بسته به حجم خشونتی که در جامعه تولید و تجربه میشود پیچیدگی و عمق بحران در جامعه نیز آشکار و قابل فهم میشود. تجربه خشونتهای گسترده همراه با تلفات سنگین انسانی از سال ۲۰۱۵ تاکنون نشان میدهد که خشونتهای با مقیاس بزرگ از قبیل سقوط قندوز، حمله بر تظاهرات جنبش روشنایی در چوک (محله) دهمزنگ، حمله بر شفاخانه سردار داوود، حمله بر قول اردوی شاهین، رخداد تروریستی روزچهارشنبه و آزمایش بزرگترین بمب غیرهستهای آمریکاییها در ولسوالی آچین رفته رفته به بخشی از زندگی روزمره مردم تبدیل میشود. روند عادیشدن خشونتهای با مقیاس بزرگ نشانه آن است که پیچیدگی چینش و آرایش عوامل تأثیرگذار بر بحران به شکلی در حال تغییر است که هر روز بحران کنونی را به سوی نقطه کور و حلناشدنی میراند.
افغانستان؛ بنبست مبارزه با تروریسم و چشمانداز مبهم آینده
یکم – توازن قوا
این که اکثریت مردم افغانستان از نظام کنونی حمایت میکنند تاکنون نتوانسته معادله نظامی مبارزه با تروریسم را به نفع دولت تغییر دهد. دولت هم در بسیج مردم برای حمایت همهجانبه از دولت محدودیتهایی دارد و هم در مبارزه نظامی با تروریسم با پیچیدگیها و دشواریهای زیادی روبروست.
در سطح بسیج مردم مانع عمده بر سر راه دولت فقدان سرمایه اجتماعی نیرومند و حمایت اجتماعی جدی به خصوص از منظر منازعات یا بیاعتمادیهای قومی است. تعلیق مفاد اصلی توافقنامه سیاسی که مبنای شکلگیری دولت وحدت ملی بود بیاعتمادی قومی را از چشمانداز مناسبات و روابط قدرت میان اقوام افغانستان وارد مرحله تازهای کرد و سرمایه اجتماعی دولت را شدیداً آسیب زد. تصمیمات و استراتژی دولت در مبارزه با تروریسم تابع این وضعیت است و از این لحاظ با مشکل حمایت گسترده مردمی روبرو است.
وضعیت نظامی در افغانستان نیز پیچیدگیها و دشواریهای خاص خود را دارد. بخشی از مشکل ناشی از این است که دولت عمدتاً با نیروهایی روبرواست که از یکسو ماهیت سیال دارد و فاقد ساختار منظم است و در سوی دیگر این نیروها خود را ملزم به هیچ یکی از ملاحظات، قواعد و اصول اخلاقی و حقوقی جنگ نمیبینند.
هویت سیال این نیروها به همان اندازه که به این گروهها ظرفیت انطباقپذیری و استتار میدهد دشواریهای مبارزه با تروریسم را برای دولت دوچندان میکند. اما این تنها مشکل مبارزه نظامی نیست. رخنه و نفوذ گروههای تروریستی در درون نهادهای امنیتی که به نظر میرسد به عنوان ستون پنجم تسهیلکننده اصلی حملات پیچیده نظامی از جمله حمله بر شفاخانه ۴۰۰ بستر سردار داود در کابل، حمله بر قولاردوی ۲۰۹ شاهین در بلخ و حمله تروریستی صبح روز چهارشنبه (۱۰ جوزا) کابل بوده است انرژی مبارزه با تروریسم را از درون به تحلیل برده و پردههای غمناکی از خشونت و ترور را بر روی صحنه تئاتر جنگ در افغانستان برده است.
دستاوردهای نیروهای امنیتی در میدان جنگ و مهار عملیات و اقدامات تروریستی همیشه تحتالشعاع ناکامیهای آنها در جلوگیری از اقدامات پیچیده امنیتی قرار گرفته است.
دوم – بالارفتن آستانه تحمل خشونت
بسته به حجم خشونتی که در جامعه تولید و تجربه میشود پیچیدگی و عمق بحران در جامعه نیز آشکار و قابل فهم میشود. تجربه خشونتهای گسترده همراه با تلفات سنگین انسانی از سال ۲۰۱۵ تاکنون نشان میدهد که خشونتهای با مقیاس بزرگ از قبیل سقوط قندوز، حمله بر تظاهرات جنبش روشنایی در چوک (محله) دهمزنگ، حمله بر شفاخانه سردار داوود، حمله بر قول اردوی شاهین، رخداد تروریستی روزچهارشنبه و آزمایش بزرگترین بمب غیرهستهای آمریکاییها در ولسوالی آچین رفته رفته به بخشی از زندگی روزمره مردم تبدیل میشود.
روند عادیشدن خشونتهای با مقیاس بزرگ نشانه آن است که پیچیدگی چینش و آرایش عوامل تأثیرگذار بر بحران به شکلی در حال تغییر است که هر روز بحران کنونی را به سوی نقطه کور و حلناشدنی میراند.
سوم –آشفتگی اسلام سیاسی
به همان اندازه که اسلام سیاسی در تاریخ و فرهنگ سیاسی افغانستان مولد بحران بوده خود نیز دستخوش بحران و آشفتگی درونی است. فقدان یکدستی در خوانش سیاسی از اسلام در بستر فرهنگی و تاریخی افغانستان همواره به تکثیر، پیدایش و بازپیدایش نیروها و گروههای مذهبی نوظهور و غیرمتعارف مجال داده است.
اقتضای سیر منطقی تحولات تاریخ سیاسی در افغانستان از چشمانداز ضرورت دولتسازی و نهادسازی مدرن و ترجیح جامعه جهانی و نیروهای بینالمللی این است که نظام کنونی خارج از حوزه نفوذ اسلام سیاسی بماند. اما گر چنین ترجیحی را بتوان نادیده گرفت بازهم نمیشود تصور کرد که نظام سیاسی کنونی را با کدام یکی از خوانشهای موجود میتوان سازگار کرد و انگهی چه تضمینی است که این سازگاری و آشتی چرخه تولید و بازتولید گروهها و جنبشهای نوظهور اسلام سیاسی را به صورت بنیادین متوقف کند.
سرایت آشفتگی و فقدان یکدستی در خوانش از اسلام سیاسی به استراتژی مصالحه و گفتوگو با مخالفان بخشی از بنبستی است که راهحل ساده و کوتاهمدت برای آن متصور نیست. ریشههای این وضعیت به تناقضاتی بر میگردد که در لایههای عمیق فرهنگ، تاریخ و صیرورت نهادها و فرایندهای اجتماعی و سیاسی افغانستان فعال است.
به نظر نمیرسد این تناقضات به سادگی و کوتاهمدت قابل حل باشد و از این منظر بسته به چینش و آرایش سایر متغیرها در فرهنگ و تاریخ سیاسی جامعه چشمانداز آشفتگی و بحران ناشی از این تناقضات نیز متفاوت است. قدر متیقن آن است که خوانشی از اسلام سیاسی که بتواند روزنی برای مصالحه و گفتوگو با نظام کنونی را بازکند در سطح مخالفان کنونی دولت امری عملی و پذیرفتهشدنی نیست و این وضعیت نیز به زودی تغییر نخواهد کرد.
چهارم – نیروهای خارجی بخشی از راهحل یا مشکل؟
تحلیل این که حضور نیروهای خارجی به خصوص نیروهای آمریکایی در افغانستان بخشی از راهحل است به همان اندازه دشوار است که خروج آن بتواند به بقا و استمرار وضعیت کنونی کمک کند. از چشمانداز منطق منازعه حضور نیروهای خارجی به معمای دایرهای شباهت دارد. به طور تناقضآمیزی حضور این نیروها در افغانستان عامل بقای نظام کنونی و گسترش تروریسم و خشونتها همزمان است.
تجربه یکونیم دهه گذشته نشان میدهد که حضور این نیروها معادله نظامی را به نفع نظام کنونی تغییر داده است اما در سوی دیگر در همان سطح بستر توجیه فعالیتهای تروریستی، خشونتهای مسلحانه و مخالفت با نظام کنونی را نیز فعال نگهداشته است.
در وضعیت کنونی حضور یا عدمحضور نیروهای خارجی در افغانستان نقطه بنبست دیگری از معمای چندوجهی موجود است. در تاریخ و فرهنگ سیاسی افغانستان تناقضات بحرانزای زیادی نهفته است. گزینه خروج نیروهای خارجی بدون استقرار نهادهای اقتدارآمیز نظام کنونی میتواند همه این ظرفیتها را فعال کند و اشکال و صورتهای جدیدی از بحران را آشکار کند. در سوی دیگر، حضور این نیروها به تقویت روپوش و نظام توجیهی میانجامد که نیروهای تروریستی و مخالفان مسلح از آن برای پیشبرد برنامهها و مقاصد تروریستی خویش تغذیه میکند.
- ناتو پس از پایان عملیات رزمی در افغانستان چه میکند؟
- پیشنهاد اعزام سههزار نیروی آمریکایی به افغانستان
به هم خوردن این موازنه تناقضآمیز گزینهای است که به نظر میرسد تاریخ و شرایط اجتماعی-سیاسی کنونی افغانستان مهیای آن نیست. آنچه منطق کنونی وضعیت اقتضا میکند این است که بنبست کنونی و این گرداب آدمخوار ادامه یابد. وجه تراژیک این وضعیت این است که مردم تا اینجای کار نیز هزینه سنگینی را متحمل شدهاند.
پیچیدگیهای وضعیت سیاسی و اجتماعی برای مردمان عادی در قالب قربانیهای مستمر و رخدادهای خونین و غمناک ترجمه میشود. تلفات نیروهای امنیتی و نظامی، تلفات شهروندان عادی و کشتار مخالفان مسلح و نیروهای تروریستی همگی از ابعاد و سویههای اجتماعی استخوانسوز برخوردار است. بحران سیاسی کنونی تابع هر عاملی باشد برای مردم عادی چیزی جز تباهی، فقر، آوارگی، حقارت و کشتار درونمایه و مضمونی نداشته است.
حجم خشونتهای موجود نشان میدهد که پردههای خونینتری از این درام نفرینشده در راه است. برای مردم عادی چیزی خواستنیتر از این نیست که این درام و این چرخه از کار بیافتد؛ چرخهای که هر لحظه خون تازه طلب میکند و سهم مردم در آن چیزی جز قمار باخت باخت نیست.