علیرضا نصراللهی: نقش این همه سایت و رسانه های ایرانی خارج از کشور چیست؟

0
1164

در خارج کشور سایت و رسانه های بسیار داریم،ولی دریغ از یک خبرگزاری که واقعأ از روی اصول و حس وطن پرستی کار کند.البته من نمی خواهم همه رسانه ها را زیر تیغ ببرم،ولی هر چه فکر کردم ندیدم در طول چهل سال گذشته رسانه ای بی هیچ چشم داشتی و فقط از روی وطن پرستی برای مردم داخل ایران کاری را که شایسته آن بوده و هستند رو انجام دهد. شما نگاه کوتاهی به شبکه های ماهواره ای سیاسی ایران بکنید،آدم از ایرانی بودن با چنین آدم هایی خجالت می کشد،صبح تا شب یا در حال فحش دادند بهم هستند و یا در حال دادن شماره حساب برای کمک های مالی،که بتواند به قول خودشان خرج ماهانه تلویزیون را پرداخت کنند،

رسانه های ایرانی خارج کشور چه تعهدی در مقابل مردم ایران دارند؟

به راستی نقش این همه سایت و رسانه های ایرانی خارج از کشور در بخش های مختلف خبری و تلویزیونی چیست؟

مقدمه کوتاه در مورد کار گروهی و خبری در بخش رسانه ها به طور عام

علیرضا نصراللهی ـ یاران ایران ـ 28.09.2018

Sobhani- saderate houghe bashar

لینک به منبع

رسانه های ایرانی خارج کشور چه تعهدی در مقابل مردم ایران دارند؟

به راستی نقش این همه سایت و رسانه های ایرانی خارج از کشور در بخش های مختلف خبری و تلویزیونی چیست؟

مقدمه کوتاه در مورد کار گروهی و خبری در بخش رسانه ها به طور عام

رسانه های اصیل باید بخاطرتحقق انسانیت، اخلاق و شرافت که در محور فطرت و آئین آزاده گی کار نمایند.رسانه ها به عنوان رکن چهارم و یک قوه با تحرک در جهان شهرت دارند و از آن ها به حیث جهت دهنده افکار عامه و وسیله اطلاع رسانی برای مردم استفاده صورت میگیرد این وسیله را می توان از چندین جهت مورد ارزیابی قرار داد که در حال حاضر به عنوان قوه چهارم در جوامع دیموکراتیک گفته شده است.

شیوه به کارگیری و نحوه فعالیت رسانه ها در کشور های جهان از هم تفاوت زیادی دارند در عده ای از کشور های مترقی، رسانه ها به حیث تربیون سیاست های جهانی استفاده می شود و نشرات چنین رسانه ها بالای تمامی افراد جهان تاثیرگذار بوده و دیدگاه های مردم را در قبال مسایل جهانی و فرا منطقوی تغییر میدهد و باعث قیام و نهضت ها و یا هم منسجم شدن کتله های بزرگی مردمی در برابر حاکمان مستبد می گردد

به همین مناسبت ۹ تیرماه (۳۰ ژوئن )به عنوان روز جهانی سواد و مطبوعات هر سال در سراسر جهان تجلیل می گردد که ارزش و اهمیت رسانه ها در جهان به معرفی گرفته می شود و هر کشور سیر تاریخی رسانه های خود را با شرایط فعلی به مقایسه می گیرند. رسانه ها نیز در تاریخ معاصر ایران فراز و نشیب های زیادی را در دوران نظام های سیاسی مختلف تجربه نموده است، نظام های استبدادی، کمونیستی و آزادی گرا از نظام های اند که رسانه های ایران در طول عمر کوتاه خود آن را تجربه نموده است.

صاحب نظران علوم ارتباطات اجتماعی در ایران از میان نظریه‌های هنجاری رسانه‌ها، مناسب‌ترین تئوری برای جامعه ایران را نظریه مسئولیت اجتماعی می‌دانند. نظر مزبور بر پایه این فرض بنا شده است که آزادی همیشه تعهداتی را به همراه دارد و رسانه‌ها که قدرت ویژه‌ای دارند، باید در مقابل جامعه مسئول باشند. به عبارتی آزادی و تعهد ۲ روی یک سکه‌اند و همان‌طور که رسانه‌ها و به‌ ویژه مطبوعات آزادند از دولت و سایر نهادها انتقاد کنند، در قبال مصالح و منافع ملی و پاسخ به نیازهای جامعه نیز مسئولیت دارند.
یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های این نظریه، پایبندی به اصول اخلاقی حرفه روزنامه‌نگاری و تأکید براصولی نظیر استقلال، بی‌طرفی و عینی‌گرایی است. آفتی که امروزه رسانه‌ها و بخصوص فضای مجازی را تهدید می‌کند، فاصله گرفتن از اخلاق است و به همان میزان که رسانه‌ها از اخلاق فاصله بگیرند، جامعه نیز از آن‌ها فاصله می‌گیرد. مقصود از «اخلاق رسانه‌ای» مجموعه قواعدی است که باید دست‌اندرکاران رسانه‌ها، داوطلبانه و براساس ندای وجدان و فطرت خویش، در انجام کارهای حرفه‌ای رعایت کنند، بدون آن‌که از سوی دولت‌ها یا کانون‌های قدرت و ثروت، تحت فشار قرار گیرند که در این زمینه همان گونه که احترام به حقوق روزنامه‌نگاران از سوی دولت و مردم حیاتی است تا بتوانند نقش کلیدی و بنیادی خود را به راحتی ایفا کنند، رعایت موازین و مقررات حرفه‌ای نیز ضروری و الزامی است تا جامعه دچار هرج و مرج نشود.
یکی از استثناهای حق کسب خبر، که خبرنگار مجاز نیست از آن اطلاعاتی به دست آورد «حریم خصوصی» است. حریم خصوصی بخشی از زندگی اشخاص است که یک فرد مربوط به خود می‌داند و ورود به آن را برای دیگران، جایز نمی‌شمارد. لطمه‌هایی که از ناحیه رسانه‌ها متوجه شخصیت افراد می‌شود، عمدتاً تمامیت معنوی آنان را نشانه می‌رود. رسانه‌ها ممکن است ناخواسته و یا خدای ناکرده مغرضانه آبروی یک فرد را لکه‌دار و مسائل خصوصی افراد را افشاء کنند، از نام و شهرت یک شخص سوء استفاده به عمل آورند و یا فردی را به غلط به افکار عمومی معرفی و چهره نادرستی از وی در انظار دیگران، ترسیم کنند.
فراموش نکنیم که در دنیای رسانه‌ای شده امروز، اخلاق مسئولانه رسانه‌ای به جای منطق قدرت، منطق حقیقت را می‌پذیرد و به جای نفرت، بر دوست داشتن تکیه می‌کند، به جای دیگر ستیزی به نوع‌دوستی می‌اندیشد، دیگران را به جای تیرگی به گفت‌وگو فرا می‌خواند و به جای برجسته سازی، به عینیت‌گرایی رو می‌آورد و بالاخره به جای جنگ و ستیز، در پی صلح و آرامش است و از این‌رو «حق ارتباط»، «ارزش‌های دموکراتیک جریان آزاد اطلاعات» و «مسئولیت اجتماعی رسانه‌ها» در این جهت اهمیت می‌یابند.
زبان ارتباطات عاری از اخلاق و متکی بر قدرت، زبان تفرقه و مبالغه و شرور جلوه دادن «دیگری» در برابر خود است، اما زبان ارتباطات مبتنی بر اخلاق و منتهی به گفت‌وگو، زبان مدارا به جای نفرت، زبان تفاهم به جای تیرگی، زبان تنوع پذیری به جای بیگانه هراسی و زبان صلح به جای جنگ و از همه بالاتر، زبان عدالت به جای بیداد و نابرابری است.

به راستی کدام یک از رسانه های خارجی در چارچوب خبر براصولی نظیر استقلال، بی‌طرفی و عینی‌گرایی است.

در خارج کشور سایت و رسانه های بسیار داریم،ولی دریغ از یک خبرگزاری که واقعأ از روی اصول و حس وطن پرستی کار کند.البته من نمی خواهم همه رسانه ها را زیر تیغ ببرم،ولی هر چه فکر کردم ندیدم در طول چهل سال گذشته رسانه ای بی هیچ چشم داشتی و فقط از روی وطن پرستی برای مردم داخل ایران کاری را که شایسته آن بوده و هستند رو انجام دهد.

شما نگاه کوتاهی به شبکه های ماهواره ای سیاسی ایران بکنید،آدم از ایرانی بودن با چنین آدم هایی خجالت می کشد،صبح تا شب یا در حال فحش دادند بهم هستند و یا در حال دادن شماره حساب برای کمک های مالی،که بتواند به قول خودشان خرج ماهانه تلویزیون را پرداخت کنند،

ولی از آنجا که اینجور آدم ها همیشه دستشان برای مردم رو می شود،نمتواند دوام بیاورند و در یک دوره ظهور می کنند و بعد از یک مدت ناپدید می شوند،و به قول بعضی ها پولهای  کمک های مردمی در کازینو ها خرج می شود.

خیلی از این رسانه ها وابسته به کشور های غربی هستند و با کمک به رسانهای آنها از طرف دولت های مربوطه موظف هستند در راستای خط سیاسی آنها حرکت بکنند،البته این رسانه ها چنین وانمود می کنند،که به هیچ ارگانی وابسته نیستند.

من نمیخواهم از دولت جمهوری اسلامی حمایت کنم ولی ما همه هر چقدر هم که با هم بد باشیم در آخر ایرانی هستیم،و اگه گوشت همو بخوریم استخوان های همدیگر رو دور نمی ریزیم،ما با دولت و قانون اسلامی مشکل داریم و این آرای مردم ایران هست،که باید در مورد این موضوع قضاوت کنند نه هیچ کس دیگر!

آدم حالش بد می شود، از خبرهای یکطرفه شما که همه مشکل را به دولت ربط می دهید،پس سهم شما و ما این وسط چی هست؟

آیا از اینکه همش چوب لای چرخ این رژیم می کنید خسته نمی شوید،وقتی شما به هر دلیل به مقام های غربی اخبار می دهید،این دولت نیست که زیر فشار قرار میگیرد این مردم شریف ایران هستند که با سیلی صورت خودشان را سرخ نگه می دارند،و زیر بار این تورم کمرشان خم می شود،ولی نه من و نه شما در داخل نیستیم که این فشار را متحمل شویم.

  • بهتر نیست کمی عاقلانه تر به این جریان نگاه کنیم؟
  • بهتر نیست به جای بد اندیشی،کمی هم خوب فکر کنیم؟
  • بهتر نیست به جای گزارش دادن به دیگران کمی هم تغییر روش دهیم؟
  • بهتر نیست به جای تشویق کردن به تحریم ها کمی هم انتقاد کنیم؟
  • بهتر نیست بگذاریم مردم داخل ایران برای خودشان تصمیم بگیرند؟
  • بهتر نیست به جای بزرگ کردن اخبار مربوط به ایران واقعیت ها رو بنویسیم؟
  • بهتر نیست به جای رفتن به دنبال تروریسم،او را محکوم کنیم؟
  • و خیلی دگر از این بهترها که شما بهتر از من میدانید!
  • در طول چهل سال گذشته کدام رسانه خارج از کشور برای مردم ایران دستی بالا زده و به آنها کمک کرده است؟

در طول چهل سال گذشته کار همه رسانه ها ایرانی این بوده که دست همو برای یک دیگر رو کنند،و بهم مارک جاسوسی بزنند.

این وضع رسانه های ماست،چه برسد به شبکه های تلویزیونی،که واقعأ باید در همه آنها رو به غیر از چند مورد گِل گرفت،وقتی میخواهی به حرفهای آنها گوش کنی،یا در حال فحش دادن بهم هستند،یا دارند گدایی می کنند.

البته در مورد شبکه فساد سازمان مجاهدین که تمامأ خبرهای دورغ به خورد مخاطبین خودش که اگه وجود داشته باشد،میدهد حرفی نیست،چون این سازمان اساسأ بر پایه دروغ و جاسوسی بنا شده و توسط همین شبکه ها و سایتهای وابسته به این فرقه هست که آنها میتواند برای دورغهای خودشان از دولتهای غربی پول دریافت کنند البته باید بگویم که عربستان چیز تازه ای نیست ولی اسراییل و آمریکا به تازه گی به این لیست اضافه شدند.

همانطور که در نشست سازمان ملل نخست‌وزیر اسرائیل بنیامین نتانیاهو با نشان دادن پلاکاردی محل این تاسیسات «مخفی» را در حومه تهران اعلام کرد.واقغأ شما فکر می کنید بنیامین نتا از خودش این خبر را در آورده است نه به خدا اینها همان جاسوسانی هستند که بهش خبر میدهند،حالا بعضی از وقتها درست و بعضی از وقتها غلت،و در محتوا فرقی نمی کند خبر از ایران بهش میرسد.ولی آیا به نظر شما به هر دلیل اینکار که آدم کشور خودش را به این آدمها که  میخواهند سر به تن هیچ یک از ما ایرانیها نباشد بفرشد صحیح است.

به خدا قسم نه امریکا و نه اسراییل و حتی کشورهای دیگر،هیچ کدام دوست ندارند پیش رفت ایران و ایرانی را ببیند،و برای همین بود که همین آقایان که خودشان را دوست مردم ایران می نامند،که دشمن سرسخت مردم ایران هستند بدون اغراق ،وقتی دیدند محمدرضا شاه پهلوی دارد به قدرت میرسد سرش را زیر آب کردند و ایران را پنجاه سال به عقب راندند،پس لطفأ نگویید در کنار مردم ایران هستیم بهتر است بگویند در کنار نفت ایران هستیم

از همه بدتر سایت اینترنشال هست که به سلامتی با همه رفیق هست و دست رد به سینه هیچ تروریستی نمیزند،تازه داوطلب خودش میرود تا در مورد حمله تروریستی به اهواز گزارش هم تهیه کند!

مثلا روز یازدهم سپتامبر ، مجری یک شبکه زنگ می زد به اسامه بن لادن و می گفت : آقای اسامه بن لادن خوش آمدید… توضیحاتتون را ارائه بدید!!

       
  1. ولی سوال اینجاست که آقای اصغر رمضان پور مگه شما نمی خواستید که صحت اخبار با اطلاع شوید،پس چرا بعد از مطلع شدن آن را پخش کردید؟
  2. به گفته خودتان شما هم مثل خبرگزاری های دیگر که نام بردید اطلاع رسانی کردید،شما به بقیه چکار دارید شما آنچه را که صحیح است انجام دهید،شاید بقیه بخواهند خودشان را بکشند،آیا شما هم خودتان را می کشید؟
  3. ولی این شما بودید که برای عقب نماندن از غافله این خبر را پخش کردید؟
  4. شما هم می توانستید به عنوان یک ایرانی اوّل از این حمله تروریستی انتقاد کنید،بعد می گشتیم  به دنبال گروهی که اینکارو  انجام داده و یا مسئولیت آن را پذیرفته،ولی هرگز شما این عمل را محکوم نکردید چرا؟
امیدوارم در آینده همه رسانه های فارسی زبان خارج کشور بجای اینکه مدافع منافع غربی ها باشند کمی هم مدافع حقوق از دست رفته ملّت ایران باشند و به قول معرف کمی هم برای خانه دل بسوزانند.
به خدا باور نمی کنید در اروپا و آمریکا چه باند و باند بازیهایی هست و همه آنها برای رقابت که کی زودتر خبرچینی کند از هم سبقت میگیرند،که مبادا از قافله عقب بماند،البته منظور از قافله دلار سبز  است نه چیز دیگری.
ما تعدادی از جداشده گان فرقه رجوی مدّتهاست که در مورد یک خبرگزاری که دستش تا آرنج به کارهای جاسوسی( خبرچینی و پولشویی و…)آلوده می باشد در حال تحقیق می باشیم که البته رو به اتمام می باشد و به زودی همه مدارک این لانه فساد را به مردم ایران معرفی خواهیم کرد.
باشد که درس عبرتی برای دگر رسانه های ایرانی باشد که با مردم ایران و دیگر هموطن های خودشان صادق باشند.

به امید سر بلنذی برای همه ایرانی های عزیز داخل ایران که رگ غیرتشان اجازه نمی دهد تا هر بی سروپایی بخواهد  به آنها دستور دهد و برایشان تصمیم بگیرند

//////////////////////////

Mojahedin khalgh az Tehran ta Tirana-Albania -4- Sobhani 2

دعوا در یک کلام همانطور که خود مسعود رجوی بارها در نشست های شورای مرکزی سازمان در عراق بیان کرده و  نگارنده هم حضور داشته است ، و همچنین در سال های اخیر هم توسط مریم رجوی تکرار شده است ، این بود که رهبری انقلاب 1357 توسط خمینی به سرقت رفته است. خوب پرسش این است که از چه کسی این ” رهبری انقلاب ضد سلطنتی ” به سرقت رفته بود؟ روشن است که پاسخ چیست . در یک کلام پاسخ از نگاه مسعود رجوی و مریم رجوی و مجاهدین خلق این است که خمینی رهبری انقلاب 1357 را از مسعود رجوی سرقت کرده است و حالا باید بعد از سال 1357 تلاش شود که این رهبری به سرقت رفته به صاحب اصلی اش باز ستانده شود . این چکیده همه بحث است . این ریشه اصلی همه درگیری های خیابانی ما بین  بهمن 1357 تا 1360 است. بازستانی  ” رهبری به سرقت رفته ” انقلاب 1357 ریشه شکل گیری سی خرداد 1360 بوده است …

همانطور که گفتم خوب هر کسی که تجربه داخل زندان را هم داشته باشد خوب درک میکند که انسان در درون زندان و تنهایی خودش با خودش ، به رویاپردازی و قهرمان سازی از خود نیز می پردازد، بخشی به دلیل وجود توانمندی ها واقعیت است اما بخشی هم به دلیل محیط و شرایط بسته زندان تبدیل به توهم می شود و مسعود رجوی به این بیماری مبتلا شده بود. بنابراین در این شرایط مسعود رجوی که مدعی بوده  رهبری مبارزات علیه رژیم شاه با مجاهدین خلق  و او بوده است ، ناگهان با پدیده ای جدید سیاسی ، اجتماعی  و جنبشی به رهبری آقای خمینی روبرو می شوند که اتفاقا در این جنبش همان هایی که در زندان شاه  از جانب مسعود رجوی و مجاهدین خلق  راست ارتجاعی ، ساواکی  و سپاس گو شاهنشاه نامیده می شدند و مورد بایکوت قرار می گرفتند ، دست بالا را دارند .  حالا  این افراد ” راست ارتجاعی ” از سازماندهان اصلی شده اند و مدیریت انقلاب  ضد سلطنتی 1357 را بر عهده گرفته اند و در این نقطه است که مجاهدین خلق و مسعود رجوی مستقر در زندان شوکه می شوند. چرا که می بیند همان هایی که بایکوت می شدند و راست ارتجاعی نام می گرفتند ، حالا بازی گردان شده اند.

محمد حسین سبحانی: مسعود رجوی اعتقاد داشت “رهبری انقلاب ضد سلطنتی” از او سرقت شده است

مجاهدین خلق ، از تهران تا تیرانا در آلبانی  ـ قسمت چهارم

ایران قلم ـ 16.09.2018

لینک به قسمت اول

لینک به قسمت دوم

لینک به قسمت سوم

Mojahedin khalgh az Tehran ta Tirana-Albania -4- Sobhani 2

محمد حسین سبحانی: مسعود رجوی اعتقاد داشت “رهبری انقلاب ضد سلطنتی” از او سرقت شده است

مجاهدین خلق ، از تهران تا تیرانا در آلبانی  ـ قسمت چهارم

در اینجا  نکته مهمی را برای ادامه بحث مطرح می کنم که در بحث های بعدی و  بررسی وقایع 22 بهمن 1357 تا 30 خرداد 1360 می تواند کمک کننده باشد. اما قبل از آغاز این بحث خوب است به ادعای مسعود رجوی و مجاهدین خلق هم اشاره ای داشته باشیم.

مسعود رجوی بارهای در نشست های شورای مرکزی سازمان مجاهدین خلق در عراق در پایگاه های اشرف و بدیع زادگان  که نگارنده هم حضور داشته است به این موضوع اشاره کرده است که :

” خمینی رهبری انقلاب ضد سلطنتی را به سرقت برد “

یا نوشته اند:

” به‌رغم این‌که ضربه از طرف اپورتونیستهای چپ‌نما بود، مسعود رجوی تهدید اصلی مجاهدین و جنبش را مرتجعین راست دانست. در آن زمان برای ما زیاد قابل لمس نبود که این تهدید چقدر جدی است، ولی بعدها که خمینی رهبری انقلاب را سرقت کرد و با سازش و بند و بست کل انقلاب را به سرقت برد تازه ما متوجه شدیم که مسعود رجوی آنموقع روی چه نقطه مهمی انگشت گذاشته بود ” منبع سایت رسمی سازمان مجاهدین خلق

هم چنین مریم رجوی به مناسبت انقلاب  22 بهمن 1357 در یک سخنرانی گفته است که  :

” مریم رجوی با  مروری بر شرایطی که دیکتاتوری شاه بر ایران حاکم کرده بود یادآور شد که انقلاب ضد سلطنتی مردم ایران توسط خمینی ربوده شد … “

Mojahedin khalgh az Tehran ta Tirana-Albania -4-rahbari-be-serghat-rafte-903x1024

در موارد متعدد دیگر نیز نشریه های نوشتاری و اینترنتی مجاهدین خلق به ” سرقت رهبری انقلاب ضد سلطنتی ”  اشاره شده است. حال با این توضیح اولیه به بحث خودمان بپردازیم.

من فکر می کنم وقایع و رویدادهای داخل زندان شاه ما بین زندانیان، از اعضای مجاهدین خلق گرفته تا بخش روحانیت ، افراد مستقل ملی مذهبی ، سازمان چریک های فدایی خلق و سایر  گروه های مارکسیستی  موضوع مهمی می باشد که بدون ارتباط با رویداهای پیش آمده بعد از بهمن 1357 نیست.  یعنی نمی توان در بررسی مسائل تاریخی و رویداد ها و تقابلی که بین سازمان مجاهدین خلق و  بخشی از مسئولین حکومت بعد از انقلاب پیش آمد  را جدا از اتفاق های پیش آمده در زندان های شاه بین  این افراد و جریان سازمان مجاهدین بررسی کرد. رویدادها، درگیری ها و اختلافاتی که بعد از انقلاب 1357 بین سازمان مجاهدین و بخشی از حکومت علنی شد، بطور اتفاقی پیش نیامده بوده است. بلکه این درگیری ها و خشونت های کلامی، نوشتاری و سرانجام فیزیکی ، ریشه در اختلافات آنها در داخل زندان شاه داشته است.

بطور مثال اگر اسدالله لاجوردی وجود داشته است که براساس گزارشات منابع مختلف یک ضدیت و مخالفت ویژه ای با سازمان مجاهدین داشته ، اگر دقت کنیم می بینیم که سابقه ، ریشه و نطفه این اختلافات و تعریف منفی از یکدیگر در  همان زندان شاه وجود داشته است. فضایی که افراد در زندان مورد اتهام ، توهین  قرار می گرفتند ، بایکوت  می شدند و راست ارتجاعی ، ساواکی و غیره نام می گرفتند و قلمداد می شدند.

لازم به یادآوری است که مسعود رجوی به لحاظ شخصیتی فردی توانمند ، با هوش و دارای اراده قوی بوده است که این موضوع را همه مخالفین و منتقدین و موافقین مسعود رجوی در مورد او تایید می کنند و اگر کسی بخواهد در بررسی مسائل سازمان مجاهدین توانمندی های شخصی مسعود رجوی را نبیند در تحلیل و بررسی تاریخی سازمان مجاهدین خلق دچار اشتباه می شود. این روشن است  که وی بسیار با انگیزه بوده، قدرت رهبری داشته و به قول معروف برای اثبات آن شب و  روز نداشته و خودش را لایق رهبری جنبش و مبارزات علیه شاه می داسته است. مسعود رجوی در ذهن خود نتیجه گیری می کرده است که خوب اگر مجاهدین خلق پیشتاز مبارزات هستند ، تنها عضو باقی مانده کمیته مرکزی هم که من هستم ، رهبری داخل زندان را هم که نخبگان مبارز در آن هستند من به عهده دارم  ، پس رهبری جنبش و انقلاب هم  باید با من باشد.

خوب  هر کس هم که تجربه زندان را داشته باشد ، می داند که در شرایط و فضایی که محیط بسته زندان برای آدم ها می سازد ، بخشی نیز  جدا از توانمندی ها و از جان گذشتگی های واقعی  ، بخشی نیز رویا سازی همراه با توهم  برای فردا می باشد. حال شما این توهم و رویا پردازی را بگذارید بغل توانمندی هایی که مسعود رجوی در حل و فصل  مسائل اعضای مجاهدین در داخل زندان داشته ، از سوی دیگر حمایتی که روحانیون ارشد زندانی مثل طالقانی ، منتظری ، هاشمی رفسنجانی ، ربانی املشی و غیره از مجاهدین خلق داشته اند ، نیز بر  توهم مسعود رجوی و جایگاه مجاهدین خلق دامن می زده است که آری مجاهدین خلق رهبری مبارزات مردم در زمان شاه را بر عهده دارند من هم که رهبری این سازمان را دارم و تنها بازمانده مرکزیت این سازمان هستم.

حال در این شرایط اتفاق جدیدی پیش می آید و معادلات سیاسی ، اجتماعی داخل ایران و همچنین معادلات بین المللی مسائل دیگری را رقم می زند و جنبشی مسالمت آمیز و منفک از مبارزه مسلحانه آغاز می شود که رهبری آن را آیت الله خمینی بر عهده دارد که سرانجام به پیروزی انقلاب 1357 منجر می شود.  واقعیت تاریخی این است که انقلاب 1357 محصول رهبری های آقای خمینی و  سازماندهی شبکه زنجیره ای روحانیت بوده  و نه آنچه که محصول مبارزه مسلحانه و فعالیتهای سازمان مجاهدین و یا حتی سازمان چریک های فدایی خلق بوده باشد و  کسی فکر نمی کنم در این تردید داشته باشد، اما این را مسعود رجوی آگاهانه نادیده می گیرد. بنابراین در این شرایط که از اواخر 1356 تا بهمن 1357 به طول می کشد مردم با تشویق اقای خمینی و شبکه گسترده روحانیت در خیابان ها و مجالس به مخالفت با رژیم شاه می پرداختند.

در این شرایط افرادی که در درون زندان شاه در حبس بودند و بویژه مسعود رجوی می دیدند مبانی تئوریک شکل گیری انقلاب در ایران با آنچه آنها فکر می کردند باید باشد یا باید بشود، تفاوت دارد.  همانطور که گفتم خوب هر کسی که تجربه داخل زندان را هم داشته باشد خوب درک میکند که انسان در درون زندان و تنهایی خودش با خودش ، به رویاپردازی و قهرمان سازی از خود نیز می پردازد، بخشی به دلیل وجود توانمندی ها واقعیت است اما بخشی هم به دلیل محیط و شرایط بسته زندان تبدیل به توهم می شود و مسعود رجوی به این بیماری مبتلا شده بود.

بنابراین در این شرایط مسعود رجوی که مدعی بوده  رهبری مبارزات علیه رژیم شاه با مجاهدین خلق  و او بوده است ، ناگهان با پدیده ای جدید سیاسی ، اجتماعی  و جنبشی به رهبری آقای خمینی روبرو می شوند که اتفاقا در این جنبش همان هایی که در زندان شاه  از جانب مسعود رجوی و مجاهدین خلق  راست ارتجاعی ، ساواکی  و سپاس گو شاهنشاه نامیده می شدند و مورد بایکوت قرار می گرفتند ، دست بالا را دارند .  حالا  این افراد ” راست ارتجاعی ” از سازماندهان اصلی شده اند و مدیریت انقلاب  ضد سلطنتی 1357 را بر عهده گرفته اند و در این نقطه است که مجاهدین خلق و مسعود رجوی مستقر در زندان شوکه می شوند. چرا که می بیند همان هایی که بایکوت می شدند و راست ارتجاعی نام می گرفتند ، حالا بازی گردان شده اند.

Mojahedin khalgh az Tehran ta Tirana-Albania -4-jalase sepas

بطور مثال طیفی از زندانیان سیاسی رژیم شاه که در زندان بودند و وابستگی به روحانیت و بازار و حزب موتلفه داشتند در  توطئه و جلسه ای که ساواک بعد از اعلام موجودیت بخش مارکسیستی سازمان که با ترور و خشونت همراه بود ، برگزار می کند، شرکت می کنند .

هدف ساواک شکاف بیشتر در بین زندانیان  بود چرا که بعد از  اعلام مارکسیسیت شدن سازمان مجاهدین در بیرون از زندان  به اختلافاتی که بین بخش مذهبی وابسته به روحانیت و بخش مذهبی وابسته به مجاهدین خلق در زندان پیش امده بود، دامن بزند. چرا که بسیاری از افراد مذهبی و روحانیت از اینکه متوجه شدند سازمان مجاهدین در خارج از زندان مارکسیست شده اند ، دچار شگفتی شده بودند و این در مناسبات بین آنها و مجاهدین خلق حاضر در زندان شکاف انداخته بود. در جلسه ای که اشاره کردم  این افراد زندانی که بیش از 60 نفر بوده اند، که بخشی عمق داستان و این جلسه  را می دانستند و بخشی هم نمی دانستند، شرکت می کنند که به جلسه سپاس شاهشاه معروف می شود. در این جلسه آدم های شناخته شده ای مثل مهدی عراقی، عسگر اولادی ، مهدی کروبی ، قدرت الله علیخانی ، ابوالفضل حیدری و  … حضور داشتند و به سپاس گو به شاه معرفی می شدند.

اما سازمان مجاهدین و مسعود رجوی در هنگام بروز این پدیده نیامدند عمق اهداف ساواک را روشن کنند بلکه از بروز این موضوع برای اثبات صحت خط و خطوط خود استفاده می کردند و می گفتند ببینید ما داریم درست می گوییم و  این راست ارتجاعی است که تهدید اصلی هست و نه اپورتویست های چپ نما و یا مارکسیست ها.

این افرادی که در  جلسه سپاس شرکت کرده بودند ، خودشان اعتقاد داشتند ما اگر زندان برویم بیرون بهتر می توانیم به مبارزه کمک کنیم. حال اگر قرار است ما بگوییم اشتباه کردیم ، می گوییم اشتباه کردیم و می رویم بیرون. چه اشکالی دارد ما تقیه کینم ، تقیه هم در اسلام وجود دارد ، حال بگذار ساواک و عضدی و رسولی و غیره فکر کنند ما نادم شده ایم ، ولی ما خط خودمان را می رویم . در خاطرات آقای عسگر اولادی هست که نوشته در این مورد  آیت الله میلانی در مشهد  اتسفتا کرده اند که اگر ما از زندان بیرون بیاییم بهتر می توانیم به روند مبارزه با شاه کمک کنیم که از آیت الله میلانی نقل می شود که بله اشکالی ندارد اگر شما بتوانید بدون اینکه امتیاز ویژه ای به شاه بدهید بیرون بیایید.

حالا جدا از  این واقعه ای که تجت عنوان جلسه سپاس شکل گرفته برخورد سازمان مجاهدین و مسعود رجوی با این پدیده که اتفاقا خودشان هم اعتقاد داشتند، توطئه و برنامه ریزی ساواک بوده، یک برخورد حذفی و ترور گونه بوده است . هم در مورد همه ادم هایی که  در جلسه سپاس شرکت کرده بودند و چه آدم هایی که به بخش مذهبی وابسته بودند و از هواداران مجاهدین خلق بودند وهنوز در زندان شاه  در حبس بودند، اما  با وقوع قتل شریف واقفی و ترور صمدیه لباف و محمد یقینی و اعلام موجودیت بخش مارکسیستی سازمان  توسط تقی شهرام ، از مجاهدین خلق زندانی در زندان شاه فاصله گرفته بودند. این زندانیان هم مورد طعنه و کنایه قرار می گرفتند که یا با مجاهدین خلق باشید یا مسیر راست ارتجاعی را خواهید رفت.

نقل است که مهدی بخارایی از اعضای قدیمی سازمان مجاهدین که بعد از انقلاب نیز اعدام شد در زندان شاه اولین باز هنگامیکه در بیمارستان زندان بوده  فیلم جلسه سپاس را از تلویزیون می بیند . به نظر می رسد دیدن فیلم توسط مهدی بخارایی در بیمارستان را هم باید به حساب هوشیاری ساواک گذاشت تا اصل خبر توسط خود زندانیان و مجاهدین به داخل زندان برده شود، چرا که وقتی مهدی بخارایی را به زندان اوین منتقل می کنند ، خبر را ابتدا به مسعود رجوی و  موسی خیابانی می گوید و  بعد به سایر زندانیان اعلام می شود که مهدی بخارایی خبر مهمی دارد . وقتی مهدی بخارایی می خواهد مشاهدات خود از  تلویزیون را بگوید مسعود رجوی و موسی خیابانی دو طرف وی ایستاده بودند ، مهدی بخارایی داستان جلسه سپاس را تعریف می کند و غوغایی در زندان راه می افتد و   در این فضا مسعود رجوی در صدد تحلیل خودش که در ” بیانیه 12 ماده ای اپورتونیسم های چپ نما ”  آمده بود بر می آید.   این بیانیه  ارزیابی مجاهدین خلق از ظهور بخش مارکسیستی سازمان و  یا به قول مسعود رجوی اپورتونیست های چپ نما  بود که مسعود رجوی در سال 1388 در کتاب استراتژی قیام دوباره به آن اشاره کرده است:

«جریان اپورتونیستی چپ‌نما، موجب بروز زودرس یک جریان راست ارتجاعی شده است که در مرحله کنونی تهدید اصلی درونی مجموعه نیروهایی است که تحت عنوان اسلام مبارزه می‌کنند، و ما با آن هم مبارزه می‌کنیم. جریان فوق از ضدیت با نیروهای انقلابی به‌ویژه مجاهدین شروع شده و سپس در مسیر رشد خود با نفی مشی مسلحانه به سازشکاری و تسلیم طلبی و سرانجام خروج از جبهه خلق و تغییر تضاد اصلی منجر می‌شود. این جریان اپورتونیستی خطر بروز و رشد خصایص ارتجاعی را در درون نیروهای مترقی مسلمان پیش می‌آورد». (مسعود رجوی ـ استراتژی قیام و سرنگونی )

Mojahedin khalgh az Tehran ta tirana-4-Masoud Rajavi va Mehdi Abrishamchie

 مهدی ابریشمچی در همین رابطه گفته است:

شگفت انگیز این بود که کودتا را اپورتونیستهای چپ‌نما که به‌اصطلاح خودشان را مارکسیست می‌نامیدند انجام داده بودند و اما هنر رهبری مسعود رجوی این بود که در آن مرحله گفت تهدید برای سازمان مجاهدین و تمامی نیروهایی‌که با نام اسلام مبارزه می‌کنند از راست ارتجاعی و بقول امروز از جریان بنیادگرایی مذهبی است. ( به نقل از سایت سازمان مجاهدین خلق )

به توجه به فضای داخل زندان مشخص می شود که  مسعود رجوی در داخل زندان مایل بوده است همه دنباله رو او باشند و اگر کسی مخالفت می کرده  ، راست ارتجاعی ، دگم ، سپاسگوی شاه و غیره نام می گرفته و تا جاییکه در داخل زندان بایکوت می شده است و  در این شرایظ هیچ فرد وابسته به مجاهدین که اکثریت زندانیان را تشکیل می دادند، اجازه نداشتند حتی با  آنها در داخل زندان سلام و  علیک کند، افرادی مثل آیت الله ربانی و سایر روحانیون ارشد که  قبل از اعلام موجودیت بخش مارکسیستی سازمان پشت سر مجاهدین خلق  در داخل زندان نماز جماعت می خواندند. افرادی مثل  محمد علی رجایی تا سطح عضویت به سازمان مجاهدین نزدیک شده بودند و سایرین بایکوت می شدند، مرز حق و ناحق  مسعود رجوی و دیدگاه های او در داخل زندان بوده است. البته  ان طرف هم بیکار نبوده است و بحث نجس و پاکی مارکسیست ها را راه می انداخته است و ظرف و ملاقه جدا  برای ناهار و شام  استفاده می کردند و همه غیر از خودشان را نجس می دانستند. در این شرایط هست که مسعود رجوی جایگاه خودش را بیشتر تثبیت می کند چرا که مدعی رهبری مجاهدین خلق و طبعا جنبش بوده است .  همین وضعیت و  اختلافاتی که در داخل زندان بوده است بعد از سرنگونی شاه در بیرون هم ادامه بیىدا می کند ولی دیکر تعادل قوا بعد از انقلاب ضدسلطنتی مثل داخل زندان نبوده است که مسعوى رجوی و مجاهدین دست بالا را داشته باشند اتفاقا همه آنهایی که در داخل زندان بایکوت شده بودند،حالا یکی شده دادستان ، یکی شده وزیر  ، یکی شده عضو شورای انقلاب.

مسعود رجوی در ۳۰دی ماه  1357 از زندان شاه به همراه تعداد دیکری از زندانیان  آزاد می شود  30 دی ماه تا 22 بهمن 1357 یک فاصله سه هفته ای هست . مسعود رجوی در سی دی ماه 1357 از  آن جایگاهی که خود را در قامت رهبری انقلاب می دیده است ، پایین آمده و به یک زندانی سیاسی آزاد شده تبدیل می شود. احساس انزوا و شکست می کند و نظاره گر است که چرخ های انقلاب 22 بهمن 1357 را افراد  دیگری می چرخانند . افرادی که در زندان زیر دست او بوده اند و مسعود رجوی  آنها را راست ارتجاعی می نامیده است و حتی بایکوت و تحریم کلامی می کرده است.

اگر چه  مهدی ابریشمچی شوهر اول مریم رجوی از این انزوا بیان دیگری دارد و مدعی است که :

Mojahedin khalgh az Tehran ta Tirana-Albania -4- ezdeaje masoud rajavi va maryam rajavi

«اگر از من سؤال کنید که مهمترین وقایع تاریخ مردم ایران در دهه‌های اخیر، تا آنجائیکه به سرنوشت خلق و آزادی در ایران مربوط می‌شود چیست من بدون تردید می‌گویم: اول نجات جان مسعود رجوی در نتیجه یک مبارزه بین‌المللی به رهبری شهید کاظم رجوی و بعد هم آزادی مسعود رجوی از زندان در ۳۰دیماه سال۱۳۵۷. منبع : سایت رسمی سازمان مجاهدین خلق

اما در ادامه بحث باید به این واقعیت اشاره کرد که مسعود رجوی  در این وضعیت دیگر دست خودش را خالی می بیند خودش در زندان تصور می کرده که رهبری انقلاب را با گسترش مبارزه مسلحانه در دست خواهد کرفت حالا مواحه شده با وضعیت غافلگیر کننده دیگری و   انقلاب ضد سلطنتی سال 1357 با رهبری آیت الله حمینی بیروز شده است. این شرایط غافلگیرکننده را آقای  مسعود رجوی نمی تواند هضم کند.

کمااینکه مسعود رجوی در سال 1357 اساسا سربسته به این امر اشاره می کرد که انقلاب 1357 ناقص است مگر  این بشود ، آن بشود و غیره . منظورش از این شرط ها  هم بازگرداندن رهبری انقلاب به سرقت رفته به  صاحب اصلی اش بود. مسعود رجوی در 4 بهمن 1357  در یک سخنرانی بطور ضمنی در حالیکه هنوز انقلاب 22 بهمن پیروز هم نشده  و تنها 3 روز است که وی از زندان آزاد شده است ، چنین بیان می کند:

” در ۴بهمن ۱۳۵۷ که سه روز بود از زندان شاه، در بحبوحه قیام مردم، آزاد شده بودیم، من در اولین سخنرانی در دانشگاه تهران حرفم و شعارم از جانب مجاهدین این بود که «پیروز باد انقلاب دموکراتیک ایران». در آن ایام جماعت خمینی به‌تازگی شعار « انقلاب اسلامی» می‌دادند… “

حال هر کس که در آن دوران زندگی کرده و یا آن دوران را مطالعه کرده می بیند که صفوف ده ها هزار نفره مردم چیزی جز آنکه رجوی می گوید، می گویند. غلط یا درست مردم شعار انقلاب اسلامی و حکومت اسلامی سر می دادند. آیا مسعود رجوی نباید شرایط را فهم و هضم می کرد؟

مسعود رجوی در همین سخنرانی 4 بهمن 1357 می گوید:

«من نیامدم این‌جا که روند خود به خودی قضایا را فقط ستایش کنم، ما نیامدیم که آن چه را هست، و فقط هست، تأیید کنیم. لختی هم باید به آن اندیشید که چه چیز باید باشد، و چه چیز هم نباید باشد.

خوب در اینجا به راحتی می توان ریشه های مسائل و رویداد هایی که حدفاصل 1357 تا خرداد 1360 طی شد را بخوبی دید که دعوای مجاهدین با حکومت جمهوری اسلامی بر سر چه بوده است.

خارج از خواسته ما درست یا نادرست ، چقدر حق بوده چقدر ناحق بوده  در هر صورت انقلاب 1357 با رهبری أیت الله حمینی به بیروزی رسیده است این یک واقعیت تاریخی است  که نمیتوانیم آن را عوض کنبم . موج تظاهرات چند صد هزار نفره باسفارش و درخواست وی صورت می گرفته است و مردم به خیابان ها می آمدند. حال اگر در این شرایط مسعود رجوی به عنوان نماینده  یک جریان که فداکاری کرده ، جان داده ، زندانی کشیده و در مبارزه با رژیم شاه سهم برجسته ای داشته ، اگر دردش درد مردم بود، و درد دیگری نداشت، و به تعبیر من در زندان بیمار نشده بود، نباید عوض ادعای رهبری شکل دیگری با شرایط جدید  سیاسی ، اجتماعی جامعه برخورد می کرد.  به واقع مسعود رجوی در زندان شاه مریض شده بود ، مریض به این مفهوم که در توهم و خارج از شرایط واقعی مدعی بود که من و سازمان مجاهدین باید رهبری انقلاب ضد سلطنتی را به دست می گرفتیم  این حق من است.

خوب اگر رجوی با کمی صبر ، تحمل، مدارا  و به قول خودش از جایگاه یک ” انقلابی ” با شرایط جدید  برحورد می کرد و شمشیر را از رو نمی بست آیا شرایط جامعه به 30 خرداد 1360 و سراغاز ترور و خشونت و مبارزه مسلحانه می رسید؟  آیا اگر رجوی برای رسیدن به قدرت حریص نبود، به سی خرداد 1360 می رسیدیم؟ بر خلاف آنچه که مسعود رجوی گفته است و می گوید که سی خرداد 1360 تردیدبردار  نبوده نیست، به نظر من جای تردید بسیار جدی وجود داردجامعه وارد.

شاید اگر 30 حرداد 1360 و ترور و مبارزه مسلحانه مجاهدین خلق آغاز نمی شد، در این حند سال جامعه قوام می گرفت مردم تمرین می کردند که چگونه اعتراض کنند و … سازمان مجاهدین با آغاز مبارزه  مسلحانه و ترورهای کور خیابانی و اعدام های متقابل حکومت ، اجازه نداد مردم فضای باز سیاسی را تجربه و تمرین کنند . مردم با یکدیگر گفتگو کنند ، انتقاد کنند ، یاد بگیرند.  در آن فضایی که سازمان مجاهدین به کمک بخشی از حکومت ساخت مردم یاد گرفتند به همدیگر توهین کنند، به همدیگر حمله کنند، خشونت را تجربه کنند . حتما یادتان هست بعد از انقلاب 1357 را ؟ یک طرف دکه نشریه فروشی و میز کتاب  توسط ما که نوچه ها و هوادران مسعود رجوی بودیم گذاشته می شد،  از آن طرف هم نوچه آدم هایی که در زندان شاه توسط رجوی و مجاهدین ایزوله شده بودند، تحقیر شده بودند، راست ارتجاعی نام گرفته بودند ، قرار داشتند. آن آدم های ” راست ارتجاعی داخل زندان” خاطرات زندان را به یاد داشتند به بخش دیگر حکومت می گفتند ما مجاهدین را می شناسیم و …  آنها هم حالا فرصت را مناسب می دیدند به میز نشریه و کتاب ها حمله می کردند.

بنابراین این تضاد ها از درون زندان شاه بین مجاهدین خلق و بخشی از عناصر حکومت آغاز شده بود و بعد از سال 1357 در خیابان ها ادامه پیدا کرده بود و مردم و جامعه از ریشه های این موضوع اطلاع نداشتند که دعوا بر سر چیست؟

دعوا در یک کلام همانطور که خود مسعود رجوی بارها در نشست های شورای مرکزی سازمان در عراق که نگارنده حضور داشته است ، و همچنین در سال های اخیر هم توسط مریم رجوی تکرار شده است این بود که رهبری انقلاب 1357 توسط خمینی به سرقت رفته است. خوب پرسش این است که از چه کسی این ” رهبری انقلاب ” به سرقت رفته بود؟

روشن است که پاسخ چیست . در یک کلام پاسخ از نگاه مسعود رجوی و مریم رجوی و مجاهدین خلق این است که خمینی رهبری انقلاب 1357 را از مسعود رجوی سرقت کرده است و حالا باید بعد از سال 1357 تلاش شود که این رهبری به سرقت رفته به صاحب اصلی اش باز ستانده شود . این چکیده همه بحث است . این ریشه اصلی همه درگیری های خیابانی ما بین  بهمن 1357 تا 1360 است. بازستانی  ” رهبری به سرقت رفته ” انقلاب 1357 ریشه شکل گیری سی خرداد 1360 بوده است .

این روشن است که انقلاب 1357 محصول ” مبارزه مسلحانه ” مجاهدین خلق و حتی سازمان چریک های فدایی  نبوده است، چه ما خوشمان بیاید و چه خوشمان نیاید، این محصول قدرت و فعالیت  های شبکه زنجیره ای روحانیت در مساجد و رهبری آقای خمینی بوده است. اتفاقا یکی از نکته های مهم تاریخی مخالفت آیت الله خمینی با مبارزه مسلحانه بوده است.آقای خمینی با هر انگیزه ای که با مبارزه مسلحانه  مخالفت کرده باشد ، نشان می دهد یک گام  از مسعود رجوی و مجاهدین خلق جلو تر بوده است، چرا که جامعه سنتی ایران را بهتر می شناخته است. مبنای شناخت مجاهدین خلق از جامعه ایران بخش روشنفکری ایران بوده است ،  و نه توده های مذهبی و حتی مردم عوامی که می توانستند عکس آقای خمینی را در ماه ببینند.

بنابراین مسعود رجوی نمی تواند مدعی شود که او و مجاهدین خلق رهبر  انقلاب ضد سلطنتی  بوده اند. البته مسعود رجوی می تواند در مقابل سازمان چریک های فدایی خلق فرضا می تواند این ادعا را داشته باشد که او رهبری مبارزات مسلحانه را برعهده داشته است ، اما در مقابل پدیده ای به نام ” انقلاب اسلامی” و شعارهای مرتبط که در راهپیمایی های دعوت شده از سوی اقای خمینی و روحانیون بین 17 شهریور 1357 تا 22 بهمن 1357 سر داده می شده است ، نمی تواند مدعی رهبری انقلاب باشد. پس چرا باید جامه و مردم را به سمت خشونت و  آغاز مبارزه مسلحانه و سی خرداد 1360 کشاند؟

من فکر می کنم وقایع تاریخی که حد فاصل 22 بهمن 1357 تا 1360 پیش آمده است ، تاثیر گرفته از خطی بوده است که باید هر چه زودتر رهبری به سرقت رفته انقلاب توسط خمینی به صاحب اصلی اش که مسعود رجوی باشد، بازگردانده شود. بطور مثال اگر یادتان باشد در اواخر سال 1359 یا اوایل 1360 دادستانی وقت یک اطلاعیه ای 10 ماده ای داد که یکی از بند های ان این بود که اگر  هر گروهی سلاح های خود را تحویل دولت بدهد ، تا مرز مبارزه مسلحانه حق فعالیت سیاسی  دارند.  و طبق این اطلاعیه کلیه احزاب و گروه ها اجازه مناظره ، بحث های عقیدتی و سیاسی  و فعالیت آزداد داشته باشند مگر  اینکه آنها که اعلام مبارزه مسلحانه بر ضد جمهوری اسلامی کرده و موضع خود را تغییر نداده اند .

حالا شما مضمون همین  اطلاعیه دادستانی در اوائل 1360 را بگذارید در مقابل اطلاعیه هایی که  دادستان های فعلی می دهند و آن را مقایسه کنید. این تفاوت از کجا شکل گرفته است؟ بله بخشی به عملکرد و اشتباهات حکومت بر می گردد، اما بخشی نیز به مسعود رجوی و مجاهدین خلق بر می گردد که جامعه را به سمت خشونت و مبارزه مسلحانه هدایت کرد. درسته می توان به همان اطلاعیه 10 ماده ای دادستانی در سال 1360 هم هزار اشکال وارد کرد ولی وقتی یک مسیری را قرار است طی بکنیم که در آن ” بازستانی رهبری به سرقت رفته انقلاب ضد سلطنتی سوی آقای خمینی به آقای مسعود رجوی”  تعریف نشده است، می توان با آن کنار آمد و به آرامی حرکت کرد و برای ترمیم آن تلاش کرد .

اما به دلیل اینکه مجاهدین خلق برای ” بازستانی رهبری به سرقت رفته انقلاب ضد سلطنتی از سوی آقای خمینی به آقای مسعود رجوی” عجله داشتند ، در مقابل شرایط جدید و اطلاعیه دادستانی و سخنرانی آقای خمنی در اردیبهشت 1360 نتوانستند موضعی منطقی اتخاذ کنند.

Mojahedin khalgh az Tehran ta tirana-4-Enghelab az man serghat shod2

ببینید در همان مقطع  اردیبهشت ماه 1360 آیت الله خمینی یک سخنرانی عمومی داشت که در آن اشاره کرده بود که مجاهدین خلق سلاح هایشان را تحویل بدهند و به آغوش ملت باز گردند .  آقای خمینی گفته بود :

  ” اینها اشتباه می کنند ، اگر اینها به ملت برگردند که برای خودشان صلاح است و اگر به این امر (تشنج آفرینی) ادامه بدهند یک روز در پیش است که پشیمانی دیگر سودی ندارد و آن روزی است که به ملت تکلیف شود”

اما مسعود رجوی و نشریه مجاهد بلافاصله در پاسخ  اطلاعیه مجاهدین خلق را منتشر کرد و  ضمن تهدید تلویحی پاسخ دادند که  :

 ” بی گمان شما در هر موقعیتی که مقتضی بدانید تکلیف نهایی مورد اشاره در سخنان ده اردیبهشت را مقرر خواهید فرمود ، لیکن ما باز هم به عنوان انقلابیون یکتا پرست به عرض می رسانیم تا وقتی راههای مسالمت آمیز ابراز عقیده و فعالیت انقلابی مطلقاً‌ مسدود نشده و به اصطلاح حجت تمام نگردیده، تلاش خواهیم نمود از عکس العمل های خشونت بار و قهر آمیز بپرهیزیم “

مسعود رجوی اساسا توجه نداشت که دو سال است که از شکل گیری این حکومت می گذرد و خودش و مجاهدین خلق به ” جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد ” رای داده بودند. پس چرا مسعود رجوی به رفراندم جمهوری اسلامی رای  داد ؟

 Mojahedin khalgh az Tehran ta Tirana-Albania -4- ray dadan rajavi va khiyabani be Jomhouri Eslami

دو حالت بیشتر وجود ندارد :

یا باید گفت باور نداشت و نمی خواست جز 2 در صد رای نداده به جمهوری اسلامی باشد ،یا اینکه مسعود رجوی با رای به جمهوری اسلامی با همه کاستی هایش پذیرفته بود که مسیر اصلاح و تکمیل  آرام و مسالمت آمیز پیش برود. من شخصا اعتقاد دارم که مسعود رجوی  به وضعیت اول باور داشت  و نمی خواست جز 2 در صد رای نداده به جمهوری اسلامی باشد و شفاف موقعیت خود را نشان دهد ، بلکه میخواست  در  از هاله ای از ابهام خط بازستانی ” رهبری به سرقت رفته انقلاب ضد سلطنتی ” را دنبال کند و این ریشه و جوهره تمام وقایع و درگیری های خیابانی  پیش آمده از  22 بهمن 1357 تا سی خرداد 1360 و آغاز خشونت و مبارزه مسلحانه و چرخیدن ” چرخه خشونت ، ترور و اعدام ” ما بین جمهوری اسلامی و مجاهدین خلق بوده است.

/////////////////////////////////////////////////////////////

/////////////////////

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید