عیسی آزاده : ریزش نیرو در فرقۀ رجوی و دلایل آن

0
1343

از سال 1361 تا کنون هم که سازمان مجاهدین ماهیتش توسط آقای رجوی تغییر کرد و به یک فرقه تبدیل شد، ریزش نیرویی بطور مستمر ادامه داشته و خواهد داشت. قبلا در نشست های دورنی شخص رجوی معمولا سالانه یک بیلان از وضعیت نیرویی سازمان می داد و در آن دوران معتقد بود که جذب و دفع نیرو یک امر کاملا طبیعی است. زیراسازمان ما یک ارگانیزم زنده است بنابراین جذب و دفع موجود زنده یک امر طبیعی و عادی است و در این راستا شخصا جداشدگان از سازمان مجاهدین یا درست تر از فرقۀ او را در یک سخنرانی سخیف به مدفوع تشبیه کرد.Issa Azade-mosahebe-Paris

ولی بعد ها با یک چرخش 180 درجه ای اعلام کرد که «ما نه می توانیم و نه باید ریزش نیرو داشته باشیم». و عملا اعلام کرد که دیگر پروندۀ جداشدن از سازمان و خرج و مخارج اعزام انها به خارج سوزانده شده است وچنانچه کسی هم اعلام جدایی کرد یا اورا لب مرز می گذاریم که به ایران برود و یا اینکه تحویل عراق می دهیم و عراق هم چون استاتوی سازمانی را به رسمیت می شناسد هر فردی که از سازمان به عراق تحویل داده شود به جرم ورود غیر مجاز زندانی خواهد شد. رجوی با انواع و اقسام تهدید و ارعاب وایجاد دهها زندان تلاش داشت که جداشدن از فرقه را به صفر برساند اما موفق نشد. حتی به سازمان امنیت مخوف صدام حسین هم متوسل شد و تعداد زیادی از جدا شدگان را روانه شکنجه گاه زندان بدنام ابوغریب کرد اما باز هم فایده نکرد و ریزش نیرو بجای سیر نزولی سیر صعودی به خود گرفت.

ریزش نیرو در فرقۀ رجوی و دلایل آن

عیسی ازاده ـ پیوند رهایی ـ 08.10.2018

نوشتۀ عیسی آزاده از مسئولان و فرماندهان سابق سازمان مجاهدین

مقدمه :

موضوع ریزش نیرو یا همان جدا شدن افراد از فرقه رجوی یک پدیده جدید و منحصر به عراق و آلبانی و یا سایر کشورهای اروپایی نیست. در همان سال های اولیه تاسیس سازمان یکی از بنیانگزاران آن یعنی مرحوم عبدالرضا نیک بین از این سازمان جدا شد. دردرون زندان در دهه پنجاه هم تعدادی از مسئولین و کادرهای آن روز سازمان جدا شده و به جریانهای چپ و راست متمایل شدند که شاخص ترین انها آقای مهندس لطف الله میثمی می باشد. در سال 1354 هم که سازمان شقه شد و اکثریت کادرها و مسئولین آنروز سازمان مجاهدین را که وجهه ای اسلامی داشت رها کرده و مارکسیست شدند و عملا در خارج از زندان سازمان مجاهدین به کلی از بین رفت.

در دهۀ 60 با اعلام استراتژی جنگ مسلحانه تعداد قابل توجهی از بدنۀ سازمان جدا شدند و یا به سازمانهای دیگر پیوستند و یا پی زندگی و تحصیلاتشان رفتند و تعداد زیادی هم به صرف خواندن یک اعلامیه یا نشریه روانه زندان شده و اکثریت آنها اعدام شدند.

از سال 1361 تا کنون هم که سازمان مجاهدین ماهیتش توسط آقای رجوی تغییر کرد و به یک فرقه تبدیل شد، ریزش نیرویی بطور مستمر ادامه داشته و خواهد داشت.

قبلا در نشست های دورنی شخص رجوی معمولا سالانه یک بیلان از وضعیت نیرویی سازمان می داد و در آن دوران معتقد بود که جذب و دفع نیرو یک امر کاملا طبیعی است. زیراسازمان ما یک ارگانیزم زنده است بنابراین جذب و دفع موجود زنده یک امر طبیعی و عادی است و در این راستا شخصا جداشدگان از سازمان مجاهدین یا درست تر از فرقۀ او را در یک سخنرانی سخیف به مدفوع تشبیه کرد.

ولی بعد ها با یک چرخش 180 درجه ای اعلام کرد که «ما نه می توانیم و نه باید ریزش نیرو داشته باشیم». و عملا اعلام کرد که دیگر پروندۀ جداشدن از سازمان و خرج و مخارج اعزام انها به خارج سوزانده شده است وچنانچه کسی هم اعلام جدایی کرد یا اورا لب مرز می گذاریم که به ایران برود و یا اینکه تحویل عراق می دهیم و عراق هم چون استاتوی سازمانی را به رسمیت می شناسد هر فردی که از سازمان به عراق تحویل داده شود به جرم ورود غیر مجاز زندانی خواهد شد.

رجوی با انواع و اقسام تهدید و ارعاب وایجاد دهها زندان تلاش داشت که جداشدن از فرقه را به صفر برساند اما موفق نشد. حتی به سازمان امنیت مخوف صدام حسین هم متوسل شد و تعداد زیادی از جدا شدگان را روانه شکنجه گاه زندان بدنام ابوغریب کرد اما باز هم فایده نکرد و ریزش نیرو بجای سیر نزولی سیر صعودی به خود گرفت.

دلایل ریزش نیرویی درفرقه:

یکم. ساختار فرقه ای تشکیلات رجوی

دوم. اصرار بر خشونت و جنگ مسلحانه

یکم. ساختار فرقه ای تشکیلات رجوی

با محکم شدن پایه های قدرت رجوی در سازمان مجاهدین این سازمان شکل و محتوایش دچار یک دگردیسی گسترده ای شد و عملا رهبر در جای خدا نشانده شد و نیروها بعنوان مریدان بی چون و چرا خوانده شدند و آشکارا در تشکیلات اعلام شد که: چشم و دهان بسته و فقط گوش باز!! (آن هم فقط به حرفهای رهبری و دستگاه تبلیغاتی فرقه اش).

اندیشه فرقه گرایانه تمام تار و پود سازمان را در بر گرفت و فکر و اندیشه و روح و جسم نیرو ها در انحصار رهبر قرار گرفت و هر گونه اختیاری از افراد سلب شد حتی فکر کردن افراد هم با مغزشویی مستمر و روزانه تحت سیطره و کنترل تشکیلات فرقه قرار گرفت. و فکر کردن جز به رهبر فرقه ممنوع شد و انتقاد و اشکال گرفتن از رهبری به عنوان یک گناه کبیره در تشکیلات میخش کوبیده شد.

هر نیرو بطور 24 ساعت حداقل توسط سه نفر از خودش بالاتر تحت کنترل مستمر قرار گرفت و نیروهای هم سطح هم باید مستمرا دیدبان فرقه برای یکدیگر می شدند و از دوستان و رفقایشان مستمرا گزارش کتبی و یا شفاهی می دادند. دوستی ورفاقت به معنی عام آن در فرقه از بین رفت و ساختار تشکیلاتی شرایط را طوری تغییر داد که هیچکدام از افراد به هم اعتماد نداشتند و به نوعی از هم ترس داشتند. در مواردی هم که افراد خارج از چشم مسئولین با هم گرم می گرفتند و یا خصوصی با هم صحبت می کردند بشدت تحت برخورد قرا گرفتند و با اعلام محفل خارج تشکیلات به همه انگ و مهر دایر کردن شعبه ای از وزارت اطلاعات رژیم در داخل تشکیلات می زدند و افراد را در جلسات جمعی و یا تکی آنقدر تحت فشار قرار می دادند که هر دوی آنها تمام مسایل خصوصی که با هم درد دل کرده بودند را در جمع مطرح کرده و به صورت مکتوب گزارش می کردند.

بخش عمده به اصطلاح افشا گری های فرقه بر علیه جدا شدگان گزارشهایی است که به زور و اجبار از افراد گرفته اند و در مواردی هم افراد آنقدر تحت فشار قرار داده می شدند که به دروغ یک سری چیزی ها را علیه خودشان مطرح می کنند تا تشکیلات دست از سر آنها بر دارد.

سیستم فرقه در کنار مغزشویی افراد ارتباطات نیروها را بطور مطلق با دنیای بیرون قطع کرد و همه را به یک مسیر کانالیزه نمود که آنهم رهبری فرقه بوده است.

در کنار مغزشویی مستمر و قطع ارتباطات بیگاری و کارهای پوشالی بود که بصورت سیستماتیک برنامه ریزی می شد بطوریکه افراد در 24 ساعت روز حتی یک ساعت وقت خالی و فراغت نداشته باشند تا مجالی برای فکر کردن پیدا نکنند.

با این سیستم هولناک که باورش برای افراد خارج از فرقه خیلی سخت است تمام افکار و اندیشه های نهفته در دورن افراد تبدیل به یک کمپلس و عقده و فشار میشد که با کوچکترین جرقه یا تلنگری که به افراد از طریق دست رسی به اطلاعات یا خانواده هایشان وارد میشد افراد مانند فنر فشرده شده باز می شدند و یک انرژی و پتانسیل زیادی آزاد میشد که افراد در تشکیلات عصیان می کردند و در این نقطه بود که فرقه و یا مسئولین تشکیلاتی فرد توان برگرداندن فرد را به حالت نرمال نداشتند. البته در عراق با تهدید و فشار روانی و روحی تا حدودی غلیان نیروهای ناراضی را موقتا خاموش می کردند اما در آلبانی در این زمینه ناکام شده اند و با متوسل شدن به حربه های کثیفی مانند قطع کمک مالی وایزولاسیون نیرویی و یا با تهدید و تطمیع با نیروهای عصیانگر که می خواهند جدا شوند برخورد می کنند.

لذا فرقه برای مقابه با پدیده ریزش نیرویی از روش چماق و حلوا استفاده می کند. چماقش این است که افراد را در خارج از مناسبات و تشکیلات ایزوله می کند و تلاش می کند که به لحاظ سیاسی او را ترور کند و با انواع و اقسام برچسب ها و پرونده سازی و شیطان سازی این چماق را بر سر نیروهای باقیمانده نگه دارند.

سیاست حلوا هم این است که با وعده و وعید ودادن مبلغی بخور و نمیر افراد را کماکان در چنبره تشکیلات قرار می دهد و سایه شوم اش را مرئی و نامرئی بر سر جدا شدگان نگه می دارد.

بجرات می توان گفت که مخوف ترین تشکیلات در حال حاضر تشکیلات فرقه رجوی است هیچ تشکیلات و جریانی پیچیده تر و خطرناک تر از این فرقه در جهان وجود ندارد.

دوم اصرار و بر خشونت و جنگ مسلحانه:

فرقه رجوی که استراتژی اش مبتنی بر جنگ مسلحانه است لاجرم خمیر مایه تمام اصول و تاکتیک هایش خشونت و نابودی است. در دهه هشتاد میلادی اکثر گروههای چپ ایرانی که در نوار مرزی ایران و عراق در کردستان بودند نیروهایشان همواره دستخوش کشت و کشتار های درون گروهی و تصفیه فیزیکی بودند و رهبران و مسئولانشان خیلی راحت با یک برچسب نفوذی فردی را اعدام صحرایی می کردند.

رجوی بارها مطرح می کرد که علیرغم حق قانونی مان من اجازه ندادم کسی در سازمان اعدام شود. که البته این یک بلوف بود و برای اینکه خودش را در اذهان نیروها از همۀ رهبران سایر گروهها بالاتر جلوه دهد این بلوف ها را می زد. به باور همه نیروهایی که از این فرقه جدا شده اند اعدام کردن از زندگی با اعمال شاقه در درون فرقه خیلی راحت تر بود.

ü    بر خلاف ادعای رجوی که در فرقه اش اعدام نیست کشته شدن آن تعداد از افراد که در زندان سال 73 در قرارگاه اشرف در عراق زیر شکنجه جان دادند اسمش چیست؟

ü    دهها نفری که برای زهر جشم گرفتن از سایرین در مرز و پشت میدان مین ها رها کردید و کادو برای اخوند ها فرستادید که متاسفانه اکثریت انها شب تاریک بدون کمترین اطلاعات و تجهیراتی روی مین رفتن و کشته و یا نقص عضوشدند اسمش چیست؟

ü    وقتی دادگاه چند هزار نفره بر گزار می کردید و باید صدها نفر روی یک نفر تف کنند و سیلی بربناگوش آن بینوایی که درخواست جدا شدن کرده است بزنند اسمش چیست ؟

ü    دهها مورد خودکشی در درون فرقه اعم از زن و مرد و پیر و جوان که جانشان به لبشان رسیده بود اسمش چیست ؟

ü    دستور کشتن جدا شدگان و ترور سیاسی آنها و تعقیب و مراقبت مستمر جدا شده ها و ضرب و شتم های وحشتناک توسط گزمه های فرقه حتی در همین اروپا اسمش چیست؟

ü    حتی شما به یک پدر و مادر پیر یعنی اقای مصطفی محمدی و همسرش هم که برای ملاقات دخترشان در آلبانی هستند رحم نکردید و اول اقدام به ترور سیاسی وی کردید و وقتی زورتان نرسید دهها قلاده از ربات ها یتان را به خیابانهای تیرانا گسیل کردید تا این پدر و مادر را ترور فیزیکی و یا در اذهان بد نام جلو دهند اما از ترس پلیس و قانون نشستید و فهمیدید که اینجا قلعه اشرف و عراق صدام حسین نیست. بفرمایید این کارها اسمش چیست؟

نتیجه گیری:

فشارهای سیستماتیک و فوق طاقت انسان در تشکیلات برای برده سازی فکری در فرقه نیروها را به مرز جنون می رساند که یک دفعه مانند چله از کمان خارج می شوند و با قبول همه نوع خطرات از فرقه جدا می شوند.

اعمال خشونت طلبانۀ فرقه باعث یک تنش و اصطکاک مستمر بین نیروها شده است. در تشکیلات هیج کس به نفر کنار دستی اش که سالیان یک جا می خورند می خوابند اعتماد ندارد. این درگیریهای مستمر و نا امنی افراد را به سمت درگیری فیزیکی با هم و با فرماندهانشان سوق می دهد. کمتر روزی است که در تشکیلات درگیری و بزن بزن وجود نداشته باشد. افراد در سطح ومدار بالای تشکیلاتی که جدا شده اند خوب می دانند من چه می گویم. در بولتن تشکیلات نیرویی درگیری های فیزیکی قید می شد.

بنابر این؛ فرقۀ رجوی با دو چالش تشکیلات و مناسبات فرقه گرایانه و خشونت و جنگ مسلحانه تا آخرین روز حیاتش دستخوش جدایی نیروها می باشد و فرقه هر ترفندی هم که بکار بگیرد نمی تواند جلوی خروج افراد و ریزش نیرویی را آن هم با این حجم که اکنون دیگر به سطح فرماندهان و حتی زنان عضو شورای مرکزی سازمان رسیده است، بگیرد.

عیسی آزاده

پاریس 7 اکتبر 2018

 

—————————–

sobhani-Kankashi dar shoraye meli moghawemat-Dr.Banisadr-Rajavi-Moezi

چرا باید شورای ملی مقاومت را مورد کنکاش قرار داد؟ مریم رجوی مدعی است که درب های ” شورای ملی مقاومت ” بر روی همه باز است. آیا واقعا چنین است؟

آیا حذف وقایع تاریخی سازمان مجاهدین در 40 سال گذشته که همراه با خیانت و مزدوری بوده است، در همین ارتباط است؟

اهداف مسعود رجوی و مریم رجوی از حذف این وقایع تاریخی از تاریخچه سازمان چیست؟

آیا ” شورای ملی مقاومت ” چیزی جز سازمان مجاهدین است؟ ” شور ضد امپریالیستی ” را چه کسی به جامعه ترزیق می کرد و به گروگانگیری سفارت آمریکا مشروعیت می داد و حمایت کامل خود را از آن اعلام کرد؟

چرا سازمان مجاهدین خلق اشاره نمی کند که اولین زنی که در منطقه خاورمیانه عملیات انتحاری انجام داده ، چه کسی بوده است؟

 

چرا در یک دوره تاریخی نزدیک به بیست سال مزدوری مجاهدین خلق برای صدام حسین ، هیچ اثر و نامی در تاریخچه فعلی سازمان از صدام حسین پیدا نمی کنید؟

آیا ” شورای ملی مقاومت ” و ” ارتش آزادیبخش ملی”   سازمان مجاهدین خلق ، سه نام پوششی  برای  مسعود رجوی و  مریم رجوی نیست؟

محمد حسین سبحانی : کنکاشی در ” شورای ملی مقاومت “

ایران قلم ـ 04.10.2018

سلام می کنم خدمت بینندگان عزیزی که این برنامه را مشاهده می کنند. بحثی را می خواهم خدمتتان در چند قسمت تقدیم کنم تحت عنوان کنکاشی در شورای ملی مقاومت.

اما چرا باید شورای ملی مقاومت را مورد کنکاش قرار داد؟

همانطور که شاید مطلع باشید ” شورای ملی مقاومت ” و ” ارتش آزادیبخش ملی”  نام های پوششی برای سازمان مجاهدین خلق می باشد و خود سازمان مجاهدین نیز به همراه دو نام ذکر شده سه نام پوششی  برای آقای مسعود رجوی و خانم مریم رجوی رهبری توتالیتر آن است.

اما ضرورت کنکاش در ” شورای ملی مقاومت “چیست؟

چه ضرورتی دارد به آن بپردازیم؟ سابقه شکل گیری شورای ملی مقاومت چیست؟ چه کسانی آن را تاسیس کردند؟ در این مسیر چه کسانی از این شورای ملی مقاومت جدا شدند. اساسنامه آن چیست؟ خانم مریم رجوی مدعی است که درب های ” شورای ملی مقاومت ” بر روی همه باز است. آیا واقعا چنین است؟ آیا ” شورای ملی مقاومت ” چیزی جز سازمان مجاهدین است؟

اما مریم رجوی و سازمان مجاهدین برای زمینه سازی طرح این ادعا که درب های ” شورای ملی مقاومت ” بر روی همه باز است، نیاز دارند که گذشته تاریک و خیانت بار سازمان مجاهدین را از دید همگان پنهان کنند .

اگر دقت شود مشاهده می کنیم که رهبری سازمان مجاهدین و نام های پوششی دیگر از جمله شورای ملی مقاومت  و …   روش حذف و سانسور وقایع تاریخی و رویدادها و فعالیت های تاریخ 40 ساله گذشته این سازمان را فعالانه و سیستماتیک  در کلیه رسانه های دیداری و نوشتاری  در حال اعمال است .

چرا رهبری مجاهدین نمی خواهد گذشته خود را شفاف نشان بدهد ؟ چرا که اگر چنین شود باید به بسیاری از پرسش ها پاسخ بدهد. گذشته ای که همراه با اشتباهات و خیانت های بزرگ همراه بوده است و به همین دلیل بطور سیتماتیک و طی یک دستور تشکیلاتی سرفصل هایی که سازمان مجاهدین در 40 سال گذشته داشته و پرسش برانگیز بوده  را از تاریچه رویدادها و فعالیت های 40 ساله گذشته خود حذف ، تحریف یا سانسور کرده است تا بتواند در میدان جدیدی به فریب و جذب نیروی احتمالی مشغول شود، زیرا گذشته خیانت بار رجوی مانعی اساسی برای وضعیت فعلی سازمان مجاهدین می باشد.

این پرسش مطرح هست که چرا باید نسلی که روند رویدادهای تاریخی سازمان مجاهدین را با چشم خود ندیده است در معرض سانسور قرار گیرد؟

این نسل که حداقل از 40 سال به پایین را شامل شود. چرا باید یک فرد 35 تا  40 ساله یا پایین تر رویدادهای تاریخی سازمان مجاهدین را که نقش اساسی در وضعیت کنونی جامعه ایران داشته و آن را با چشمان خود ندیده است، مورد این سانسور سیستماتیک قرار گیرد.

من مایل هستم به صورت محوری در سیر زمانی به این رویدادهای حذف شده در تاریخ رویدادهای سازمان مجاهدین از سال 1357  اشاره ای داشته باشم.

اما سازمان مجاهدین چه رویدادهایی را در تاریخچه خود برای فراهم شدن شرایط و قالب کردن دوباره خود تحت عنوان ” شورای ملی مقاومت “حذف کرده است؟

یکی از سرفصل های مهم که سازمان مجاهدین در تاریخچه خود حذف کرده است به رای دادن مسعود رجوی و موسی خیابانی و سازمان مجاهدین به جمهوری اسلامی در 12 فروردین 1357 می باشد. هیچ تصویر و نوشته ای در این ارتباط وجود ندارد. همه چیز حذف شده است.

روزگاری مسعود رجوی می گفت جمهوری اسلامی هم دمکراتیک است و هم ضد امریالیست و این چنین حمایت خود را  نشان می داد و زیر عکس آیت الله خمینی مصاحبه می کرد و او را پدر مجاهد و حضرت آیت الله العضمی امام خمینی نام می داد. چرا این بخش از تاریخ سازمان در سال 1357 در شرایط کنونی در کلیه رسانه های سازمان حذف شده است؟

sobhani-Kankashi dar shoraye meli moghawemat--Rajavi-Jomhouri Eslami

خوب همانطور که در فیلم مشاهده می کنید مسعود رجوی می گوید که ” تجربه خلق ها نشان می دهد که امپریالیزم  بدون مبارزه مسلحانه با آن کشوری را ترک نکرده است و امیدواریم که امریالیزم آمریکا بدون اینکه مجبور باشیم به مبارزه مسلحانه متوسل شویم ایران را ترک کند”. خوب ! همه می دانند که موج ضد امپریالیستی و به قول خودشان شور ضد امپریالیستی در فضای سیاسی وقت ایران چه تاثیر مهمی بر رویداد گروگانگیری سفارت آمریکا در سال 1358 داشت.  گروگانگیری سفارت آمریکا توسط دانشجویان پیرو خط امام در پناه  باصطلاح شور ضد امپریالیستی که مجاهدین خلق در جامعه ایجاد می کردند، مشروعیت پیدا می کرد. وقتی رجوی می گوید برای بیرون راندن امپریالیم آمریکا از کشور امیدواریم به مبارزه مسلحانه متوسل نشویم، به چه معناست؟

سهم سازمان مجاهدین خلق در  نابسامانی ها و خطاهای بسیار عمده ای که حکومت در روند ادامه گروگانگیری داشت چه بود؟ چه کسی به آن مشروعیت می داد؟ مگر سازمان مجاهدین و مسعود رجوی  تاسیس ارتش میلیشیای خلق را برای مبارزه با امپریالیزم اعلام نکردند؟ مگر  رهبری سازمان مجاهدین به همین دلیل در قضیه گروگان گیری سفارت آمریکا  نامه بلند بالایی به آیت الله خمینی  ننوشتند؟

در این تردیدی نیست که گروگان گیری سفارت آمریکا در سال 1358 که مسعود رجوی و مجاهدین خلق آن را ” ادامه انقلاب رهایی بخش اسلامی و ضدامپریالیستی ” می نامیدند و خواستار  استمرار آن بودند، سر فصل مهم و  بسیار تاثیر گذاری در وضعیت فعلی جامعه ایران و مشکلات متاثر از آن می باشد. سهم حکومت جمهوری اسلامی در آن روشن است، اما سهم سازمان مجاهدین خلق در آن چقدر است؟  این ” شور ضد امپریالیستی ” را چه کسی به جامعه ترزیق می کرد و به گروگانگیری سفارت آمریکا مشروعیت می داد و حمایت کامل خود را از آن اعلام کرد؟

چرا این سر فصل مهم در تاریخچه فعلی سازمان که در رسانه های سازمان مجاهدین آمده حذف شده است ؟ آیا به این دلیل است که این موضوع در  تناقض جدی  با مزدوری فعلی آنها برای اسرائیل و بخش جنگ طلب و تندرو هیئت حاکمه امریکا و عربستان سعودی هست؟ پس وظیفه ماست که اگر رجوی سانسور می کند ، ما آن را دوباره یادآوری کنیم و اجازه ندهیم به فراموشخانه فرستاده شود.

name-mojahedin-be-ayatolah-khommeyni.jpg”>name-mojahedin-be-ayatolah-khommeyni.jpg” alt=”Kankashi dar shoraye meli moghawemat-name mojahedin be ayatolah khommeyni” width=”639″ height=”413″ />

مسئله جاسوسی سازمان مجاهدین برای شوروی و  انتقال پرونده سرلشگر مقربی نفوذی کا گ ب در ارتش زمان شاه هم از این دست است  و به همین دلیل هنگام تحویل و انجام قرار محمد رضا سعادتی عضو مرکزیت سازمان مجاهدین با عضو  کا گ ب در  سفارت شوروی به دستگیری وی منجر می شود که این موضوع هم کاملا از تاریخچه فعلی سازمان مجاهدین حذف شده است. چرا؟

همچنین اطلاعیه سیاسی ، نظامی سازمان مجاهدین در تاریخ 28 خرداد ماه 1360 که آغاز مبارزه مسلحانه را در پوشش دفاع مسلحانه از اعضای خود اعلام می کند بطور کامل حذف شده است . در واقع این اطلاعیه زمینه لازم را برای تظاهرات 30 خرداد و سرآغاز ترور و خشونت فراهم می کند که کامل از تاریخچه فعلی حذف شده است و …

به ترورهای کور بعد از سی خرداد 1360 از رفتگر و بقال گرفته تا امام جمعه های مختلف که با عملیات انتحاری ترور کردند تا انفجار 7 تیر ذر دفتر حزب جمهوری اسلامی تا انفجار هشت شهریور در دفتر نخست وزیری. به این ترورها هیچکدام اشاره ای نمی شود و …

sobhani-kankashi dar shoraye meli oghavemat-Mojahedin_Khalq_Rajavi_Cult_Terrorism_1980_Tehran_17

از فاکتور جهاد جنسی که در  این مورد موضوعیت ندارد و صدق نمی کند ، می گذریم ، اما باید نسل جوان جامعه ایران بداند که نخستین زن ذوب شده در رهبری فرقه مجاهدین گوهر ادب آواز بوده است که 40 سال قبل اولین عملیات انتحاری را در منطقه خاورمیانه و شهر شیراز علیه امام جمعه آن شهر انجام داده است. البته تصاویر نشان می دهد که حتی گوهر ادب آواز زیر سن قانونی بوده است حتی باید او را نه یک ” زن ”  بالغ بلکه کودک سرباز نامید. در هر صورت این ترورها نشان می دهد که  مسعود رجوی خود هم قاضی بوده است ، هم دادستان و هم مجری . پرسش این است که چرا این عملیات های انتحاری که سازمان مجاهدین آن را ” شهید مقدس عملیات انتحاری ” می نامیده است در تاریخچه سازمان مجاهدین حذف شده است؟

sobhani-kankashi dar shoraye meli moghawemwt-1-mojahedin-Amaliat entehari

همچنین تشکیل شورای ملی مقاومت و نام موسس محوری آن به همراه سازمان مجاهدین یعنی آقای دکتر بنی صدر را کاملا از تاریخچه فعلی سازمان حذف شده است و اساسا طوری وانمود شده است که فردی به نام دکتر بنی صدر در شکل گیری این شورا نقشی نداشته است. به همین ترتیب به علل و روند جدایی  دکتر بنی صدر ، زنده یاد دکتر قاسملو و حزب دمکرات کردستان ایران و سایر اعضای محوری آن  اشاره ای نشده است و …

sobhani-Kankashi dar shoraye meli moghawemat-Dr.Banisadr-Rajavi-Moezi

پس چگونه است که مریم رجوی مدعی است درب های شورای ملی مقاومت بر روی همه باز است و اعلام می کند که ما از آزادی بیان ، آزادی احزاب ، مطبوعات ، اجتماعات دفاع کرده و دفاع هم خواهیم کرد و … ؟ اگر این چنین است پس چرا …

ادامه این مطلب را می توانید در ویدئوی زیر مشاهده کنید

////////////////////////////

————————–

Mojahedin khalgh az Tehran ta tirana-4-Masoud Rajavi va Mehdi Abrishamchie

دعوا در یک کلام همانطور که خود مسعود رجوی بارها در نشست های شورای مرکزی سازمان در عراق بیان کرده و  نگارنده هم حضور داشته است ، و همچنین در سال های اخیر هم توسط مریم رجوی تکرار شده است ، این بود که رهبری انقلاب 1357 توسط خمینی به سرقت رفته است. خوب پرسش این است که از چه کسی این ” رهبری انقلاب ضد سلطنتی ” به سرقت رفته بود؟ روشن است که پاسخ چیست . در یک کلام پاسخ از نگاه مسعود رجوی و مریم رجوی و مجاهدین خلق این است که خمینی رهبری انقلاب 1357 را از مسعود رجوی سرقت کرده است و حالا باید بعد از سال 1357 تلاش شود که این رهبری به سرقت رفته به صاحب اصلی اش باز ستانده شود . این چکیده همه بحث است . این ریشه اصلی همه درگیری های خیابانی ما بین  بهمن 1357 تا 1360 است. بازستانی  ” رهبری به سرقت رفته ” انقلاب 1357 ریشه شکل گیری سی خرداد 1360 بوده است …

همانطور که گفتم خوب هر کسی که تجربه داخل زندان را هم داشته باشد خوب درک میکند که انسان در درون زندان و تنهایی خودش با خودش ، به رویاپردازی و قهرمان سازی از خود نیز می پردازد، بخشی به دلیل وجود توانمندی ها واقعیت است اما بخشی هم به دلیل محیط و شرایط بسته زندان تبدیل به توهم می شود و مسعود رجوی به این بیماری مبتلا شده بود. بنابراین در این شرایط مسعود رجوی که مدعی بوده  رهبری مبارزات علیه رژیم شاه با مجاهدین خلق  و او بوده است ، ناگهان با پدیده ای جدید سیاسی ، اجتماعی  و جنبشی به رهبری آقای خمینی روبرو می شوند که اتفاقا در این جنبش همان هایی که در زندان شاه  از جانب مسعود رجوی و مجاهدین خلق  راست ارتجاعی ، ساواکی  و سپاس گو شاهنشاه نامیده می شدند و مورد بایکوت قرار می گرفتند ، دست بالا را دارند .  حالا  این افراد ” راست ارتجاعی ” از سازماندهان اصلی شده اند و مدیریت انقلاب  ضد سلطنتی 1357 را بر عهده گرفته اند و در این نقطه است که مجاهدین خلق و مسعود رجوی مستقر در زندان شوکه می شوند. چرا که می بیند همان هایی که بایکوت می شدند و راست ارتجاعی نام می گرفتند ، حالا بازی گردان شده اند.

محمد حسین سبحانی: مسعود رجوی اعتقاد داشت “رهبری انقلاب ضد سلطنتی” از او سرقت شده است

مجاهدین خلق ، از تهران تا تیرانا در آلبانی  ـ قسمت چهارم

ایران قلم ـ 16.09.2018

لینک به قسمت اول

لینک به قسمت دوم

لینک به قسمت سوم

Mojahedin khalgh az Tehran ta Tirana-Albania -4- Sobhani 2

محمد حسین سبحانی: مسعود رجوی اعتقاد داشت “رهبری انقلاب ضد سلطنتی” از او سرقت شده است

مجاهدین خلق ، از تهران تا تیرانا در آلبانی  ـ قسمت چهارم

در اینجا  نکته مهمی را برای ادامه بحث مطرح می کنم که در بحث های بعدی و  بررسی وقایع 22 بهمن 1357 تا 30 خرداد 1360 می تواند کمک کننده باشد. اما قبل از آغاز این بحث خوب است به ادعای مسعود رجوی و مجاهدین خلق هم اشاره ای داشته باشیم.

مسعود رجوی بارهای در نشست های شورای مرکزی سازمان مجاهدین خلق در عراق در پایگاه های اشرف و بدیع زادگان  که نگارنده هم حضور داشته است به این موضوع اشاره کرده است که :

” خمینی رهبری انقلاب ضد سلطنتی را به سرقت برد “

یا نوشته اند:

” به‌رغم این‌که ضربه از طرف اپورتونیستهای چپ‌نما بود، مسعود رجوی تهدید اصلی مجاهدین و جنبش را مرتجعین راست دانست. در آن زمان برای ما زیاد قابل لمس نبود که این تهدید چقدر جدی است، ولی بعدها که خمینی رهبری انقلاب را سرقت کرد و با سازش و بند و بست کل انقلاب را به سرقت برد تازه ما متوجه شدیم که مسعود رجوی آنموقع روی چه نقطه مهمی انگشت گذاشته بود ” منبع سایت رسمی سازمان مجاهدین خلق

هم چنین مریم رجوی به مناسبت انقلاب  22 بهمن 1357 در یک سخنرانی گفته است که  :

” مریم رجوی با  مروری بر شرایطی که دیکتاتوری شاه بر ایران حاکم کرده بود یادآور شد که انقلاب ضد سلطنتی مردم ایران توسط خمینی ربوده شد … “

Mojahedin khalgh az Tehran ta Tirana-Albania -4-rahbari-be-serghat-rafte-903x1024

در موارد متعدد دیگر نیز نشریه های نوشتاری و اینترنتی مجاهدین خلق به ” سرقت رهبری انقلاب ضد سلطنتی ”  اشاره شده است. حال با این توضیح اولیه به بحث خودمان بپردازیم.

من فکر می کنم وقایع و رویدادهای داخل زندان شاه ما بین زندانیان، از اعضای مجاهدین خلق گرفته تا بخش روحانیت ، افراد مستقل ملی مذهبی ، سازمان چریک های فدایی خلق و سایر  گروه های مارکسیستی  موضوع مهمی می باشد که بدون ارتباط با رویداهای پیش آمده بعد از بهمن 1357 نیست.  یعنی نمی توان در بررسی مسائل تاریخی و رویداد ها و تقابلی که بین سازمان مجاهدین خلق و  بخشی از مسئولین حکومت بعد از انقلاب پیش آمد  را جدا از اتفاق های پیش آمده در زندان های شاه بین  این افراد و جریان سازمان مجاهدین بررسی کرد. رویدادها، درگیری ها و اختلافاتی که بعد از انقلاب 1357 بین سازمان مجاهدین و بخشی از حکومت علنی شد، بطور اتفاقی پیش نیامده بوده است. بلکه این درگیری ها و خشونت های کلامی، نوشتاری و سرانجام فیزیکی ، ریشه در اختلافات آنها در داخل زندان شاه داشته است.

بطور مثال اگر اسدالله لاجوردی وجود داشته است که براساس گزارشات منابع مختلف یک ضدیت و مخالفت ویژه ای با سازمان مجاهدین داشته ، اگر دقت کنیم می بینیم که سابقه ، ریشه و نطفه این اختلافات و تعریف منفی از یکدیگر در  همان زندان شاه وجود داشته است. فضایی که افراد در زندان مورد اتهام ، توهین  قرار می گرفتند ، بایکوت  می شدند و راست ارتجاعی ، ساواکی و غیره نام می گرفتند و قلمداد می شدند.

لازم به یادآوری است که مسعود رجوی به لحاظ شخصیتی فردی توانمند ، با هوش و دارای اراده قوی بوده است که این موضوع را همه مخالفین و منتقدین و موافقین مسعود رجوی در مورد او تایید می کنند و اگر کسی بخواهد در بررسی مسائل سازمان مجاهدین توانمندی های شخصی مسعود رجوی را نبیند در تحلیل و بررسی تاریخی سازمان مجاهدین خلق دچار اشتباه می شود. این روشن است  که وی بسیار با انگیزه بوده، قدرت رهبری داشته و به قول معروف برای اثبات آن شب و  روز نداشته و خودش را لایق رهبری جنبش و مبارزات علیه شاه می داسته است. مسعود رجوی در ذهن خود نتیجه گیری می کرده است که خوب اگر مجاهدین خلق پیشتاز مبارزات هستند ، تنها عضو باقی مانده کمیته مرکزی هم که من هستم ، رهبری داخل زندان را هم که نخبگان مبارز در آن هستند من به عهده دارم  ، پس رهبری جنبش و انقلاب هم  باید با من باشد.

خوب  هر کس هم که تجربه زندان را داشته باشد ، می داند که در شرایط و فضایی که محیط بسته زندان برای آدم ها می سازد ، بخشی نیز  جدا از توانمندی ها و از جان گذشتگی های واقعی  ، بخشی نیز رویا سازی همراه با توهم  برای فردا می باشد. حال شما این توهم و رویا پردازی را بگذارید بغل توانمندی هایی که مسعود رجوی در حل و فصل  مسائل اعضای مجاهدین در داخل زندان داشته ، از سوی دیگر حمایتی که روحانیون ارشد زندانی مثل طالقانی ، منتظری ، هاشمی رفسنجانی ، ربانی املشی و غیره از مجاهدین خلق داشته اند ، نیز بر  توهم مسعود رجوی و جایگاه مجاهدین خلق دامن می زده است که آری مجاهدین خلق رهبری مبارزات مردم در زمان شاه را بر عهده دارند من هم که رهبری این سازمان را دارم و تنها بازمانده مرکزیت این سازمان هستم.

حال در این شرایط اتفاق جدیدی پیش می آید و معادلات سیاسی ، اجتماعی داخل ایران و همچنین معادلات بین المللی مسائل دیگری را رقم می زند و جنبشی مسالمت آمیز و منفک از مبارزه مسلحانه آغاز می شود که رهبری آن را آیت الله خمینی بر عهده دارد که سرانجام به پیروزی انقلاب 1357 منجر می شود.  واقعیت تاریخی این است که انقلاب 1357 محصول رهبری های آقای خمینی و  سازماندهی شبکه زنجیره ای روحانیت بوده  و نه آنچه که محصول مبارزه مسلحانه و فعالیتهای سازمان مجاهدین و یا حتی سازمان چریک های فدایی خلق بوده باشد و  کسی فکر نمی کنم در این تردید داشته باشد، اما این را مسعود رجوی آگاهانه نادیده می گیرد. بنابراین در این شرایط که از اواخر 1356 تا بهمن 1357 به طول می کشد مردم با تشویق اقای خمینی و شبکه گسترده روحانیت در خیابان ها و مجالس به مخالفت با رژیم شاه می پرداختند.

در این شرایط افرادی که در درون زندان شاه در حبس بودند و بویژه مسعود رجوی می دیدند مبانی تئوریک شکل گیری انقلاب در ایران با آنچه آنها فکر می کردند باید باشد یا باید بشود، تفاوت دارد.  همانطور که گفتم خوب هر کسی که تجربه داخل زندان را هم داشته باشد خوب درک میکند که انسان در درون زندان و تنهایی خودش با خودش ، به رویاپردازی و قهرمان سازی از خود نیز می پردازد، بخشی به دلیل وجود توانمندی ها واقعیت است اما بخشی هم به دلیل محیط و شرایط بسته زندان تبدیل به توهم می شود و مسعود رجوی به این بیماری مبتلا شده بود.

بنابراین در این شرایط مسعود رجوی که مدعی بوده  رهبری مبارزات علیه رژیم شاه با مجاهدین خلق  و او بوده است ، ناگهان با پدیده ای جدید سیاسی ، اجتماعی  و جنبشی به رهبری آقای خمینی روبرو می شوند که اتفاقا در این جنبش همان هایی که در زندان شاه  از جانب مسعود رجوی و مجاهدین خلق  راست ارتجاعی ، ساواکی  و سپاس گو شاهنشاه نامیده می شدند و مورد بایکوت قرار می گرفتند ، دست بالا را دارند .  حالا  این افراد ” راست ارتجاعی ” از سازماندهان اصلی شده اند و مدیریت انقلاب  ضد سلطنتی 1357 را بر عهده گرفته اند و در این نقطه است که مجاهدین خلق و مسعود رجوی مستقر در زندان شوکه می شوند. چرا که می بیند همان هایی که بایکوت می شدند و راست ارتجاعی نام می گرفتند ، حالا بازی گردان شده اند.

Mojahedin khalgh az Tehran ta Tirana-Albania -4-jalase sepas

بطور مثال طیفی از زندانیان سیاسی رژیم شاه که در زندان بودند و وابستگی به روحانیت و بازار و حزب موتلفه داشتند در  توطئه و جلسه ای که ساواک بعد از اعلام موجودیت بخش مارکسیستی سازمان که با ترور و خشونت همراه بود ، برگزار می کند، شرکت می کنند .

هدف ساواک شکاف بیشتر در بین زندانیان  بود چرا که بعد از  اعلام مارکسیسیت شدن سازمان مجاهدین در بیرون از زندان  به اختلافاتی که بین بخش مذهبی وابسته به روحانیت و بخش مذهبی وابسته به مجاهدین خلق در زندان پیش امده بود، دامن بزند. چرا که بسیاری از افراد مذهبی و روحانیت از اینکه متوجه شدند سازمان مجاهدین در خارج از زندان مارکسیست شده اند ، دچار شگفتی شده بودند و این در مناسبات بین آنها و مجاهدین خلق حاضر در زندان شکاف انداخته بود. در جلسه ای که اشاره کردم  این افراد زندانی که بیش از 60 نفر بوده اند، که بخشی عمق داستان و این جلسه  را می دانستند و بخشی هم نمی دانستند، شرکت می کنند که به جلسه سپاس شاهشاه معروف می شود. در این جلسه آدم های شناخته شده ای مثل مهدی عراقی، عسگر اولادی ، مهدی کروبی ، قدرت الله علیخانی ، ابوالفضل حیدری و  … حضور داشتند و به سپاس گو به شاه معرفی می شدند.

اما سازمان مجاهدین و مسعود رجوی در هنگام بروز این پدیده نیامدند عمق اهداف ساواک را روشن کنند بلکه از بروز این موضوع برای اثبات صحت خط و خطوط خود استفاده می کردند و می گفتند ببینید ما داریم درست می گوییم و  این راست ارتجاعی است که تهدید اصلی هست و نه اپورتویست های چپ نما و یا مارکسیست ها.

این افرادی که در  جلسه سپاس شرکت کرده بودند ، خودشان اعتقاد داشتند ما اگر زندان برویم بیرون بهتر می توانیم به مبارزه کمک کنیم. حال اگر قرار است ما بگوییم اشتباه کردیم ، می گوییم اشتباه کردیم و می رویم بیرون. چه اشکالی دارد ما تقیه کینم ، تقیه هم در اسلام وجود دارد ، حال بگذار ساواک و عضدی و رسولی و غیره فکر کنند ما نادم شده ایم ، ولی ما خط خودمان را می رویم . در خاطرات آقای عسگر اولادی هست که نوشته در این مورد  آیت الله میلانی در مشهد  اتسفتا کرده اند که اگر ما از زندان بیرون بیاییم بهتر می توانیم به روند مبارزه با شاه کمک کنیم که از آیت الله میلانی نقل می شود که بله اشکالی ندارد اگر شما بتوانید بدون اینکه امتیاز ویژه ای به شاه بدهید بیرون بیایید.

حالا جدا از  این واقعه ای که تجت عنوان جلسه سپاس شکل گرفته برخورد سازمان مجاهدین و مسعود رجوی با این پدیده که اتفاقا خودشان هم اعتقاد داشتند، توطئه و برنامه ریزی ساواک بوده، یک برخورد حذفی و ترور گونه بوده است . هم در مورد همه ادم هایی که  در جلسه سپاس شرکت کرده بودند و چه آدم هایی که به بخش مذهبی وابسته بودند و از هواداران مجاهدین خلق بودند وهنوز در زندان شاه  در حبس بودند، اما  با وقوع قتل شریف واقفی و ترور صمدیه لباف و محمد یقینی و اعلام موجودیت بخش مارکسیستی سازمان  توسط تقی شهرام ، از مجاهدین خلق زندانی در زندان شاه فاصله گرفته بودند. این زندانیان هم مورد طعنه و کنایه قرار می گرفتند که یا با مجاهدین خلق باشید یا مسیر راست ارتجاعی را خواهید رفت.

نقل است که مهدی بخارایی از اعضای قدیمی سازمان مجاهدین که بعد از انقلاب نیز اعدام شد در زندان شاه اولین باز هنگامیکه در بیمارستان زندان بوده  فیلم جلسه سپاس را از تلویزیون می بیند . به نظر می رسد دیدن فیلم توسط مهدی بخارایی در بیمارستان را هم باید به حساب هوشیاری ساواک گذاشت تا اصل خبر توسط خود زندانیان و مجاهدین به داخل زندان برده شود، چرا که وقتی مهدی بخارایی را به زندان اوین منتقل می کنند ، خبر را ابتدا به مسعود رجوی و  موسی خیابانی می گوید و  بعد به سایر زندانیان اعلام می شود که مهدی بخارایی خبر مهمی دارد . وقتی مهدی بخارایی می خواهد مشاهدات خود از  تلویزیون را بگوید مسعود رجوی و موسی خیابانی دو طرف وی ایستاده بودند ، مهدی بخارایی داستان جلسه سپاس را تعریف می کند و غوغایی در زندان راه می افتد و   در این فضا مسعود رجوی در صدد تحلیل خودش که در ” بیانیه 12 ماده ای اپورتونیسم های چپ نما ”  آمده بود بر می آید.   این بیانیه  ارزیابی مجاهدین خلق از ظهور بخش مارکسیستی سازمان و  یا به قول مسعود رجوی اپورتونیست های چپ نما  بود که مسعود رجوی در سال 1388 در کتاب استراتژی قیام دوباره به آن اشاره کرده است:

«جریان اپورتونیستی چپ‌نما، موجب بروز زودرس یک جریان راست ارتجاعی شده است که در مرحله کنونی تهدید اصلی درونی مجموعه نیروهایی است که تحت عنوان اسلام مبارزه می‌کنند، و ما با آن هم مبارزه می‌کنیم. جریان فوق از ضدیت با نیروهای انقلابی به‌ویژه مجاهدین شروع شده و سپس در مسیر رشد خود با نفی مشی مسلحانه به سازشکاری و تسلیم طلبی و سرانجام خروج از جبهه خلق و تغییر تضاد اصلی منجر می‌شود. این جریان اپورتونیستی خطر بروز و رشد خصایص ارتجاعی را در درون نیروهای مترقی مسلمان پیش می‌آورد». (مسعود رجوی ـ استراتژی قیام و سرنگونی )

Mojahedin khalgh az Tehran ta tirana-4-Masoud Rajavi va Mehdi Abrishamchie

 مهدی ابریشمچی در همین رابطه گفته است:

شگفت انگیز این بود که کودتا را اپورتونیستهای چپ‌نما که به‌اصطلاح خودشان را مارکسیست می‌نامیدند انجام داده بودند و اما هنر رهبری مسعود رجوی این بود که در آن مرحله گفت تهدید برای سازمان مجاهدین و تمامی نیروهایی‌که با نام اسلام مبارزه می‌کنند از راست ارتجاعی و بقول امروز از جریان بنیادگرایی مذهبی است. ( به نقل از سایت سازمان مجاهدین خلق )

به توجه به فضای داخل زندان مشخص می شود که  مسعود رجوی در داخل زندان مایل بوده است همه دنباله رو او باشند و اگر کسی مخالفت می کرده  ، راست ارتجاعی ، دگم ، سپاسگوی شاه و غیره نام می گرفته و تا جاییکه در داخل زندان بایکوت می شده است و  در این شرایظ هیچ فرد وابسته به مجاهدین که اکثریت زندانیان را تشکیل می دادند، اجازه نداشتند حتی با  آنها در داخل زندان سلام و  علیک کند، افرادی مثل آیت الله ربانی و سایر روحانیون ارشد که  قبل از اعلام موجودیت بخش مارکسیستی سازمان پشت سر مجاهدین خلق  در داخل زندان نماز جماعت می خواندند. افرادی مثل  محمد علی رجایی تا سطح عضویت به سازمان مجاهدین نزدیک شده بودند و سایرین بایکوت می شدند، مرز حق و ناحق  مسعود رجوی و دیدگاه های او در داخل زندان بوده است. البته  ان طرف هم بیکار نبوده است و بحث نجس و پاکی مارکسیست ها را راه می انداخته است و ظرف و ملاقه جدا  برای ناهار و شام  استفاده می کردند و همه غیر از خودشان را نجس می دانستند. در این شرایط هست که مسعود رجوی جایگاه خودش را بیشتر تثبیت می کند چرا که مدعی رهبری مجاهدین خلق و طبعا جنبش بوده است .  همین وضعیت و  اختلافاتی که در داخل زندان بوده است بعد از سرنگونی شاه در بیرون هم ادامه بیىدا می کند ولی دیکر تعادل قوا بعد از انقلاب ضدسلطنتی مثل داخل زندان نبوده است که مسعوى رجوی و مجاهدین دست بالا را داشته باشند اتفاقا همه آنهایی که در داخل زندان بایکوت شده بودند،حالا یکی شده دادستان ، یکی شده وزیر  ، یکی شده عضو شورای انقلاب.

مسعود رجوی در ۳۰دی ماه  1357 از زندان شاه به همراه تعداد دیکری از زندانیان  آزاد می شود  30 دی ماه تا 22 بهمن 1357 یک فاصله سه هفته ای هست . مسعود رجوی در سی دی ماه 1357 از  آن جایگاهی که خود را در قامت رهبری انقلاب می دیده است ، پایین آمده و به یک زندانی سیاسی آزاد شده تبدیل می شود. احساس انزوا و شکست می کند و نظاره گر است که چرخ های انقلاب 22 بهمن 1357 را افراد  دیگری می چرخانند . افرادی که در زندان زیر دست او بوده اند و مسعود رجوی  آنها را راست ارتجاعی می نامیده است و حتی بایکوت و تحریم کلامی می کرده است.

اگر چه  مهدی ابریشمچی شوهر اول مریم رجوی از این انزوا بیان دیگری دارد و مدعی است که :

Mojahedin khalgh az Tehran ta Tirana-Albania -4- ezdeaje masoud rajavi va maryam rajavi

«اگر از من سؤال کنید که مهمترین وقایع تاریخ مردم ایران در دهه‌های اخیر، تا آنجائیکه به سرنوشت خلق و آزادی در ایران مربوط می‌شود چیست من بدون تردید می‌گویم: اول نجات جان مسعود رجوی در نتیجه یک مبارزه بین‌المللی به رهبری شهید کاظم رجوی و بعد هم آزادی مسعود رجوی از زندان در ۳۰دیماه سال۱۳۵۷. منبع : سایت رسمی سازمان مجاهدین خلق

اما در ادامه بحث باید به این واقعیت اشاره کرد که مسعود رجوی  در این وضعیت دیگر دست خودش را خالی می بیند خودش در زندان تصور می کرده که رهبری انقلاب را با گسترش مبارزه مسلحانه در دست خواهد کرفت حالا مواحه شده با وضعیت غافلگیر کننده دیگری و   انقلاب ضد سلطنتی سال 1357 با رهبری آیت الله حمینی بیروز شده است. این شرایط غافلگیرکننده را آقای  مسعود رجوی نمی تواند هضم کند.

کمااینکه مسعود رجوی در سال 1357 اساسا سربسته به این امر اشاره می کرد که انقلاب 1357 ناقص است مگر  این بشود ، آن بشود و غیره . منظورش از این شرط ها  هم بازگرداندن رهبری انقلاب به سرقت رفته به  صاحب اصلی اش بود. مسعود رجوی در 4 بهمن 1357  در یک سخنرانی بطور ضمنی در حالیکه هنوز انقلاب 22 بهمن پیروز هم نشده  و تنها 3 روز است که وی از زندان آزاد شده است ، چنین بیان می کند:

” در ۴بهمن ۱۳۵۷ که سه روز بود از زندان شاه، در بحبوحه قیام مردم، آزاد شده بودیم، من در اولین سخنرانی در دانشگاه تهران حرفم و شعارم از جانب مجاهدین این بود که «پیروز باد انقلاب دموکراتیک ایران». در آن ایام جماعت خمینی به‌تازگی شعار « انقلاب اسلامی» می‌دادند… “

حال هر کس که در آن دوران زندگی کرده و یا آن دوران را مطالعه کرده می بیند که صفوف ده ها هزار نفره مردم چیزی جز آنکه رجوی می گوید، می گویند. غلط یا درست مردم شعار انقلاب اسلامی و حکومت اسلامی سر می دادند. آیا مسعود رجوی نباید شرایط را فهم و هضم می کرد؟

مسعود رجوی در همین سخنرانی 4 بهمن 1357 می گوید:

«من نیامدم این‌جا که روند خود به خودی قضایا را فقط ستایش کنم، ما نیامدیم که آن چه را هست، و فقط هست، تأیید کنیم. لختی هم باید به آن اندیشید که چه چیز باید باشد، و چه چیز هم نباید باشد.

خوب در اینجا به راحتی می توان ریشه های مسائل و رویداد هایی که حدفاصل 1357 تا خرداد 1360 طی شد را بخوبی دید که دعوای مجاهدین با حکومت جمهوری اسلامی بر سر چه بوده است.

خارج از خواسته ما درست یا نادرست ، چقدر حق بوده چقدر ناحق بوده  در هر صورت انقلاب 1357 با رهبری أیت الله حمینی به بیروزی رسیده است این یک واقعیت تاریخی است  که نمیتوانیم آن را عوض کنبم . موج تظاهرات چند صد هزار نفره باسفارش و درخواست وی صورت می گرفته است و مردم به خیابان ها می آمدند. حال اگر در این شرایط مسعود رجوی به عنوان نماینده  یک جریان که فداکاری کرده ، جان داده ، زندانی کشیده و در مبارزه با رژیم شاه سهم برجسته ای داشته ، اگر دردش درد مردم بود، و درد دیگری نداشت، و به تعبیر من در زندان بیمار نشده بود، نباید عوض ادعای رهبری شکل دیگری با شرایط جدید  سیاسی ، اجتماعی جامعه برخورد می کرد.  به واقع مسعود رجوی در زندان شاه مریض شده بود ، مریض به این مفهوم که در توهم و خارج از شرایط واقعی مدعی بود که من و سازمان مجاهدین باید رهبری انقلاب ضد سلطنتی را به دست می گرفتیم  این حق من است.

خوب اگر رجوی با کمی صبر ، تحمل، مدارا  و به قول خودش از جایگاه یک ” انقلابی ” با شرایط جدید  برحورد می کرد و شمشیر را از رو نمی بست آیا شرایط جامعه به 30 خرداد 1360 و سراغاز ترور و خشونت و مبارزه مسلحانه می رسید؟  آیا اگر رجوی برای رسیدن به قدرت حریص نبود، به سی خرداد 1360 می رسیدیم؟ بر خلاف آنچه که مسعود رجوی گفته است و می گوید که سی خرداد 1360 تردیدبردار  نبوده نیست، به نظر من جای تردید بسیار جدی وجود داردجامعه وارد.

شاید اگر 30 حرداد 1360 و ترور و مبارزه مسلحانه مجاهدین خلق آغاز نمی شد، در این حند سال جامعه قوام می گرفت مردم تمرین می کردند که چگونه اعتراض کنند و … سازمان مجاهدین با آغاز مبارزه  مسلحانه و ترورهای کور خیابانی و اعدام های متقابل حکومت ، اجازه نداد مردم فضای باز سیاسی را تجربه و تمرین کنند . مردم با یکدیگر گفتگو کنند ، انتقاد کنند ، یاد بگیرند.  در آن فضایی که سازمان مجاهدین به کمک بخشی از حکومت ساخت مردم یاد گرفتند به همدیگر توهین کنند، به همدیگر حمله کنند، خشونت را تجربه کنند . حتما یادتان هست بعد از انقلاب 1357 را ؟ یک طرف دکه نشریه فروشی و میز کتاب  توسط ما که نوچه ها و هوادران مسعود رجوی بودیم گذاشته می شد،  از آن طرف هم نوچه آدم هایی که در زندان شاه توسط رجوی و مجاهدین ایزوله شده بودند، تحقیر شده بودند، راست ارتجاعی نام گرفته بودند ، قرار داشتند. آن آدم های ” راست ارتجاعی داخل زندان” خاطرات زندان را به یاد داشتند به بخش دیگر حکومت می گفتند ما مجاهدین را می شناسیم و …  آنها هم حالا فرصت را مناسب می دیدند به میز نشریه و کتاب ها حمله می کردند.

بنابراین این تضاد ها از درون زندان شاه بین مجاهدین خلق و بخشی از عناصر حکومت آغاز شده بود و بعد از سال 1357 در خیابان ها ادامه پیدا کرده بود و مردم و جامعه از ریشه های این موضوع اطلاع نداشتند که دعوا بر سر چیست؟

دعوا در یک کلام همانطور که خود مسعود رجوی بارها در نشست های شورای مرکزی سازمان در عراق که نگارنده حضور داشته است ، و همچنین در سال های اخیر هم توسط مریم رجوی تکرار شده است این بود که رهبری انقلاب 1357 توسط خمینی به سرقت رفته است. خوب پرسش این است که از چه کسی این ” رهبری انقلاب ” به سرقت رفته بود؟

روشن است که پاسخ چیست . در یک کلام پاسخ از نگاه مسعود رجوی و مریم رجوی و مجاهدین خلق این است که خمینی رهبری انقلاب 1357 را از مسعود رجوی سرقت کرده است و حالا باید بعد از سال 1357 تلاش شود که این رهبری به سرقت رفته به صاحب اصلی اش باز ستانده شود . این چکیده همه بحث است . این ریشه اصلی همه درگیری های خیابانی ما بین  بهمن 1357 تا 1360 است. بازستانی  ” رهبری به سرقت رفته ” انقلاب 1357 ریشه شکل گیری سی خرداد 1360 بوده است .

این روشن است که انقلاب 1357 محصول ” مبارزه مسلحانه ” مجاهدین خلق و حتی سازمان چریک های فدایی  نبوده است، چه ما خوشمان بیاید و چه خوشمان نیاید، این محصول قدرت و فعالیت  های شبکه زنجیره ای روحانیت در مساجد و رهبری آقای خمینی بوده است. اتفاقا یکی از نکته های مهم تاریخی مخالفت آیت الله خمینی با مبارزه مسلحانه بوده است.آقای خمینی با هر انگیزه ای که با مبارزه مسلحانه  مخالفت کرده باشد ، نشان می دهد یک گام  از مسعود رجوی و مجاهدین خلق جلو تر بوده است، چرا که جامعه سنتی ایران را بهتر می شناخته است. مبنای شناخت مجاهدین خلق از جامعه ایران بخش روشنفکری ایران بوده است ،  و نه توده های مذهبی و حتی مردم عوامی که می توانستند عکس آقای خمینی را در ماه ببینند.

بنابراین مسعود رجوی نمی تواند مدعی شود که او و مجاهدین خلق رهبر  انقلاب ضد سلطنتی  بوده اند. البته مسعود رجوی می تواند در مقابل سازمان چریک های فدایی خلق فرضا می تواند این ادعا را داشته باشد که او رهبری مبارزات مسلحانه را برعهده داشته است ، اما در مقابل پدیده ای به نام ” انقلاب اسلامی” و شعارهای مرتبط که در راهپیمایی های دعوت شده از سوی اقای خمینی و روحانیون بین 17 شهریور 1357 تا 22 بهمن 1357 سر داده می شده است ، نمی تواند مدعی رهبری انقلاب باشد. پس چرا باید جامه و مردم را به سمت خشونت و  آغاز مبارزه مسلحانه و سی خرداد 1360 کشاند؟

من فکر می کنم وقایع تاریخی که حد فاصل 22 بهمن 1357 تا 1360 پیش آمده است ، تاثیر گرفته از خطی بوده است که باید هر چه زودتر رهبری به سرقت رفته انقلاب توسط خمینی به صاحب اصلی اش که مسعود رجوی باشد، بازگردانده شود. بطور مثال اگر یادتان باشد در اواخر سال 1359 یا اوایل 1360 دادستانی وقت یک اطلاعیه ای 10 ماده ای داد که یکی از بند های ان این بود که اگر  هر گروهی سلاح های خود را تحویل دولت بدهد ، تا مرز مبارزه مسلحانه حق فعالیت سیاسی  دارند.  و طبق این اطلاعیه کلیه احزاب و گروه ها اجازه مناظره ، بحث های عقیدتی و سیاسی  و فعالیت آزداد داشته باشند مگر  اینکه آنها که اعلام مبارزه مسلحانه بر ضد جمهوری اسلامی کرده و موضع خود را تغییر نداده اند .

حالا شما مضمون همین  اطلاعیه دادستانی در اوائل 1360 را بگذارید در مقابل اطلاعیه هایی که  دادستان های فعلی می دهند و آن را مقایسه کنید. این تفاوت از کجا شکل گرفته است؟ بله بخشی به عملکرد و اشتباهات حکومت بر می گردد، اما بخشی نیز به مسعود رجوی و مجاهدین خلق بر می گردد که جامعه را به سمت خشونت و مبارزه مسلحانه هدایت کرد. درسته می توان به همان اطلاعیه 10 ماده ای دادستانی در سال 1360 هم هزار اشکال وارد کرد ولی وقتی یک مسیری را قرار است طی بکنیم که در آن ” بازستانی رهبری به سرقت رفته انقلاب ضد سلطنتی سوی آقای خمینی به آقای مسعود رجوی”  تعریف نشده است، می توان با آن کنار آمد و به آرامی حرکت کرد و برای ترمیم آن تلاش کرد .

اما به دلیل اینکه مجاهدین خلق برای ” بازستانی رهبری به سرقت رفته انقلاب ضد سلطنتی از سوی آقای خمینی به آقای مسعود رجوی” عجله داشتند ، در مقابل شرایط جدید و اطلاعیه دادستانی و سخنرانی آقای خمنی در اردیبهشت 1360 نتوانستند موضعی منطقی اتخاذ کنند.

Mojahedin khalgh az Tehran ta tirana-4-Enghelab az man serghat shod2

ببینید در همان مقطع  اردیبهشت ماه 1360 آیت الله خمینی یک سخنرانی عمومی داشت که در آن اشاره کرده بود که مجاهدین خلق سلاح هایشان را تحویل بدهند و به آغوش ملت باز گردند .  آقای خمینی گفته بود :

  ” اینها اشتباه می کنند ، اگر اینها به ملت برگردند که برای خودشان صلاح است و اگر به این امر (تشنج آفرینی) ادامه بدهند یک روز در پیش است که پشیمانی دیگر سودی ندارد و آن روزی است که به ملت تکلیف شود”

اما مسعود رجوی و نشریه مجاهد بلافاصله در پاسخ  اطلاعیه مجاهدین خلق را منتشر کرد و  ضمن تهدید تلویحی پاسخ دادند که  :

 ” بی گمان شما در هر موقعیتی که مقتضی بدانید تکلیف نهایی مورد اشاره در سخنان ده اردیبهشت را مقرر خواهید فرمود ، لیکن ما باز هم به عنوان انقلابیون یکتا پرست به عرض می رسانیم تا وقتی راههای مسالمت آمیز ابراز عقیده و فعالیت انقلابی مطلقاً‌ مسدود نشده و به اصطلاح حجت تمام نگردیده، تلاش خواهیم نمود از عکس العمل های خشونت بار و قهر آمیز بپرهیزیم “

مسعود رجوی اساسا توجه نداشت که دو سال است که از شکل گیری این حکومت می گذرد و خودش و مجاهدین خلق به ” جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد ” رای داده بودند. پس چرا مسعود رجوی به رفراندم جمهوری اسلامی رای  داد ؟

 Mojahedin khalgh az Tehran ta Tirana-Albania -4- ray dadan rajavi va khiyabani be Jomhouri Eslami

دو حالت بیشتر وجود ندارد :

یا باید گفت باور نداشت و نمی خواست جز 2 در صد رای نداده به جمهوری اسلامی باشد ،یا اینکه مسعود رجوی با رای به جمهوری اسلامی با همه کاستی هایش پذیرفته بود که مسیر اصلاح و تکمیل  آرام و مسالمت آمیز پیش برود. من شخصا اعتقاد دارم که مسعود رجوی  به وضعیت اول باور داشت  و نمی خواست جز 2 در صد رای نداده به جمهوری اسلامی باشد و شفاف موقعیت خود را نشان دهد ، بلکه میخواست  در  از هاله ای از ابهام خط بازستانی ” رهبری به سرقت رفته انقلاب ضد سلطنتی ” را دنبال کند و این ریشه و جوهره تمام وقایع و درگیری های خیابانی  پیش آمده از  22 بهمن 1357 تا سی خرداد 1360 و آغاز خشونت و مبارزه مسلحانه و چرخیدن ” چرخه خشونت ، ترور و اعدام ” ما بین جمهوری اسلامی و مجاهدین خلق بوده است.

/////////////////////////////////////////////////////////////

/////////////////////

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید