خاطرات مالک بیت مشعل : واقعا “مغز شویی” در سازمان مجاهدین خلق چیست؟ قسمت 3

0
1336

واقیعت این است که من وقتی در داخل سازمان می شنیدم که می گویند در سازمان مجاهدین افراد ” مغزشویی ” می شوند ، خنده ام می گرفت و از خودم می پرسیدم مغزشویی چیست؟ آیا یک دستگاهی هست که آدم را با آن مغزشویی می کنند یا اشعه ای هست و خلاصه به آن می خندیدم  درحالیکه واقعا خودم مغزشویی شده بودم و  متوجه نبودم و چنین افرادی را که از مغزشویی در سازمان مجاهدین می گفتند و می نوشتند به تمسخر می گرفتم و می گفتم این حرف های قلمبه سلمبه چی هست می زنند، مغزشویی یعنی چی؟ مگه میشه انسان را مغزشویی کنند؟ اما بعد ها به مرور و تا عمق استخوان متوجه شدم این  حرف واقعی هست و در فرقه مجاهدین ” مغزشویی” وجود دارد. باورکنید  که تازه فهمیدم که معنی مغز شویی چی هست و  با انسان چه می کند و چگونه  احمق های بی مروت با روح و روان و مغز آدم ها در تشکیلات فرقه بازی می کنند . بنابراین  از مغزشویی صحبت می کنم ، چرا که این بلا بر سر خودم آمده است ، چرا که وقتی فرد وارد تشکیلات سازمان می شود در همان ابتدا او را از سایر نفرات جداسازی می کنند و بعد از مدتی تنهایی و دیدن و گوش کردن نوارهای سخنرانی های مسعود رجوی و مریم رجوی  تحویل مسئولینی می دهند که کارشان همین است که هم جسم فرد را با کارپوشال بی جان و هم روح و مغز آنها را در نشست های تفتیش عقیده با اسم های رجوی ساخته ” دیگ ” ، ” عملیات جاری ”  و ” حوض ” خسته و بی اراده کنند.

خاطرات من در فرقه مجاهدین خلق ـ 3 ـ واقعا ” مغز شویی ” در سازمان مجاهدین خلق چیست؟

مالک بیت مشعل ـ تنظیم و ویرایش از تحریریه سایت نجات یافتگان در آلبانی ـ ایران آزادی ـ 18.11.2018 

لینک به منبع

Albania-malek beyt mashal-nejatyaftegan dar albani- 3- 260-410

در قسمت قبل توضیح داده بودم که سازمان مجاهدین در واقع ما را در تشکیلات سازمان به خبرچین و جاسوس یکدیگر تبدیل کرده بودند که باید در طول روز و شب دنبال موضوعی برای خبرچینی و جاسوسی از دوست و همرزم خودمان می گشتیم تا روز بعد در نشست مغزشویی مطلبی برای بیان جلوی مسئول نشست میداشتیم. نکته دیگر را که در ادامه می خواهم به آن بپردازم این است که واقعا ” مغز شویی ” در سازمان مجاهدین خلق چیست؟

واقیعت این است که من وقتی در داخل سازمان می شنیدم که می گویند در سازمان مجاهدین افراد ” مغزشویی ” می شوند ، خنده ام می گرفت و از خودم می پرسیدم مغزشویی چیست؟ آیا یک دستگاهی هست که آدم را با آن مغزشویی می کنند یا اشعه ای هست و خلاصه به آن می خندیدم  درحالیکه واقعا خودم مغزشویی شده بودم و  متوجه نبودم و چنین افرادی را که از مغزشویی در سازمان مجاهدین می گفتند و می نوشتند به تمسخر می گرفتم و می گفتم این حرف های قلمبه سلمبه چی هست می زنند، مغزشویی یعنی چی؟ مگه میشه انسان را مغزشویی کنند؟

اما بعد ها به مرور و تا عمق استخوان متوجه شدم این  حرف واقعی هست و در فرقه مجاهدین ” مغزشویی” وجود دارد. باورکنید  که تازه فهمیدم که معنی مغز شویی چی هست و  با انسان چه می کند و چگونه  احمق های بی مروت با روح و روان و مغز آدم ها در تشکیلات فرقه بازی می کنند . بنابراین  از مغزشویی صحبت می کنم ، چرا که این بلا بر سر خودم آمده است ، چرا که وقتی فرد وارد تشکیلات سازمان می شود در همان ابتدا او را از سایر نفرات جداسازی می کنند و بعد از مدتی تنهایی و دیدن و گوش کردن نوارهای سخنرانی های مسعود رجوی و مریم رجوی  تحویل مسئولینی می دهند که کارشان همین است که هم جسم فرد را با کارپوشال بی جان و هم روح و مغز آنها را در نشست های تفتیش عقیده با اسم های رجوی ساخته ” دیگ ” ، ” عملیات جاری ”  و ” حوض ” خسته و بی اراده کنند.

همانطور که در دو قسمت قبلی اشاره کردم من از کسانی بودم که از گذشته آشنایی با سازمان مجاهدین خلق نداشتم و فقط شنیده بودم که صدام حسین یک شبکه تلویزیونی فارسی بازکرده  است و فرقه مجاهدین هم در آن برنامه و ترانه می گذارند. درهمین حد ، و اصلا باسیاست هیچ رابطه ای نداشتم واصلا نمی دانستم سیاست یعنی چی . اتفاقا وقتی وقتی اینها می فهمیدند که ما تعدادی هستیم که اصلا آشنایی با فرقه و تاریخچه اش و رهبران گذشته و فعلی اش نداریم ، بهتر می توانستند در مسیر مغزشویی با دروغ و نیرنگ ما را فریب بدهند و به همین دلیل مسولین ویژه تشکیلاتی ایدولوژیکی برای من و افراد مشابه می گذاشتند.
من خودم وقتی که به پاکستان رسیدم  به مقر انها رفتم، چرا که مسئول پیک مجاهدین به من گفته بود که راه حلی برای رفتن من به اروپا دارد. او گفته بود  که سازمان مجاهدین من را به صورت قانونی از  پاکستان به عراق می برند و بعد از سه ماه بگویم که می خواهم به فرانسه بروم و آنجا هوادار شما باشم و آنها تو را به اروپا می فرستند ، خیلی سریع و قانونی و نه اینکه قاچاقی باشد و به این ترتیب راحت به اروپا می روی . من هم در این حال و هوا بودم که از ایرانشهر به پاکستان رفتم . در مقر سازمان فرشته شجاع از عراق با من تماس گرفت و با من صحبت کرد و وقتی دید من ازفرقه هیچی نمی دانم از همان پاکستان روند مغزشویی را آغاز کردند . فرشته شجاع به مسئول مقری که من بودم گفته بود که برای من  ویدئوهای مخصوص که سخنرانی های مسعود رجوی و مریم رجوی هم جزلاینفک آن بود گذاشتند و  تا روزی که از پاکستان حرکت کردم ،این فیلمها هر روز گذاشته میشد. این فیلم ها و ویدئوها بیشتر از اینکه با فکر و اندیشه انسان سرکار داشته باشد روی احساس و شور فرد سوار می شدند ، ان چنان که فرد بیشتر درگیر احساسات می شد تا تفکر و  اندیشه . از نشست های سیاسی خبری نبود .

یادم هست برای اولین بار نشست با دوملعون، یعنی مسعود رجوی و مریم رجوی ، را گذاشته بودند ، از چند روز قبل می گفتند که نوار ویدئویی مهمی را برای شما می خواهیم بگذاریم و فرد را در حال انتظار کنجکاو به اینکه آن نوار ویدئویی چه خواهد بود می کردند. بعد در پله بعدی  چنان شب و روز از این نشست مسعود رجوی  و مریم رجوی تعریف می کردند که حد و حساب نداشت که یبله مسعود رجوی و مریم رجوی بهترین رهبران دنیا هستند و در توجیه اینکه چرا در عراق هستند پاسخ می دادند به خاطر اینکه رهبر تاریخی مجاهدین یعنی امام علی علیه السلام  در عراق هست.

ادامه دارد
……………….

وقتی آنجا رفتیم گفتند باید زن و زندگی را طلاق بدهید . در یک لحظه احساس عجیبی به من دست داد پیش خودم گفتم که  دیگر من خلاصی از اینجا ندارم  و  حسابی توی چاه افتاده ام و مگر اینکه بمیرم تا از اینجا خلاص بشوم . ما هم به ناچار باید کاعذهایی را پر می کردیم و تایید می کردیم که که طلاق ایدولوژیکی بقول خودشون انجام دادیم . مسئولین سازمان مجاهدین همشه از انسانیت در بحث های ایدئولوژیکی می گفتند و بعد ها هم آن روی سکه نشان می دادند که باید در نشت های مغزشویی تحت عنوان ” دیگ ” و ” عملیات جاری ” باید شرکت می کردیم و پروژه خوانی می کردیم. جوهر این نشست های مغزشویی تحقیر و سرکوب خود و همچنین دیگران بود . آنها در این نشستها بین  نفرات دشمنی ایجاد میکردند تا ما نسبت به همدیگر و بر علیه همدیگر خبرچینی کرده و گزارش علیه یکدیگر بنویسیم و بخوانیم . در واقع ما را به خبرچین و جاسوس یکدیگر تبدیل کرده بودند که باید در طول روز و شب دنبال موضوعی برای خبرچینی و جاسوسی از دوست و همرزم خودمان می گشتیم تا روز بعد در نشست مغزشویی مطلبی برای بیان جلوی مسئول نشست میداشتیم. ما در این نشست ها با ریزترین ویژگی های فردی و شخصیتی آدم ها ، بویژه در حوزه مسائل جنسی ، پرده بر می داشتیم من علیه دیگری و دیگر علیه من  تا بدین وسیله به قول مریم رجوی پاک و طاهر شویم .

خاطرات من در فرقه مجاهدین خلق ـ 2 ـ پرورش خبرچین و جاسوس

مالک بیت مشعل ـ تنظیم و ویرایش از تحریریه سایت نجات یافتگان در آلبانی ـ ایران آزادی ـ 07.10.2018 

malek beyt mashal-nejatyaftegan dar albani- parwaresh khabarchin 260-410

وقتی ما در ورودی سازمان مجاهدین رسیدیم، شب برای ما جشن گرفتند و  قبلش ما را صدا کردند و به ما لباس فرم سبز ارتش آزادیبخش دادند . در واقع جشن برای لباس های ارتش آزادی بخش بود ونه ما . بعد از این جشن ما به مدت سه هفته در  قسمت ورودی سازمان بودیم  و در این فاصله یک سری نوارهای ویدئویی و فیلم های عملیات های نظامی ارتش ازادیبخش را نشان می دادند . به موازات آن در این مدت  هم  نیروهای  امنیت آنها برای بازجویی از ما می آمدند و نفر به نفر صدا می زدند و سوال و جواب می کردند که بالاخره ما کی هستیم واقعا با آنها هستیم یا نه .
بعد از سه هفته ما را از  قسمت ورودی به قسمت پذیرش برای آموزش فرستادند. از این تاریخ یعنی سوم خرداد 1381 اموزش های تشکیلاتی شروع شد و کتاب ها و فیلم هایی را به ما برای مطالعه می دادند که کاملا فرد را تحت تاثیر قرار می داد ، بویژه فیلم هایی ویدئویی که انسان را اسیر احساسات خود می کرد و کاملا مغز و فکر را ما را در یک مسیر خاص کانالیزه می کردند. باورکنید من که هیچ دشمنی با  دولت ایران نداشتم به یک دشمن درجه یک تبدیل شدم و چیزی شدم مثل خود اعضای سازمان مجاهدین در صورتیکه من با هدف رفتن به خارج و سر و سامان دادن به زندگی ام در این مسیر افتاده بودم .
در تاریخ 1بهمن 1380، بعد از سه ماه اموزش تشکیلاتی گفتند برای وارد شدن به انقلاب ایدئولوژیک باید به مقر دیگری که اسمش را پذیرش 82 گذاشته بودند، بروم.  وقتی من را آنجا بردند دیدم تعداد دیگری مثل من که گول زده بودند، آنجا بودند.

وقتی آنجا رفتیم گفتند باید زن و زندگی را طلاق بدهید . در یک لحظه احساس عجیبی به من دست داد پیش خودم گفتم که  دیگر من خلاصی از اینجا ندارم  و  حسابی توی چاه افتاده ام و مگر اینکه بمیرم تا از اینجا خلاص بشوم . ما هم به ناچار باید کاعذهایی را پر می کردیم و تایید می کردیم که که طلاق ایدولوژیکی بقول خودشون انجام دادیم . مسئولین سازمان مجاهدین همشه از انسانیت در بحث های ایدئولوژیکی می گفتند و بعد ها هم آن روی سکه نشان می دادند که باید در نشت های مغزشویی تحت عنوان ” دیگ ” و ” عملیات جاری ” باید شرکت می کردیم و پروژه خوانی می کردیم. جوهر این نشست های مغزشویی تحقیر و سرکوب خود و همچنین دیگران بود . آنها در این نشستها بین  نفرات دشمنی ایجاد میکردند تا ما نسبت به همدیگر و بر علیه همدیگر خبرچینی کرده و گزارش علیه یکدیگر بنویسیم و بخوانیم . در واقع ما را به خبرچین و جاسوس یکدیگر تبدیل کرده بودند که باید در طول روز و شب دنبال موضوعی برای خبرچینی و جاسوسی از دوست و همرزم خودمان می گشتیم تا روز بعد در نشست مغزشویی مطلبی برای بیان جلوی مسئول نشست میداشتیم. ما در این نشست ها با ریزترین ویژگی های فردی و شخصیتی آدم ها ، بویژه در حوزه مسائل جنسی ، پرده بر می داشتیم من علیه دیگری و دیگر علیه من  تا بدین وسیله به قول مریم رجوی پاک و طاهر شویم .

///////////////////////

malek beyt mashal-nejatyaftegan dar albani 260-410

ما آن شب به مقری در بغداد رفتیم و روز بعد به سوی محلی که آنها اشرف صدا می کردند، رفتیم. دوم اردیبهشت بود. یادم آمد که همین یک ماه قبل اول عید درایران بودم، یاد کوچه پس کوچه های خیابان های شهرم افتادم. کمی دلم گرفت ولی فکر آینده و سرنوشت و زندگی بهتر من را آرام می کرد. به سمت اشرف در حالحرکت بودیم، آن موقع اشرف هنوز برای من غار و یک قلعه تو در تو و بن بست نشده بود، دوست داشتم زودتر به آنجا برسم ببینم کجاست. تا اینکه به اشرف رسیدیم. دم درب آدم های مختلفی با لباس فرم های یکسان در حال نگهبانی بودند همه دست تکان می دادند و لبخند می زدند، آنها هم مثل اینکه من را سال های سال است می شناسند، من هم برای آنها دست تکان می دادم و لبخند می زدم. شاید لبخند آنها به دلیل حضور در فرقه معنی دار بود، ولی من از ته دل لبخند می زدم.  ولی نه آنها می دانستند رجوی چه سرنوشتی را می خواهد برای ما رقم بزند و نه من. گفتند باید ابتدا برویم محلی که اسمش پذیرش و ورودی نام گرفته بود…

خاطرات من در فرقه مجاهدین خلق

مالک بیت مشعل ـ سایت نجات یافتگان در آلبانی ـ ایران آزادی ـ 21.09.2018

این بار میخواهم سرگذشت خودم و  چگونگی پیوستن خود به فرقه ضد انسانی مجاهدین خلق را برای شما بازگو کنم.
من هیچ رابطه  یا شناختی از سازمان مجاهدین نداشتم و حتی آشنایی حداقل هم با مناسبات و دیدگاه های سیاسی این سازمان نداشتم و در حال تلاش برای خودم و خانواده ام بودم و از اینکه در میهنم ایران زندگی می کردم بسیار راضی و خرسند بودم و اگر سختی هم بود با امید به خوشی ها آسان می شد.
این شرایط می گذشت تا یک روز با یک نفر  در ایرانشهر آشنا شدم ،درست ابتدای نوروز و اول فروردین  1380 بود. فرد مورد نظر  رابط سازمان مجاهدین بود و بعدها متوجه شدم که نقش پیک را برای فرقه مجاهدین بازی می کند و افراد معرفی شده توسط این فرقه  را به عراق می برد.

بعد از دو هفته آشنایی با این فرد او پی برد که  من قصدرفتن به خارج از کشور از طریق پاکستان را دارم ، او در این فاصله از فرقه مجاهدین هم صحبت می کرد و  خوبی های آنها را بیان و ستایش می کرد و من گوش می دادم. تا اینکه یک روز گفت من یک راه حلی برای رفتن تو به اروپا دارم . پرسیدم چگونه؟

او گفت من ابتدا شما را به پاکستان می برم و به سازمان مجاهدین معرفی می کنم و آنها تو را به صورت قانونی از  پاکستان به عراق می برند و بعد از سه ماه بگو می خواهم به فرانسه بورم و هوادار شما باشم  و انها تو را به اروپا می فرستند ، خیلی سریع و قانونی و نه اینکه قاچاقی باشد و به این ترتیب راحت به اروپا می روی .

من عمق ماجرا را نمی فهمیدم و  حرف های فرد رابط سازمان مجاهدین را باور کردم، هر چند که او خود را کامل معرفی نکرده بود . ما با یکدیگر از ایرانشهر به پاکستان رفتیم . یک شب در هتل بودیم و روز بعد او من را به یک نفر دیگر تحویل داد که اسم مستعار او محسن بود. او هم بلوچ بود و به زبان انگلیسی ،پاکستانی  و بلوچی مسلط بود. با هم رفتیم به یک آپارتمان ، فکر کنم طبقه سوم بود ، وقتی وارد شدیم چند نفر دیگر هم آنجا بودند . با آنها سلام و احوالپرسی کردم به نظر می رسید که آنها زودتر از من به دام افتاده بودند، چرا که  یک هفته بعد از  آنجا رفتند. دیگر فقط من و یک نفر دیگر مانده بودیم. کم کم در آن تنهایی برای ما فیلم های سازمان و  سخنرانی های مسعود رجوی و مریم رجوی را می گذاشتند تا بیشتر آشنا بشویم . خلاصه بعداز سه هفته گفتند که مدارکم اماده شده است و به عراق خواهیم رفت . ابتدا به اردن رفتیم و سپس به سمت بغداد.
 دو نفر به استقبال ما آمدند. آنچنان از ما استقبال کردند و خودمانی گرم گرفتند مثل اینکه سال هاست ما را می شناسند. هرکس این استقبال آنها را می دید ، می گفت حتما این دو نفر  از اعضای خانواده آنها هستند . من ازاین استقبال خیلی صفا کردم و با خودم گفتم اینها همان آدم هایی هستند که من دنبالشون می گشتم.

ما آن شب به مقری در بغداد رفتیم و روز بعد به سوی محلی که آنها اشرف صدا می کردند، رفتیم. دوم اردیبهشت بود. یادم آمد که همین یک ماه قبل اول عید درایران بودم، یاد کوچه پس کوچه های خیابان های شهرم افتادم. کمی دلم گرفت ولی فکر آینده و سرنوشت و زندگی بهتر من را آرام می کرد. به سمت اشرف در حال حرکت بودیم، آن موقع اشرف هنوز برای من غار و یک قلعه تو در تو و بن بست نشده بود، دوست داشتم زودتر به آنجا برسم ببینم کجاست. تا اینکه به اشرف رسیدیم. دم درب آدم های مختلفی با لباس فرم های یکسان در حال نگهبانی بودند همه دست تکان می دادند و لبخند می زدند، آنها هم مثل اینکه من را سال های سال است می شناسند، من هم برای آنها دست تکان می دادم و لبخند می زدم. شاید لبخند آنها به دلیل حضور در فرقه معنی دار بود، ولی من از ته دل لبخند می زدم.  ولی نه آنها می دانستند رجوی چه سرنوشتی را می خواهد برای ما رقم بزند و نه من. گفتند باید ابتدا برویم محلی که اسمش پذیرش و ورودی نام گرفته بود.

ادامه دارد

///////////////////////////

Albania-Hassan Heyrani3-shakhsiyate Rajavi 260-410

حسن حیرانی: هیچ آرایشی شخصیت زشت رجوی را نمی پوشاند

آیا به کشتن دادن افراد دراشرف که خود ما زمانی آلت دست شما بودیم وبه دستور تشکیلاتی عراقی ها را تحریک می‌کردیم که شلیک کنند و بالطبع نفرات کشته شوند […]

Albania-khaterat Azim-mishmast-gheamat aval-260-410

محمد عظیم میش مست: ” خاطرات من ” قسمت اول ـ مهرماه 1359 بعد از تجاوز ارتش صدام حسین به خاک ایران اسیر شدم

همانطور که در اعلام جدایی خودم گفتم با توجه به آنچه که در این سالیان سیاه برمن و امثال من گذشت بر آن شدم که صدای خفته و خسته قربانیان […]

Albania- Ferghe mojahedin-Gholamali mirzayi- Azim mishmast

غلامعلی میرزایی خطاب به مریم رجوی: جرم ما این است که بعد از شنیدن سی سال دروغ دیگر سکوت نکردیم

چرا اطلاع ندادید که خانواده های ما برای دیدن ما به پشت دیوار اشرف آمده بودند؟  خانواده هایی که با درد و رنج  و  هزینه شخصی خود  آمده بودند، چرا از جانب […]

ali-hajari-nejatyaftegan dar albani- 260-410

علی هاجری با سابقه 28 سال عضویت در سازمان مجاهدین رسما جدایی خود را از این فرقه در آلبانی اعلام کرد

بله با فریبکاری نیرو را حفظ میکردند یکی از کارهای چندش آور فرقه قرار دادن اعضای تشکیلات در مقابل خانواده هایشان بود که پشت دیوارهای اشرف و لیبرتی در عراق […]

Albania-Azim-mishmast-nejatyaftegan dar albani 260-410

پاسخ آقای محمد عظیم میش مست یکی از آخرین اعضای جداشده از فرقه مجاهدین در آلبانی به مریم رجوی

ببینید سقوط تمامی ارزشهای اخلاقی و انسانی را در این مدعیان دروغین آزادی و دمکراسی. من خطاب به سردسته این باند جانی و فاسد ، یعنی مسعود رجوی و مریم […]

Hassan-shahbaz - Nejatyaftegan az MKO-dar Albani-260-410

حسن شهباز: از پیوستگی تا جدایی از مجاهدین خلق در آلبانی ـ قسمت دوم

البته این حرف را من از خودم نمیگویم گواه و سند این حرف من همین روانپزشکانى هستند که توسط کمیساریاى عالى پناهندگان سازمان ملل متحد استخدام شده اند و تمام […]

albania-damroudi-Nejatyaftegan az mojahedin-260-410

اعلام جدایی رسمی آقای موسی دامرودی عضو سی ساله مجاهدین خلق در آلبانی ـ ریزش نیرو در فرقه مجاهدین ادامه دارد

رهبری فرقه مجاهدین اینگونه کارهایشان را بزک میکردند که بتوانند قدرت اعمال نفوذ بیشتری بر نفرات داشته باشند. در این شرایط بود که علیرغم اینکه هیچ اشراف و شناختی از زندگی و […]

ehsan-bidi-260-410

احسان بیدی: سفیدکردن گذشته سیاه و تاریک مجاهدین خلق در آلبانی توسط اربابانش

بدون تردید اربابان رجوی بخوبی  کشتار افسران امریکایی  را در زمان مبارزه تروریستی و مسلحانه علیه رژیم شاه را به خاطر دارند ، همچنین به یاد دارند که سازمان مجاهدین […]

albania-mohammad-azim-meichmast-260-410

جدایی آقای محمد عظیم میش مست از فرقه مجاهدین خلق در آلبانی ـ وی از سال 1368 عضو سازمان مجاهدین بوده است

اما در طول سالیان هر آنچه را که دیدم ،تماما عکس تبلیغاتی بود که قبلا شنیده بودم و بخاطرش به آنها پیوسته بودم. همه دروغها و ناصداقتی ها در زیر […]

Albania-gholamali-mirzayi-260-410

جدایی رسمی آقای غلامعلی میرزایی عضو سی ساله مجاهدین از فرقه رجوی در آلبانی

و اما به  آلبانی که  آمدیم: تقریبا دست حضرات وسران فرقه مداهدین رو شد وماهیت فرقه ای آنها روز به روز برای ما روشن تر شد. اجحافات تشکیلاتی تحت پوشش […]

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید