن با اشاره خواست که حرفی نزنم گویا در سلول مخبری بود که همه اتفاقات سلول را به شکنجه گران فرقه رجوی گزارش می داد !

آن شب فکر میکردم از اینکه ازسلول انفرادی به این اطاق منتقل شده ام وضع روحی و بهداشتی و غذایی نسبت به انفرادی بهتر خواهد بود ولی نه تنها بهتر نبود بلکه دیدن بدن های کبود وناله افراد بر فشارهای روحی می افزود وبقیه مسائل هم مثل سلول انفرادی بود ….تا اینکه شب بعد قبل از تحویل شام به داخل سلول مختار شکنجه گر از قربانعلی ترابی خواست عقب،عقب به سمت در بیاد قربانعلی نیز طبق روش جاری پشت به در ایستاد تا مختار اول چشم بند را بست و بعد هم دستهای قربانعلی را از پشت دستبند زد و ازسلول خارج کرد ودر را بست تقریبآ ربع ساعت بعد مختار شام را اورد وازدریچه ای که روی در اصلی سلول بود شام را داد ورفت شام که به هر نفر ۲ تکه بادمجان بود تقسیم شد و سهمیه قربانعلی هم کنار گذاشته شد ولی چه کسی میدانست چه اتفاق شومی خواهد افتاد ؟!

همه شام خوردند وپچ پچ و ارام صحبت کردن با هم شروع شد روزی ۳ نخ سیگار میدادند که من و نادر و هادی سیگارهایمان را روی هم میگذاشتیم و عوض ۳ وعده ۹ وعده در روز سیگار میکشیدیم ان شب قبل از خواب دور هم داشتیم اخرین سیگار را میکشیدیم که در باز شد و مختارونریمان قربانعلی را با صورت کبود وتن خونین به داخل سلول اوردند قربانعلی نای ایستادن نداشت وبا یک حالت نیمه جان با حالت چهار دست وپا البته با کمک حمید رضا کشان ،کشان خودش را به سرویس بهداشتی که در گوشه سمت راست سلول قرار داشت رساند چند دقیقه نگذشت صدایی مانند افتادن توجه همه را به سمت سرویس جلب کرد حمید رضا که دم در سرویس نشسته بود زود تر از همه از جاش بلند شد ودر را باز کرد قربانعلی کف سرویس افتاده بود از بقیه کمک خواست تا قربانعلی را به داخل سلول منتقل کنیم چند نفری که نزدیک در بودند قربانعلی را از کف سرویس بلند کردند و وسط اطاق اوردند و هم زمان مرتضی هودی و یک نفر دیگر به در سلول میکوبیدند که زندانبانان بیایند و کمکی بکنند ولی وقتی مختار امد و دریچه در را باز کرد شروع کرد به فحش دادن و اینکه چرا سروصدا راه انداخته اید!

وقتی موضوع و وضعیت قربانعلی را گفتیم برگشت گفت فلان فلان …………… شده خودش را به موش مردگی زده و دریچه در را بست و رفت !بالای سر قربانعلی حلقه زده بودیم که متوجه شدیم گوش چپ قربانعلی خونی هست وحمیدرضا وقتی قلب او را چک کرد گفت تمام کرده! بله قربانعلی بر اثر شکنجه های وحشیانه شکنجه گران فرقه مافیایی رجوی جان باخت و جسم بی روح اش وسط سلول مانده بود دوباره چند نفری در را کوبیدند دوباره مختار شکنجه گر امد وشروع به فحش دادن کرد! که حمید رضا گفت قربانعلی تمام کرده مختار رفت و با چند شکنجه گر دیگر ( نریمان(حسن عزتی) ـ عادل ـ مجید عالمیان ـ نادر رفیعی ) برگشت در را باز کردند وعادل گفت همه بروند گوشه سمت چپ ما به صورت سر پایی در گوشه سمت چپ سلول ایستادیم آنها از پای جسد قربانعلی گرفته و  او رابیرون بردند وعادل باز برگشت گفت همه رو به دیوار به ایستید همه در گوشه رو به دیوار بودیم که یکدفعه شکنجه گران رجوی شروع کردند با مشت و لگد زدن وتهدید کردن که حق ندارید ازاین لحظه به بعد حتی در سلول با هم در این مورد حرف بزنید واینچنین قربانعلی قربانی شد.وسران این فرقه تا به حال به این جنایات و وجود سیاهچالهایش در مناسبات فرقه ای خودشان نه تنها اعتراف نکرده اند بلکه قربانیان خود را هم زیر ضرب می گیرند که چرا اسرار فرقه وماهیت وچهره واقعی سران فرقه را افشا میکنید!

من از همین جا… اعلام میکنم اماده هستم در هر کشوری در هر دادگاهی ویا در هر ارگانی که بر جنایات فرقه مافیایی رجوی رسیدگی میکند برای شهادت دادن شرکت کنم وهمچنین به سران و جیره خوارا ن ریز و درشت فرقه مافیایی پیشنهاد میکنم که ادا واطوار بوزینه وار خود را کنار بگذارند و اگر ذره ای شهامت دارند و به گفته های خود پایبند هستند در هر دادگاه ویا جلسه ویا منا ظره که حقیت را نمایان میکند به صورت علنی و باحضور آزاد همه ایرانیان واحزاب و شخصیتهای سیاسی و حقوق بشری شرکت کنیم تا حقیقت مشخص شود ….

( مطلب زیر با برداشت از یادداشت های آقای مهدی خوشحال تهیه شده)

قربانعلی ترابی، از سال ۱۳۵۵ که نوجوانی بیش نبود، از آرمان شریعتی و مجاهدین خلق هواداری کرد تا این که دو سال بعد، انقلاب سال ۱۳۵۷ به وقوع پیوست. او از خانواده ای روستایی و کشاورز بود و خانواده اش تقریباً فقیر و پدر و مادرش بی سواد بودند. دارای چهار برادر و دو خواهر بود. قربان در آن سال ها، با زنی به نام زهرا سراج، ازدواج کرد. بعد از انقلاب سال ۱۳۵۷، از خانواده قربان، برادرو خواهرانش مریم بانو و معصومه، نیز هوادار سازمان شدند…

قربان در سال ۱۳۶۰، ابتدا فراری بود و سپس به همراه دو خواهر و داماد خانواده که حمید امامی نام داشت، در حالی که از مرز ترکیه خارج می شدند، جملگی دستگیر شده و از این بابت و جرم های دیگری که قربان بر علیه جمهوری اسلامی مرتکب شده بود، جمعاً بیش از شش سال در زندان  اوین بود. قربان، اواخر سال ۱۳۶۶ از زندان اوین آزاد شد،.

او پس از این که از زندان آزاد شد، برای وصل مجدد به سازمان، به تهران و نزد دوستان و اقوامش رفت. او در تهران به سازمان وصل شد و عید سال ۱۳۶۸، بنا به دستورِ سازمان، دوباره سعی کرد تا این بار همراه اعضای خانواده اش، از مرز ایران خارج شود. این بار به همراه پنج تن دیگر از اعضای خانواده اش از جمله همسر و فرزند خردسالش محمدرضا ، دو خواهر و دامادش، در مجموع شش تن، از مرز زاهدان به پاکستان رفتند. و به سازمان وصل شدند. وسپس به عراق اعزام شدند.معصومه خواهر قربان، که آبستن بود ،در پاکستان دختری به نام آناهیتا را به دنیا آورد که این دختر هم اکنون در کشور کانادا به سر می برد و معصومه برحسب دستور سازمانی از همسرش جدا شده است . معصومه بیست سال تمام دخترش را بدستور سازمان در کشور های خارجی رها کرد و بعد بیست سال که با او تماس گرفت دخترش دیگر او را نمی شناخت…و اورا مادر خود نمی دانست!

از سال ۱۳۶۸ که خانواده قربان وارد سازمان در عراق شدند، تا سال ۱۳۷۰ به طور معمول برای سازمان کار کردند. سال ۱۳۷۰، آغاز انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین، یعنی جدایی بی چون و چرای خانواده ها از همدیگر بود. در ماجرای انقلاب ایدئولوژیک و جدایی خانواده ها از همدیگر، قربان به همراه حمید همسر خواهرش، مخالفت شان را در این رابطه اعلام کردند اما از شانس بدشان، زنان شان زهرا سراج و معصومه ترابی، به ازای دریافت رده، موافق انقلاب ایدئولوژیک و طالب جدایی از همسران شان بودند!  سالها گذشت و قربان به همراه حمید همسر خواهرش تا سال ۱۳۷۲، افرادی مسئله دار و متمرد در سازمان شناخه می شدند … سال ۱۳۷۳۳ آغاز شد. این سال یکی از ملتهب ترین و بحرانی ترین سال های حیات سازمان در خاک عراق بود. در این سال، زندان مرکزی سازمان، آغاز به کار کرد و حدود ۵۰۰ تن از اعضای متمردش را در خود جای داد.

قربانعلی ترابی، یکی از ۵۰۰ تن زندانیانِ متمرد و ناراضی سازمان  در زندان مرکزی اش بود. مشکل قربان با سازمان، به جز عرصه های مختلف تشکیلاتی و نظامی و ایدئولوژیک، تحمل بیهوده سه سال جدایی از زن و فرزند و تبعات دیگر انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین بود و متقابلاً، اتهام سازمان علیه قربان، طبق معمول، نفوذی گری و مامور اطلاعات … بود.
پس از این که قربانعلی ترابی، در زندان مرکزی سازمان و در سال ۱۳۷۳،  درزیرِ بازجویی و شکنجه های بازجویان رجوی کشته شد، پس از گذشت چند روز از آن ماجرا، تعدادی از زندانیان را نزد مسعود رجوی فرستادند تا او به روال همیشگی، خاطرات زندان و شکنجه را از دل زندانیان بدر آورد و به سبک همیشگی، آنان را بدهکار و خود را محق و طلبکار، جلوه دهد.

 مسعود رجوی، خطاب به دو زندانی هم پرونده با قربانعلی ترابی که نزدش آمده بودند (علیرضا میرعسگری و عبدالحمید امامی) رو به آنان کرد و با پیشدستی جهت خراب کردن شان، گفت، چون شما نفوذی و مامور وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی! هستید، من ابتدا فکر کردم شما قربان را کشتید تا ردی از اقدامات تان بر جای نماند، …. ضمناً چون خانواده قربان جملگی هوادار سازمان هستند، ناچاریم چیزی برایشان تعریف کنیم! مسعود رجوی، دوباره رو به زندانیانی که مقابلش نشسته بودند ادامه داد، بعداً ما فهمیدیم که شما قربان را نکشته اید، بلکه او خود را با پتو حلق آویز کرده چون که نفوذی بوده و نخواسته اطلاعاتش به دست ما بیفتد!این همه برهان و استدلالات یک رهبر نظامی و ایدئولوژیک بود! که با چنین استدلالاتی، سعی داشت نمک بر زخم های شکنجه شدگان بپاشد  …(البته در سلول  قربان ۲۱تن  دیگر از جمله آقای محمد رزاقی  و علیرضا میرعسگری شاهد قتل وی در زیر شکنجه بودند)
از سال ۱۳۷۳ تا سه سال بعد یعنی سال ۱۳۷۶ که از مرگ مشکوک قربانعلی ترابی در زندان مرکزی سازمان گذشت، سازمان به خانواده قربان در ایران تلفن زد و مرگ قربان را به عملیات نظامی سازمان در ایران، نسبت داد! ولی با این حال، مادر قربان پس از چند ماه که از مرگ فرزندش باخبر شد، دق مرگ شد و از دنیا رفت. همچنین، اواخر سال ۱۳۷۷ که تنها فرزند قربان به نام محمدرضا، بنا به دستور سازمان، از کشور کانادا عازم سفر به عراق بود، دلیل مرگ پدر را،به وی سکته قلبی اعلام کردند!

با این همه، همسر قربان که زهرا سراج نام داشت و خواهرش معصومه، به دلیل تحریف حقایق در ارتباط با مرگ قربان در سازمان، چندین مدار سازمانی ارتقاء یافتند، اما خواهر کوچکتر قربان در سازمان  که مریم بانو نام داشت، و معصومه ، در سال ۱۳۷۳ جز زندانیان بودند، مریم از فرط تناقض و فشار، و در اثر شکنجه هایی که به وی اعمال  شد از حالت طبیعی خارج و روانی شد.

خانواده قربان، در سال ۱۳۸۲ و پس از شنیدن اخباری مبنی بر قتل قربان توسط سازمان، به سازمان فشار آورده و در نهایت عازم سفر به عراق و قرارگاه  اشرف  شدند تا از قتل مشکوک قربان نیز اطلاع حاصل نمایند.در آن سال ها سازمان، در اثر فشار افکار عمومی ،خانواده قربانیان و نیروهای آمریکایی که مجاهدین را در حمایت و اسارت خود داشتند، ناچار شد تا خانواده های ایرانی را که پس از سال ها جدایی و دوری از فرزندان شان برای ملاقات و جست و جو به قرارگاه مجاهدین می آمدند، بپذیرد … در مورد قربان نیز همان گونه که آورده شد، خانواده اش پس از مطلع شدن از مرگ فرزندش، نزد مجاهدین در عراق رفتند، آدرس و نشانی قبر قربان را گرفتند و از آن جا عازم سفر به کربلا و گورستان وادی السلام شدند و سرانجام قبر فرزندشان را از نزدیک مشاهده کردند، قبری که اگر با چشم بصیرت نگریسته می شد، مرگ پر رمز و رازِ قربان را آشکارتر می کرد.

https://www.youtube.com/watch?v=_hEpwqEgDz8&t=9s

https://www.youtube.com/watch?v=xCh8MWFjCbM

قربانیان فرقه – ۳۲

ندا حسنی قربانی دستور وحشیانه خودسوزی تشکیلات رجوی

سایت ندای حقیقت ۱۹ بهمن ۱۳۹۵- ۷فوریه ۲۰۱۷

لینک به منبع

 ندا حسنی متولد ۱۳۵۶ در تهران می باشد. وی در سال ۱۳۶۲ همراه با پدر و مادرش به‌ کانادا رفت و تحصیلات دانشگاهیش را در رشته‌‌‌‌‌‌‌ انفورماتیک در دانشگاه کارلتون اتاوا ادامه می‌داد که  متاسفانه بدلیل تبلیغات گسترده و منفی هواداران فرقه رجوی او  و برادرش علیرضا جذب تشیلات سازمان شده و پس از مدتی در سال ۱۳۷۶آنها را  بافریب گذراندن یک دوره آموزش رزمی  کوتاه  شش ماهه در منطقه به عراق و کمپ اشرف منتقل نمودند.

این دوره  ۶ ماه به ۵ سال تبدیل شد … وندا حسنی تا سال ۱۳۸۱در کمپ اشرف و در یکان های نظامی مشغول به فعالیت بود و دوره های رزمی رافرا گرفت.  او در سال ۱۳۸۰ به عضویت سازمان درآمد و در مراسم رده بندی که در این  سال برگزار شد رسما” رده عضویت به او ابلاغ شد.

از آنجا که مسلط به زبان انگلیسی بود در این  مدت  مصاحبه  ای با یکی از مجلات خارجی که  به دعوت  سران سازمان به کمپ اشرف برده بودند  انجام داد .  عکس و مصاحبه او با لباس رزمی  و در درون کمپ اشرف در این مجلات به چاپ رسیده است.

با آغاز جنگ نیروهای ائتلاف با دولت صدام در عراق حدود  ۲۰۰  الی ۳۰۰ نفراز اعضای سازمان که سابقه و تابعیت حضور در  کشورهای خارجی  و تسلط به زبان  مختلف را داشتند برای سایر فعالیت ها از قبیل پولشویی و جعل  مدارک و جذب نیرو و… به اروپا منتقل شدند، ندا حسنی که خانواده اش در خارج کشور بود  و مدارک لازم را داشت او هم به فرانسه یا انگلیس منتقل شد.

پس از سقوط صدام و حمله دولت فرانسه به مقر اورسوراواز در فرانسه مریم قجر عضدانلو به اتهام همین جرائم به همراه ۲۰تا۳۰ نفر از اعضای رده بالای سازمان دستگیر شدند.

بلافاصله پس از دستگیری درفرانسه سران سازمان بشدت در تلاطم افتاده و به دستور رجوی به اعضا ابلاغ نمودند برای آزادی مریم قجر از هیچ کاری فرو گذار نمی کنیم.

در کمپ اشرف و فرانسه بلافاصله فراخوان دادند: «خواهر مریم دستگیر شده و میخواهند او را به ایران تحویل دهند برای آزادی او هرکاری که میتوانید بکنید و بایستی جوی را ایجاد کنید که این معامله بین فرانسه و ایران انجام نشود» در جلسات نشست دستور دادند : پس همه بایستی نامه خودسوزی بنویسند چه در عراق و چه در فرانسه و هرکجا…. تا ببینیم این قرعه به اسم چه کسی بیرون می آید. و با این نیرنگ همه را به  نوشتن نامه درخواست خودسوزی اجباری وا داشته و در این رابطه  از همه اعضا حسابرسی هم می کردند. در آن روزها خواب و آسایش را از همه ربوده وبه صلابه می کشیدند…

و اما در فرانسه مریم قجر  برای حفظ جان بی ارزش و ناچیزش که سالها مجاهدین را به فدای آن فرامیخواند، از بازی روزگار وقتی نوبت خودش شد قالب تهی کرد. و از بد حادثه چون خود ذره ای  جوهر انسانی و  شجاعت در وجودش نداشت ، حتی تحمل یک زندان موقت را نیزنمی توانست تصور کند. او عضو سازمان بودن و شورا  و رهبری  همه را حاشا نمود. و سپس اواز  پیشمرگانی استفاده کرد تا خود را از زندان فرانسه (که قبلا از زندان های اروپا بعنوان هتل یاد می کردند)  رهائی بخشد . چرا که خانم قجر اصلاً عادت نداشت که در بازداشت بماند و حاضر بود برای آزادی خود دست به هر کاری بزند. او تا آنزمان نه یک سیلی خورده و نه یک شب آوارگی کشیده و نه یک شب زندان را به چشم دیده بود. او که  فرمان عقیم شدن به تمامی زنان سازمانش  را داده و در سال ۶۰  شوهرخیانتکارش همه دختران و پسران جوان و ناآگاه هوادار را به کام مرگ می فرستاد خود صاحب فرزندی شد تا طعم مادر شدن را نیز حس کند. و سپس در سال ۱۳۸۲ در حالیکه  نیمی از اعضا در زیر موشک و بمباران در قرارگاه های سازمان و نیمی دیگر در بیابان ها سرگردان بودند… اما او به سلامت به ویلای اورسوراواز رسید… و  البته از بد شانسی اش  بصورت ناگهانی دستگیر شد…. حال در آستانه ۵۵ سالگی باز هم او می خواهد زنده بماند به چه بهایی؟ مهم نیست …  ندای ۲۵ ساله که در آغاز زندگی و جوانی اش است فدا شود، یا حمید عرفا ( صالح ) بیست و چند ساله و یا صدیقه مجاوری و محمد ثانی و مرضیه باباخانی چهل ساله و…. چنین بود که  حدود ۲۰ نفر  دیگر بدستور وحشیانه  مسعود رجوی دژخیم بصورت  دردناکی خود سوزی کردند تا مریم قجر حتی چند روزی در زندان باقی نماند … و در این میان ندا حسنی جوان  یکی از قربانیان آن حادثه و روزهای شوم شد.

دختر جوانی که  آرزوهای فراوانی داشت او عاشق مهربانی و دوستی بود و فکر می کرد سراب فرقه رجوی آمال آرزوهای وی است طبق شنیده ها او حتی تمایلی به خود سوزی نداشت و عاشق زندگی بود. او زندگی را دوست داشت  ولی از آنجا  که هر کاری در سازمان مجاهدین از زمانیکه که تشکیلاتی و عضو می شوید با فرمان و دستور است و کسی را یارای سرپیچی از این فرامین نیست. مجبور به این عمل شده بود. گفته می شود مسئولین اش به وی قول داد بودند برای  خودسوزی اقدام کند و آنها سریع مانع شده و برای نجاتش اقدام می کنند و اما در عمل کسی به یاری اش نشتافته و متاسفانه جان خود را در این سراب خوفناک و  پوچ از دست داد.

 مریم قجر ریاکار  وسران فریبکار وی  پس از آزادی از زندان و در مقابل بازتاب این عمل شنیع  در مطبوعات و رسانه ها به انکار واقعیات پرداخته و ادعا نمودند که ندا حسنی عضو سازمان نبوده و هرگز در عراق و کمپ اشرف حضور نداشته است و این کارش بصورت خودجوش بوده  او را هواداری ساده قلمداد نمودند که حتی ارتباط تشکیلاتی هم  نداشت وکسی از عمل خودسوزی وی مطلع نبوده  بلافاصله این دروغ آنها نیز برملا شده و مصاحبه  وعکس و نداحسنی سوار بر تانک در کمپ نظامی  در عراق در روزنامه ها و اینترنت منتشر شد.( و هم چنین مصاحبه شهرزاد صدر سر دفتر و مسئول اول سازمان در فرانسه در روز دستگیری مریم قجر که اعلام نموده  بود برای آزادی مریم همه دست به خودسوزی و اعتصاب می زنیم سند دیگری برانجام دستوری و تشکیلاتی خودسوزی ها بود….و اکثر نجات یافتگان فرقه رجوی نیز  در این سال ها روند پیچیده اسارت خود و سایر قربانیان فرقه را نیز برملا نمودند.)

مریم قجر در حالیکه وقیحانه اعلام می نمود که خودسوزی ها بدستور وی نبوده و دخالتی در این امر نداشته که دستنوشته های تشکیلاتی  اعضای سازمان که آنها را مجبور به نوشتن درخواست خودسوزی نموده بودند در اشرف و پاریس جمع آوری شده  و پاکسازی می شد و در عین حال از عمل ندا حسنی و صدیقه مجاوری بشدت تجلیل نموده و ویدئوی صحبت با( صالح )حمیدعرفا یکی دیگر از قربانیان زنده خودسوزی را بصورت آموزشی برای جوانان موجود در کمپ اشرف پخش می نمودند و مریم قجر شخصا در این ویدئو از حمید عرفا تجلیل خاص به عمل  آورده و اقدام او را می ستاید .

… چند سال بعد از این حادثه دردناک مادر نداحسنی نیز از غصه دق کرده  و فوت نمود و علیرضا حسنی برادر کوچکترندا که دیگر تشکیلات سازمان را قبول نداشت ولی ظاهرا جرئت درافتادن با تشکیلات را نداشت  در حالیکه روزهای سخت و پر تنشی را در کمپ اشرف می گذرانید سرانجام پس از مصاحبه با کمیساریا به کانادا منتقل شده و از تشکیلات سازمان جدا شد. و به دنبال زندگی اش رفت.

 و اما چه کسی پاسخ این خون های بناحق ریخته شده را می دهد. متاسفانه باعث و بانی این خون های بناحق ریخته شده کسانی هستند که مستمر دم از حقوق بشر می زنند در حالیکه بدترین عملکرد ها  را در حق اعضای قربانی خود روا می دارند.

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید