محمدعلی جابرزاده هم شکنجه گر و هم قربانی

0
798

مصاحبه با آقای عباس محمد پور (یکسال هم در آلبانی بودم) + محمدعلی جابرزاده هم شکنجه گر و هم قربانی

انجمن نجات، مرگز فارس، بیست و ششم فوریه ۲۰۱۷:… باید بگویم و این طبیعی است من سالیان در دنیایی زندگی کردم که پول در دست ما نبود و نمی دانستم که چگونه باید با کارکردن پول درآورد و برای آن برنامه ریزی کرد و آن را درست خرج کرد به همین دلیل با موضوع پول و خرج کردن بیگانه بودم وقتی که به ایران امدم اول پولها را نمی شناختم بعد قیمتها برایم قابل فهم … 

https://www.youtube.com/watch?v=YHyjfXVSRoc&t=1511s

مصاحبه با آقای عباس محمد پور از جدا شده های فرقه رجوی

انجمن نجات مرکز فارس یکشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۵
لینک به منبع

عباس محمد پور نجات یافته از فرقه رجوی در آلبانی

انجمن نجات:  خودتان را معرفی کنید و بگویید چند وقت است به ایران آمده اید؟

عباس محمد پور :  من عباس محمد پور عضو سابق گروه مجاهدین هستم. نزدیک به دو سال است که به ایران آمده ام.

انجمن نجات: بنظر شما وضعیت زندگی و تعریف زندگی در مناسبات  و تشکیلات سازمان چه بود و چه هست؟

عباس محمد پور : اگر بخواهم بطور خلاصه و در یک کلام زندگی را در تشکیلات تعریف کنم می توانم بگویم زندگی رباطی، یعنی اینکه مثل یک برنامه کامپوتری از قبل برای هر فرد تعریف شده است. نفر کار می کند، صبح از ساعت ۵ بیدار باش تا ظهر کار، نهار عصر کار تا دیروقت شب نشستهای تشکیلاتی و خواب.

این برنامه مثل عقربه ساعت تکرار می شود.

با این تعریف که کردم می توانید زندگی در تشکیلات را در ذهن خود به تصویر بکشید که چگونه هست ؟

 یک رباط تنها کاری را انجام میدهد که برایش تعریف کرده اند و کاری به پیرامون خود ندارد و اگر هم داشته باشد نمی تواند اقدام کند به محض اقدام چون خلاف برنامه مشخص شده حرکت کرده آنرا خاموش و از مدار خارج می کنند . خوب حالا می توانید متوجه شوید که زندگی و تعریف از زندگی در تشکیلات چه هست  !

انجمن نجات: چرا کسی بر علیه این شیوه و روش زندگی در تشکیلات اعتراضی نمی کند ؟

عباس محمد پور: سئوال خوبی هست و بجا . آیا بنظر شما رباطی که برای آن برنامه تعریف شده و طبق آن عمل می کند مگر از برنامه دیگری باخبر هست و آیا برایش امکان دارد که سرخود برنامه دیگری را تجربه کند! بفهمد روشهای دیگری هم برای زندگی کردن وجود دارد وقتی نفر را در ناآگاهی کامل نگه می دارند چگونه انتظار دارید که بر علیه این روش زندگی اقدامی صورت گیرد. نمی دانم چقدر از مناسبات تشکیلاتی سازمان اطلاع دارید هر فرد توسط فرد دیگری کنترل میشود که از برنامه مشخص شده عدول نکند.

با این روش نه خود فرد می تواند حرکت خلافی انجام دهد و نه می گذارد زیر دستش خلاف جهت حرکت کند بنابراین در تشکیلات می توان گفت زندگی ماشینی و برنامه ریزی شده و لاغیر ….
انجمن نجات: شما که نزدیک به دوسال هست در دنیای آزاد هستید زندگی و تعریف زندگی را در این دنیا چگونه بیان می کنید ؟

عباس محمد پور: واقعیت برای کسی که مدت زیادی در یک محیط بسته بوده و طبق یک برنامه از پیش تعیین شده حرکت می کرده در شروع در دنیای آزاد به مشکل بر می خورد چون هماهنگی و همخوانی با این دنیا ندارد به همین دلیل چند ماه اول سخت هست. اول چون در تشکیلات نکات منفی زیادی در ذهن او کرده اند. دوم اینکه فرد جدا شده هنوز از برنامه قبلی کنده نشده و برایش باورکردنی نیست که روی پای خود باید حرکت کند ولی با همه مشکلات یک احساس خوب در وجود او جوانه می زند و با این احساس روز به روز در دنیای آزاد رشد می کند و به پیش می رود و معنی زندگی واقعی را درک می کند و می فهمد می شود خارج از دنیای بسته تشکیلاتی هم فکر کرد و هم حرکت.

بله من بعد از گذشت نزدیک به دوسال الان می توانم بگویم معنی زندگی کردن در دنیای آزاد را می فهمم و از آن لذت می برم اگر سختی هست برای خودم هست واگر خوبی هست مربوط به خودم است و دیگر نمی خواهم در پایان روز به تشکیلات پاسخ بدهم چرا؟ چرا؟ چرا؟

اینجا آدم در قبال خانواده مسئول هست و پاسخگوی زندگی آنها و دیگر هیچ و چه لذتی دارد که برای آسایش فرد دیگری آدم پاسخگو باشد و هدف مشخص را دنبال کند.

انجمن نجات : بنظر شما نفراتی که الان در آلبانی در یک محیط بسته نگهداری می شوند چگونه فکر می کنند و حاضر هستند بمانند؟

عباس محمد پور جواب: من هم نزدیک به یک سال در آلبانی بودم ولی تنها دو ماه در مناسبات سازمان بودم ولی نه بطور صد درصد در یک مجتمع نزدیک هم بودیم. واقعیت سخت هست که وضعیت آنها را تشریح کنم چون فهم و درک آن برای کسی که در آنجا نبوده سخت هست و غیر واقعی و فکر می کنند چون من جدا شده هستم برای خود نمائی منفی بافی می کنم ولی حقیقت آن چیزی هست که می گویم و می توانم در هر کجا به این گفته خود گواهی دهم.

اول در پادگان اشرف بودیم وسعت آن زیاد بود بعد رفتیم به لیبرتی که یک پادگان کاملاً نظامی بود و چون نزدیک مرزهای کشور بودیم می گفتند از همین جا به ایران می رویم ولی الان در یک مجتمع آپارتمانی در دورترین نقطه از ایران! نمی دانم الان چگونه وعده می دهند که به ایران می رویم گذشته از این شما یک لحظه چشم خود را ببندید و خود را در یک مجتمع ببینیدکه نمی توانید از آن خارج شوید یعنی دقیقاً مثل یک پرنده ای که در قفس نگهداری می شود ولی این قفس در یک باغ پر از گل و گیاه هست برای پرنده زندانی چه فرقی می کند؟

چه رها که بسته مرغی که پرش شکسته باشند. واقعلاً الان که دارم این صحبتها را می کنم خودم را جای آنها قرار می دهم برایشان آرزوی رهائی می کنم هرچه بگویم و هر چه به تصویر بکشم آن شرایط و فهم آن برای کسی که در آن نبوده باورکردنی نیست و نمی تواند قبول کند که چنین دنیای بسسته ای هم وجود دارد این وضعیت آنجا هست حالا شما بگویید چگونه از فرد انتظار دارید حرکتی کند و خود را از آن منجلاب بیرون بکشد.

انجمن نجات: با تعریفی که شما از وضعیت محل زندگی آنها کردید برای من این سئوال پیش می آید چگونه به آنها وعده آمدن به ایران می دهند؟

عباس محمد پور جواب: برای من هم جای سئوال دارد زمانی که در عراق بودند می گفتند نزدیک مرز هستیم ولی الان اگر بخواهند با هواپیما هم به ایران بیایند باید دو بار هواپیما عوض کنند یعنی پرواز مستقیم هم تا ایران ندارد یعنی غیر محال. نمی دانم چگونه روی فرضیه غیر محال سرمایه گذاری می کنند و نفرات را در بند و اسیر نگه می دارند هرچه به ذهنم فشار می آورم نمی توانم یک جواب منطقی به این سئوال بدهم قبلاً در عراق بودیم می گفتند که در عراق هستیم بال نظامی سازمان و شورا در خارج بال سیاسی آن و این دو مکمل همدیگر هستند الان که همه در خارج هستند بال نظامی معنی ندارد و تنها می ماند بال سیاسی، بال سیاسی را هم اگر بخواهیم ساده بیان کنیم یعنی حرافی و گزافه گویی بی خاصیت و بی ثمر مثل آب در هاون کوبیدن می ماند.

پس تلاشی بیهوده هست برای گذر عمر، یعنی به نقطه ای رسیده اند که راه پس و پیش ندارند نه می توانند اعتراف کنند که به بن بست رسیده اند و همه چیز تمام شده و نه می توانند به مسیر گذشته ادامه دهند و تنها یک راه برای تشکیلات باقی می ماند که در همان دنیای بسته خود بمانند تا تک تک نفرات مثل برگ درخت که از درخت جدا می شود از بین بروند و زمستان عمر انها بسر برسد.

انجمن نجات : آیا شما طی این مدت که در ایران بودید به لحاظ اقتصادی و کار به مشکلی برخوردید؟

عباس محمد پور: باید بگویم و این طبیعی است من سالیان در دنیایی زندگی کردم که پول در دست ما نبود و نمی دانستم که چگونه باید با کارکردن پول درآورد و برای آن برنامه ریزی کرد و آن را درست خرج کرد به همین دلیل با موضوع پول و خرج کردن بیگانه بودم وقتی که به ایران امدم اول پولها را نمی شناختم بعد قیمتها برایم قابل فهم نبود به همین دلیل نمی دانستم چگونه باید خرج کنم برای کارکردن و پول درآوردن هم همینطور بود نمی دانستم کاری که انجام می دهم چقدر باید اجرت بگیرم که زیاد نباشد و کم هم نباشد خوب این عدم همگونی با جامعه در شروع برایم سخت بود ولی اگر بخواهم بگویم از طرف دولت و سیستم دولتی مشکلی داشتم نه ، هیچ مشکلی وجود نداشته و ندارم. من هم مثل بقیه شهروندان در بازار کارآزاد هستم که به اندازه توانم کارکنم و اجرت و کارمزد بگیرم و برای آن برنامه ریزی کنم.

انجمن نجات : به نظر شما چرا سازمان و سران آن از منفیات دنیای آزاد به نفراتشان میگویند؟

عباس محمد پور : سئوال شما مرا یاد حرفهای صدیقه حسینی انداخت که مسئول اول سازمان بود یکبار در یک جلسه از او سئوال کردیم که چرا تنها خبرهائی را میگذارید به گوش ما برسد که بر علیه دولت ایران هست و هیچ گاه خبری که به سود ایران هست نمی گذارید ما متوجه شویم یا چرا نمی گذارید ما اخبار سراسری ایران را گوش کنیم؟خیلی سریع گفت ما برای دشمن خودمان تبلیغ نمی کنیم آنقدر نفرات را در دنیای بسته نگه می داشتند که حتی اخبار را نمی شد گوش داد. هر خبری که به لحاظ ذهنی روی نفرات تأثیر داشت و این امکان را می دادند که ممکنه نفر به فکر فرو رود که ما چکار داریم می کنیم واقعیت که این نیست که سازمان می گوید و همین جرقه باعث جدا شدن او گردد جلوگیری می کردند. همیشه می گفتند نباید مسایل مثبت دشمن را گفت باید مثبت را منفی جلوه داد. این طرز تفکر سازمان و سران سازمان بود.

این در رابطه با ایران بود در رابطه با دنیای آزاد هم با همین طرز تفکر عمل می کردند اگر کسی متوجه می شد که می شود در بیرون از مناسبات سازمان به زندگی ادامه داد دیگر ترسی از جدا شدن نداشت بطور مثال همین انجمن نجات آنقدر از منفی های آن می گفتند که نفرات فکر می کردند بدتر از آن در دنیا انجمنی نیست و نباید به آن نزدیک شد در صورتی که بعد از اینکه ما از سازمان جدا شدیم متوجه شدیم که بهترین و ساده ترین مسیر همان انجمن نجات است که در عراق هم بود و نزدیک ترین راه برای رسیدن به ایران بود ولی آنها بر عکس ان را جلوه می دادن که کسی نزدیک آن نرود.

انجمن نجات: بنظر شما کشته شدن نفرات برای سازمان مهم بود یا جدا شدن از سازمان؟

عباس محمد پور: من به این موضوع زیاد فکر می کردم! در مناسبات همیشه گفته می شد و الان هم می گویند؛ کشته شدن نفرات سازمان یعنی سود ولی جدا شدن نفرات شبیه به ریشه زدن هست یعنی وقتی نفر به هر دلیل کشته می شد از آن به تمام معنی سوء استفاده می کردند همه تبلیغات را به آن سو می کشیدند و آنقدر روی آن کار می کردند و با احساسات نفرات بازی می کردند و کینه در دلهای اعضا می پرورانند که طرف روانی می شد ولی وقتی کسی جدا می شد فرقی هم نمی کرد در چه سطحی بوده آنقدر آن را می پوشانند که هیچ کسی متوجه نشود و زمانی هم که اجباراً باید موضوع را به همه می گفتند اول تمام نقاط ضعف آن فرد را می گفتند که همه باور می کردند که باید او می رفت تا مناسبات و تشکیلات سالم بماند به نقطه ای بحث را می کشانند که نفرات به یقین می رسیدند که اگر خودش هم نمی رفت باید او را اخراج می کردند این بود دیدگاه سازمان نسبت به جدا شده ها  !

انجمن نجات : با تشکر از شما که وقتتان را به ما دادید.

https://www.youtube.com/watch?v=bGdXoiZTTdM

جابرزاده انصاری هم فوت کرد!

انجمن نجات مرکز فارس دوشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۵
لینک به منبع

به جرات می توان گفت که محمد علی جابرزاده انصاری با نام مستعار قاسم٬مغز متفکر و تئوریسین سازمان مجاهدین بود.او طی سالیان متمادی از مسئولین ارشد سیاسی سازمان بود و مشخصا مسئولیت تبلیغات سازمان  که شامل نشریه ٬ رادیو٬ تلوزیون و بولتن های خبری و … بعهده او و ستاد تحت مسئولیت او بود! او کسی بود که هرگاه در نشستی مسعود از پس جمع و جور کردن بحث برنمی آمد یا به قول معروف حریف بحث نمیشد٬او با زیرکی پشت میکروفن می آمد و طوری که خیلی هم ضایع نباشد٬ بحث را جمع و جور می کرد . به خاطر دارم در نشستی خود رجوی به زبان خودش گفت: تنها کسی که بعضا برای بعضی از موضع گیری ها احتیاج به مشورت با اودارم ٬قاسم است!او نزدیک به ۵۰ سال از عمر خود را در سازمان سپری کرده بود و به شدت مورد اعتماد رجوی بود. علارغم اینکه در سال  ۱۳۷۴ که بحث جدیدی در خصوص انقلاب پوشالی مجاهدین به نام بند “د” به راه افتاده بود٬ اوهم مانند بسیاری از مسئولین سازمان با این بحث جدید٬مخالف بود و حتی برای مدتی از مواضع بالای مسئولیت هم به زیر کشیده شده بود.

محمدعلی جابرزاده انصاری مزدور مجاهدین خلق فرقه رجوی مرد

محمدعلی جابرزاده انصاری مرد

موضوع این بند از انقلاب به اصطلاح درونی مجاهدین از این قرار بود که تمامی مردانی که سالیان سال در مواضع بالای مسئولیت بودند٬ بایستی این مسئولیت ها را به زنان تحویل می دادند و به عنوان تحت مسئول مشغول به کار می شدند! برادر قاسم هم که شدیدا با این موضوع مشکل داشت و اساسا به دلیل شخصیت خیلی جدی و به قول معروف مردانه اش٬ حاضر به پذیرفتن این  خاله بازی ها نبود و به این اعتقاد داشت که مبارزه جدی تر و خشن تر از آنی است که بخواهیم اینگونه با آن برخورد کنیم. اما رجوی که اساسا دنبال پیشبرد خط و خطوط خودش بود و بااین کار می خواست جلوی انشعاب در سازمان را بگیرد٬بی توجه به این نکات کار خودش را پیش برد و هرکسی را هم که با تصمیمات او زاویه داشت٬ به پایین ترین سطح تشکیلاتی تنزل داد!

جابرزاده انصاری نقش بسیار مهمی در سانسور اخبار داشت. کسی که اجازه نمی داد در یکان ها به جز اخباری که توسط سازمان مورد تایید است٬ خبر دیگری از خبرگزاری های درجه ۱ دنیا پخش شود. تمام نیروها مجبور بودند تنها به یک بولتن خبری که روزانه توسط ستاد تبلیغات تحت مسئولیت جابرزاده اداره میشد٬ اکتفا کنند! همچنین بنا به گفته بچه هایی که در زندان های سازمان بودند٬او به همراه مهدی ابریشمچی و تعدادی از نفرات سرسپرده دیگر٬ مسئولیت شکنجه نفرات مسئله دار و کسانی که قصد خروج از سازمان داشتند را به عهده داشته است.

جابرزاده انصاری در تمامی نشست های سازمان به عنوان یک عربده کش قهار به وسط میدان می آمد و با تحت فشار قراردادن بچه هایی که حاضر به پذیرش بحث های سراسر پوشالی و غیر واقعی مطرح شده توسط مریم یا مسعود نبودند٬ وفا داری و سرسپردگی خود را به رجوی بیش از پیش به نمایش میگذاشت و بااین کارش برای خود امتیاز مثبت پس انداز می کرد!

مریم رجوی در پیامی که به مناسبت درگذشت او داد ، عنوان کرد که او مجاهدی خستگی ناپذیر و بی تزلزل نسبت به مسعود بود.اکنون دیگر بر همگان روشن است که وقتی صحبت از بی تزلزل بودن میکند٬معنی و مفهوم آن اینست که او شخصی بوده که در تمامی خیانت ها و جنایت هایی که مسعود در حق مردم ایران و حتی نیروهایش داشته٬بدون ذره ای تناقض در کنار او بوده است و همدست و هم پیمان در انجام این جنایات به او کمک می کرده است! به اعتقاد من اگر بخواهیم بزرگترین ظلمی که او در حق نیروهای سازمان کرد ر ا بگوییم به فضای بسته و بی روزنه ای بایستی اشاره کرد که او در سازمان ، از موضع مسئول تبلیغات به راه انداخته بود. در شرایطی که هر کودکی در دورترین نقاط کشورهای عقب مانده جهان به کامپیوتر و اینترنت و وسایل ارتباط جمعی دسترسی دارد٬ نیروهای سازمان از امکان برقراری تماس تلفنی و نگارش نامه برای خانواده خود هم محروم بودند و این دقیقا همان سرسپردگی است که مریم در پیامش به آن اشاره کرده است!

من به عنوان یک شهروند ویک انسان معمولی٬ از مرگ هیچکس حتی دشمن خود هم خوشحال نخواهم شد. خصوصا درمورد کسانی که عمری را در فرقه مجاهدین گذرانده اند. چرا که به خوبی میدانم که حتی شخصی مثل محمد علی جابرزاده انصاری هم علارغم تمام اقدامات ضد انسانی که داشته است٬ یک قربانی است.  چراکه اکنون که با عملکرد فرقه ها بیشتر آشنا شده ام به خوبی متوجه میشوم که هرچه سابقه ی بودن در یک فرقه بیشتر باشد٬غلظت شستشوی مغزی که آنها درگیرش بوده اند بیشتر میشود.

بهرحال برای ایشان هم از خدای بزرگ آمرزش و آرامش طلب میکنم و امیدوارم که خدای بزرگ از سر تقصیرات همه ما بگذرد که همگی سخت محتاج آرامش و آمرزیده شدن هستیم! بزرگترین قاضی و البته بخشنده ترین٬فقط خود خداست و اوست که بهتر از همه٬نسبت به بندگانش٬مهربان است!

مراد

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید