علیرضا نصراللهی: لیلا جزایری (اعظم ملا حسنی مجد آبادی …) چماقداررجوی

0
474

سازمان از اعظم فراهانی به عنوان یکی از اعضای مخرب در کشورهای مختلف استفاده میکند،که اگه کمی از سایقه او در کشورهای اروپای،و امریکا جویا شوید،متوجه خواهید شد در بسیاری از این کشورها سابقه زد و خورد چه با آدمهای عادی همراه دیپلمات های ایرانی داشته و چه با زدن تخم مرغ رنگی به شخصیتهای مهم ایران را در لیست خود دارا میباشد. یعنی سازمان او را طوری طراحی کرد که اوًل شوهرش را کشت دوًم خودش را وارد بخش عملیاتی یکی از چماقداران سازمان کرد.که هر دو برای هم در حال نقش آفرینی هستند،از آنطرف سازمان که با نقشه قبلی حسن را از میان برداشت،و چون میدانست که حسن در منزل همه این سیاست های غلط رجوی را به اعظم می گوید،با کشتن او زنش را وادار کرد که سیاست های غلط رجوی را ایفا کند. بعد از سرنگونی صدام و فضای باز آزادی بیان در درون سازمان،همه باعث شد تا آدمها بتواند از درون این سیاه چال بالا بیایند،و برای زندگی خودشان بعد سالیان سال تصمیم بگیرند،و من هم یکی از همان آدمها بودم،بعد از مشکلات فراوان که آنها به طور مفصل در جاهای مختلف توضیح دادم،برای اینکه یک بار دگر برای آخرین بار اتمام حجت کرده باشم با آنها از عراق تماس گرفتم،وقتی میگویم از آنها منظورم فامیل و افراد سازمان هستند.

لیلا جزایری (اعظم ملا حسنی مجد آبادی فراهانی کهنه) چماقداررجوی

علیرضا نصراللهی، انجمن یاران ایران ـ 03.09.2018

Mojahedin khalgh dar albani-Shantaj-260-410

لینک به منبع

لیلا جزایری (اعظم ملا حسنی مجد آبادی فراهانی کهنه)چماقدار،رجوی

با سلام خدمت دوستان،در ابتدا میپردازم به مختصری از بیوگرافی لیلا جزایری(اعظم ملا حسنی مجد آبادی فراهانی کهنه)او فرزند دوًم از یک خانواده کاملا ساده و اجتماعی بود.او که مادری کاملا بیسواد،و پدری که چند کلاس بیشتر درس نخوانده بود،را دارا،بود.

اعظم فراهانی دارای سه برادر،و دو خواهر می باشد،که برادر بزرگتر او قبل از انقلاب به آمریکا رفته بود و آنجا ازدواج کرده بود و دارای دو فرزند میباشد.اعظم فراهانی در اوًل انقلاب با فردی که با او در انقلاب ۵۷ ایران آشنا شده بود،و از کسانی بود که جزو سازمان مجاهدین بود ازدواج کرد.

مراسم عروسی آنها با تمام عروسی هایی که من دیده بودم فرق میکرد،آنها در مراسم عقدشان آرم سازمان را به در دیوار زده بودند،و شعرهای آن زمان سازمان را میخوانند،اگر بخواهم در یک کلام بگویم آنها میخواستند که به بقیه فامیل بفهماند که ما با ارزشهای یک سازمان انقلابی ازدواج کرده ایم نه با خودمان،چون اعظم فراهانی،دقیقأ خودش را آنطوری درست کرده بود که حسن جزایری میخواست البته به شما عرض کنم که شوهر عمه بنده که پدر اعظم فراهانی میشود کاملا با ازدواج آن دو مخالف بود،ولی اسرار اعظم او را وادار به این ازدواج کرد.البته اختلاف او فقط بخاطر عضویت آنها در سازمان بود وگر نه خانواده جزایری ها خانواده بسیار بزرگ و محترمی بودنند

حسن جزایری تک پسر بود و خانواده تقریبأ پولداری داشت و از بچگی در لندن درس خوانده بود ،خانواده حسن جزایری یک خانواده کاملا تحصیل کرده پدر حسن،دکتر شمس الدین جزایری زنده یاد را می شناسید. مطمئنم نام بانو ماه منیر نفیسی نخستین زن فارق التحصیل دانشگاهی را می شناسید. این خانواده بزرگ و این خانواده ارزشمند که واقعا افراد برجسته در آن هستند مانند خانم دکتر مریم جزایری استاد دانشگاه در لندن. دختر ایشان خانم فاطمه جزایری. همینطور دختر نازنین دیگرشان که درگذشت. باورتان نمی شود. حسن جزایری فرزند این خانواده که مرحوم دکتر شمس الدین جزایری وزیر و مرد برجسته تاریخ ماکه آنها هم بعد از فاز نظامی سازمان همراه با حسن جزایری همه با هم به لندن سفر کردنند،حاصل ازدواج حسن و اعظم پسری به نام حنیف میباشد که نام او هم بر گرفته از بنیانگزاران سازمان مجاهدین هست.

این دو حسن و اعظم هر دو در لندن تمام و کمال در اختیار سازمان مجاهدین قرار داشتند،حسن جزایری از مسئولین روابط خارجی مجاهدین،و اعظم فراهانی هم نفر دوًم بود،و در کنار این کار،با بچه های دیگر سازمان برای مالی اجتماعی هم میرفت.

پدر و خود حسن جزایری با سیاست های وطن فروشان رجوی کاملا مخالف بودنند،و در برابر این سیاستهای مخرب مسعود رجوی ایستادگی کردنند،و به نظر من مرگ حسن جزایری یک نقشه کاملا از قبل طراحی شده بود تا بتواند او را که در آن زمان که مهره کاملا قوی در خارج کشور بود از میان برداند.

حسن جزایری که از کودکی در لندن زندگی کرده بود و کاملا با آن آب و هوای آنجا اٌنس گرفته بود،و دارای مریضی آسم بود،را به عراق دعوت کردنند،حسن با این دعوت جدأ مخالف بود . این را قبول نکرد،ولی با اسرار سازمان و وعده دادن این که فقط برای یک دوره کوتاه برای یادگیری فنون نظامی تو را به عراق میبریم و خیلی زود برمیگردی به لندن،با اسرار سازمان بلاخره حسن قبول میکنه که به منطقه برود،البته اعظم فراهانی(لیلا جزایری)هم با رفتن حسن مخالف بود.

حسن جزایری بعد رسیدن به اشرف،و دیدن از مناطق به اصطلاح دیدنی اشرف،برای آموزش نظامی آماده شد،و بعد از چند روز و آب و هوای بسیار گرم عراق که دمای آن به شصد الی هفتاد درجه هم میرسد،بیماری حسن را تشدید کرد،و تنفس برایش بسیار سخت شده بود،ولی باز سازمان او را در روز آخر به زمین گرم و کویر عراق برد که حسن در همان جا،جان به جان آفرین تسلیم شد،و مسعود رجوی به خواست خود رسید.

پدر حسن جزایری به یکی از بچه های سازمان گفته بود در تخت بیمارستان که حسن منو پر پر کردنند

بعد از مرگ حسن جزایری،همسر او اعظم فراهانی به عراق برای مدت کوتاهی رفت،و در آنجا حتی به او پیشنهاد ازدواج هم میدهند،بعد از آمدن او به لندن درست است که به اصطلاح اعظم خودش را یک انقلابی انشان میدهد،ولی من حاضرم قسم بخورم که کینه سازمان را به دل داشت ولی فقط و فقط به دلیل پسرش حنیف مجبور شد به این راه ادامه دهد وگرنه به خدا اگر پای بچه اش درمیان نبود دگر لحظه ای در سازمان نمی ماند،ولی از آنجا که این سازمان را بخوبی می شناسد میدانست که اگه اینکار رو انجام دهد با آینده خیلی دشوار،و خطرناکی رو به رو خواهد بود کما مرگ طبیعی پسرس حنیف و او ادامه بازی را انتخاب کرد.

حالا ادامه بازی دو حالت داشت،یک:باید بطور عادی به روند قبلی ادامه دهد،دوًم:اینکه نقش خودش را ارتقاع دهد و خودش را بیش از آن چیزی که قبلا بوده نشان دهد،که اعظم فراهانی(لیلا جزایری)گزینه دوًم یعنی فالاژ بودن در سازمان را انتخاب میکند،که جای هیچ شک و تردیدی در سازمان برایش ایجاد نشود.

سازمان از اعظم فراهانی به عنوان یکی از اعضای مخرب در کشورهای مختلف استفاده میکند،که اگه کمی از سایقه او در کشورهای اروپای،و امریکا جویا شوید،متوجه خواهید شد در بسیاری از این کشورها سابقه زد و خورد چه با آدمهای عادی همراه دیپلمات های ایرانی داشته و چه با زدن تخم مرغ رنگی به شخصیتهای مهم ایران را در لیست خود دارا میباشد.

یعنی سازمان او را طوری طراحی کرد که اوًل شوهرش را کشت دوًم خودش را وارد بخش عملیاتی یکی از چماقداران سازمان کرد.که هر دو برای هم در حال نقش آفرینی هستند،از آنطرف سازمان که با نقشه قبلی حسن را از میان برداشت،و چون میدانست که حسن در منزل همه این سیاست های غلط رجوی را به اعظم می گوید،با کشتن او زنش را وادار کرد که سیاست های غلط رجوی را ایفا کند.

بعد از سرنگونی صدام و فضای باز آزادی بیان در درون سازمان،همه باعث شد تا آدمها بتواند از درون این سیاه چال بالا بیایند،و برای زندگی خودشان بعد سالیان سال تصمیم بگیرند،و من هم یکی از همان آدمها بودم،بعد از مشکلات فراوان که آنها به طور مفصل در جاهای مختلف توضیح دادم،برای اینکه یک بار دگر برای آخرین بار اتمام حجت کرده باشم با آنها از عراق تماس گرفتم،وقتی میگویم از آنها منظورم فامیل و افراد سازمان هستند.

من با جمشید مجیدی که دایی تنی خودم بود قبلا تماس گرفتم،و از او و لیلا جزایری( اعظم ملا حسنی مجد آبادی فراهانی کهنه)درخواست کمک کردم تا آنها ما را که پنج نفر بودیم را از عراق نجات دهند،ولی جواب آخر آنها مختصر به ما نه بود.

بعد مشکلات فراوان من به فرانسه رسیدم و در اینجا اقامت گرفتم،من با برادرم که در لندن زندگی میکرد در تماس بودم در یکی از همین تماس ها بهم گفت اعظم فراهانی باهات کار دارد؟

من قبول کردم که با او صحبت کنم راستش فکر کنم سی سال بود که صدای همو نشنیده بودیم و او زمانی که از ایران رفت من بچه بودم از ابتدا حرف این بود که آن کسانی که تو با آنها در ارتباط هستی همه عضو وزارت اطلاعات رژیم ایران هستند،و از من خواهش میکرد از آنها دوری کن و به حرف های آنها اصلا گوش نکن،باور کنید آخه کسی به چیزی نمی گفت تا من نخواهم گوش کنم،ولی او اصرار کرد که من باید از فرانسه بروم لندن زندگی کنم،و در کنار پدر و برادم باشم من از این موضوع بدم نمی آمد،ولی اخه به چه قیمتی که خدمتتان عرض خواهم کرد.

بعد از تلفن اوًل دوباره با من تماس گرفت و خواست که در پاریس با او ملاقات کنم منهم پذیرفتم؛ولی در تماس تلفنی بهم وعده پول،پاسپورت،و یک زندگی خارج از پناهندگی را داد،من زمان قرار وقتی با دختر عمه ام سابق و دایی سابقم بعد از سی سال رو به رو شدم مثل دوتا آدم غریبه با هم سلام و احوالپرسی کردیم و بعد از نشستند در یک کافه در شمال پاریس آنها از من درخواست کردنند که تو باید در یک کاغذ بنویسی که وزارت اطلاعات رژیم ایران تو را وادار کرده که بیایی و در مورد سازمان موضع بگیری،وگرنه خودت جزوه خانواده سازمان هستی،و فریب خوردی،و در مقابل آنها به من کمک میکنند،یعنی آنها میخواستند یک مامعله کثیف من با آنها بکنم و شرف خودم را مثل شخصی قبلی که خودش را به آنها از همین طریق فروخته بودبه نام علی پاک من هم بفروشم که آنها با برخورد سخت و معترض من مواجعه شدند،و از همان لحظه اعظم فراهانی شد چماقدار رجوی و شروع به فحاشی کردن کردن و منهم آنجا را ترک کردم البته من قبل از شروع ملاقات پلیس فرانسه را در جریان قرار داده بودم.

بعد از آن دگر هرگز آنها را ندیدم،ولی شنیدم سازمان این پروژه را که ماه ها برایش وقت گذاشته بود را کنسل کرد چون پای پلیس امنیت وسط کشیده شد،و سازمان رودست خورد،فکر می کرد که از طریق فامیلهای کثیف من میتواند مرا بخرد،من هم در اراده امنیت فرانسه ثبت کردم من به غیر از سازمان مجاهدین و این فامیل گذشته هیچ دشمنی ندارم و اگر بلایی سرم بیاید کار این سازمان می باشد.

راستش یادم آمد که این آدمهای کثیف با خواهر و برادرانم تماس گرفته بودند،و به آنها گفته بودند که علیرضا مامور وزارت اطلاعات رژیم است با او حرف نزنید و او را از خودتان دور کنید این را خواهر بهم گفت:نقل قول دایی جمشید زنگ زد گفت:علیرضا برایتان خطرناک هست با او قطع رابطه کنید منهم بهش گفتم او برادر من هست و هیچ وقت با او قطع رابطه نمیکنم،من هم به خواهرم گفتم مواظب خودتان باشید رژیم آنها را میشناسد مخصوصأبا شما تماس میگیرند تا شما را در ایران مسله دار کنند،شما باید مواظب باشید.

حالا بعد از چندین سال پدر اعظم فراهانی فوت کرده و در زمان حیات خود او را (اعظم ملا حسنی مجد آبادی فراهانی کهنه) از ارث محروم کرده بود،ولی حالا خانواده او البته دو نفر میخواهند حق او را بدهند ولی مهم این است که پدر دختر هرزه خودش را میشناخته که او را از ارث محروم کرده است.

باشد که این اعظم فراهانی ها در آینده نه چندان دور حق جنایت ها و خیانت ها خودشان را خواهند دید.

——————

Albania-Mohammadi-MKO

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید