مصاحبه سایت نجات یافتگان در آلبانی با آقای بهمن اعظمی ـ چگونه از حصار ذهنی و…

0
1315

آنها حتی اجازه نمی دادند ما در آلبانی به داخل شهر برویم و انتظار داشتند که مثل عراق همه در پادگان ها در حبس باشند. رهبری سازمان و مسئولین سرسپرده  بهترین امکانات را داشتند و تا به ما میرسید میگفتند خفه شوید ، همین هست که هست و تو باید مجاهد باشی و زندگی برای مجاهد خلق حرام است ولی برای خودشان بهترین امکانات بود ، من در آلبانی بهتر می توانستم مشکلات را ببینم و به دروغ های انها پی ببرم و آنها را ریشه یابی کنم تا اینکه دیگه تصمیم گرفتم از سازمان جدا شوم. از آنجایی که خاطرات سال 73 که درزندانهای رجوی وشکنجه گاه های رجوی بودم ترسیدم که خواسته ام را علنی کنم و باز زندان باشه و یا اینکه به بهانه ای مرا سربه نیست کنند چون سازمان مجاهدین خط ونشان مرگ برای من و امثال من کشیده بود. خلاصه با ترس و لرز درخواست جداشدن از سازمان را دادم و شب نشده بود که سرم ریختند و مرا تهدید به مرگ کردند و کتک مفصلی به من زدند و حتی گفتند که تو مزدوری و نمی گذاریم آب خوش ازگلویت پایین برود و به هزار بهانه خواستند که مرا نگه دارند حتی روزی که مریم رجوی  به آلبانی امده بود اینجا من علنا بهش گفتم که مناسبات شما سکت است و نمی خواهم اینجا بمانم که مریم رجوی ترسید و گفت صدایت میکنم.

مصاحبه سایت نجات یافتگان در آلبانی با آقای بهمن اعظمی

چگونه از  حصار ذهنی و فیزیکی سازمان مجاهدین در آلبانی رهایی یافتید؟

سایت نجات یافتگان در آلبانی ـ بهمن اعظمی ـ 29.04.2018

لینک به منبع

مصاحبه سایت نجات یافتگان در آلبانی با آقای بهمن اعظمی

چگونه از  حصار ذهنی و فیزیکی سازمان مجاهدین در آلبانی رهایی یافتید؟

سایت نجات یافتگان در آلبانی : با سلام خدمت شما دوست عزیز  آقای بهمن اعظمی و با تشکر از اینکه در این مصاحبه شرکت می کنید . من مطالب شما و سایر دوستان جداشده از سازمان مجاهدین در آلبانی را از نزدیک دنبال می کنم  مطالب شما خیلی پندآموز است برای سایر دوستانی که هنوز در فرقه مجاهدین اسیر هستند . تجربیات شما به آنها کمک می کند در آینده بتوانند راحت تر از زندان ذهنی و فیزیکی فرقه مجاهدین رهایی یابند از این بابت امیدوارم  و مطمئن هستم که این مصاحبه برای آنان مفید می باشد.  در ابتدا ممکن است خودتان را مختصر معرفی کنید بعد پرسش های بعدی را خدمتتان مطرح کنم.

بهمن اعظمی: سلام با تشکر از شما . من بهمن اعظمی هستم ، اهل کرمانشاه هستم، حدود 27 سال در سازمان مجاهدین فعالیت تشکیلاتی داشتم  و الان به مدت 8 ماهی است که از این سازمان جدا شده ام . من در  ابتدا بخاطر فقر و بدبختیهایی که در جامعه میدیدم و این در من سنگینی میکرد و نمیتوانستم نسبت به آن بی تفاوت باشم ، خودنم هم بیکار بودم، بنابراین  برای پیدا کردن کار و درآمد و زندگی بهتر به ترکیه رفتم. من یک ارتباطی با فردی از سازمان مجاهدین خلق در ترکیه پیدا کردم و با او آشنا شدم و او مرا با وعده و وعید به عراق برد و سپس ناخواسته گرفتار سازمان شدم.در عراق و پایگاه های سازمان  دیدم که تمامی وعده ها فریب بود و آن چیزهایی که سازمان به ما میگفت تماما دروغ بود . من از  همان ابتدا میخواستم از سازمان مجاهدین جدا بشوم ولی امکان آن نبود و در واقع مرا ترساندند. تا وقتی که در عراق بودم جرأت فرار و جداشدن از سازمان را نداشتم. وقتی که به آلبانی آمدم بعد از مدتی متوجه شدم که دیگر این امکان براحتی وجود دارد تا بتوانم فرار کنم.

سایت نجات یافتگان در آلبانی : چگونه توانستید بر این ترسی که اشاره کردید، غلبه کنید و تصمیم نهایی برای جدایی از سازمان بگیرید؟ چطور توانستید از حصار های تو در توی ذهنی و فیزیکی این فرقه جدا شوید؟

بهمن اعظمی: اما اینکه من چرا و چطور از سازمان مجاهدین رهایی یافتم و فرار کردم، داستان طولانی و تلخی هست؟  ما وقتی به همراه تشکیلات مجاهدین  از لیبرتی عراق به آلبانی امدیم سه ماه در کمپ ببرو بودم و بعد از ان در شهر تیرانا در منطقه ای بنام کاشار بودم که در مناسبات تشکیلاتی معروف به مقر مفید بود و بعد از ان به کمپ رشید یا منطقه ای بنام توفین رفتیم که سه سال دراین کمپ بودیم.
مسولیت من دراین مدت که در آلبانی بودیم، کار تاسیات و حل و فصل کردن مشکلات پایگاه بود، همچنین مسئولیت خرید و حل مشکلات تاسیسات بعهده من بود و روزانه بایستی علاوه بر تحمل سختی های کارم در نشست های زهرا مریخی هم حاضر میشدم و اگر نمی رفتم طبق معمول مارک و فحش وبد و بیرا نصیب من میکردند همانطور که خودتان می دانید از  نگاه رهبری سازمان مجاهدین کسی حق استراحت و فکر نداشت.
وقتی در نشست میرفتم و فضای موجود را میدیدم خنده ام میگرفت که نفرات بالای سازمان و ما یا خواب بودند و یا به بهانه ای میزدند بیرون و میرفتند اسایشگاه میخوابیدند چون بحث های خسته کننده و مغز شویی که 30 سال هر روز و هرروز  ان هم بالای چندین ساعت تکرار می شى ودیگر حوصله این بحث ها را نه من و نه بقیه نداشتیم و در محفلهایی که علنی بود همگی میگفتیم که سازمان به ته خط رسیده و با آسمان و ریسمان کردن قصد داره نفرات را نگه دارد بحث هایی فرقه گراینه و قرون وسطی درون تشکیلات که ازاینکه خانواده مزدور است و  …

سایت نجات یافتگان در آلبانی :  بطور مشخص در آلبانی مشکل شما  چه بود ؟ چه چیز هایی شما را آزار میداد؟ أیا کماکان نشست های مغزشویی به مانند عراق در جریان داشت؟

بهمن اعظمی: بله این نشست های مغزشویی وجود داشت ولی نمی توانست زهر و کارکرد حضور در اشرف و عراق را داشته باشد . من خودم در چندین موارد با تشکیلات سرجنگ داشتم . اول اینکه پس سرنگونی رژیم چی شد؟ چرا مسعود رجوی و مریم رجوی پاسخ نمی دهند؟ یکبار در پیامی که معلوم نیست مال خود مسعود رجوی بود یا نه، ولی بهرحال به اسم او داده شد، گفته شد امثال سال سرنگونی است. دلیل آوردند که امسال آمریکا به ایران حمله میکند و سازمان تنها آلترناتیو ایران است. به نیروها گفتند صبر کنید یک سال دیگر همه چیز تعیین تکلیف میشود  و همه به ایران می رویم و شما هم افسران ارتش آزادی بخش هستید که باید جوانان را سمت و سو بدهید و سازماندهی کنید. واقعا افراد را با خیالات واهی در بی اطلاعی نگاه داشته اند. آنها حتی اجازه نمی دادند ما در آلبانی به داخل شهر برویم و انتظار داشتند که مثل عراق همه در پادگان ها در حبس باشند. رهبری سازمان و مسئولین سرسپرده  بهترین امکانات را داشتند و تا به ما میرسید میگفتند خفه شوید ، همین هست که هست و تو باید مجاهد باشی و زندگی برای مجاهد خلق حرام است ولی برای خودشان بهترین امکانات بود ، من در آلبانی بهتر می توانستم مشکلات را ببینم و به دروغ های انها پی ببرم و آنها را ریشه یابی کنم تا اینکه دیگه تصمیم گرفتم از سازمان جدا شوم. از آنجایی که خاطرات سال 73 که درزندانهای رجوی وشکنجه گاه های رجوی بودم ترسیدم که خواسته ام را علنی کنم و باز زندان باشه و یا اینکه به بهانه ای مرا سربه نیست کنند چون سازمان مجاهدین خط ونشان مرگ برای من و امثال من کشیده بود. خلاصه با ترس و لرز درخواست جداشدن از سازمان را دادم و شب نشده بود که سرم ریختند و مرا تهدید به مرگ کردند و کتک مفصلی به من زدند و حتی گفتند که تو مزدوری و نمی گذاریم آب خوش ازگلویت پایین برود و به هزار بهانه خواستند که مرا نگه دارند حتی روزی که مریم رجوی  به آلبانی امده بود اینجا من علنا بهش گفتم که مناسبات شما سکت است و نمی خواهماینجا بمانم که مریم رجوی ترسید و گفت صدایت میکنم و …

ادامه دارد

————————————————–

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید