عبدالکریم ابراهیمی: خاطره یک جنایت در دستگاه رجوى

0
404

خاطره یک جنایت در دستگاه رجوى
زهره قائمی فرمانده ترور صیاد شیرازیعبدالکریم ابراهیمی، ایران فانوس، دهم آوریل ۲۰۱۷:… سال ١٣٧٨ براى یک مأموریت عبور واحد داخله(منظور واحدى که براى خمپاره زدن و بمب گذاشتن به داخل فرستاده میشد که اکثراً قربانیان این اعمال مردم عادى بودند) از قرارگاه حبیب در بصره، به سمت مرز گرم دشت بین شلمچه و منطقه زید، حرکت کردیم. یک اکیپ با سه تا خودروى واز، بودیم که میبایست …

لینک به منبع

خاطره یک جنایت در دستگاه رجوى

عبدالکریم ابراهیمی

سال ١٣٧٨ براى یک مأموریت عبور واحد داخله(منظور واحدى که براى خمپاره زدن و بمب گذاشتن به داخل فرستاده میشد که اکثراً قربانیان این اعمال مردم عادى بودند) از قرارگاه حبیب در بصره، به سمت مرز گرم دشت بین شلمچه و منطقه زید، حرکت کردیم. یک اکیپ با سه تا خودروى واز، بودیم که میبایست تا خط دو عراق با ماشین میرفتیم و از خط دو تا خط یک، پیاده حرکت میکردیم که نیروهاى انتظامى ایران در خط از حضور ما با خبر نشوند، براى اینکه نیروهاى عراقی هم در خط بودند همیشه یکى از نیروهاى عراقى که احتمالا از نیروهاى امنیتى و اطلاعاتى عراق بود، با خود میبردیم. شب، مأموریت را با موفقیت انجام دادیم و تیم عملیاتى را از میدان مین رد کردیم و برگشتیم. وقتى به خط دو عراق رسیدیم، از قرارگاه خبر داده بودند که واحد پشتیبان در خط دو مستقر شود و واحد رزمى به قرارگاه بیاید.

ما هم در خط دو استراحت کردیم و میبایست شب مجددا واحدى به ما ملحق شود و مأموریت بعدى انجام شود. ما در سنگر مخروبه هاى دوران جنگ ایران و عراق، مستقر شدیم و داشتیم نهار صرف میکردیم که نگهبان گفت، دو تا دوچرخه سوار دارند از سمت عراق به ما نزدیک میشوند، فرمانده به ما آماده باش داد و گفت، مرز سرخ ما لو رفتن است، نباید کسى بفهمد ما از اینجا مأموریت انجام میدهیم.

همه سلاح بر داشتیم و آماده شدیم. دو تا دوچرخه سوار تا سیصد مترى ما آمدند و از دوچرخه ها پیاده شده و کنار سیم خاردارهاى میدان مین پرسه میزدند. فرمانده اکیپ گفت، اینها براى شناسایى ما آمده اند و با فرماندهى قرارگاه حبیب ارتباط بیسمى گرفت و تعیین و تکلیف کرد و از قرارگاه فرمان دادند که باید آنها را کشته یا دستگیر کنید، فرمانده هم فرمان داد که آنها را محاصره کنیم، دو نفر که از هیچ چیز خبر نداشتند، یک دفعه با شلیک ما روبرو شدند و وحشت کردند، توى دستشان از این دستک هاى آهنى(نبشى آهنى ٣ اینج یک متر و نیم که با آن سیم خاردار را تثبیت میکردند) بود که به محض شنیدن صداى شلیک، ترسیدند و پا بفرار گذاشتند، اما طبق فرمانى که از فرماندهى قرارگاه آمده بود، باید کشته یا اسیر میشدند و فرمانده هم ول کن این بدبختان نبود، ما هم آنها را تعقیب کرده و بر اثر اثابت گلوله، یکى از آنها افتاد روى زمین. وقتى به بالاى سرش رسیدیم، تیر از پشت به باسن راست او خورده بود، ولى از جلو بیرون نیامده و توى لگنش مانده بود، بنده خدا از ترس و درد و خونریزى، تشنج گرفته و اولین حرفش این بود که آهن جمع کن هستیم، براى فروش و أمرار معاش زندگى، اما در آن حالت x با قساوت قلب، پا گذاشت روى گردنش و گفت، تو مزدور خمینى هستى، یا فدایى صدام؟ این بدبخت هم مستمر میگفت صدام، اما این همرزم و شقى القلب انسان نما، اصلا ترحمى در وجودش نبود و با لگد به اصطلاح میخواست از او به زور اعتراف بگیرد که مزدور ایران است، این شکنجه ادامه داشت تا جایى که دیگر قربانی رمقى براى حرف زدن نداشت. فرمانده هم مستمر با قرارگاه در تماس بود. تقریبا دو ساعت از وقوع این جریان گذشته بود که چند خودرو آمدند، بچه هاى اطلاعات و عملیات قرارگاه همراه با أفسر عراقى به اسم عقید على، که مسئول امنیت و رابط قرارگاه حبیب بود از خودرو پیاده شدند و جسد نیمه جان را زیر لگد گرفتند، اما بدبخت ناى حرف زدن نداشت و فقط آخ میگفت. بعد او را پشت خودروى أفسر عراقى انداختند و رفتند.

من با این صحنه خیلى بهم ریخته بودم و دائما این تناقض در ذهن اذیتم میکرد و جرّأت بیان آن را هم نداشتم چون بعداً که به قرارگاه رفتیم، تعهد گرفتند که این خبر هیچ جایى درز نکند تا اینکه یک روز یکى از کارگرهاى حبیب که أهل روستاى تنومه بود، داشت با یکى از بچه ها که مسئول پروژه کارى شان بود صحبت میکرد، من هم اتفاقا همان لحظه رفته بودم با او کار داشتم، در بین صحبت جریان مفقود شدن نفرى میگفت که براى جمع کردن آهن قراضه و فروش و امرار معاش، بیرون رفته و به او شلیک میشود و تیر خورده و تا الان خبرى او نیست.

من در آن لحظه فهمیدم که چگونه دست بعث و استخبارات عراق با سازمان، در یک کأسه است و چه جنایاتى که انجام نمیشود. جنایاتى از قبیل کشتن و خفه کردن چوپانهاى بدبخت دم مرز که به دستور رجوى توسط واحدهاى عملیاتى به خاطر اینکه احتمال داده میشده که واحد عملیاتی، دیده شده و لو رفته، آنها را خفه کرده و جان بیگناهان را میگرفتند.

این نمونه اى از هزاران جنایاتى است که رجوى با پشتیبانى دستگاه استخباراتى اربابش صدام حسین، مرتکب میشد و الان که مجددا آن خاطره در ذهنم زنده شد، اعمال و جنایات جریان تروریستى و ضد انسانى داعش را که می شنوم، دقیقا به این إیمان دارم که این خط و مسیر همان راهى است که رجوى و دستکاه سرکوب اربابش در عراق، راه انداخته بودند و الان عریان تر بروز پیدا کرده است، اما سر چشمه و آبشخور چنین جنایاتى همین رجوى است که باید روزى در دادگاهى عادلانه به جنایاتشان رسیدگى شود، به امید آن روز.

„پایان“

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید