مدیا کاشیگر، سال ۱۳۳۵ در تهران در یک “خانواده متوسط” به دنیا آمد. او در این باره در میزگردی که دو سال پیش در نشریه مهرنامه (دیماه ۹۴) به چاپ رسید، گفته بود: “برایمان ارزشهای طبقه متوسط ارزش بود، مثل تحصیل، مثل فرهنگ، مثل خیلی چیزهای دیگر که هیچ کدام با چپ بودن منافات نداشت و هنوز هم ندارد. اما اطرافم را میدیدم.” کاوه میرعباسی، مترجم، پس از درگذشت مدیا کاشیگر، عکسی را در صفحه فیسبوک خود منتشر کرد که مربوط به بهار سال ۱۳۵۲ است و این دو را در کنار هم و در حیاط دبیرستان فرانسوی-ایرانی رازی در تهران نشان میدهد: “بخش مهمی از تحصیلات اولیهام در این مملکت نبوده و از همان بچگی یاد گرفتهام جهان را سیاه و سفید نبینم.” مدیا کاشیگر درباره دوران نوجوانی و جوانیاش گفته بود: “در زندگیام خیلی شانس داشتم. شاید به خاطر این که خیلی زود با جهان بیرون آشنا شدم. شاید به خاطر این که زبان خارجی بلد بودم و بجز به زبان مادریام هم کتاب میخواندم…”
مدیا کاشیگر؛ از گرایش به مارکسیسم تا ترجمه ابر شلوارپوش
مدیا کاشیگر زمانی درگذشت که طبیعتا میتوانست سالها و حتی دههها پژوهش، ترجمه و خلاقیت ادبی را به کارنامه خود اضافه کند، اما در همین شصت و یک سال زندگی، پرتلاش بود. کاشیگر همواره با مقاله، سخنرانی و گفتوگو، خود را بیان میکرد، و همچنین آثار متنوعی بر جای گذاشت که به خوبی بیانگر جهان فکری و ادبی اوست.
از حزب توده تا پراگماتیسم
مدیا کاشیگر، سال ۱۳۳۵ در تهران در یک “خانواده متوسط” به دنیا آمد. او در این باره در میزگردی که دو سال پیش در نشریه مهرنامه (دیماه ۹۴) به چاپ رسید، گفته بود: “برایمان ارزشهای طبقه متوسط ارزش بود، مثل تحصیل، مثل فرهنگ، مثل خیلی چیزهای دیگر که هیچ کدام با چپ بودن منافات نداشت و هنوز هم ندارد. اما اطرافم را میدیدم.”
کاوه میرعباسی، مترجم، پس از درگذشت مدیا کاشیگر، عکسی را در صفحه فیسبوک خود منتشر کرد که مربوط به بهار سال ۱۳۵۲ است و این دو را در کنار هم و در حیاط دبیرستان فرانسوی-ایرانی رازی در تهران نشان میدهد: “بخش مهمی از تحصیلات اولیهام در این مملکت نبوده و از همان بچگی یاد گرفتهام جهان را سیاه و سفید نبینم.”
مدیا کاشیگر درباره دوران نوجوانی و جوانیاش گفته بود: “در زندگیام خیلی شانس داشتم. شاید به خاطر این که خیلی زود با جهان بیرون آشنا شدم. شاید به خاطر این که زبان خارجی بلد بودم و بجز به زبان مادریام هم کتاب میخواندم…”
بیشتر بخوانید:
- مدیا کاشیگر مترجم و نویسنده ایرانی درگذشت
- کورش اسدی، مؤمن به نوشتن
- شوک مرگ یک خواننده سی ساله
- یادی از هوشنگ گلشیری؛ ده سال پس از مرگش
- ابوالحسن نجفی، ‘اوج انسان شرقی’
کاشیگر آن طور که خود توصیف میکرد به “خرخوانی” معروف بود: “لنین میخواندم، مارکس میخواندم، انگلس میخواندم، تروتسکی میخواندم، آلتوسر میخواندم، گارودی که البته آن زمان هنوز مارکسیست بود… همه اینها را میخواندم به علاوه نئومارکسیستها مثل لوسین گلدمن و …”
او که در اواخر عمرش، خود را “پراگماتیک” توصیف میکرد، در جوانی به حزب توده گرایش داشت: “یک سالی عضو بودم و بعد هم تمام شد، به همین سادگی، ولی رهایی از مارکسیسم بیشتر طول کشید.”
کاشیگر درباره دلایل این گرایش خود گفته بود: “چون در نوعی سیستم سرمایهداری زندگی میکردیم و همه مسائل را پای نظام سرمایهداری مینوشتیم، طبیعی بود فکر کنیم این راهحل عمومی سوسیالیسم است.”
با این حال مدیا کاشیگر گفته بود: “اگر روزی به کار سیاسی اعتقاد داشتم، الان به کار سیاسی مطلقا اعتقادی ندارم.” کاشیگر تأکید داشت که “کار فرهنگی مقدم است بر هر کار سیاسی، یعنی باید همزیستی در معنای احترام به حقوق دیگران را یاد بگیریم.”
از ترجمه رسمی تا ترجمه ادبی
کاشیگر که تحصیلات عالی خود را نیمه تمام رها کرد، پیش از انقلاب نوشتن و ترجمه را آغاز کرد. او درباره فضای ترجمه در آن سالها در گفتوگو با روزنامه اعتماد گفته بود: “هر مترجمی بر اساس باورها و جهانبینی خودش ترجمه میکرد. به طور مثال کسی مثل نجف دریابندری مطابق با جهانبینی خودش ترجمه میکرد و اتفاقا در ترجمههایش هم اعمال میکرد. محمد قاضی به نوعی ادبیات متعهد در معنای باز آن اعتقاد داشت، هدف رضا سیدحسینی بیشتر طرح تازگیها بود.”
کاشیگر خیلی زود کار خود را به عنوان “مترجم رسمی” آغاز کرد و عضو کانون مترجمان رسمی ایران شد. او همچنین از نظر ترجمه همواره مورد اعتماد سفارت فرانسه در تهران بود. دو سال پیش نیز همراهی کاشیگر با لوران فابیوس وزیر پیشین امورخارجه فرانسه، به عنوان مترجم، در گفتوگو با مقامات جمهوری اسلامی در تهران، بازتاب گستردهای در رسانههای ایران داشت.
اما در عرصه ادبیات، با ترجمه مجموعه شعر “ابر شلوارپوش” سروده ولادیمیر مایاکوفسکی، شاعر روس، به شهرت رسید: “شعر ‘ابر شلوارپوش’ را اواخر دهه ۶۰ بود که ترجمه کردم. ویروسی بود که به آن مبتلا شدم.”
اما او که بعدها آثاری از نویسندگان و شاعران مختلف، به ویژه فرانسوی، به چاپ رساند، همواره در چاپ ترجمههایش با سانسور حاکم دست به گریبان بود: “خود من، خیلی سال پیش،کتابهای پزشکی ترجمه کردم فقط به این دلیل که ترجمههای دیگرم منتشر نمیشد.”
کاشیگر از نظر مالی به چاپ کتابهایش وابسته نبود، اما به خوبی دغدغهها و شرایط سخت یک مترجم حرفهای در ایران را درک میکرد و آن را “فرایندی بس جان فرسا” میخواند.
او دیماه ۱۳۷۷، در بحبوحه قتلهای زنجیرهای نویسندگان و روشنفکران از سوی حکومت، در یادداشتی که به مناسبت قتل محمدجعفر پوینده در مجله پیام امروز منتشر کرد، هفت خوان ترجمه در ایران را “مصرانه” شکافت: “در آغازِ آغاز، یافتن کتابی برای ترجمه قرار دارد، یعنی باید دهها و دهها کتاب دیگر را بخوانی که ترجمه نخواهی کرد. بعد، باید به سراغ ناشر بروی، شکلی که اگر مترجم پرفروش نباشی حل آن را سرانجام به پس از اتمام ترجمه موکول میکنی… پس مشغول ترجمه میشوی و تازه با مشکلات ناگزیر و خاص کار ترجمه مواجه میشوی… ناگهان میبینی یک هفته است معطل معنای فقط یک جمله ماندهای. بالاخره کار را تمام می کنی… پس مرحله انتظار پاسخ ناشر آغاز میشود… بالاخره مشتری مییابی، پیش پرداختی نمیگیری یا میگیری که دست بالا یک سوم حقالترجمهات است و برمیگردی به خانه و تازه یادت میآید میخواستی یک مرور دیگر هم بر ترجمهات داشته باشی… خواندن دهها کتاب دیگر را برای یافتن کتاب بعدی آغاز میکنی، بیخبر از آن که رکود بازار و ترس مقدم بر ممیزی، هنوز باید ساعتها وقتت را بکشد و نگذارد نه در ترجمه جدیدت پیشرفت کنی و نه در وصول دوسومی که از حقالترجمهات مانده است. بالاخره از خوان حروفچینی هم میگذری و تازه میفهمی غم نان برایت مجالی برای بازبینی، آن چنان که دلت میخواهد، نخواهد گذاشت… هنوز به خوان ششم، خوان ممیزی نرسیدهای و بعد از آن، خوان هفتم، خوان بازار در راه است: چند نفر «لوکاچ»، «گلدمن»، «باختین»، «هورک هایمر»،… می خوانند و چند نفر از این عده، حاضرند کتابت را بخرند؟ ممیزی نشدهات هم بازار ندارد.”
اما شاید مسئولیتپذیری کاشیگر در ترجمه را بتوان در این جمله او خلاصه کرد که سال ۸۶ در همایشی در کتابخانه ملی ایران گفت: “مترجم مانند ارتش اشغالگر است! همانطور که ارتش اشغالگر مسئول جان، مال و امنیت سرزمین اشغالشده است، مترجم نیز مسئول امنیت و جان و تکتک کلمات متنی است که به ترجمه آن دست میزند.”
او اعتقاد داشت که برای ساماندهی ترجمه در ایران، این کشور باید به قانون کپی رایت بپیوندد: “راه حل این نیست که یک مرکز جدید برای ترجمه تأسیس کنیم، راه حل این است که ایران کپیرایت را بپذیرد.”
از تلاش برای ارتقاء کتابخوانی تا مبارزه با سانسور
از دیگر دغدغههای مدیا کاشیگر تلاش برای ارتقاء کتابخوانی در ایران بود که خود را در ایفای نقش در جوایز ادبی مستقل نشان میداد.
در دهه هشتاد خورشیدی، کاشیگر دبیری جایزه “یلدا” را بر عهده داشت و سپس جایزه “روزی روزگاری” را راهاندازی کرد. او در گفتوگویی به مناسبت سومین دوره برگزاری جایزه روزی روزگاری گفت: “جایزه روزی روزگاری هدفی دوگانه را دنبال میکند، یعنی به ارزش ادبی جایزه میدهد و به ادبیات عالی نگاه میکند و در ضمن به ادبیات نخبهگرا علاقهمند نیست. ادبیاتی را مورد توجه قرار میدهد که در عین حال هم دارای ارزشهای ادبی باشد و هم امکان بالقوه جذب مخاطب را داشته باشد. چون ما در غایت میخواهیم به هدف تعیین شده جایزه برسیم و آن ارتقای کتابخوانی است. منظور از کتابخوانی هم خواندن کتاب فیزیک و شیمی و نظایر آن نیست بلکه دقیقا به معنای خواندن کتاب داستان است.”
همچنین کاشیگر در آذر ۸۶ در گفتوگو با سایت رادیو زمانه، تأکید کرد که هیچ رقابتی با دیگر جوایز ادبی ندارد: “چون این جوایز مکمل همدیگرند و هدف همه ما، آشتی دادن مخاطب با کتاب است. ولی مادام که مخاطب ما با کتاب آشتی نکرده باشد، مادام که مخاطب ما داستان نخواند با حذف یک نویسنده، کسی نمیرود اثر نویسنده دیگر را بخواند.”
با این حال او از سوی دولت و گاهی هم از سوی برخی از نویسندگان مورد انتقاد قرار میگرفت. به عنوان نمونه، در پاسخ به این که چرا آثار ادبی خارج از کشور در جایزه روزی روزگاری داوری نمیشوند، گفت: “هدف ما ارتقای کتابخوانی است بنابراین کتاب برنده ما باید در کتابفروشیهای ایران برای عموم علاقهمندان در دسترس باشد. حالا ممکن است به ما ایراد بگیرند که سانسورچی هستیم، باشد اشکالی ندارد.”
کاشیگر همچنین خواستار لغو سانسور دولتی بود. او در گفتوگویی با نشریه “آزما” از این اعتقادش گفته بود که سانسور همواره وجود داشته و ابعاد مختلف دارد؛ از سانسور دولت و جامعه گرفته تا سانسور اخلاقی و حتی سانسور اقتصادی که نتیجه اعمال نظر ناشران است.
با این حال او که یکی از امضاکنندگان نامه نویسندگان به علی جنتی، وزیر پیشین ارشاد برای لغو سانسور بود، تأکید داشت که سانسور دولتی قابل حذف است: “چون اگر عملکرد دولت درست باشد، هیچ کتابی، هر چه قدر هم تند، قادر نیست کوچکترین ضربهای به آن (دولت) وارد کند.”
از روایت داستان زندگی تا مرگ
مدیا کاشیگر، شاعر، داستاننویس و مقالهنویس نیز بود. او در سالهای اخیر مجموعههایی از مقالات و داستانهایش را منتشر کرد و همچنینی آثار دیگر منتشر نشدهای از او برجای مانده.
مجتبی صولتپور، منتقد، در یادداشتی بر مجموعه داستان “خاطرهای فراموش شده از فردا” که سال گذشته منتشر شد، آورده که “حضور محسوس و نامحسوس مدیا کاشیگر را در کتاب خودش” میبینیم: این حضور نه از آن دست حضورهای پشتِ پرده و فرامتنی است، بلکه این حضور خود، متن داستان است. “تو دیگر کیستی؟ مدیا کاشیگر؟ این که بهجز یک اسم نیست.” (صفحه ۴۹ کتاب)
در جای دیگری از این کتاب میخوانیم: “میخواهم پیش از آنکه مجبور به نوشتن قصه راوی شوم، جوهر قلم را تمام کنم… چه باک اگر قلم وسط سرگذشت خودم جوهر تمام کرد، مهم این است که سرنوشت راوی را ننویسم.” (صفحه ۲۱)
مدیا کاشیگر با وجود امیدواریها و تلاشهای بسیارش، چند سال پیش در مصاحبهای درباره جرج اورول، گفته بود که در بدبینیهای این نویسنده انگلیسی شریک نیست، “چون خیلی از او بدبینترم در زندگی”.
همچنین او همواره به موضوع مرگ میاندیشید و در این زمینه نوشته بود: “برجستهترین گواه حضور تاریخی زندگی هر مردمی معماری مرگ آن مردم است… پس مرگ یعنی شکل دیگر زندگی، یعنی همان گذشتهای که بیآن هیچ آیندهای متصور نیست.” (معماری مرگ)
با این حال، مدیا کاشیگر به گفته تمام کسانی که او را از نزدیک میشناختند، شادمانه زندگی کرد. خود نیز در رثای دوست نزدیک خود، مصطفی اسلامیه، گفته بود: “اگر قرار است وارث خوبی باشیم باید دو چیز را یاد بگیریم: اول آنکه همیشه شاد باشیم و دوم هیچگاه قلم را زمین نگذاریم.”