جامعه 9 طبقه + داستانی از حامیان فرقه رجوی در عراق

0
497

جامعه ۹ طبقه (+ داستانی از حامیان فرقه رجوی در عراق) 

بنیاد خانواده سحر، تیرانا، آلبانی، سی ام ژوئن ۲۰۱۷:…  شیخ جملاتی به عربی گفت که برای ما مفهوم نبود، آخر ما عربی نمیدانستیم فقط مثل عرب های بدوی هله هله میکردیم و داد میزدیم تا شیخ شمئری بیشتر خوشحال بشود و سرنگونی نزدیکتر گردد. شیخ بعد از سخنانش ناگهان عکس بزرگی از مریم رجوی را از زیر عبایش برون آورد و بالای شکمش تکیه داد و به فارسی گفت “مریم مهر تابان”… 

داستانی از حامیان فرقه رجوی در عراق

مقاله وارده از جانب یکی از جداشدگان در اروپا
لینک به منبع

یکی از آن شب های جمعه که معمولا با دو عدد کتلت و یک استکان تخمه آفتاب گردان و یک فیلم سینمائی سراسر کشت و کشتار پذیرایی میشدیم، یکی از شیوخ طوایف اطراف پادگان اشرف در عراق نیز که از حقوق بگیران فرقه رجوی بود به یکان ما دعوت شده بود.

شیخ شمئری که هیکلی درشت و شکمی فوق العاده برجسته داشت وارد سالن غذا خوری شد. جمعیت هم طبق دستور بدون اختیار با فریاد های شادی از شیخ شمئری استقبال کرد. به هرحال شیخ از ما حمایت میکرد و ما هرچه بیشتر عربده می کشیدیم سرنگونی نزدیکتر می شد.

قبل از سرو شام شیخ روی سن که از قبل آماده شده بود رفت. ما هم دوبار کف بر دهان و فریاد زنان شیخ شمئری را تشویق میکردیم. شیخ جملاتی به عربی گفت که برای ما مفهوم نبود، آخر ما عربی نمیدانستیم فقط مثل عرب های بدوی هله هله میکردیم و داد میزدیم تا شیخ شمئری بیشتر خوشحال بشود و سرنگونی نزدیکتر گردد.

شیخ بعد از سخنانش ناگهان عکس بزرگی از مریم رجوی را از زیر عبایش برون آورد و بالای شکمش تکیه داد و به فارسی گفت “مریم مهر تابان”. جمعیت با دیدن این حرکت شیخ و تصویر “خواهر مریم” تکیه داده شده بالای شکم او به شدت خنده اش گرفته بود، اما وقتی نگاه ها به چهره غضبناک شورای رهبری می افتاد خنده ها محو می گردید.

صحنه فوق العاده شورانگیزی بود. تعدادی بخاطر حمایت شیخ شمئری و نزدیک شدن سرنگونی غش کردند. تعدادی نیز ضمن خوشحالی اما از اینکه شیخ “خواهر مریم” را بالای شکمش تکیه داده ناراحت بودند، ولی میدانستند “خواهر مریم” برای سرنگونی همه جور فداکاری می کند و حتی از شکم شیخ هم بالا می رود.

حکاک
۲۹ ژوئن ۲۰۱۷

جامعه ۹ طبقه

مقاله ای نوشته س. ه. جداشده در آلبانی
لینک به منبع

با سلام خدمت خوانندگان گرامی

تمام کسانی که بی جهت به خون نشستند، که رجوی باعث و بانی اون بود، گول یه کلمه رو خوردن

“جامعه بی طبقه توحیدی”

اولین بار کلمه “جامعه ۹ طبقه” رو خودم با گوش خودم از دهن رجوی شنیدم. مسعود رجوی در نشست عمومی داشت طبق معمول قصه تعریف میکرد. میگفت وقتی میخواستند مأمورین سپاه بنیاد علوی رو از دار و دسته رجوی پس بگیرند، نفر سپاه پاسداران گفته بود “جامعه ۹ طبقه” (چون ساختمان بنیاد علوی ۹ طبقه بود).

توی دلم گفتم خداییش خوب فهمیده بود این تو چه خبره

و اما خود این جامعه کذائی چیزی نیست جز جامعه مثلا سوسیالیستی لنین و استالین که گندش خیلی سالهاست در اومده و ۵۰ سال نصف دنیا زیر مهمیزشون بود. رجوی فقط هنر (به قول دوستان اهل کامپیوتر) کپی پیست کردن داره، بعد هم توی کارگاه رنگرزیش یه لعاب مذهبی بهش می زنه.

بهترین امکانات مال نور چشمی ها بود. مثلا پسر رحمان (عباس داوری) ماشین باید زیر پاش می بود، یا فروشگاه رفتن که دیگه خودش داستانی بود. ماهیانه مقداری به اصطلاح پول توی دفترچه انفرادی افراد میریختن واسه تهیه نیازمندی های فردی مثل لباس و تنقلات. این فروشگاه کذایی ماهی یا هر دو هفته یه بار باز میشد.

امثال من یقه سیاه با یه بار فروشگاه رفتن پولمون تموم میشد، ولی بعضی از نور چشمی هاشون هر دفعه که میرفتیم خرید با چندین پلاستیک و کارتون به مقر بر میگشتند. ضرب المثل شده بود دیگه که دفترچه فلانی توش مرغ داره واسش به جای اینکه تخم بزاره پول میزاره. همه میگفتن ای بابا از این مرغ ها کجا میفروشن ما هم بریم بخریم.

از هر جاش بخوام وارد شم باز میخوریم به همین جامعه ۹ طبقه. مثلا سر کار کردن واسه اینکه برنامه هنری و جشن و غیره نیاز به سن بود ماها باید میرفتیم توی گرمای ۶۰ درجه عراق زیر آفتاب جون میکندیم ولی خیلی از نورچشمی ها کجا تشریف داشتند؟ توی اتاقی که دوتا کولر گازی روشنه دارن فلان کلاس رو میرن. یه بار به گوش خودم شنیدم که چند تا از همین نورچشمی ها داشتند حرف میزدن.

طرف گفت خدا رو شکر که این کلاس هست وگرنه باید میرفتیم زیر آفتاب مثل خر عرق میریختیم. زدم به شونه اش گفتم نه داداش تو طوطی کاسکو هستی طاقت گرما نداری (داشتن میگفتن برای کلاس نمیدونستند که من پشت سرشونم) باشه ما میریم مثل همون که گفتی عرق میریزیم.

بهترین روزایی که واقعا بیقرار دیدنش بودم این بود که خیلی ها رو همسنگ خودم ببینم قبل از اینکه کشته بشم. یه روز تازه رفته بودیم لیبرتی دیدم احمد واقف داره پیاده میره به سمت سالن غذاخوری اصلی توی گرمای ظهر. مدام هم صورتش رو پاک میکرد چون عادت نداشت (توی اشرف هر کدام از اینها ماشین زیر پاشون بود تازه چند مدار زیر دست اینها هم ماشین شخصی داشتند) گفتم خدایا شکرت بالاخره میفهمه پیاده رفتن توی گرمای ظهر عراق چه مدلیه

البته هیچ کدام از این نورچشمی ها یا نظر کرده های رجوی خودشون تقصیر ندارن، اینطوری بار اومدن. میگن خود رجوی ها کلی مستخدم داشتند (از خانم بتول سلطانی در خواست دارم که سر مستخدم های رجوی ها بنویسه چون سطح تشکیلاتی اش خیلی بالا بوده خیلی چیزها رو دیده)

قدرتی خدا الان توی آلبانی هم توی آپارتمان ۹ طبقه دارن زندگی میکنند

باشه که به حق خونهایی که به ناحق ریخته شده، سرهایی که تیر خلاص خوردن، که باعث و بانیش مسعود رجوی بوده و هست، تقاص پس بدن و این جامعه ۹ طبقه با خاک یکسان بشه.

به امید روزی که دیگه هیچ اسیری توی چنگال رجوی نمونه

س. ه اسیر آزاد شده فرقه رجوی

(پایان)

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید