علیشاه سلطانی: آیا مارکسیسم فاقد فلسفه است؟

0
845

 

    کارل کورش در این کتاب مدعی است که مارکس فلسفه را شکلی ازخود بیگانگی انسان میدانست که میبایست درمان میشد یا آنرا نوعی ایدئولوژی نامید. به ادعای” کارل کورش”، مارکس به فلسفه دیگر یا فلسفه جدید در مارکسیسم باورنداشت و ساده لوحی است اگر ما “امپریوکریتیسم لنین” و یا”آنتی دورینگ انگلس” رافلسفه مارکسیسم بدانیم. انگلس در کتاب “انتی دورینگ”خود که ناخواسته عنوان فلسفه مارکسیستی را به عهده گرفته بود،ادعاهایی علیه فلسفه بطور کلی نموده.

چه مارکسیسمی در وطن ترجمه میشود؟

علیشاه سلطانی  – 04.07.2017

 آیا مارکسیسم فاقد فلسفه است؟

Karl Korsch1886-1961

کتاب ” مارکسیسم و فلسفه ” اثر کارل کورش (1961-1886)، متفکرکمونیست آلمانی را “حمید وارسته “در ایران به فارسی ترجمه نموده و “کمال خسروی” مقدمه ای مفصل بر آن نوشته.این کتاب را کورش در سال 1923 میلادی نوشته است.او در این کتاب دوره بندی ویژه ای از تاریخ تحولات اندیشه مارکس ومارکسیسم نموده تا رابطه آنها را با فلسفه نشان دهد.درآغاز این کتاب سئوال میشود که مارکسیسم اصلا فلسفه دارد یا نه و مارکسیسم، فلسفه است یا نیست؟

مترجمین ایرانی این کتاب مدعی هستند که روشنفکران چپ ایرانی غالبا درک فلسفی شان از کتاب ” سه منبع و سه جزء مارکسیسم” اثر لنین ،فراتر نمی رود. این کتاب آنزمان در غرب مورد انتقاد و حمله مارکسیسم روسی و سوسیال دمکرات های چپ، و مارکسیسم ارتدکس، و مورد استقبال فیلسوفان بورژوا قرار گرفت.در این کتاب اشاره میشود که” فلسفه مارکسیستی” میان موضوعات کمونیستی مبهم ترین است و اصلا باید پرسید که همچون موضوعی وجود دارد یا نه ؟ چون از زمان مارکس بجای فلسفه مارکسیستی از رابطه مارکسیسم و فلسفه استفاده میشود و کم نیستند تاریخ نگاران فلسفه که مارکسیسم را در شمار فلسفه های مابعد هگلی یا بقول خود کارل کورش یکی از نتایج تجزیه مکتب هگل ارزیابی میکنند. مارکسیسم بخش فرعی از یک فصل از تاریخ فلسفه قرن 19 اروپا بود که خود نیز بشکل تجزیه مکتب هگل چندان اهمیت بررسی ندارد. پذیرش یک فلسفه مارکسیستی یا مارکسیسم همچون یک فلسفه به آسانی پذیزش اقتصاد مارکسیستی یا سیاسیت مارکسیستی نیست.

کارل کورش در این کتاب مدعی است که مارکس فلسفه را شکلی ازخود بیگانگی انسان میدانست که میبایست درمان میشد یا آنرا نوعی ایدئولوژی نامید. به ادعای” کارل کورش”، مارکس به فلسفه دیگر یا فلسفه جدید در مارکسیسم باورنداشت و ساده لوحی است اگر ما “امپریوکریتیسم لنین” و یا”آنتی دورینگ انگلس” رافلسفه مارکسیسم بدانیم. انگلس در کتاب “انتی دورینگ”خود که ناخواسته عنوان فلسفه مارکسیستی را به عهده گرفته بود،ادعاهایی علیه فلسفه بطور کلی نموده.

استادان بورژوایی فلسفه مدعی هستند که مارکسیسم فاقد هرگونه محتوای فلسفی ازآن خود است و مارکسیست های ارتدکس مدعی هستند که مارکسیسم آنان بنا به سرشت خود هیچ کاری با فلسفه ندارد. مارکس و انگلس نخواستند که سوسیالیسم علمی یا کمونیسم اساسا نمایانگر یک فلسفه باشد. کارل کورش از مارکس و انگلس نقل میکند که وظیفه سوسیالیسم علمی است که فلسفه را در کل؛  چه از تظر شکل و چه از نظر محتوا قاطعانه لغو کرده وازآن فراتر رود.

استادان بورژوایی فلسفه هم به همدیگراطمینان میدادند که مارکسیسم فاقدهرگونه محتوای فلسفی ازآن خود است.آنها میگفتند که مارکسیسم آنان بنا به سرشت خود هیچ کاری با فلسفه ندارد. مارکس و انگلس دو هگل گرای جوان دهه 1840 میلادی ازهگل روی بر گرداندند. این بنیانگذاران سوسیالیسم علمی قصد نداشتند فلسفه جدیدی تدوین کنند آنها دست کم از سال 1845 میلادی دیدگاه جدید ماتریالیستی وعلمی خودرادیگر دیدگاهی فلسفی قلمداد نکردند.از نظر آنها فلسفه مترادف با فلسفه ایده آلیستی بورژوایی بود.انان نه تنها با نظام های فلسفی مشخص به مبارزه پرداختند بلکه با سوسیالیسم علمی خود میخواستند نهایتا از فلسفه بطور کلی فراتر روند.

مارکس و انگلس عمدتا در دهه 1840 مکرر از لغو فلسفه سخن گفته اند.لغو فلسفه یک بار برای همیشه برای مارکسیست ها یا برای تمام پرولتاریا و یابرای کل بشریت انجام شده است یا باید آنرا شبیه به لغو دولت،فرایندی انقلابی دانست یعنی بسیار طولانی و پر پیچ و خم که از مراحل گوناگون تاریخی گذرمیکند.پس این سئوال پیش می آید که آیا پیوند معینی میان لغو دولت و لغوفلسفه وجوددارد؟

کارل کورش چنین ادامه میدهد،مارکس و انگلس همواره منکر میشدند که سوسیالیسم علمی،فلسفه است . مارکس میگفت تمام ایدهها و اندیشه ورزی های فلسفی، تخیلاتی غیرواقعی و واهی اند که تنها بصورت نوعی خرافه در مغز عده ای جا گرفته اند، زیرا طبقات حاکم در خفظ و بقای آن منافع مادی و مشخص دارند و هنگامیکه سرمایه داری سرنگون شود،بقایای این تصورات موهوم نیزناپدید خواهند شد.

مارکس میگفت فلسفه پیشین، خود به این جهان تعلق داشت گرچه بصورت مکمل ایده آلیستی آن. فلاسفه تاکنون جهان را به انحای گوناگون تعبیر کرده اند،مسئله اما برسر تغییر آنست. هدف تئوری ماتریالیستی مارکس صرفا تئوریک نیست بلکه عملی و انقلابی است؛پس دیگرفلسفه نیست.هدف مارکسیسم نهایتا لغو مشخص فلسفه به عنوان بخشی از لغو کل واقعیت اجتماعی بورژوایی است. به گفته مارکس فلسفه را نمی توان بدون تحقق آن لغو کرد.

در سال 1924 کنگرههای حزبی و مقامات ایدئولوژیک مربوطه کتاب “مارکسیسم و فلسفه” کارل کورش را بعنوان کتابی بدعت امیز و ارتداد کمونیستی محکوم کردند. بوخارین و زینویف و ترتسکی خواهان اخراج اواز حزب کمونیست شدند. لوکاچ و کاتوتسکی و برشت و چپهای ایتالیایی از تفکرات نو و بکر او حمایت نمودند.

کورش میگفت ماتریالیسم اساسا فلسفه نیست، چه رسد به اینکه فلسفه مارکسیستی باشد.دیگر نمی توان ماتریالیسم مارکس را شکل وارونه ایده آلیسم هگل دانست. فرض بر اینکه فلسفه ماتریالیستی همان ماتریالیسم دیالکتیکی باشد ،چون ماتریالیسم و دیالکتیک عمری به قدمت ماقبل سقراطی دارند، ترکیب انها ممکن نیست مارکسیستی باشد، چرا این ترکیب باید فلسفه نامیده شود ؟کارل  کورش مینویسد خطرناک ترین دشمنان سوسیالیسم بی شک کسانی هستند که از تجارب آن بهره مند شده اند.مردم اغلب مارکسیسم را با مبارزه برای سوسیالیسم یکسان تلقی میکنند.

این کتاب را نشر دات در 200 صفحه منتشر نمود.

 

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید