زندان ها و شکنجه گاههای فرقۀ رجوی ( سازمان مجاهدین ) – قسمت سوم

0
646

زندان ها و شکنجه گاههای فرقۀ رجوی ( سازمان مجاهدین ) – قسمت سوم

محمد کرمی، وبلاگ عیاران، پاریس، یازدهم فوریه ۲۰۱۷:… از آنجا که سران فرقۀ رجوی تجربه تمامی زندان های شاه و جمهوری اسلامی را داشتند از آن تجارب و اصول زندانبانی در آن زندانها و سلولها استفاده کرده بودند بدینگونه که تمامی پنجره ها و روزنه های ساختمان با بیرون را بسته و تمامی سیستم ها ی برقی را به بیرون از سلول منتقل کرده بودند … 

https://www.youtube.com/watch?v=4-V2O41ACgo&t=43s

لینک به منبع

زندان ها و شکنجه گاههای فرقۀ رجوی ( سازمان مجاهدین ) – قسمت سوم

نحوه دستگیری و انتقال نفرات به زندان درون سازمانی

 پس از آنکه در اواخر سال ۱۳۶۳مریم قجر عضدانلو به عنوان همردیف مسعود رجوی توسط خود وی منصوب شد و اندکی بعد نیز اعلام شد که مهدی ابریشمچی مریم رجوی را طلاق داده و مریم بلافاصله با مسعود ازدواج کرده است، و خواستند در قرارگاههای سازمان این موضوع را به عنوان سرآغاز یک انقلاب ایدئولوژیک تبلیغ و ترویج بکنند موجی از اعتراضات شروع شد چرا که افراد را به شدت زیر فشار گذاشته بودند که بایستی این شعبده بازی را به عنوان یک انقلاب درونی مجاهدین بپذیرند ولی اغلب افراد زیر بار پذیرش آن نمی رفتند. اول سعی کردند با برگزاری نشست ها این موضوع را جا بیندازند، اما داستان فراتر از این مسائل بود.

بعد از جمع بندی وضعیت چون دیدند افراد غالبا نمی پذیرند به این نتیجه رسیدند که باید با زور و تهدید با این مسأله برخورد شود . در اسفند ماه بود همانسال دیده می شد که بعضی از نفرات غایب می شوند و در مقر و آسایشگاهها نیستند، برای بقیه می گفتند که آنها به نشست رفته اند.

جمع آوری افراد معترض برای زندانی کردن آنان به این شکل بود که ابتدا تحت عنوان نشست توجیهی انقلاب افراد را دسته بندی کرده بودند که هرکس باید به کدام زندان برده شود. در این رابطه در پایگاه ها هم شایع کرده بودند که نفرات برای مدتی به نشست های انقلاب می روند. ماشین پیک می آمد نفرات را سوار می کرد و آنها را یا به زندان مرکزی که زندان منصوری بود می برد، یا به زندان عمومی که زندان محمد مقدم بود برده می شدند. هیچکس تا وقتی که پا به داخل این شکنجه گاه ها نمی گذاشت نمی دانست آنجاها چه خبر است؟.

– در یکی از روزهای سرد اسفند ماه ۱۳۶۳ در پایگاه باباخانی که مرکز فرستنده رادیو بود، طبق معمول آماده شده بودم که برای آوردن نوارصدای محاهد ازکرکوک حرکت کنم که فرمانده پایکاه مهندس علی نفیسی صدایم زد گفت تو که امروز گفته بودند باید برای نشست انقلاب بروی دیگر منتفی است و نرو . پس از دو ساعت ماشین پیک آمد و من به بقیه افراد که از پایگاه های دیگر سوارشان کرده بود پیوستم. به سمت پایگاه منصوری حرکت کردیم، تا وقتی از ماشین پیاده نشده بودیم نمی دانستم داستان چیست؟. یکی یکی ما را پیاده می کردند و به داخل ساختمان اطلاعات و شناسائی می بردند. نوبت من که رسید وارد ساختمان شدم. همان لحظۀ اول از فردی که بازرسی می کرد سؤال کردم بازرسی برای چیست؟. چون برای اولین بار بود که با این کار یعنی بازرسی بدنی افراد در سازمان مواجه می شدم. وی با تندی گفت: «می دانی اینجا کجا است؟! اینجا زندان سازمان مجاهدین خلق ایران است؟ توهم زندانی هستی، حرفی نباشد هرچه می گویم باید اجرا کنی»!. در یک سلول انفرادی که محل بازرسی بود دستور دادند که تمامی لباس هایم حتی لباس زیر را درآورده و تحویل بدهم. سپس یک دست لباس زندانی که شامل یک پیراهن و یک شلوار و یک لباس زیر بود به من دادند که بپوشم. این لباس ها چهارماه که در زندان مرکزی بودم برتن من بود. وقتی به زندان عمومی انتقال پیدا کردم درخواست کردم تا لباس های خودم را دادند.

توضیحی در مورد وضعیت زندان و سلول ها:

از آنجا که سران فرقۀ رجوی تجربه تمامی زندان های شاه و جمهوری اسلامی را داشتند از آن تجارب و اصول زندانبانی در آن زندانها و سلولها استفاده کرده بودند بدینگونه که تمامی پنجره ها و روزنه های ساختمان با بیرون را بسته و تمامی سیستم ها ی برقی را به بیرون از سلول منتقل کرده بودند. آنها روی هر در یک دریچۀ چک و کنترل قرار داده بودند. طی شبانه روز چراغ های داخل بند و سلول ها تمام مدت روشن بود. در بیست و چهار ساعت درب سلول فقط سه بار برای دستشوئی و وضو گرفتن باز می شد، و به دلیل نداشتن سیستم تهویه از سیگار کشیدن محروم بودیم. به دلیل نداشتن ساعت و دیگر وسائل هیج کس نمی توانست تشخیص بدهد که به لحاظ زمانی چه موقع است؟. فقط از روی بازجوئی ها که برای چند ساعت قطع می شد حدس می زدیم که آخر های شب است آن هم منظم نبود. طی چهار ماهی که آنجا بودیم حمامی وجود نداشت و به جز نور لامپ هیچ روشنایی و مشخصا نور آفتاب ندیدیم. باز جویی ها و شکنجه در زمانهای مختلف انجام می شد. طی این چهار ماه هوا خوری وجود نداشت، از دیدن آسمان و آفتاب محروم بودیم. از دکتر و دارو خبری نبود اگر خیلی بیماری حاد می شد و شخص درد شدید داشت یک مسکن به می دادند.

تیم های بازجویی سه یا چهار نفره بودند، یک نفر صورت جلسه می کرد و یک یا دو نفر دیگر در حالی که زندانی را مورد بازجویی و سؤال پیچ قرار می دادند، اقدام به زدن او می کردند تا اینکه زندانی در نتیجۀ ضرباتی که به او وارد می شد از حال می رفت و گاهی اوقات بر اثر ضربات سر فرد، میز می شکست. نفر چهارم که معمولا رئیس آنها بود نقش میانجیگری را بازی می کرد که می گفت ولش کنید خودش حرف می زند. او تهدید می کرد که اگر حرف نزنی آنها دوباره تو را می زنند و من دیگر دخالت نمی کنم!. پس از سه چهار ساعت ادامۀ این کار، زندانی را رها می کردند و به او می گفتند برو هرچه داری بنویس.

پس از نوشتن رئیس آنها می آمد کاغذها را می گرفت. دو دقیقه بعد می دیدی که دوباره دو سه نفره می آمدند و به همراه فحش و کتک زدن کاغذ ها را پاره می کردند و می گفتند چیزی ننوشتی دوباره بنویس!. این ریل معمولا چند بار تکرار می شد. از این نوشته ها کپی گرفته و برای بازجویی بعدی سؤال و تناقض در می آوردند. در آن حالت در بازجویی بعدی مفصل می زدند و می گفتند چرا حرف هایت دوتا شده و آن جا چیز دیگری گفته ای. در عرض آن چهار ماه من سه بار این پروسه را طی کردم که هر بار مرا با صورت باد کرده و خونی و بدنی که تماما بر اثر ضربات درد می کرد در سلول رها می کردند. من نه در زندان شاه و نه در زندان جمهوری اسلامی اعدام مصنوعی نشده بودم. اما از دولت سر مریم قجر عضدانلو برای من وشعبان که یکی دیگر از همبند هایم بود و با هم در یک سلول بودیم اعدام مصنوعی هم اجرا کردند بطوریکه شعبان روانی شد و معلوم نشد که چه بلائی بر سر وی آوردند…..

ادامه دارد

https://www.youtube.com/watch?v=_hEpwqEgDz8&t=23s

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید