یک نظرسنجی در شبکه های اجتماعی برای یافتن پرخواننده ترین نویسندگان ادبیات معاصر نشان داد محمود دولت آبادی، عباس معروفی و خانم زویا پیرزاد پرهوادارترین نام ها در فضای امروز ادبیات کشورند. این در حالی است که “زوال کلنل”، آخرین رمان دولت آبادی که تاکنون به پنج زبان مختلف جهانی منتشر شده است هنوز بعد ده سال در ایران اجازه انتشار ندارد و فارسی زبانان از خواندن آن محروم شده اند. همزمان با برپایی جشنواره کتاب امسال، “طریق بسمل شدن”، کتاب دیگری از همین نویسنده بعد از ۴ سال منتشر شد و دو روزه به چاپ دوم رسید و هنوز در صدر پرفروش های شهر است.
گذری بر فرهنگ و هنر در هفتهای که گذشت؛ جام جهانی و چرا قباد را کشتند
آخرای هفته قرار بود همه جهان محو پی آمدهای دیدار تاریخی رییس جمهور ترامپ و رهبر کیم جونگ اون باشد، آن هم در هفتاد و دومین سالروز تولد ترامپ که دو برابر «اون» سن دارد. اما جهان به تاکیدهای حماسی خانم ری- چون- هی گوینده حماسی تلویزیون کره شمالی توجهی نکرد و نگاه خود را پیشاپیش به مسابقات جهانی فوتبال دوخت. هیچ خبرمهمی در هفته، حریف جام جهانی نشد.
مظلومیت قباد
چند روزنامه، از میان نزدیک سی روزنامه سراسری کشور، بعد از تعطیلات میانه خرداد، که مصادف شده بود با عزاداریهای ماه رمضان، با تغییراتی در شکل یا فرم منتشر شدند. برخی تغییرات، به تمامی روزنامه را دگرگون کرد. مانند شهروند که به جای گزارش های درجه یک میدانی و اجتماعی، صفحات خود را به خبرهای کوتاه رایج در شبکه های اجتماعی و محتوای ستون های «غیبت درباره چهره ها» اختصاص داد. چنین بود که این روزنامه جمعیت هلال احمر جمهوری اسلامی به شایعات مربوط به جدایی دیوید بکام و ویکتوریا همسرش پرداخت و همچنین گزارشهای “جولان مانکن های زنده بالاشهری”، “کجا برویم برای تماشای جام جهانی”، و “چطور مهراب قاسم خانی در توئیتر رکورد شکست”.
در چهارمین روز از دوره تازه شهروند تیتر اول شد «به قباد رحم می کردید، نامردها» که گزارشی از واکنش هواداران سریال شهرزاد نسبت به مرگ قباد دیوان سالار (به بازیگری شهاب حسینی) بود.
به نوشته پولاد امین در این گزارش، در پایان سه سال پخش سریال شهرزاد، یکی از موفق ترین سریال هایی که خارج از فضای بسته صدا و سیما تولید شد و انتشار یافت، سروصدای بسیار به راه افتاده و هواداران قباد به کارگردان اعتراض کرده اند که چرا بعد از سه سال انتظار مظلوم ترین و تنها ترین شخصیت این سریال را در آخرین قسمت کشت.
تغییرات شکلی به روزنامه شهروند اکتفا نکرد در پایان تعطیلات پنج روزه نیمه خرداد حتی کیهان هم بعد از چهل سال که هیچ تغییری را پذیرا نشده بود با آوردن یک ستون رنگی در صفحه اول برای نشاندن تیتر مطالب صفحات داخلی در آن، نشان داد که هوس تغییر سنتی پنجاه ساله کرده است.
کنسرت – نمایش شط رنج
بهار تهران با کنسرت نمایش شط رنج آغاز شد، کاری از علی قمصری که در یک دو سال گذشته تار و تنبور به بغل کنسرت هایی در اروپا و موقعیت های متعدد اجرا کرده، اما آن چه نامش را بر زبانها انداخت، به شهادت اهل فن از شجاعت اوست در استفاده از صداهای ممنوع. در اجرای تالار حافظ، هر شب محدودیتی خواستند و قمصری و گروهش هر شب بر دامنه آزادی های خود افزودند. تا سرانجام هفته گذشته او احضار شد. اما در مصاحبه ای گفت دست نمی کشم.
شط رنج که وقتی نمایشش هم پایان گرفت، صدایش در دل ها پیچیده ماند، روایتی موسیقایی از علی قمصری است و نویسنده و سراینده اشعارش احسان افشاری.
بر صفحه شطرنج صحنه خواننده زن و مرد ابیاتی به آواز می خوانند که احسان افشاری سروده. زن اسب سفیدی است و مرد سربازی سیاه. هم آنجاست که از زبان زن می شنویم: نزدیکتر نیا، ما در غیاب فاصله نابود میشویم، ما آب و آتشیم.
مرد: خوشبخت ما که در تن هم دود میشویم، ای مادیان سرزده از خوابهای من، اکنون تویی خدای من و ناخدای من…
خوانندگان این کنسرت – نمایش، هاله سیفیزاده، مارال قمی، بهادر صحت و حسین پیرحیاتی هستند، بازیگرانش سارا رسولزاده و حامد شفیعخواه و کارگردانیاش به صورت مشترک برعهده شفیعخواه است و علی ساسانینژاد.
شفیعخواه میگوید ایده اصلی که عشق یک سرباز سیاه به یک اسب سفید (مهرههای شطرنج) است را علی قمصری مطرح کرده و در تعامل با احسان افشاری، او قطعات را سروده و زن و شوهرِی که بعد از چند سال زندگی مشترک به تکرار رسیدهاند و هر کدام در خواب و رؤیای خود یک اسب سفید و یک سرباز سیاه را میبینند در قالب بخش نمایشی اضافه شدهاند.
قمصری جدا از آهنگسازی و نواختن تار و دیوان، از حضور و صدای هاله سیفیزاده و مارال قمی تا حد امکان استفاده کرده است. و همین مخالفت و مزاحمت هایی را ایجاد کرد به خصوص در اشاره به اجراهای بیرون از کشور. خود می گوید: سعی میکنم وقتی در کشور خود هستم، تا جایی که ممکن است قانونمدار باشم، اما وقتی در خارج از کشورم می خواهم تصویر دلنشینی از ایران ارائه دهم، با وجود قوانین بعضا غیردلنشینی که اعمال میشود. ماجرای محدودیت صدای خانمها یکی از این قوانین است. وقتی در فستیوالهای خارج از کشور میخواهم از ایران حرف بزنم نمیدانم چطور میشود این موضوع صدای زن و مرد را برای دیگران توضیح داد.
به گزارش کانال تلگرام نمایش ـ کنسرت شط رنج، مهسا هدایتی درباره آن نوشت: برای بار دوم مهمان شط رنج بودم. بار اول احساسات ناشی از موسیقی و داستان بر من غلبه می کرد. احساسات فریب دهنده است و مانع از تمرکز ذهن بر جزئیات می شود، البته غلیان احساسات من از گناه فریبایی شطرنج کم نمی کند! بار دوم، ثانیه به ثانیه اجرا برایم معنا داشت. رقص مفهومی بازیگران در ابتدای کار چه درآمد زیبایی برای اجرا بود.
این نویسنده و شاعر تاکید کرده که: شب اول که اجرا را دیدم مرتب از خودم پرسیدم حالا چرا اسب؟ چرا اصلا یک سرباز در برابر سربازی دیگر نباشد؟ یا فیل چه کم از اسب دارد؟ دیشب که سرباز در تیررس ال مانند اسب نگاهش به او افتاد جواب سوالم را گرفتم. هیچ مهره ای زیباتر از اسب نمی تواند عشق را به تصویر بکشد . عشق همین است! در مسیر خودت هستی و کاری به کسی نداری اما از جایی که انتظارش را نمی کشی، انرژی عظیمی بر تو غالب می شود. هنوز هم از شوق آن صحنه اشک هایم جاری می شود. تارنوازی و پیله و پروانه برایم مثل مراقبه بود. ترجیح دادم چشمانم را ببندم و رقص چاکراها را در وجودم تجسم کنم . خودم را غرق نور می دیدم و دلم می خواست فریاد بزنم ” پیله وجود من حتما پروانه می شود” ، بگویم “رنج این شطرنج را نیازی به تسکین نیست” رنج گاهی آدم را بزرگ می کند و آن گاه که به بلوغ رسیدی در دل سیاهی رنج کورسوی سپیدی می بینی و به دنیایش ورود میکنی.
کتاب های هفته: از دولت آبادی و زیدآبادی
یک نظرسنجی در شبکه های اجتماعی برای یافتن پرخواننده ترین نویسندگان ادبیات معاصر نشان داد محمود دولت آبادی، عباس معروفی و خانم زویا پیرزاد پرهوادارترین نام ها در فضای امروز ادبیات کشورند. این در حالی است که “زوال کلنل”، آخرین رمان دولت آبادی که تاکنون به پنج زبان مختلف جهانی منتشر شده است هنوز بعد ده سال در ایران اجازه انتشار ندارد و فارسی زبانان از خواندن آن محروم شده اند. همزمان با برپایی جشنواره کتاب امسال، “طریق بسمل شدن”، کتاب دیگری از همین نویسنده بعد از ۴ سال منتشر شد و دو روزه به چاپ دوم رسید و هنوز در صدر پرفروش های شهر است.
پوپه میثاقی که طریق بسمل شدن را از روی متن انگلیسی خوانده است که چهارسالی قبل از انتشار آن به دست کتابخوانان جهان رسید در شرحی بر این کتاب نوشته: طریق بسمل شدن رمانی است دربارهی جنگ ایران و عراق و هستهی اصلی روایت آن در خط مقدم جبهه، بر تپهای با نام «تپهی صفر»، و در میان سربازانی شکل میگیرد که در محاصرهی دشمن قرار گرفتهاند و به دنبال راهی برای رسیدن به تانکر آب پایین دره هستند. اما این روایت در بستر لایهها و روایتهای متعدد دیگری قرار گرفته است که کل اثر را چیزی فراتر و عمیقتر از آن روایت مرکزی میسازد: روایت نویسندهای عراقی، نویسندهای ایرانی، اردوگاه اسرای جنگی، دادگاهی نظامی، فیلمی از همسر یک شهید، بازجویی و شکنجه و مرگ، روایتهای تاریخی سلسلههای ایرانی و عرب، داستان کبوتر و ماده شیر و روایتهای دیگری که همگی را راوی اصلی (شاید خود دولتآبادی) به ما خوانندگان کتاب ارائه میکند.
این لایههای مختلف ما را وا میدارند تا جنگ را از زوایا و جنبههای مختلف بکاویم: معنی وفاداری به وطن و جنگ برای آن چیست؟ چه قصههایی را میخواهیم بنویسیم و چه قصههایی را مجبور میشویم بنویسیم؟ آیا میتوان سربازان را نه فقط به عنوان نیروی دشمن که مثل آدمهای عادی دید؟ در میدان نبرد چطور میتوان با شیاطین و فرشتههای درون خود روبهرو شد؟ معنای انسانیت در دوران جنگ چیست؟ چرا نیاز داریم از واقعیت و دنیای اطراف فاصله بگیریم و خود و زندگی را در قالب افسانههای کبوتر و مار و ماده شیر بازآفرینی کنیم؟
هر چقدر انتشار طریق بسمل شدن از نویسنده ای که پنجاه سال است می نویسد، و رونق بخشیدن به بازار کتاب قابل تصور بود، اما انتظار اولین زندگینوشت روزنامه نگار و مفسری مانند احمد زیدآبادی، اولین اثر ادبی وی شگفتی ها برانگیخت.
زیدآبادی وقتی که بعد از سال ها از حبس به درآمد، آغاز به نوشتن زندگینامه خود کرد که اولین جلد آن با عنوان “از سرد و گرم روزگار” با استقبال وسیعی روبرو شد. در مقدمه کتاب نوشته: سرنوشت به دنبالم بود؛ «چون دیوانهای تیغ در دست» به خلاف همسالانم، تسلیم آن نشدم. هر غروب پاییز از بلندای تکدرخت تناور روستایمان چشم به افقهای دوردست و بیانتهای کویر دوختم و به آواز درونم گوش فرا دادم؛ آوازی که مرا به «انتخاب» فرامیخواند. پس انتخاب کردم؛ فقر و بیپناهی را با شکیبایی تاب آوردم، از رنج و زحمت کار شانه خالی نکردم، سر در کتاب فرو بردم و بر همهی تباهیهای محیط اطرافم شوریدم… این قصهی سرگذشت من است تا ۱۸ سالگی.
احمد زیدآبادی از دوران انقلاب به خاطر آورده زمانی که ژاندارم ها در میان راه متوقفش کردند و در چمدان کتاب یافتند. «میدانستم که کتابهای کانون پرورش فکری نمیتوانند مشکل امنیتی داشته باشند. ژاندارم ظاهرا به عنوان کتاب همینگوی حساس شده بود و بارها آن را ورق زد تا بداند منظور از وداع با اسلحه چیست. او سرانجام کتاب را با نارضایتی پس داد. ظاهرا از اینکه به کشفی نائل نشده بود، دلخور به نظر میرسید. گیر دادن ژاندارم به کتاب دو نوجوان در شرایطی که تظاهرات خیابانی علیه حکومت در همه شهرها فراگیر شده بود، «نبوغ» او را در دفاع از رژیم مورد علاقهاش نشان میداد!»
زیدآبادی از اولین روزهای انقلاب نوشته: «یک بار که به همراه مردی از کمربندی سیرجان عبور میکردم، چند نفر جلوی ماشین او را گرفتند و پرسیدند طرفدار شاه است یا آیتالله خمینی؟ مرد کمی مکث کرد و گفت خود شما طرفدار کدام یک هستید؟ آنها گرایش خود را بروز ندادند و بر پرسش خود پافشاری کردند. مرد هم لختی اندیشید و گفت اگر شما طرفدار یکی از آنها هستید من طرفدار هر دو هستم، چون یکی شاه کشور است و دیگری رهبر دین!» این پاسخ مدعیان را خوش آمد و خندیدند و ما را رها کردند. مدعیان طرفدار شاه بودند و از این پاسخ خشنود شدند وگرنه طرفدار انقلاب بودند این نوع پاسخ را نوعی توهین تلقی میکردند.»
در نشریات هفته گذشته هم نقد و معرفی کتاب از سرد و گرم روزگار به دفعات مطرح شد و کتاب احمد زیدآبادی همچنان در صدر فهرست کتابهای پرتیراژ است.
جشن تولد نگرانی و نومیدی
روزنامه اعتماد در شب هفده سالگیش، آن هم شب عید فطر، با اشاره به انتظار ایرانیان برای اولین بازی تیم ملی در برابر مراکش در سن پترزبورگ، از زبان جوانان کشور نوشته نسل ما هم حق شادمانی دارد. تیتر بزرگ صفحه اول هم هست «روزنامه (اعتماد) زنده است». اما در سمت راست صفحه ای چنین که با رنگ های سبز و قرمز آراسته شده عنوان مقاله اصلی چیزی دیگر است: نگران، ناامید، خسته
عباس عبدی زیر این تیتر نوشته: نگران، ناامید، خسته؛ توصیف اجمالی از وضعیت کنونی جامعه ایران است؛ توصیفی که شاید برخی را خوش نیاید. در گذشته، هیچگاه نه نگران بودم، نه خسته و نه ناامید. دوست نداریم این سخنها را بگوییم، چون بیم آن داریم که به افزایش نگرانی و خستگی و ناامیدی منجر شود. ولی چاره چیست؟ با هرکس که سخن میگوییم نسبت به آینده کشور و ایران نگران است. برخی از گذشتههای دور نگران بودهاند، ولی بسیاری نیز در سالهای اخیر به ویژه در یک سال گذشته نگران شدهاند. نگرانی به سرعت در روان و ذهن ما ریشه دوانده است.
مرگ حافظ شناس
هفته گذشته هاشم جاوید، حافظ شناس برجسته و شاعر شیرازی درگذشت. این پژوهشگر و حافظشناس برجسته و کم ادعا تنها در سال های پایان عمر رضایت داد تا کتابی از او به نام «حافظ جاوید» منتشر شود که شرح دشواری ابیات غزلیات حافظ است. او همچنین با همراهی بهاءالدین خرمشاهی تصحیحی از دیوان کرده است.
محمدعلی موحد پُزدادنی است
پوریا عالمی طنزنویس، میانه هفته، ستون همیشگی خود را در صفحه آخر شرق با نام بردن از محمدعلی موحد مورخ، مولانا شناس، متفکر و حقوقدان رنگی دیگر زد. آن هم در آستانه نودمین سالروز تولد آقای موحد.
عالمی طنزنوشته خود را با شرح تلفنی آغاز کرد که کسی خود را موحد معرفی کرد و او باور نداشت که استادست:
“گفتم: آقای موحد واقعی؟
گفت: بله.
گفتم: همان که ادبیات فارسی را ما با تصحیح او خوانده و درک کردهایم؟
گفت: خواستم بهت تبریک بگویم. کتاب مثنویمعنوی خود را برایت تحشیه کردم.
طنزنویس افزوده: بعد زنگ خانه به صدا درآمد و دویدم در را باز کردم و پیک خوشخبری کتاب تازه از تنور چاپ درآمده و امضاشده مثنویمعنوی را که نشر هرمس منتشر کرده است، داد دستم و مشتلق گرفت و رفت. در صفحه تقدیم کتاب با رنگ آبی و خطی درخشان نوشته شده بود: اشک توی چشمهام جوشید و گفتم: آقای موحد… اگر بدانید که من در آستانه سنکوپ هستم. محمدعلی موحد گفت: شیرینی کلماتت در این سالها از تلخی ایام کاست.
بغض کردم. اشک ریختم. نوک انگشتانم را کشیدم روی خط نازک محمدعلی موحد که سرشار از شکفتن و خلقکردن و کلمه بود. از ته دل آرزو کردم کاش سخاوت او در مهربانی عالمگیر شود و من هم بلد شوم شبیه او، دیگران و کارشان را ببینم. آرزو کردم کاش شبیه او پادشاه ادبیات باشم که همه کلمات در مشت اوست، اما همچون درویشی بینیاز کلمهها را با دیگران قسمت کنم.”