همزیستی اندیشه و زندگی نزد مارکس در گفتگو با پتر تراونی

0
760

این پرسش هم اکنون در دویستمین سالگرد تولد مارکس به کرات مطرح می‌شود. سالگردی که مارکس را بار دیگر برای اندک زمانی به کالایی پرفروش تبدیل می‌کند که با آن می‌توان بر درآمد سالانه کمی افزود. “بازار”، “مارکس” را جشن می‌گیرد، به این گونه که جشن خود را می‌گیرد. برای بازار مهم نیست که زادروز چندصدسالگی مارکس است یا نیچه و یا هر کس دیگری. مهم این است که بتوان در کوتاه‌ترین مدت سود برد. به بیان دیگر: این مارکس بود که حساسیت در قبال مسائل اقتصادی را به ما منتقل کرد. در این باره البته باید پرسید این “ما” کیست؟ برای مثال من نمی‌توانم خود را هم‌هویت بدانم با کسانی که در سالگرد مارکس در باره “به روز” بودن و یا نبودن او در شوها و برنامه‌‌های فرهنگی روزنامه و رسانه‌ها شرکت می‌کنند و درآمدی به جیب می‌زنند تا سال دیگر در باره کسی دیگر مثلا درباره تاجری معروف و یا مانند آن جشن بگیرند. من از مارکس می‌توانم آن چیزی را بیاموزم که از همه‌ی فیلسوفان می‌توان آموخت: اندیشیدن! چیزی که هرگز نمی‌توان گفت، به قدر کافی اندیشیده‌ایم…

همزیستی اندیشه و زندگی نزد مارکس در گفتگو با پتر تراونی

دویچه وله ـ 16.05.2018

درآمیختگی فلسفه و زندگی به چه معناست؟ مارکس تا چه اندازه هنوز تازگی دارد؟ آیا مارکس همان مارکسیسم است؟ گفت‌وگوی احد پیراحمدیان با پتر تراونی، استاد فلسفه دانشگاه ووپرتال آلمان.

    
Kultur.21 Karl Marx in Farbe (DW)

پتر تراونی (Peter Trawny) متولد ۱۹۶۴ یکی از ناشران مجموعه آثار مارتین هایدگر و دارای کرسی فلسفه در دانشگاه ووپرتال آلمان است؛ جایی که در سال ۲۰۱۲ انستیتوی مارتین هایدگر را پایه‌گذاری کرد. او با انتشار “دفترهای سیاه” از مجموعه آثار هایدگر و کتاب هایدگر و اسطوره‌ی توطئه جهانی یهودیت” (۲۰۱۴جریان انتقادی را در تفسیر گذشته سیاسی هایدگر دامن زد که کماکان مورد بحث است. از آثار او می‌توان از «ادیتون. فلسفه ازوتریک (اهل راز)هایدگر” (۲۰۱۰و تکنیک. سرمایه. رسانه” (۲۰۱۶)نام برد. آخرین کتاب او “اندیشه‌های آغازین مارکس و انقلاب” (۲۰۱۸در انتشارات کلوسترمان به چاپ رسیده است.

به مناسبت دویستمین زادروز کارل مارکس احد پیراحمدیان مصاحبه‌ای اختصاصی با پروفسور پتر تراونی داشته که در اختیار دویچه‌وله فارسی گذارده است.

پروفسورتراونی، امسال کتاب شما با عنوان اندیشه‌های آغازین مارکس و انقلاب” از سوی انتشارات کلوسترمان به چاپ رسید. در این کتاب شما از درآمیختگی یا همزیستی اندیشه و زندگی می‌گویید. شما می‌گویید «رابطه فیلسوفان با فلسفه شکل زندگینامه‌ای ندارد، بلکه sym-bio-graphic است.» منظور شما از این مفهوم چیست؟

پتر تراونی: من می‌خواهم از طرفی به رسمیت بشناسم که زندگی و واقعیت یک متفکر در اندیشه‌های او نیز بازتاب دارد. در مورد مسیر این زندگی می‌توان تعبیری روان‌شناختی و جامعه‌شناختی داشت. نیچه در آغاز “فراسوی نیک و بد” می‌گوید که در فلسفه چیزی “غیرشخصی” وجود ندارد. و این درست است. از طرف دیگر باید دید که واقعیت یک زندگی فلسفی در عین حال از خودِ اندیشه متاثر می‌شود‪.‬ بنابراین رابطه میان واقعیت و اندیشه خیابان یک‌طرفه نیست. واقعیتی که بر اندیشه تأثیر می‌گذارد، خود از اندیشه تأثیر گرفته است. در مورد مارکس به راحتی می‌توان این را نشان داد: نزدیکی او به هگلیان جوان و علائق سیاسی و فعالیت‌های او، از او سلب صلاحیت می‌کنند که پس از اخذ دکترایش وارد شغل دانشگاهی شود. او به روزنامه‌نگاری روی می‌آورد و به زودی باید به علت عقاید سیاسی‌اش از قلمرو پادشاهی پروس بگریزد. از آنجا که میان اندیشه و زندگی یک هم‌زیستی وجود دارد فلسفه همواره «sym-bio-graphic» بنیان می‌گیرد.‬

روی جلد کتاب پتر تراونی: دوره آغازین مارکس و انقلاب، انتشارات کلوسترمان، آوریل ۲۰۱۸روی جلد کتاب پتر تراونی: دوره آغازین مارکس و انقلاب، انتشارات کلوسترمان، آوریل ۲۰۱۸

شما بر این گفته‌ی مارکس که واقعیت بر فلسفه تقدم دارد،تأکید کرده‌اید. فریدریش انگلس در کتاب خود تکامل سوسیالیسم از تخیل تا علم می‌نویسد: دلایل نهایی همه‌ی دگرگونی‌های سیاسی اجتماعی را نه در سر آدم‌ها، بلکه در ایجاد تغییر در شیوه تولید و مبادله باید جست ؛ این‌عوامل را نباید در فلسفه بلکه در اقتصاد همان عصر مورد نظر جست. شما در مصاحبه‌ای با سایتفرایتاگ می‌گویید: من نسبت به همه نظریه‌های بی‌عمل آکادمیک بی‌اعتمادم. این نشان می‌دهد که برای شما رابطه متقابل فلسفه و زندگی بسیار با اهمیت است.

شما چه رابطه‌ای میان زندگی و فلسفه می‌بینید و چه رابطه‌ای میان زندگی مارکس و اندیشه‌های او؟

پتر تراونی: مشخص است که برای من نشان دادن ارتباط متقابل میان اندیشه و زندگی پراهمیت است، چرا که دانشگاه می‌خواهد این رابطه را خنثی کند. چنان رفتار می‌کنند انگاری بدن بی‌اهمیت است و تنها ذهن و بازدهی و دستاوردهای آن مهم است. پژوهش‌های جامعه‌شناختی اما چیز دیگری می‌گویند. هنوز نادر کسانی هستند که از یک محیط غیرآکادمیک می‌آیند و موفقیت آکادمیک کسب می‌کنند. این موضوع ربطی به این ندارد که این اشخاص استعداد کمتری دارند، بلکه بیشتر به این دلیل که اینها با عادات و رسوم آکادمیک آشنا نیستند و ای بسا چنین عادت‌هایی به نظرشان اندکی مسخره به نظر برسد، یا اینکه به‌هرحال نمی‌توانند این عادت‌ها را چون رفتاری مسلم و بدیهی بپذیرند. در نتیجه آنها کمی دست و پاچلفتی به نظر می‌رسند، و در نهایت آنها که از درون مناسبات آکادمیک می‌آیند بین خودشان می‌مانند. بنابراین چه کسی حاضر است با کسی همکاری آکادمیک کند که با عادات آکادمیک کنایه‌آمیز برخورد می‌کند و یا حتی قصد برانداختن و زیر و رو کردن آن را دارد؟ آنچه درباره مارکس می‌پرسید را در بالا پاسخ داده‌ام.

پروفسور پتر تراونی: ما زمانی می‌توانیم به تصویری منصفانه از مارکس برسیم که به رهایی انسان از نابرابری اجتماعی اعتقاد داشته باشیم، تا روی آن بیندیشیم و کار کنیم.پروفسور پتر تراونی: ما زمانی می‌توانیم به تصویری منصفانه از مارکس برسیم که به رهایی انسان از نابرابری اجتماعی اعتقاد داشته باشیم، تا روی آن بیندیشیم و کار کنیم.

سلسه نیاکان

مارکس در رساله‌ی هجدهم برومر لوئی بناپارت می‌گوید:«انسان‌ها خود سازندگان تاریخ خویش‌اند، اما نه به دلخواه خود، به گونه‌ای که خود انتخاب کرده‌ باشند، بلکه به گونه‌ای که از گذشته به ارث برده‌اند و به طور مستقیم با آن رویارو می‌شوندآداب و سنن تمام نسل‌های مرده چون کوهی بر مغز زندگان فشار می‌آورد.»

اگر ما تبار یهودی مارکس را در نظر بگیریم (او آخر حلقه از سلسله‌ای از خاخام‌های فرهیخته یهودی خانواده خود است) به نظر شما چه تاثیری این تبار و صبغه خاخام‌ها بر اندیشه مارکس داشته‌اند؟

پتر تراونی: گفتنش دشوار است. مارکس از تأمل درباره ریشه یهودی خود اجتناب ورزیده است. از یک سو مقاله‌ای دارد با عنوان “در باره مسئله یهودیان” که برای آنتن‌های حساس ما در این زمینه، باید آن را ضدیهودی ارزیابی کرد؛ و از سوی دیگر، مارکس متاخر، خود موضوع حملات ضدیهودی می‌شود. به نظریه‌ی مارکس خیلی زود به عنوان چیزی مشخصا یهودی نگریسته ‌شد. من معتقدم که مارکس به دلیل تبار یهودی خود، جهان‌وطنی فکر می‌کرده است. انترناسیونالیسم نظریه انقلاب او، خود به احتمال از همین جهان‌وطن‌گرایی سرچشمه گرفته است. اینکه انقلاب به ضرورت باید فراگیر باشد، یعنی در همه کشورها باید رخ دهد، را لنین رد کرده است.

زندگی یک نابغه در سوهو، محله‌ی فقیران و عیاشان لندن

سال ۱۹۸۴ مارکس به عنوان یک بی‌وطن از آلمان اخراج می‌شود و به همراه خانواده‌اش به لندن می‌رود، جایی‌که تا هنگام مرگ در سال ۱۸۸۳ زندگی خود را سپری می‌کند. بیش از سی سال زندگی در تبعیدگاه را در فقر می‌گذراند. از هفت فرزند او تنها سه دختر جان سالم به سر می‌برند. خانواده مارکس در ابتدا در محله فقیر‌نشینان و عیاشی سوهو زندگی می‌کند، جاییکه مارکس مشتری دائمی بنگاه‌های گروگذاری‌ست. در سال ۱۸۵۶ خانواده مارکس به محلی در شمال لندن نقل مکان می‌کند و یک سال بعد تنها در طول شش ماه رساله‌ای بالغ بر ۸۰۰ صفحه به نام مبانی اقتصاد سیاسی(گروندریسه) را می‌نویسد. در سالن معروف کتابخانه موزه بریتانیا سپس کتاب کاپیتالرا تدوین می‌کند. با این همه برخی او را تنبل و انگل” خطاب کرده‌اند زیرا همواره از نظر مالی وابسته به دوست خود فریدریش انگلس بوده است. نگرانی دائمی مالی او را هرگز رها نمی‌کند. در نامه‌ای خطاب به انگلس می‌نویسد: «اگر می‌توانستم راهی برای کسب و کار پیدا کنم! همه تئوری خاکستری‌اند، دوست من، تنها کسب و کار سبز است. متاسفانه من خیلی دیر به این نتیجه رسیدم.» جالب اینجاست مارکسی که قادر نیست با پول کنار بیاید در باره معمای پول، این خدای کالاها می‌نویسد و به نخستین بخش کتاب “سرمایه”عنوان “کالا و پول” را دادهاست. او در نامه‌‌ای دیگر به انگلس می‌نویسد:«من باید به آب و آتش بزنم تا هدفم رادنبال کنم و اجازه ندهم جامعه‌ی بورژوایی مرا به ماشین پول‌سازی بدل کند.»

چگونه ما به تصویری درست و عادلانه از مارکس می‌رسیم؟ مشکلات دائمی مالی چه نقشی بر روی تحلیل موضوع‌های محوریمانند “نابرابری اجتماعی و یا فقر بازی کرده‌اند؟

پتر تراونی: من همان‌گونه که گفتم معتقدم که حق با مارکس است آنجا که از تفکیک میان زیربنا و روبنا سخن می‌گوید، یعنی اینکه، فکر ما، حتا اگر به وضوح نداند، به موقعیت‌های معین و مشخص زندگی پاسخ می‌دهد. از این رو طور دیگری هم نمی‌تواند باشد، جز آنکه در اندیشه مارکس نیز تجارب معینی از زندگی جاری می‌شوند، همان «realities of life» که انگلس در پیشگفتار “وضعیت طبقه کارگر در انگلستان” از آن می‌گوید. تصویر مارکس اما چیز دیگری‌ست. تصاویر مارکس بر اساس مصلحت‌ها ساخته می‌شوند، که اغلب کمتر به تلاش‌هایی به منظور برگرفتن اندیشه‌های فلسفی او ربط دارند. از این رو من از ساختن تصویری از مارکس پرهیز می‌کنم – ضمن اینکه چنین تصویرهایی به وفور یافت می‌شوند. ما زمانی می‌توانیم به تصویری منصفانه از مارکس برسیم که به رهایی انسان از نابرابری اجتماعی اعتقاد داشته باشیم، تا روی آن بیندیشیم و کار کنیم.

از پرسش‌های اجتماعی تا سوسیالیسم ابتدایی و مانیفست

خیلی زود فراموش می‌شود که وضعیت نابسامان اجتماعی در سده‌های۱۸ و ۱۹ پرسش‌های اجتماعی را برانگیخت و همین پرسش‌ها به نیروی محرکه حرکت‌های سیاسی بدل شدند. بدین سان از آغاز جنبش‌های کارگری در آلمان تا «اتحادیه دادگران» (ویلهلم وایتلینگ) و مانیفست حزب کمونیست راه زیادی نیست. مارکس ۲۹ ساله همراه دوست خود انگلس مانیفست را می‌نویسند کهبرآیند آن متنی است با ادبیاتی شورانگیز انقلابی که این ‌گونه آغاز می‌شود«شبحی در اروپا در گردش است – شبح کمونیسم»

مارکس چه نقشی در تکامل دولت رفاه اجتماعی ایفا کرد؟

پتر تراونی: دولت رفاه اجتماعی بیشتر به مثابه جنبشی مقابله‌جویانه با مارکس ظهور کرد. من در این رابطه قوانین اجتماعی بیسمارک را برای خنثی کردن آشوب‌های انقلابی یادآوری می‌کنم. امروز هم دولت رفاه اجتماعی (برای نمونه قانون هارتس۴* امروز در آلمان) برای جلوگیری از ظهور یک توده‌ی انتقادی وجود دارد، توده‌ای که از آن می‌تواند ناآرامی‌های اجتماعی برخیزد. دستکم به این اعتقاد باید شک کرد که دولت رفاه اجتماعی برآیند بی‌واسطه‌ی آن آگاهی است که به اندیشه‌های مارکس مرتبط است. در رابطه با دولت رفاه اجتماعی، تاریخی با تعبیر دیالکتیکی وجود دارد که می‌گوید: وضعیت کارگران نه به دلیل انقلاب، بلکه به دلیل مقابله با انقلاب بهبود یافته است.

سرمایه‌داری، جهانی‌شدن و تکنیک مدرن

بسیاری جنبه‌های تحلیل‌هایی که مارکس از سرمایه ارائه داد، هنوز تازگی دارند. برای نمونه روند جهانی‌شدن، استثمار، بحران‌سازی سرمایه‌داری، ایجاد انحصارها، بحران مازاد تولید، نابرابری اجتماعی، توزیع نابرابر درآمد ونوسانات شدید سود. در مقابل بر اساس نظرات کارشناسان تزهای اقتصادی او تا اندازی زیادی کهنه شده‌اند.

مارکس در باره توسعه سرمایه‌داری می‌نویسد: «نیاز به بازار روز به روز گسترده‌تر برای فروش کالا، بورژوازی را به سراسر گیتی می‌راند و بورژوازی ناچار است همه جا رخنه کند، همه جا مستقر شود و با همه جا رابطه برقرار سازد. بورژوازی با بهره‌کشی از بازار جهانی، به تولید و مصرف همه کشورها خصلت جهان‌وطنی داده و در میان آه و اسف مرتجعان پایه ملی را از زیر پای صنایع بیرون کشیده است. صنایع ملی قدیمی نابود شده و هر روز نابود می‌شود و صنایع جدیدی که رواج آن برای تمام ملل متمدن به امر حیاتی بدل گردیده، جای آن را می‌گیرد.» (مانیفست)

او در باره مالکیت خصوصی و اصل رشد پایدار طبیعت می‌نویسد: «حتا ‪کل یک جامعه، یک ملت‌، آری حتا مجموعه‌ی تمام جوامع، صاحب سیاره زمین نیستند. آنها تنها مالکی هستند که از زمین استفاده می‌برند، و موظف‌اند همچون والدین دلسوز این زمین را به شکلی بهینه برای نسل‌های پس از خود به ارث بگذارند.»

ما امروز از مارکس چه می‌توانیم بیاموزیم؟

پتر تراونی: این پرسش هم اکنون در دویستمین سالگرد تولد مارکس به کرات مطرح می‌شود. سالگردی که مارکس را بار دیگر برای اندک زمانی به کالایی پرفروش تبدیل می‌کند که با آن می‌توان بر درآمد سالانه کمی افزود. “بازار”، “مارکس” را جشن می‌گیرد، به این گونه که جشن خود را می‌گیرد. برای بازار مهم نیست که زادروز چندصدسالگی مارکس است یا نیچه و یا هر کس دیگری. مهم این است که بتوان در کوتاه‌ترین مدت سود برد. به بیان دیگر: این مارکس بود که حساسیت در قبال مسائل اقتصادی را به ما منتقل کرد. در این باره البته باید پرسید این “ما” کیست؟ برای مثال من نمی‌توانم خود را هم‌هویت بدانم با کسانی که در سالگرد مارکس در باره “به روز” بودن و یا نبودن او در شوها و برنامه‌‌های فرهنگی روزنامه و رسانه‌ها شرکت می‌کنند و درآمدی به جیب می‌زنند تا سال دیگر در باره کسی دیگر مثلا درباره تاجری معروف و یا مانند آن جشن بگیرند. من از مارکس می‌توانم آن چیزی را بیاموزم که از همه‌ی فیلسوفان می‌توان آموخت: اندیشیدن! چیزی که هرگز نمی‌توان گفت، به قدر کافی اندیشیده‌ایم…

پرده‌برداری از تندیس کارل مارکس در روز ۵ مه ۲۰۱۸، دویستمین سالروز تولد او در زادگاهش ترییرپرده‌برداری از تندیس کارل مارکس در روز ۵ مه ۲۰۱۸، دویستمین سالروز تولد او در زادگاهش ترییر

مفهومِ خودبیگانگی

مارکس هگل را آنجا که مفهوم خودبیگانگی را با شیئی‌شدن همسان می‌داند، مورد نقد قرار می‌دهد. او در “دستنوشته‌های پاریس”  اوتوپی “انسان عمیقا همه‌سویه” را مطرح می‌کند؛ یک آرمان‌اندیشی در باره انسان فرهیخته، یک آرمان‌انسان، آن گونه که شیلر زمانی در نامه “درباره تربیت استه‌تیک انسان” آن را تعریف می‌کند. از نظر مارکس، بدون تغییر در مناسبات تولید، رهایی انسان امکان‌پذیر نیست. او می‌نویسد:«بنابراین می‌توان نتیجه گرفت که انسان (کارگر) در کارکردهای حیوانی‌اش، در خوردن، نوشیدن، تولید مثل و حداکثر سرپناه و زیورآلات و غیره، خود را آزاد حس می‌کند، و در کارکردهای انسانی‌اش بیشتر حس حیوانی دارد. امر حیوانی به امر انسانی، و امر انسانی به امر حیوانی بدل می‌شود. اما به صورت انتزاعی، آنجا که انسان از حیطه‌ی فعالیت‌های انسانی خارج می‌شود و آن را هدف نهایی خود قرار می‌دهد، حیوانی است.»

او درباره خودشکوفایی در کار می‌نویسد:«در یک مرتبه‌ی عالی‌تر جامعه کمونیستی، پس از آنکه سلسله مراتب اسارت‌بار تقسیم کار، و بدین گونه تضاد کار فکری و جسمی برچیده شد؛ پس از آنکه کار دیگر وسیله‌ای برای زندگی نیست، بلکه به اولین نیاز زندگی بدل شده است؛ پس از آنکه بر بستر رشد همه‌سویه‌ی افراد، نیروی مولده نیز رشد می‌کند و چشمه‌های ثروت مشترک فوران می‌کند، آن زمان است که افق حقوقی بورژوایی را می‌توان به تمامی پشت سر گذارد و جامعه می‌تواند بر پرچم خود بنویسد: هر کس به اندازه‌ی توانش، و به هر کس به اندازه‌ی نیازش!» (نقد برنامه گوتا – ۱۸۷۵)

مارکس رابطه امروز میان کار و انسان را چگونه می‌بیند؟ انسان را چگونه تعریف می‌کند؟

پتر تراونی: کار برای مارکس حلقه واسط میان انسان و طبیعت است. این بدین معناست که انسان هم‌زمان با یک پای خود در طبیعت ایستاده است. حیوان‌ها که کار نمی‌کنند؛ نیاز آنها بدون زحمت مشخصی وارد دهانشان می‌شود. این را در مورد انسان نمی‌توان گفت. انسان از یک سو دارای بدنی است که خصوصیات حیوانی دارد (می‌توان به رابطه جنسی فکر کرد)، از سوی دیگر انسان می‌تواند و باید از این بدن فاصله بگیرد. همین دوگانگی است که ماتریالیسم مارکس را می‌سازد. این درست است که او یقین دارد که انسان چیزی جز واقعیت تولید نیست، اما او هم همچون انسان در راستای آزاد شدن از این واقعیت تلاش می‌کند. بر این اساس، یک هم‌سویی میان طبیعت‌گرایی و انسان‌گرایی وجود دارد که مارکس از آن سخن می‌گوید. به مناسبت زادروز مارکس شنیده شده که گفته‌اند، یک اندیشمند انقلاب، فاقد اخلاق است. این حرف پوچی است. کسی که معتقد است، انسان زندگی می‌کند تا آزاد باشد، به شکلی عالی اخلاقی می‌اندیشد.

آزادی

وقتی فکر می‌کنیم که آزادی تنها در اجتماع می‌تواند وجود داشته باشد و بنیان آن تنها در یک فرایند اجتماعی می‌تواند نهاده شود، آنگاه باید بپذیریم که فردیت در چهارچوب تضمین‌های اجتماعی می‌تواند شکوفا گردد و “باید به صورت جمعی تولید شود”.

آیا به نهادهای دولت و جامعه باید به منزله یک تهدید و محدودیت برای آزادی فردی نگریست و یا اینکه آنها بیشتر تضمینی هستند برای شکوفایی فرد؟ آیا آزادی فردی و نظام حقوقی دولتی در تناقض با یکدیگرند؟ آیا نزد مارکس، آزادی جمعی در برابر آزادی و رهایی انسان قرار گرفته است؟

پتر تراونی: نقطه حرکت من این است که انسان موجودی است که در یک جامعه زندگی می‌کند. این جامعه با نیروی محرکه منافع متفاوتی که در آن هست به حرکت می‌افتد، که در حوزه سیاسی خود را بیان می‌کنند (آنهم در هر شکلی از دولت، چه در یک دمکراسی یا در یک سلطنت مطلقه). برای اینکه بتوان به این منافع توانی قدرتمند بخشید، فرد باید وارد جمع‌های معین (مانند احزاب) شود. این حتما بدان معنا نیست که فرد در این جمع‌ها حل شود و یا اینکه این جمع‌ها به ضرورت فرد را زیر یوغ خود درآورند. نمود‌های توتالیتر در استالینیسم یا در انقلاب فرهنگی چین و غیره، نمودهایی نیستند که برآیند محتوم یک وضعیت سیاسی باشند، بلکه تجسم سازمان‌یافتگی آن وضعیت تا نابودی محض است. هانا آرنت درست می‌گوید که حاکمیت توتالیتر را باید به منزله ویرانی حوزه سیاسی فهمید؛ حاکمیتی که از درون همین حوزه سیاسی سر بلند می‌کند. مائو در انقلاب فرهنگی واقعا این قصد را داشت که به شخصی‌ترین روابط زندگی انسانی خصلتی ایدئوژیک بدهد. اگرچه این حریم شخصی موقعیت جاودان ندارد و آنچه به آن تعلق دارد در طول تاریخ قابل تغییر است، اما طرح دگرگونی آگاهانه در ساختار امر خصوصی، امری به غایت غیرانسانی است.

انقلاب

«فیلسوفان جهان رافقط به شیوه‌های گوناگون تفسیر کرده‌اند، اما مسئله بر سر تغییر آن است!» (تزهای فویرباخ، ۱۱)

می‌دانیم که مارکس اصلاحات در نظام سرمایه‌داری را رد می‌کرده و در عوض با قدرت تمام خواستار تغییر نظام در چهارچوب یک انقلاب جهانی بوده است.

آیا به نظر شما مارکس به عنوان یک انقلابی سیاسی به پایان خط رسیده؟ و اگر چنین است، از ایده‌های مارکسیستی چیزی باقی مانده است؟

پتر تراونی: من به آنچه از مارکس “باقی مانده” اشاره کردم، اما آنچه که از “مارکسیسم” باقی مانده، مسئله دیگری است. “مارکسیسم” اندیشه‌های مارکس را، اندیشه‌هایی که به کلی غیرجزمی هستند را به یک دکترین تبدیل کرد. از آن اعتقادات تلقینی و ارشادی سربرآورد. طبیعی است که این را باید رد کرد. آنچه به انقلاب برمی‌گردد که در اندیشه مارکس نقش بزرگی ایفا می‌کرده، مسئله دیگری است. والتر بنیامین زمانی گفته بود: «کاربست اخلاق در تاریخ، یعنی آموزه‌ی انقلاب.» من انقلاب را به منزله‌ی یک رویداد اخلاقی می‌فهمم، و در واقع می‌خواهم بگویم که بایستی یک اخلاق انقلاب ساخت. (من این را می‌گویم، حتا اگر بسیاری چپ‌ها دقیقا همین امر را رد می‌کنند.) یک چنین اخلاقی در وهله‌ی اول ربطی به خودِ رویداد انقلاب ندارد. انقلاب‌ها رخ می‌دهند یا رخ نمی‌دهند. فقط آن اندیشه‌ای که مثلا از “پایان تاریخ” (فوکویاما) سخن می‌گوید، می‌تواند تردید کند که انقلاب‌ها هنوز می‌توانند امکان‌پذیر باشند. من از این رویکرد بسیار دور هستم. ما باید در پهنه‌های زمانی گسترده‌تر‌ی بیندیشیم، آنگاه تاریخ فضاهایی را می‌گشاید که در اساس نمی‌توانیم آنها را پیش‌بینی کنیم. تغییرات جهانی اقلیمی یا دیگر دگرگونی‌های زیست‌محیطی چه پیامدهایی می‌توانند داشته باشند؟ آیا به دگرگونی‌هایی در وضعیت منطقه‌ای سیاره‌ی ما منجر خواهد شد؟ آیا این دگرگونی‌ها عاری از خشونت خواهند بود؟ آیا با ایده‌های سیاسی توأمان‌اند؟ هیچ کس نمی‌داند. بنابراین انقلاب همواره به عنوان چهره‌ای دیگر از سیاست باقی می‌ماند.

دو تن از نوادگان مارکس: (از چپ:) آن و فردریک لانکه مارکس. آنها در کنار تندیسی از مارکس ایستاده‌اند که دهه‌ها پیش پدربزرگ آنها کارل ژان لانکه (۱۹۰۴ تا ۱۹۸۱) ساخت آن را سفارش داده بود و تاکنون در تملک خانواده مارکس بوده است. حال این تندیس در خانه کارل مارکس در شهر ترییر قرار دارد.دو تن از نوادگان مارکس: (از چپ:) آن و فردریک لانکه مارکس. آنها در کنار تندیسی از مارکس ایستاده‌اند که دهه‌ها پیش پدربزرگ آنها کارل ژان لانکه (۱۹۰۴ تا ۱۹۸۱) ساخت آن را سفارش داده بود و تاکنون در تملک خانواده مارکس بوده است. حال این تندیس در خانه کارل مارکس در شهر ترییر قرار دارد.

سبک مارکس؛ کشاندن فلسفه به حوزه عمومی

مارکس چه کسی بود: یک دگرگون‌ساز جهان، یک انقلابی، یک دوراندیش، عوام‌فریبیا یک فیلسوف؟

بسیاری کارل مارکس را دماگوگ توانمند سیاسی و یا استاد در فن سخنوری شورش و طغیان با مفاهیمی چون مبارزه طبقاتی، به بردگی گرفتن دستمزد،و غیره توصیف می‌کنند که به جای شراکت و همکاری اجتماعی، مبارزه طبقاتی را تبلیغ می‌کرده است.

آیا مفاهیمی که ساخته‌ی اوست، در گفتمان سیاسی به طرح پرسش‌های اشتباه انجامیدند؟ آیا آن گونه که برخی منتقدان او می‌گویند، باید “یک بازبینی اساسی در انبان سخنوری اجتماعی” صورت گیرد”؟

پتر تراونی: من از خود می‌پرسم، آیا ما می‌توانیم تعیین کنیم که چه نوع ادبیات سیاسی اصولا مجاز است، و چه نوعی مجاز نیست. این گونه تلاش‌ها به ندرت به هدفی می‌رسند که در برابر خود گذارده‌اند. بلکه برعکس؛ اغلب عکس آن حاصل می‌شود. شما به تلاش‌های چندین ده ساله نگاه کنید که در دمکراسی‌های غربی می‌کوشند ، ادبیات سیاسی و مفاهیم راست را از فضای سیاسی بیرون کنند. این چنین تلاشی صورت گرفته است، و این یک نظریه توطئه نیست، بلکه در آلمان مثلا در یک پی‌پدیدار (Epiphänomen) همچون جنبش ۶۸، تقریبا در تمام رسانه‌های مهم کشور افرادی نشسته بودند که طیف افکار آنها متأثر از این جنبش بود، هرچند که به ندرت سطح ادبیات سیاسی آنها مثلا به “مانیفست حزب کمونیست” می‌رسید. امروز به دلیل پایان بیولوژیک این نسل، این وضعیت فروپاشیده است. ادبیات سیاسی راست که مدت‌ها پس زده می‌شد، امروز بازگشت خود را جشن می‌گیرد. در ضمن بگویم: در وضعیتی که چپ تقریبا به زانو درآمده است، چپ باید درباره اتخاذ نوع جدیدی از ادبیات سیاسی به تأمل بنشیند؛ اینکه این نوع تازه‌ی سخنوری و ادبیات سیاسی چگونه است، هنوز کسی نمی‌داند. بنابراین می‌توان گفت که ادبیات سیاسی یک وضعیت بحرانی را طی می‌کند؛ زبان مارکسی و نیز مفهوم‌های او دیگر کمک نمی‌کنند اگر بازبینی‌نشده همچنان به عاریت گرفته شوند.

مارکس؛ آلمانی تأثیرگذار

هیچ شخصیت آلمانی به اندازه کارل مارکس چنین جهانشمول تأثیرگذار نبوده است. به نظر شما آلمانی بودن مارکس در چیست؟

پتر تراونی: آلمانی بودن فلسفه آلمانی در چیست؟ بدون تردید مارکس برخاسته از یک فلسفه و درک فلسفی است که با روح نظری کسی چون هگل در پیوند است. فیلسوف‌های تحلیلی یا پوزیتیویستی اغلب به این روح ‌صریحا به عنوان امری “آلمانی” نگریسته‌اند. حتا آدورنو در سخنرانی رادیویی خود با موضوع “آلمانی چیست؟” رابطه‌ای برقرار می‌کند میان روح نظری و زبان آلمانی. شاید چنین باشد. فلسفه آلمانی در بستر سنت اندیشه اروپایی ایستاده که از آتن آغازیده و از مسیر رم و اورشلیم، از میان سده‌های میانه، به برلین، پاریس، فرانکفورت و فرایبورگ رسیده است. فیلسوف‌های آلمانی، آلمانی سخن می‌گویند و هنوز هم با شور تمام با این میراث دست‌وپنجه نرم می‌کنند. مارکس هم جزو آن است.

آقای تراونی، با توجه به این واقعیت که حیات انسانی محدود است، به نظر شما طنز و شوخی چه نقشی می‌تواند در زندگی داشته باشد؟

پتر تراونی: با توجه به واقعیت مرگ، لبخند از لبم می‌افتد، لبخندی که همیشه اغلب اثری حیات‌بخش دارد.

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید