متن پیاده شده مصاحبه آقایان احسان بیدی و منوچهر عبدی، نجات یافتگان فرقه رجوی در تیرانا، آلبانی

0
839

طی این سالیانی که ما در عراق بودیم این سازمان بنظر من کلا کارهایش را با حقه بازی و شانتاژ پیش میبرد. میدانید چرا؟ چون همیشه یک فضا و یک سیاه نمایی از اوضاع داخل ایران نشان میداد و جوی حاکم کرده بود که خوب من بعد از یکی دو سال فهمیده بودم که اینها دارند دروغ میگویند و مثلا مسئله خارج رفتن و اینها نبود. یک سری آموزشها میدادند که واقعا افراد بلحاظ ذهنی و فکری جوری تحت سیطره قرار گرفته بودند که آدم ها فکر میکردند که اگر از این سازمان بیرون بیایند اصلا هیچ جایی در دنیای بیرون ندارند. یعنی این سیستم یک سیستمی است مثل یک فرقه مثل یک سکت. وقتی شما با دنیای بیرون ارتباط نداشته باشی مثلا اعم از رادیو و تلویزیون یا روزنامه و اینترنت که مطلق ممنوع بود. این سیزده چهارده سالی که من در عراق بودم مطلقا وجود نداشت. یک بولتن داخلی داشتند و یک برنامه سیمای آزادی. شما هیچ ارتباطی مطلقا با دنیای بیرون نداشتی و نمیگذاشتند داشته باشی.

متن پیاده شده مصاحبه آقایان احسان بیدی و منوچهر عبدی، نجات یافتگان فرقه رجوی در تیرانا، آلبانیEmail

ایمپکت، تیرانا، آلبانی، سی و یکم اوت ۲۰۱۷

http://iran-interlink.org 

متن پیاده شده مصاحبه آقایان احسان بیدی و منوچهر عبدی، نجات یافتگان فرقه رجوی در تیرانا با کانال ایمپکت در آلبانی

مصاحبه آقایان احسان بیدی و منوچهر عبدی، نجات یافتگان فرقه رجوی در تیرانا با کانال ایمپکت در آلبانی

IMPAKT 90 – MKO organizate demokratike apo sekt diktatorial

س: لطفا کمی توضیح بدهید در مورد خودتان و این که چطور شد که به عضویت این سازمان در آمدید؟

احسان بیدی: … همانطور که گفتم من یکی از دائی هایم از فرماندهای بالای سازمان بود. بادی گارد مسعود رجوی بود. بنابراین شناخت داشتم وبصورت اتوماتیک بخشی از خانواده من چه بخواهند یا نخواهند به همراه خود من وارد این هواداری یا سمپاتی یا راه مجاهدین خلق شدیم.

س: شما در مورد زمانی صحبت می کنید که این سازمان مجاهدین خلق در عراق فعال بود یا در ایران فعالیت می کرید؟

احسان بیدی: از زمانی دارم صحبت می کنم که در ایران فعالیت میکرد. تقریبا سی سال پیش. به مرور زمان من هر چه بزرگتر شدم باز بواسطه خانواده بیشتر آشنا شدم بطوری که من رسما توسط یکی از دائی هایم هوادارشان شدم و برای سازمان کار می کردم ، چیز جابجا میکردم و یک سری کارهای دیگر. تا این که من در یک کارخانه ای استخدام شدم و زندگی خودم را میکردم که یکی از نفرات سازمان آمد من را دید و به من گفت که حکومت ایران در تلاش است که تو را دستگیر کند و اعدام کند. بنابراین باید هر چه زودتر از ایران فرار کنی و بروی خارج.

شرایط سختی بود. باید تصمیم میگرفتم بروم و یا باید با دستگیری و آنچه که سازمان به دروغ به من گفت و اتفاقاتی که برای خانواده ام می افتاد کنار می آمدم و طبعا ادامه زندگی خودم. البته من این سازمان را یک سازمان درست کار میدانستم، که بعدا فهمیدم که دروغ گفته بودند. بعد با من تماس دیگری گرفتند و گفتند میروی بلیط میگیری می روی تبریز و مرز. آنجا یکی از نفرات ما تو را می بیند و با تو صحبت خواهد کرد که تو وارد ترکیه بشوی و بعد به چه صورت ارتباط برقرار کنی با ما در ترکیه. نا گفته نماند که من در کارخانه ای که استخدام شده بودم از بهترین مزایا و حقوق برخوردار بودم. یعنی یک آینده و یک شغل خوبی داشتم که کمتر جوانی میتوانست در آن شرایط داشته باشد ولی متاسفانه مجاهدین با دروغشان زندگی و آینده من را کاملا خراب کردند.

س: ولی شما تحقیق نکردید که حکومت ایران دنبال شما هست یا نه؟

احسان بیدی: بله من بدون این که تحقیق بکنم و از کسی بپرسم، چون بارها آمدند و گفتند که الان میگیرندت. به دروغ گفتند که یکی از دوستانت را گرفته اند. این را گرفتند، فلان را گرفتند. چون جایی هم نبود که من بتوانم اطلاع پیدا کنم بدون تحقیق، بله بدون تحقیق بدام افتادم.

س: یعنی شما اصلا عضو نظامی این گروه نبودید؟

احسان بیدی: نه. من فقط یک هوادار ساده بودم آن زمان

س: یعنی شما نوه یکی از بادی گاردهای مسعود رجوی بودید و فقط هواداری می کردید؟

احسان بیدی: نه. من نوه نبودم. دائی من که کشته شد یکی از بادی گاردهای مسعود رجوی بود و به همین خاطر من با یک دائی دیگرم قبل از این که وی هم کشته بشود وارد سیستم سازمان شدم و هوادار سازمان شدم و یک سری کار به من میدادند و من آن کارها را انجام میدادم. فیلم جابجا کنم یا یک سری کتابها را جابجا کنم یا کارهای مشابه که برایشان انجام میدادم.

نا گفته نماند که این فیلم ها یا کتابهایی را که میگویم اگر آن زمان من را میگرفتند بخاطر این که جرم محسوب میشد در آن کشور حکمم اعدام بود. و باز اضافه کنم که مسئولین سازمان همان زمان که این کارها را به ما میدادند به ما نمیگفتند که این کار حکمش اعدام است. یعنی من آن زمان درست نمیدانستم چکار می کنم برایشان.

س: اوکی. کی به عراق رفتید و به چه صورت؟

احسان بیدی: همانطور که گفتم در کارخانه بودم که یکی از نفرات سازمان آمد و گفت که دولت ایران میخواهد دستگیر و اعدامت کند. بعد گفتند که باید بروی دم مرز. من سوار اتوبوس شدم بدون این که با خانواده ام خداحافظی کرده باشم (به آنها گفتم میروم مشهد و برمیگردم) که متوجه هستید که نمیتوانستم به آنها توضیح بدهم. رفتم مرز ترکیه و یکی از نفرات سازمان را دیدم و او با من صحبت کرد و گفت که می روی به استانبول که من قانونی (چون پاسپورت داشتم و خدمت هم رفته بودم) از مرز خارج شدم و در استانبول به نفر سازمان وصل شدم. یعنی من سال ۱۳۸۱ از ایران خارج شدم.

در استانبول به شماره تلفنی که به من داده بودند زنگ زدم و او آمد و من را دید و به من یک اسم مستعار داد و گفت وارد یک خانه تیمی خواهی شد و آنجا به هیچ کس صحبت نمی کنی. بعد از سه چهار روز آمدند و تمام مدارکی که داشتم از جمله پاسپورتم را سازمان گرفت بعد یک نفر آمد از من عکس گرفت بعد یک لسه پاسه (برگه عبور) عراقی به من دادند با یک اسم و مشخصات عربی. از آنجا سوار قطار شدم و رفتم به عراق.

وقتی از قطار پیاده شدم نفرات مجاهدین آمدند دنبالم. سوار یک ماشین شدیم که پنجره هایش دودی بود و اصلا بیرون را نمیتوانستم ببینم. ما را وارد یک هتل کردند. بعد از دو روز باز من را سوار ماشینی بسته کردند که نفهمیدم کجا میروم. از آنجا من را بردند به قرارگاه اشرف. در اشرف من را بردند به محلی بنام “قرنطینه”. مدتی آنجا بودم و آنجا فهمیدم که سازمان اساسا به من دروغ گفته است. من نفراتی را که سازمان گفته بود دستگیر شده اند را آنجا دیدم و متوجه شدم که تمام نفراتی که مثل من بودند همه گول سازمان را خورده ایم و با دروغ ما را از ایران آورده اند آنجا. شرایط من آن زمان خیلی شرایط بدی بود. افسرده بودم. از نظر روحی و روانی همه چیزم را باخته بودم. چون میدانستم کسی که وارد عراق بشود و کسی که با این سازمان بیاید آخرش اعدام است. چرا؟ چون این سازمان علیه حکومت ایران مسلحانه میجنگید. این خواسته من نبود. خواسته من مبارزه مسلحانه نبود. با این خواسته وارد نشده بودم و فهمیدم که دروغ بزرگی به من گفته شده.

س: یعنی اگر قبلا میدانستید؟ بعدا چه؟ بعد هم نمیتوانستید جدا شوید؟

احسان بیدی: اصلا. من اگر قبلا میدانستم که هیچ. ولی چرا نمیتوانستم جدا شوم؟ مسئولین سازمان گفتند که اگر میخواهی جدا شوی چون بخاطر این که با پاسپورت قانونی وارد عراق نشده ام میبایستی پانزده سال بروم به زندانهای عراق.

کمتر از یک ماه بود که تعدادی از ما که هوادار سازمان بودیم و فعالیت میکردیم در نشستی با مسعود رجوی آن زمان که زنده بود بودیم. من مشکلات خودم را گفتم و مجموعه اتفاقاتی را که برایم افتاده بود را گفتم. به او گفتم که من نمیتوانم رهبری عقیدتی شما را قبول بکنم. چون رهبری عقیدتی یعنی ولایت فقیه و من شما را فقط بعنوان یک فرد سیاسی میپذیرم. در نتیجه مشکلاتم با سازمان از همان بدو ورود شروع شد.

س: اجازه بدهید باز بگردیم بعدا به این موضوع آقای بیدی. اما آقای منوچهر عبدی، شما چطور وارد این سازمان شدید و چرا؟

منوچهر عبدی: با سلام خدمت شما. منوچهر عبدی هستم. سال ۸۳ در ایران بدلیل مشکلات عدیده ای که داشتم یکی از دوستانم من را معرفی کرد که از طریق این سازمان میتوانم وارد اروپا بشوم و یک سری صحبت ها و حرفها. من سال ۸۳ بصورت قاچاق از طریق ایلام آمدم اسلام شهر و از آنجا بصورت قاچاق وارد عراق شدم و با کمک همان دوست توانستم خودم را به قرارگاه اشرف برسانم چون فکر میکردم و به من گفته بودند که اگر بتوانی خودت را به سازمان برسانی از آنجا میتوانی بروی به اروپا برای کار و غیره. من هم فکر می کردم که واقعا کمکمان می کنند.

س: یعنی شما بدنبال راهی بودید برای مهاجرت اقتصادی و نه اهداف سیاسی؟

منوچهر عبدی: نه. مطلقا سیاسی نبود.

س: آن زمان چند ساله بودید؟

منوچهر عبدی: حدود چهل و یکی دو سال داشتم.

س: بله وارد شدید.

منوچهر عبدی: بله وارد شدیم. رسیدم به درب اشرف و اینها. بعد آنجا یک محلی بود در ورودی اشرف که قسمت “بازرسی و قرنطینه” بود. آنجا لباسهای من را گفتند و لباس نظامی دادند و گفتند اینجا اگر کسی بخواهد بماند باید لباس نظامی بپوشد. بعد از مدتی متوچه شدم آن وعده و قولی که در ایران به من داده بودند اصلا در تناقض و تضاد است با این صحنه ای که اینجا دارم می بینم. البته از طرفی مجبور هم بودم بخاطر آن مشکلاتی که در ایران داشتم. ولی آنجا به من وعده دادند و گفتند که الان ما امکان اعزام به خارج نداریم و اگر شما یک مدتی اینجا پیش ما بمانی و این امکان برای ما فراهم بشود ما حتما شما را میفرستیم به یکی از کشورهای اروپایی.

س: آیا در جنگ و عملیات نظامی هم شرکت داشتید در آنجا؟

منوچهر عبدی:  در جنگ که فعالیتی نداشتیم چون آن موقع که من وارد شدم این سازمان خلع سلاح شده بود. یعنی بصورت عملی سلاحی نداشت. ولی توی خود تشکیلات و مناسبات تشکیلاتی یک جو و فضایی حاکم کرده بودند ..

س: منظورم این است که تمرینات یا ..

منوچهر عبدی: بله بله، تمرینات نظامی را میدادند. آموزشهای پیاده نظام را میدادند، آموزشهای شبانه، جنگهای پیاده نظام را میدادند. من قبلا که در ایران بودم خودم در ارتش بودم. اینها هم ریل نظامی را آموزش میدادند ولی بصورت عملی چون سلاحی نبود طبعا ما هم در هیچ عملیات نظامی شرکت نداشتیم چون واقعا سلاح نداشتند.

س: خوب بعد از آنجا آمدید به آلبانی. خوب چطور شد که از آنها جدا شدید در اینجا؟

منوچهر عبدی: بله. طی این سالیانی که ما در عراق بودیم این سازمان بنظر من کلا کارهایش را با حقه بازی و شانتاژ پیش میبرد. میدانید چرا؟ چون همیشه یک فضا و یک سیاه نمایی از اوضاع داخل ایران نشان میداد و جوی حاکم کرده بود که خوب من بعد از یکی دو سال فهمیده بودم که اینها دارند دروغ میگویند و مثلا مسئله خارج رفتن و اینها نبود. یک سری آموزشها میدادند که واقعا افراد بلحاظ ذهنی و فکری جوری تحت سیطره قرار گرفته بودند که آدم ها فکر میکردند که اگر از این سازمان بیرون بیایند اصلا هیچ جایی در دنیای بیرون ندارند. یعنی این سیستم یک سیستمی است مثل یک فرقه مثل یک سکت. وقتی شما با دنیای بیرون ارتباط نداشته باشی مثلا اعم از رادیو و تلویزیون یا روزنامه و اینترنت که مطلق ممنوع بود. این سیزده چهارده سالی که من در عراق بودم مطلقا وجود نداشت. یک بولتن داخلی داشتند و یک برنامه سیمای آزادی. شما هیچ ارتباطی مطلقا با دنیای بیرون نداشتی و نمیگذاشتند داشته باشی.

س: در مورد محدودیت هایی که آقای عبدی الان توضیح دادند آیا شما را هم به این شکل آزار و اذیت کرده اند در آنجا؟

احسان بیدی: نگاه کنید. سازمان مجاهدین یک سکت است. توی سازمان ازدواج کردن ممنوع بود. تمام کسانی که زن و شوهر بودند میبایستی طلاق میگرفتند. دیدار خانواده ممنوع بود. یک پدر و یک دختر هیچ ارتباطی نمیتوانستند با هم داشته باشند. ما هیچ ارتباطی با دنیای بیرون نداشتیم. نا گفته نماند، من بخاطر همان مشکلاتی که گفتم سازمان برایم بوجود آورد برایم جالب بود و کتابهایشان را میخواندم که ببینم چه میگویند. در یک نقطه برایم سوال پیش آمد چون دفاعیات نفرات اولیه و اصلی چهل سال پیش در زمان شاه را میخواندم. برایم سوال شد که چرا فقط مسعود رجوی در آن دادگاه زمان شاه زنده ماند؟ تمام رهبران سازمان اعدام شدند الا مسعود رجوی!. من برای سازمان نوشتم که برای من سوال پیش آمده که چرا مسعود رجوی زنده است.

سه روز بعد دو نفر از فرمانده های سازمان آمدند و من را اخم و تخم سوار یک ماشین بسته کردند که بیرون را نبینم و مدتی هم من را چرخاندند که نفهمم چی به چی است. وارد یک اطاق تاریک با یک لامپ آویزان و دو سه نفر آدم هم آنجا منتظر من بودند. قلم و کاغذ گذاشتند جلوی من که بایست اعتراف کنی که تو مامور اطلاعاتی هستی.

من؟ با آن خانواده؟ خودم هوادار. بعد اصلا شما آمدید دنبال من و من را از ایران آوردید. من که توی کارخانه بودم و کارم را میکردم. مامور؟

س: یعنی واقعا شما مامور نبودید و الان هم مامور نیستید

احسان بیدی: اصلا. این یک دروغ واضح است. شما نگاه کنید. هر کسی. اگر مسعود رجوی را بعنوان رهبر عقیدتی اش قبول نداشته باشد. و هر کسی اگر مخالف مسعود رجوی باشد. خود خدا هم باشد. اگر قبولش نداشته باشد میشود “مزدور اطلاعات”.

س: یعنی هر کسی؟

احسان بیدی: بله، بله. هر کسی که قوانین مسعود رجوی را قبول نمیکرد. میخواست خدا باشد، میخواست پیامبر خدا باشد.

س: خوب آقای عبدی. به شما هم اتهام زده اند که از مامور اطلاعاتی هستید؟

منوچهر عبدی: بله بله. این موضوع کاملا صحیح است. هر کسی که باشی. نه تنها قبول نداشتن مسعود رجوی که جای خودش را دارد. اصلا شما کوچکترین حرفی ضد تشکیلات یا ضد آن افکار و عقاید آنها بزنی “مامور وزارت اطلاعات” هستی. من خیلی ساده برای شما بگویم. این سازمان نمیگذارد کسی با بیرون یا با خانواده اش ارتباط داشته باشد. من رفته بودم کافی نت برای تماس با دخترم. من وقتی از ایران خارج شدم دخترم شش ساله بود. بعد خبردار شدم که بزرگ شده و شده بیست و یک ساله و ازدواج کرده و حتی نوه من هم بدنیا آمده که من نوه خودم را هنوز ندیده ام. خلاصه میرفتم کافی نت چون اینها امکان تماس و ارتباط برای من تهیه نمیکردند. توی کافی نت یک دوستی از همین جداشده ها به من گفت که یک نفر به اسم انوشیروان هست به او پیغام بده که مادرش در شیراز مریض است. من هم خدا شاهد است که از سر دلسوزی بدون این که هیچ ارتباطی با ایران یا با سفارت ایران داشته باشم گفتم خوب باشد به او میگویم. همین

به خاطر این که من رفته ام به کافی نت و با خانواده ام تماس گرفته ام و یک پیغامی را برده ام داخل مناسبات و به او خبرداده ام که مادرت پیر و مریض است و با او تماس بگیر، برگه اخراج گذاشته اند جلوی من و گفته اند تو با وزارت اطلاعات ایران کار می کنی.

واقعا من نمیدانم اسم این سازمان را چه بگذارم ولی خدا را شکر می کنم که نجات پیدا کردم. یعنی اگر این موضوع پیش نمی آمد شاید من الان هم توی همان گمراهی و توی همان راهی که آنها برایم ترسیم کرده بودند می ماندم. خدا را شکر می کنم که اصلا این موضوع پیش آمد که من بتوانم اینها را بشناسم. پانزده سال است دارند به من دروغ میگویند. نه تنها من. خیلی کسان دیگری هم هستند مثل من که در این سازمان فریب خورده اند. آدم هست که بیست سال است دخترش و بچه اش را ندیده. میگوید بابا یک ارتباط برای من برقرار کنید. میگویند نه. نمیتوانیم ارتباط برقرار کنیم. اصلا خانواده را اینها دشمن میدانند. و اینها خانواده را بعنوان دشمن معرفی می کنند.

س: آقای بیدی چطور شد و چطور از سازمان خارج شدید؟ و چطور از عراق خارج شدید؟

احسان بیدی: من وقتی که در کمپ لیبرتی بودیم سازمان ملل تعدادی را صدا میکرد که برویم و مصاحبه بکنیم. من وقتی روز مصاحبه ام شد و نفرات کمیساریا را دیدم به آنها گفتم من بر نمیگردم به سازمان. آنها گفتند چرا و تعجب کردند. گفتم من چهار ماه بازداشتگاه مجاهدین بودم. من را کتک زده اند. بارها مورد ضرب و شتم قرار گرفته ام. من اگر برگردم به این سازمان، من را میکشند. خواهشا من را تعیین تکلیف کنید.

من چون داستان زندگی ام خیلی بزرگ است و امید دارم که در یک فرصت مناسب تری بتوانم داستان زندگی خودم را کامل برای شما بگویم. ولی یک نکته ای را بگویم. سازمان مجاهدین خلق ایران و مسعود رجوی. من و خیلی از دیگرانی که مخالف او بوده ایم و شاهد جنایاتش بوده ایم. شاهد بودیم که دوستانمان را دوستان خود من را مسعود رجوی کشت. زنده زنده سوزاند. من شاهد بودم. مسعود رجوی دستور کشتن زنانی را داد که مخالف دستوراتش بودند. من شاهد جرم و جنایتهایش در زندانها بودم. کاری کرد که دولت عراق به ما حمله بکند. مسعود رجوی دستور داد که من و دیگر دوستانم را در یک گردانی جمع کنند که همه ما را در آنجا بکشند. آنجا بود که در مقابل نیروهای عراقی گلوله خوردم که یکی اینجاست (روی ران پای چپ) و یکی هم اینجا (بالای زانوی پای راست).

ببخشید من وسط حرف وارد میشوم. من واقعا میخواهم مردم آلبانی با این موضوع و جنایات مسعود رجوی آشنا بشوند. من گلوله خورده بودم. نه من، خیلی ها گلوله خورده بودند. همین الان که میگویم بغض گلویم را گرفته. چون جنایتی که مسعود رجوی در حق من کرد در حق هیچ کس نکرد. شش روز گذاشتند پای من چرک بکند. دولت امریکا آمد که ما را با هلیکوپتر ببرد. پای من چرک کرده بود و بوی تعفن میداد. تا اینجا (نشان میدهد) قرمز شده بود. شش روز ترکش در پای من بود. سرباز امریکایی آمده بود من صدایش کردم و گفت “پلیز کام” و “هلپ می”. سرباز نگاه کرد سریع دستور داد که این را با هلیکوپتر ببرید. مسئولین سازمان آمدند و گفتند هرگز. این را ما خودمان درستش می کنیم. سه روز بعد هنوز ترکش در پای من بود آمدند بدون این که آمپول بی حسی به من بزنند چهارتا دستمال گذشتند توی دهن من با یک چوب و دو نفر دست من را گرفتند و پای من را زنده زنده بریدند.

س: آمپول داشتند؟

احسان بیدی: بله داشتند. چرا استفاده نکردند؟ فقط بخاطر این که من به مسعود رجوی گفته بودم بعنوان “رهبر عقیدتی” قبولش ندارم. میخواستند این پای من را قطع کنند. نگذاشتم.

من فقط میخواهم که ای مردم دنیا بدانید. مسعود رجوی آدمی بغایت پست و سازمان مجاهدین سازمانی بغایت تروریستی است. نه من که خیلی های دیگر مثل من قربانی شیادی و سفاکی سازمان شدند.

س: ولی به ما میگویند که این سازمان سازمانی دموکراتیک است؟

احسان بیدی: سازمان مجاهدین یک سازمان تروریستی است و دیکتاتوری است و فاشیست است

س: شما میگویید که اینطور است ولی ..؟

احسان بیدی: این سازمان مجاهدین بخاطر این که من صحبت نکنم و درد دلم را نگویم میآید به من و امثال من و دوستان من میگوید مزدور اطلاعات. چرا؟ برای این که ماها رو بترساند. برای این که آنچه جنایت علیه ما و دیگران کرده اند را به مردم آلبانی و به دنیا نگوییم.

س: ولی اگر این سازمان دموکراتیک نبود شما الان امروز اینجا نبودید

احسان بیدی: سازمان مجاهدین عین یک شیرینی خوشمزه میماند که وقتی میخوری می بینی که چقدر تلخ است. زهری است. سازمان مجاهدین خلق ایران زیر پوش دموکراتیک بودن بیشترین جنایت را کرده. بیشترین کشتار را کرده.

نگاه کنید مردم آلبانی. ما آنجا حق زندگی نداشتیم. حق تماس با خانواده نداشتیم. اگر بر علیه سازمان کوچکترین انتقاد را میکردیم یا زندان بودیم یا کشته میشدیم. من تمام این مدت حق نامه نگاری با خانواده خودم را نداشتم.

س: ولی شما آنجا بقیه را ندیده اید شاید …

احسان بیدی: تمام ما یک ربات بودیم. چرا؟ بیست و چهار ساعته ما را در یک اطاق میکردند. جنگ و خونریزی و ایدئولوژی خودشان را در ذهن ما میکردند. شما تصور بکنید یک نفر را بیست و چهار ساعته در یک اطاق نگه دارید هی به او جنگ نشان بدهید. هی خونریزی نشان بدهید. اتوماتیک شخص عوض میشود.

س: ما شنیده ایم که تقریبا ۲۵۰ نفر از این سازمان جدا شده اند. آیا دیگرانی هم هستند که بخواهند جدا شوند؟

احسان بیدی: همین الان طبق آماری که ما توسط دوستانمان توانسته ایم پیدا کنیم در حدود صد نفر در قرنطینه هستند و خواهان خروج هستند ولی مریم رجوی تک تک آنها را تهدید کرده است که اگر خارج بشوید نه برگه های اقامت شماها را میدهیم و نه پول میدهیم. نگاه کنید. فقط صد نفر الان در قرنطینه هستند. اجازه بدهید اضافه کنم تا مردم آلبانی بدانند.

مردم آلبانی. مریم رجوی به تمامی نفراتی که الان در تشکیلات آنها هستند به دروغ میگوید که اگر شما بروید بیرون بیچاره میشوید یا اطلاعاتی میشوید یا فقیر میشوید یا معتاد میشوید. به این شکل نفرات را ترسانده اند که بیرون نیایند.

س: این نفرات در سازمان. بیشتر از تقریبا دوهزار و هفتصد نفر. این خانم رجوی چطور اینها را نگه داشته و زندگی می کنند. کی به این خانم پول میدهد؟

احسان بیدی: سازمان مجاهدین خلق یک سازمان مافیایی و تروریستی است. معلوم نیست. پول را میتواند الان امریکا بدهد ولی طبق سندهایی که از داخل سازمان بیرون آمده و دولت عراق هم افشا کرده است سازمان مجاهدین در زمان صدام حسین روزنه چندین هزار بشکه نفت یا چند میلیون پول به او میداده اند. سازمان مجاهدین یک سازمان تروریستی است. این سند های پرداخت ها الان هستند.

س: چند روز پیش خبری شنیدیم که رسمی هم هست که ایالات متحده امریکا به عراق گفته اند که باید ششصد میلیون دلار به این سازمان غرامت بدهد چرا که این سازمان در عراق املاک داشته است. آیا این سازمان املاکی در عراق داشته؟

احسان بیدی: سازمان مجاهدین یک سازمان دروغگوست. زمین و ملکی که میگوید زمینی است که دولت وقت عراق (صدام حسین) به آنها اجازه اسکان داده بود. همه اش دروغ است. تنها املاکی که میتوانسته داشته باشد ماشین هایی بود که آنها را هم از دولت عراق در ازای خیانت، آدم کشی و تروریسم و کارهای کثیفی که میکرد گرفته بود. مثل این میماند که من بیایم درب خانه شما را بزنم. شما این اطاق را به من بدهید. من پس فردا بیایم خود شما را هم از خانه ات بیرون بیاندازم و بگویم این خانه مال من است. سازمان مجاهدین با دولت عراق این کار را میکرد. عراق به آنها اجازه داد بمانند. آنها نقشه ریختند و توطئه کردند و پول داد و هزینه کرد و خرج کرد و بعد به دروغ برگشت گفت این املاک من است. بخشی از پادگان اشرف را صدام به آنها داده بود که برایش کار کنند.

مردم آلبانی. مردم دنیا. سازمان مجاهدین خلق ایران بخشی از ارتش عراق صدام حسین بود یعنی هیچ ماهیت انقلابی نداشته است. سازمان مجاهدین خلق ایران توسط نیروی عراقی تامین مالی میشد برعلیه ملت ایران. سازمان مجاهدین خلق ایران ماهیت انقلابی نداشته. اشتباه نکنید. یک سازمان کاملا خودفروخته و تروریستی بود. شما هم پول بدهید برای شما هم کار میکند.

س: آیا شما که این مدت آنجا بودید مدارک یا پاسپورت عراقی هم گرفته اید؟

احسان بیدی: نه. ما در واقع در ده سالی که آنجا بودیم میبایست قانونی پناهنده باشیم ولی خوب اینطور نبود چون دولت عراق سازمان مجاهدین را بعنوان مزدور رسمی خودش میدانست. چه پاسپورتی؟ چطور میتوانستیم ملیت عراقی بگیریم؟

س: این تعداد که به آلبانی آمده اند میبینیم که یک سری آدم هایی هستند که نه معلوم است کی هستند و از کجا آمده اند و نه کارت شناسایی دارند و نه حقوق و مزایایی از جایی میگیرند. بنابر این وابسته کامل هستند به یک سازمان که عملا نمیتوانند هم از آن جدا شوند. درست میگویم؟

احسان بیدی: بله درست است. نگاه کنید. این یک جوک بسیار تلخ است. ما پناهنده هستیم. کشور شما محبت کرد و ما را پذیرفت ولی تمام مخارج را از کانال سازمان میدهند. چرا؟ چون اگر خود کمیساریا بدهد و من جدا بشوم و بیایم به دنیای آزاد و حرف بزنم و دولت و ملت و همه بفهمند که اینها تروریست هستند برای سازمان بد میشود.

س: یعنی شما میگویید علت این که نمیتوانند خارج شوند این مسئله است. راز امکان خروج این است؟ اینها الان مجبورند که آنجا زندگی کنند. درست میگویم؟

احسان بیدی: بله بله. چون پول را از طریق آنها میدهند. چون سازمان ملل هیچ تعهد اخلاقی در قبال ما قبول نمی کند و رابطه ای سیاسی با سازمان مجاهدین برقرار کرده است. این افراد عملا نمیتوانند جدا شوند.

نگاه کنید مردم آلبانی. این دوست من و دوستان دیگر من فقط بخاطر این که تلفن نداشتند و آمده اند ارتباط گرفته اند و خبر خانواده ها را به درون سازمان داده اند شده اند “مزدور اطلاعات ایران”.

من چه میخواهم بگویم؟ نگاه کنید. اگر کمیساریای عالی پناهندگی به تعهد اخلاقی خودش پایبند باشد که نیست، اگر سازمان پناهندگی، اگر دولت کنونی شما، پایبند باشند که حقوق پناهندگی ما را کمیساریا مستقیم به خودمان بدهد (نه با واسطه سازمان مجاهدین خلق که کنترل را بدست بگیرد). همه چیز فرق خواهد کرد.

من برای اینکه شما و مردم بدانند بگویم که سازمان مجاهدین خلق ایران یک معامله کثیف سیاسی کردند. سازمان تروریستی مجاهدین خلق به مرکز سازمان ملل در ژنو اعلام کرد که ما پول جداشدگان را هم میدهیم و آنها هم در توافقنامه بین خانم کلینتون، سازمان ملل و مجاهدین خلق این را درج کردند و همین امر امروز باعث بردگی ما در آلبانی شده است. اگر آن روز این ناحقی را در حق ما نمیکردند. اگر خانم کلینتون و مرکز سازمان ملل در ژنو به تعهدات اخلاقی خودشان میرسیدند تمام نفرات این سازمان مجاهدین خلق تروریستی الان میآمدند بیرون و این بردگی و این خفت را نمیپذیرفتند.

نزدیک به دویست و چهل نفر جدا شده اند. این دویست و چهل نفر روزانه به کمیساریا، به ارگانهای بین المللی به وزارت کشور شکایت می کنند که ما علیه این سازمان هستیم و پول ما را به این سازمان ندهید. به خودمان بدهید. کمیساریا که اصلا جواب نمیدهد. دولت هم که هیچ مسئولیتی نمیپذیرد. نتیجه چه میشود؟ سه ماه است آمده بیرون با کمک کی زندگی می کند؟ ای مردم آلبانی! ما جداشدگانی که اینجا هستیم پانصد لیک، صد لیک، دویست لیک کمک می کنیم به چنین اشخاصی.

س: (بعد از کمی توضیح) خوب بعد از جدا شدن چه؟

احسان بیدی: اولا معذرت میخواهم چون شرح زندگی من طولانی است. اجازه میخواهم صحبت کنم.

مردم آلبانی من پناهنده سیاسی این کشورم (برگه مدرک پناهندگی را به دوربین نشان میدهد). سال ۲۰۱۵ کمیساریا من را صدا کرد و گفت هیچ پولی به شما نمیدهم. من از خانم آلما بلا که رئیس اداره مهاجرت است درخواست ملاقات کردم. مشکلاتم را گفتم و گفتم سازمان مجاهدین که به من پولی نمیدهد. کمیساریا هم که پول من را قطع کرده. چه کسی به من کمک می کند؟ ایشان خیلی راحت گفتند که به ما ربطی ندارد. من آواره بودم. وسائلم بیرون بود. پناه نداشتم. صاحبخانه من را بیرون انداخت. وسائلم در خانه دوستانم بود. نزدیک به بیست روز پشت درب سازمان ملل در اینجا (تیرانا) اعتصاب کردم. دست آخر نفرات مزدور (ببخشید که میگویم) دولتی که وابسته به سازمان شده اند با پلیس اینجا من را تهدید کردند اگر ادامه بدهی میروی زندان. من را ترساندند. متوجه شدید؟ اگر به اعتصابت ادامه بدهی میروی زندان!.

من چهار روز پشت کمپ بروک زیر باران بودم. کمپی که تحت ریاست همین خانم آلما بلا است. یک وعده غذا بیشتر به من نداد و اجازه نداد که من بروم به کمپ. گفتم خانم الما بلا من پناهنده سیاسی شما هستم. سه شبانه روز من زیر باران بودم. هفت روز در پارک های اینجا خوابیده ام. همین دوستان جداشده اینجا کمکم کردند. الان نزدیک به یک سال است که مسائل من را خانواده ام دارند حل و فصل می کنند.

آقای ادی راما (نخست وزیر آلبانی). و مسئولین دیگر اگر صدای من را میشنوید. من پناهندگی سیاسی این کشور را دارم. نه وزارت کشور به من جواب میدهد. نه سازمان ملل به من جواب میدهد. هیچ حق و حقوقی ندارم. هیچ هیچ.

س: آقای عبدی شما هم مثل آقای بیدی همین مشکلات را دارید؟ یعنی شما هم امکان یک زندگی مناسب را ندارید؟

منوچهر عبدی: بله من هم دقیقا همین مشکلات را دارم. راستش نمیدانم مگر در دنیای بیرون اگر کسی بخواهد خانواده اش را بعد از پانزده یا بیست سال ببیند آن هم با تماس اینترنتی، این جرم است؟ یا مثلا یک خانواده ای در شیراز. یک مادری که دم مرگ است بیست سال یا پانزده سال بچه اش را ندیده و میخواهد فرزندش با او تماس بگیرد. حالا این جرم است؟ نمیدانم اصلا خانواده داشتن جرم است؟

من واقعا تعجب می کنم از این سازمان. آدم ها را آورده اینجا اسیر کرده حال پانزده سال بیست سال. حالا مال ما که سیزده سال بوده ولی آدم هست اینجا که بیست سال است نه پدرش را دیده و نه مادرش را. آمده اند میگویند دیدار خانوادگی جرم است. حالا ما این پیغام را رفتیم رساندیم شدیم “مزدور وزارت اطلاعات”. بالاخره در دنیای بیرون هر کسی هر خطائی می کند توی هر دستگاه و هر سیستمی یک قوانینی دارد. شما فرض بفرمایید کارمند یک اداره هستید. شما فرض بگیرید بر خلاف آن ضوابط و قوانین آن اداره یک تخلفی می کنید. خوب میآیند و برای شما یک مجازاتی در نظر میگیرند. مثلا اگر دو روز دو تا دو ساعت سرکارت دیر بیایی کسرحقوق میشوی. مگر غیر این است؟ ولی این سازمان اصلا پرنسیپ ندارد. این سازمان اصلا اخلاق ندارد. این سازمان از صدر تا ذیلش یک سری آدمهای غیر مسئول. یک سری آدم هایی که اصلا نمیشود اسمشان را انسان گذاشت.

س: این سوال برای هر دوی شماست. در این شرایط احساس شما چیست؟ یعنی آیا مثلا آرزو میکنید با خانواده خودتان در ایران باشید یا میخواهید شهروند آلبانی بشوید؟ چه احساسی دارید؟ چه آرزوی دارید؟

احسان بیدی: من بخاطر یک سری مشکلاتی که دارم خوب نمیتوانم برگردم ایران. من تنها آرزویم این است که اگر سازمان مجاهدین که تابحال چهار بار حکم ترور من را صادر کرده است و بارها در مقاله و غیره هم اعلام کرده اند. اگر این سازمان تروریستی مجاهدین خلق ایران بگذارد، من قصد زندگی در آلبانی را دارم. قصدم هست که اگر خدا خواست اینجا ازدواج کنم. و به آن آرزوهایی که سازمان مجاهدین از من گرفت برسم. ولی متاسفانه در این مدت سه چهار سال آنقدر سازمان مجاهدین خلق ایران کارشکنی در حق من کرد و آنقدر به دروغ بر علیه من مقاله نوشت و توسط مزدورانش که اینجا با پول خریده است آنقدر کارشکنی کرد که من نه الان حق کار دارم. نه کارت شناسایی دارم. نه پاسپورت به من میدهند. یکسال و خرده ای هم هست که کسی به من کمکی نمی کند و خانواده ام الان خرجم را میدهند. اینها باعث شده که فعلا به این آرزویم نرسیده ام.

س: در وبسایت های مجاهدین میگویند که شما عضو بالای اطلاعات ایران هستنید. این با وضعی که میگویید نمیخواند

احسان بیدی: شما یک فرد آلبانیایی هستید در یک کشور اروپایی. از شما سوال میکنم. اگر من کوچکترین ارتباطی با ایران داشته باشم میشود؟ من پناهندگی سیاسی این کشور را دارم. چنین چیزی را اینجا میپذیرفتند؟ ولی چرا سازمان مجاهدین میگوید “اطلاعاتی”؟ نگاه کنید. دوستداران و اربابان سازمان مجاهدین خلق. بخشی از دولت امریکا. از آنجا که با دولت ایران یک سری اختلاف نظراتی دارند، برای ادامه جنگ سیاسی خودشان در این کشور ما باید قربانی بشویم این وسط. چرا؟ خوب سازمان مجاهدین خلق به ما میگوید “مزدور” و بعد خرج رسانه هایش می کند. بعد پشت بند آن ما را اذیت می کند که وارد کار نشویم و وارد اجتماع نشویم.

ای مردم آلبانی. سازمان مجاهدین خلق ایران غیر از خودشان همه را مزدور (وزارت اطلاعات ایران) مینامد. این البته یک جوک از یک طرف خنده دار و از طرفی تلخ است.

س: میگویید که این یک سکت شدیدا بسته است؟

احسان بیدی: یک سکت بالاخره یک چهارچوبی دارد. حتی در یک سکت هم باز یک آزادی هایی هست. این واقعا از یک سکت وحشتناک تر است.

نگاه کنید. شما درون این سازمان من را نمی بینید. گفتم سازمان مجاهدین خلق ایران یک شیرینی خوشمزه ای است که فقط وقتی گاز میزنی می فهمی که چقدر تلخ است. سازمان مجاهدین اجازه نمیدهد که شما از وضعیت سکت، جنایات، کشتار در درونش باخبر شوید. دولت امریکا و اربابان سازمان این اجازه را نمیدهند که ما جداشدگان از جنایات سازمان مجاهدین بگوییم. برای همین است که کسانی که از طرف دولت شما وارد این کار میشوند سازمان مجاهدین خلق ایران را اصلا نمیشناسند.

س: آیا اینجا میترسید؟

احسان بیدی: از سازمان مجاهدین خلق ایران میترسم. چون سازمان مجاهدین خلق ایران و مسعود رجوی چهار بار در تلویزیونش حکم مرگ من و دیگر دوستان من را صادر کرده است. سازمان مجاهدین خلق ایران هیچ پرنسیپ و انسانیتی ندارد.

مردم آلبانی. مسعود رجوی همان وقت که در اشرف بودیم حکم مرگ همه ما را صادر کرد. علنی گفت که کسانی که جدا بشوند و یا علیه من مطلب بنویسند دستور میدهم که همه اینها را بکشید. بله من میترسم. چون این یک سازمان تروریستی است و خیلی ترسناک است.

——————————————————–

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید