غفور فتاحیان: بالاترین خیانت رجوی به جنبش آزادیخواهانۀ مردم ایران

0
816

بالاترین خیانت رجوی به جنبش آزادیخواهانۀ مردم ایران (خاطره ای از قرارگاه اشرف)ا 

غفور فتاحیان، پیوند رهایی، بیست و هشتم فوریه ۲۰۱۷:… گفت: ببین در این پادگان اشرف اگر کم نگفته باشم نودو پنج درصد افراد با سیاستهای رجوی و خود رجوی مخالفند. حتی همین شریف (مهدی ابریشمچی) و رحمان (عباس داوری) و احمد واقف (مهدی براعی) هم با رجوی مخالف هستند منتها چون هیچ کاری از دستشان ساخته نیست دارند عمرشان را به این نحو … 

https://www.youtube.com/watch?v=v7t7mYNW56E&t=6s

آن خدابنده (سینگلتون) کمپ اشرف عراق Anne Singleton from Iran-Interlink
visits Camp New Iraq (Formerly Ashraf)
in wake of violence by loyalists of the Rajavi cult

لینک به منبع

بالاترین خیانت رجوی به جنبش آزادیخواهانۀ مردم ایران

خاطره ای از «محفلی» در قرارگاه اشرف در عراق

نوشتۀ غفور فتاحیان عضو قدیمی جدا شدۀ سازمان مجاهدین

 غفور فتاحیانخاطره زیر شاید بیانگر تمام خیانت رجوی و دارودسته اش در حق مردم ایران و بخصوص در حق جنبش آزادیخواهانه مردم ایران نباشد بلکه فکر می کنم قطره ای از دریای بیکران سراسر خیانت رجوی باشد.

در یکی از روزهای تابستان عراق در قلعۀ اشرف که درجه حرارت بالای چهل و پنج بود در اتاق کیوسک نگهبانی جلوی مقر هشت نگهبان بودم. در آن روز بقدری هوا گرم بود که هیچ پرنده ای هم در هوا دیده نمی شد. همه جای پادگان اشرف سوت و کور بود. انگار آسمان در آن نقطۀ نفرین شده ایستاده بود و هیچ حرکتی نمی کرد.

در داخل کیوسک درجۀ کولر قدیمی را که با صدای گوش خراشی کار می کرد تا آخر بالا بردم که حداقل داخل کیوسک را خنک کند. به داخل مقر نگاهی انداختم. در فاصلۀ ۵۰ متری من اتاق کار زنان عضو شورای رهبری فرقه بود که تعدادشان در آن اتاق شش نفر بودند ولی حدود بیست کولر گازی نو و مدرن در آن اتاق کار می کرد بدون لحظه ای خاموش شدن.

 دورتر از آنجا، آسایشگاه مردان بود که بیش از ۱۵۰ نفر در آنجا بودند ولی کمتر از ۱۵ کولر در آن کار می کرد. با خودم گفتم خدای جامعۀ بی طبقه رجوی که از آن صحبت می کند کجاست؟

در همین حین دیدم که از داخل مقر شش که در فاصله تقریبا ۵۰۰ متری ما بود یک نفر خارج شده و از روی اسفالت می آید. کمی کنجکاو شدم تا ببینم کیست؟ پس از چند دقیقه که به نزدیکی مقر ما رسید دیدم یکی از مسئولین قدیمی و بالای سازمان است که آن موقع او را به علت اعتراضات گسترده اش به رجوی مسئول آماد (تدارکات) کرده بودند.

من بارها او را در خیابان های اشرف دیده بودم و با ماشین او را به مقر قبلی اش که در محل آموزش بود رسانده بودم. به علت سن و سال بالا و سوابق مبارزاتی که داشت برای او خیلی احترام قائل بودم. او را صدا زدم و گفتم استاد در این گرما کجا می روید؟ بیایید داخل کیوسک شربت بخورید کمی بنشینید شاید کسی از این مقر ما با ماشین خارج شده و تو را با خودش برساند. بلافاصله تعارف مرا قبول کرد و با خنده گفت: الان مریم اکبری بیسواد فرمانده مقرشما من را می بیند و می گوید دارد محفل می زنید؟! من هم گفتم استاد صحبت کردن با شما واقعا افتخار می خواهد. سپس یک لیوان شربت خنک به وی دادم او بلافاصله بعداز خوردن شربت گفت سلام برحسین لعنت بر رجوی خیانت کار! اولین بار بود که چینن عبارتهایی را از او می شنیدم. می دانستم که انسان سرکش و آزاده ای است و مدام به سیستم رجوی انتقاد و اعتراض دارد و به همین دلیل تمام رده های تشکیلاتی را از او گرفته و اورا به عنوان مسئول تدارکات یکی از مقرها گذاشته بودند.

به او گفتم استاد، حالا با این گرما کجا می روید؟ چرا با خودرو نمی روید؟ آهی از ته دل کشید و گفت: نشست آماد در ف اشرف (ستاد فرماندهی قرارگاه اشرف) داریم و ماشین هم سوخت ندارد چون سوختی که برای یک ماه به من می دهند کافی نیست. من هم بلافاصله گفتم مگر ما مشکل سوخت داریم؟ در ثانی شما با این سن و سال درست نیست که با پای پیاده این مسیر دوازده کیلومتری را پیاده بروید. در جوابم گفت: « اساسا نه مشکل سوخت است و نه چیز دیگر فقط می خواهند تا آنجا که می توانند برروی ماها بخصوص مردها فشار جسمی بیاورند حال فشار روحی که به کنار که آن هم یک تاکتیک دیگر رجوی است  تا همه سریعتر از کار بیفتند و از این دنیا بروند». وی افزود: «آیا می دانی که هر نفری مثل من فوت می کند رجوی چقدر خوشحال می شود؟ و می گوید یک مخالف من از بین رفت و هم از فوت او استفاده می کند؟».

من هم کنجکاو شدم و گفتم شما که این همه به خارج رفتی چرا برگشتی؟ در جوابم گفت: «ببین در این پادگان اشرف اگر کم نگفته باشم نودو پنج درصد افراد با سیاستهای رجوی و خود رجوی مخالفند. حتی همین شریف (مهدی ابریشمچی) و رحمان (عباس داوری) و احمد واقف (مهدی براعی) هم با رجوی مخالف هستند منتها چون هیچ کاری از دستشان ساخته نیست دارند عمرشان را به این نحو دراین جا می گذرانند… آخر با این سن وسال کجا بروند؟ مگر اینها در این سن و سال توان مالی خوبی دارند که بروند؟ همه مجبورند… اگر سن و سال شما را می داشتیم هیچ کدام از ما در این تشکیلات نمی ماندیم… رجوی این را از همان  سال ۶۹ بخوبی فهمید زیرا رجوی شم ضد انقلابی قوی دارد و بلافاصله پایه ها ی انقلاب جهنمی طلاق را گذاشت وشورای رهبری قلابی درست کرد و  تمام مسئولیت های بالا و اجرایی را از مردها گرفت و به زنان سپرد و حالا می بینید مثلا شریف یا رحمان چکاره هستند؟ هیچ کاره… هیچ مسئولیتی ندارند… و همین ها هم به زنان وصل هستند و هر چی می گویند بلافاصله انجام می دهند و اگر کمی شکاف داشته باشند فورا همین یک ذره مسئولیت هم از آنها گرفته میشود همانند بابا (سیدی کاشانی) یا حمید (محمود عطایی) اینها که زمانی از فرماندهان اصلی سازمان بودند الان عضو تیم هستند و هیچ مسئولیت خاصی ندارند… همۀ مردها دکورند چون رجوی سالها پیش فهمید که مسألۀ سرنگونی محقق نمی شود و روز به روز دنبال ترفندهای تازه ای است تا سر این همه افراد را گرم کند و رجوی  خوب هم می داند که این افراد هیچ جایی هم ندارند بروند… به همین خاطر دارد می گوید که من هستم وگرنه مبارزه مسلحانه رجوی سالها پیش تمام شده ولی به خاطر قدرت طلبی حاضر نیست خط مشی خود را تغییر دهد و آنچه را که در عالم واقع وجود دارد بیان کند وگرنه اگر همین رجوی خط درست مبارزه را انتخاب می کرد نه تنها الآن در این نقط نبودیم بلکه با چندین هزار نیرو در خارجه مبارزه سیاسی می کردیم». سپس پرسید: «آیا می دانی که بیش از سه میلیون ایرانی در خارج کشور زندگی می کنند که یک درصد آن هم از ما حمایت نمی کند؟».

سپس گفت: «من بارها به رجوی نامه نوشتم و کلی دلیل آوردم که ماندن در عراق فایده ای ندارد ولی در جواب آخرین نامۀ من گفت که شما در مبارزه کم آورده اید لذا می خواهید بروید. در صورتی من فی سبیل الله برای رجوی نامه نوشته بودم و در آخرین نامه هم به او نوشتم که تاریخ همه چیز را مشخص می کند».

من گفتم: استاد واقعا رجوی شاید نمی فهمد که این کارها را انجام می دهد. در جوابم گفت: «اتفاقا رجوی خیلی خوب می فهمد… او بدنبال منافع ملت نیست بدنبال قدرت طلبی خودش هست چون اگر دنبال منافع ملت و مردم باشد پس دیگر رجوی نمی تواند خود را امام زمان بنامد و هر کاری دلش خواست انجام بدهد وگرنه باید قبل از هر چیزی منافع ملت و مردم را در نظر بگیرد… الآن در همین اشرف یک کار کوچک را بخواهیم درست انجام بدهیم می گویند منافع خواهر مریم به خطر می افتد!… بله این از سازمان مجاهدین که این همه خون به پایش ریخته شد ببینید به کجا رسیده است؟!».

استاد که تمام موهای سفیدش حاکی از سالیان مبارزه در عشق به میهن و مردمش بود بعد از آنهمه سال در درونش آتشی بوده که در حقیقت به جان رجوی افتاده بود.

استاد نگاهی به ساعتش انداخت و گفت دیگر خیلی دیر شده ماشینی نیامد پیاده کم کم بروم ولی این را در نظر داشته باش که ناحقیها و خودمحوریهای رجوی هیچ سرانجامی ندارد.

وقتی رفت با خود گفتم: آیا نباید چنین شخصیتها و انسانهای مبارز قدیمی و مجاهدان از زمان قبل از انقلاب ایران در جایی دیگر غیر از اینجا و با امکاناتی آزاد و کافی برای مبارزۀ واقعی در راستای آزادی مردم و میهنمان با آگاهی بخشی و نوشتن و کار سیاسی فرهنگی می بودند؟ آیا نگهداشتن چنین افرادی در اینجا برای حفظ قدرت و القاب «رهبری مقاومت»!! و«فرمانده کل»!! رجوی کاری جز بزرگترین ضربه و خیانت بر جنبش آزادیخواهانۀ مردم ایران می باشد؟.

*** 

Saddam’s Private Army
How Rajavi changed Iran’s Mojahedin from Armed Revolutionaries to an Armed Cult

The Life of Camp Ashraf
Mojahedin-e Khalq – Victims of Many Masters
By Anne Khodabandeh (Singleton)  and Massoud Khodabandeh

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید