حسن شهباز: از پیوستگی تا جدایی از مجاهدین خلق در آلبانی ـ قسمت دوم

0
1328

البته این حرف را من از خودم نمیگویم گواه و سند این حرف من همین روانپزشکانى هستند که توسط کمیساریاى عالى پناهندگان سازمان ملل متحد استخدام شده اند و تمام افراد جدا شده از فرقه تحت درمان هستند و هر هفته دو جلسه زیر نظر روانپزشکان دوره روان درمانى خود را میگذرانند
به هر حال و برهمین منوال ما به موازات، آموزشهایى را در قسمت پذیرش میگذراندیم و یکى دیگر از این آموزشها ، کلاسها یی بود بنام تاریخچه بود که عبارت بود از تاریخچه پیدایش سازمان و نحوه بنیانگذرى آن توسط بنیانگذاران . بهر حال الان که ما به دنیاى آزاد پا گذاشته ایم و خیلی مطالب رامیتوانیم با توجه به این انقلاب انفورماتیک و در دسترس قرار گرفتن اطلاعات از طریق اینترنت خوب میتوان فهمید آنچه که بعنوان تاریخچه ارائه میشد چیزى جزتحریف واقعیات نبود.

از پیوستگی تا جدایی از مجاهدین خلق در آلبانی ـ قسمت دوم

حسن شهباز ـ تیرانا ـ سایت نجات یافتگان از مجاهدین خلق در آلبانی ـ ایران آزادی ـ 24.10.2018

لینک به منبع

Hassan-shahbaz - Nejatyaftegan az MKO-dar Albani-260-410

در شهر نجف بودیم در تعطیلات میان ترمى دانشگاه براى زیارت به عراق آمده بودیم
راننده تاکسى که گویا از ظاهر ما متوجه ایرانى بودنمان شده بودند با گفتن اشرف اشرف به سمت ماشین هایشان اشاره میکردند ما هم که طی گشت و گذارى در شهرها ی مختلف عراق داشتیم ، متوجه شدیم که بعد از حمله آمریکا ،تمامی نفرات ارتش توسط امریکا خلق سلاح شده اند و در اشرف بسر میبرند، بعد از کمى مشورت تصمیم گرفتیم سرى به آنجا بزنیم ، حس کنجکاوى وشناخت بیشتراز این افراد و آگاهى از مواضع سیاسى آنها در آن لحظه دلایلى بود که ما را به این دیدار تشویق میکرد .و بدینگونه بود که ما وارد اشرف شدیم
چند روز اول را در قسمتى بودیم که به آن ورودى گفته میشد چندین نوار و فیلم دیده بودیم ، براى نشست صدایم کردند در آنجا از شرایط و ضوابط ارتش صحبت شد و …
بعد وارد قسمت پذیرش شدیم
اولین چیزیکه توجه را  بخود جلب میکرد چهره هاى سرخ شده از گزش آفتاب بود. هر روز مراسم صبگاه برگذار میشد بعد آموزش و یا کار بود ، در پذیرش آموزشهاى مختلفى داده میشد که هم عرض پیش میرفت ، آموزش تشکیلات ، بوسیله سعید نقاش برگذار میشد و خلاصه میشد در هفت اصل شهادت پذیرى و حرفه اى بودن،…
یادم میآید یک روز که آموزش در مورد محفل بود ، پرسیدم برادر سعید با این توضیحات شما ، صحبت کردن از چه چیزى محفل محسوب نمیشود؟
جواب داد:هرحرفى که در مورد سرنگونى و در راستاى جنگ با این رژیم نباشد محفل است.
با این تعریف دیگر کسى حرفى براى گفتن نداشت ، وقتى حتى از ورزش نمیشد صحبت کرد دیگر وضعیت مشخص بود .
البته این محفل عبارت بود از هرگونه صحبتى که بین هر نفری که در تشکیلات این فرقه بود با نفرات همردیف و هم قطارانش صورت میگرفت و از آنجا که در یک تشکیلات فرقه اى و بسته ، تشکیلات تمایلش براین بود که افراد بصورت تک تک در یک هرم مثلثى ، یعنى هر فرد تنها حق داشت سر مضوعات ومسایل خود و یا در مورد دیگران به فرمانده گزارش دهد وهر گونه صحبتى که با نفرات کنار دستى ، این محفل بوده که طبق گفته خود رهبر فرقه مسعود رجوى محفل شعبه اى از سپاه پاسداران بود و در واقع کسى که با دوست کنارى صحبت میکرد یک پاسدار بود که آنرا نمایندگى میکرد ، اما علت اصلى چه بود علت این بود که بهرحال در این تشکیلات که پر از تناقضات ،دروغ ها ،ریاها، نیرنگ ها ، که واقعا همه افراد مستمرا در این تناقضات و هر کسى یک جور روانى شده بود و عصبى بودند صحبت ها و درد دل کردن با همدیگر ایجاد اعتماد به نفس در افراد میکرد که بتوانند تصمیم بگیرند و در مورد آینده خودشان صحبت بکنند و اگر نفرات میتوانستند با یکدیگر صحبت بکنند متوجه میشدند که نفرات دیگرهم از این دروغ ها و نیرنگها آگاه هستند و به این ترتیب دست سران فرقه رو میشد چون سران این فرقه تلاش داشتند که افراد را در پیله هاى فردى خود نگاه داشته و با این کار بتواند افراد را در چنگال خود نگاه دارد و همانطور که میدانید تمام فرقه ها در ماهیت خود تلاش دارند که نفرات داخل فرقه از وضیعت اجتماع و جامعه بیرون بى اطلاع بمانند و از طرف دیگر نفرات بیرونى از مناسبات داخل فرقه بى اطلاع باشند بنابر این نباید در داخل فرقه نفرات باهم صحبتى داشته باشند چون آگاهى آنان از وضعیت اصلى خودشان دو چندان میشد ، و ضریب میخورد و از این بابت اینها هر گونه صحبتى را مانع میشدند.
و با یک بحث ایدئولوژى که آوردند بودند به اسم محفل و شعبه سپاه پاسداران که به هر حال در رساله مسعود رجوى هم وضعیت به این صورت است که هر چه را که بخواهد ، راحت در شرع خودش حرام نموده کما اینکه قبلا هم چنین فتواهایى صادر نموده است.
البته این حرف را من از خودم نمیگویم گواه و سند این حرف من همین روانپزشکانى هستند که توسط کمیساریاى عالى پناهندگان سازمان ملل متحد استخدام شده اند و تمام افراد جدا شده از فرقه تحت درمان هستند و هر هفته دو جلسه زیر نظر روانپزشکان دوره روان درمانى خود را میگذرانند
به هر حال و برهمین منوال ما به موازات، آموزشهایى را در قسمت پذیرش میگذراندیم و یکى دیگر از این آموزشها ، کلاسها یی بود بنام تاریخچه بود که عبارت بود از تاریخچه پیدایش سازمان و نحوه بنیانگذرى آن توسط بنیانگذاران .
بهر حال الان که ما به دنیاى آزاد پا گذاشته ایم و خیلی مطالب رامیتوانیم با توجه به این انقلاب انفورماتیک و در دسترس قرار گرفتن اطلاعات از طریق اینترنت خوب میتوان فهمید آنچه که بعنوان تاریخچه ارائه میشد چیزى جزتحریف واقعیات نبود.

ادامه دارد

////////////////////

قسمت اول

 در انجا به یاد خاطراتى از سال 60 افتادم اینکه دو بار در تهران محاصره خانه ها تیمى و در گیرى آنها را از نزدیک دیده بودم ،سپاه و بسیج و کمیته بعد از ساعتها درگیرى و به زور ارپی جی ، چیز بیشترى جز یکى دو جنازه عایدشان نمیشد فکر میکنم یک ساعتى غرق این افکار بودم که یک پاترول بدنبال مان آمد، در مسیر، بدنبال دیدن آثار آن روزگار برروى چهره ها تمرکز میکردم ، ما را به یک واحد مسکونى بردند در مسیر راننده پرسید:
برنامه سیما را میبینید؟
کدام سیما ؟
سیماى آزادى
نه تابحال ندیده ایم.
واکنش مردم وقتى خواهر مریم آزاد شد، چه بود؟
خواهر مریم کیست ؟
بعد از توضیحاتش گفتم: یادم آمد چند وقت پیش یک روزنامه در ایران عکس اورا با همین خبر درج کرده بود که دفتر آن بسته شد . در واقع هم اطلاعاتمان در مورد آنها همینقدر بود. اتاقى را براى سکونت ما مشخص کردند دو نفر دیگر هم آنجا بودند ، بعد از رسیدگى هاى اولیه ، نوار ها و سخنرانى هاى اولین انتخابات در ایران را ، برایمان آورده و پخش کردند ، هر چه بیشتر از آنها و از فعالیتهایشان در آن زمان مطلع میشدم بیشتر انگیزه میافتم

از پیوستگی تا جدایی از مجاهدین خلق

حسن شهباز ـ سایت نجات یافتگان از مجاهدین خلق در آلبانی ـ ایران آزادی ـ 09.09.2018

Hassan-shahbaz - Nejatyaftegan az MKO-dar Albani-260-410

از پیوستگی تا جدایی از مجاهدین خلق

در مقدمه ,خدمت خواننده گان گرامی عرض میکنم ، که از لحاظ فردى هیچگونه علاقه و یا تمایلى براى ابرازآنچه که دراین سالیان بر من و امثال من گذشته ، را نداشته و ندارم ، اما تنها دلیلى که باعث شد این سرگذشت را در این غالب ارائه کنم ، وجود صدها تن مانند من در درون حصاریست که روز بروز بیشتر در درون خود فرو میرود و بسته تر میشود که البته با شعار انقلاب درونى هم که “ رابطه با بیرون از خود “است، درتناقض است.

امیدوارم تجربیات من بتواند روزنه اى باشد ،براى کسانىکه الان در داخل حصارند و از شرایط بیرون هیچگونه اطلاعى ندارند ، امیدوارم ابراز این مطالب بتواند کمکى هر چند کوچک بشما باشد که منجر به برداشتن قدمهاى بزرگ بشود و بتوانید با آگاهى از شرایط واقعى خود، از این زندان پیچیده شده در لفافه انقلاب خود را رها سازید.
سال 1382
در شهر نجف بودیم در تعطیلات میان ترمى دانشگاه براى زیارت به عراق آمده بودیم از حرم که بیرون آمدیم مشغول تماشاى دیوار هاى آجرى بیرون حرم شدیم ، دست فروشها و مغازه هاى مختلف تسبیح و انگشتر وچاقو، جانماز و ترمه ، چشم را به تماشا میکشاند ، بعد از کمى فاصله گرفتن از آنجا با ساختمان های وخودروهایى نیمه سوخته و نیمه ویران روبرو شدیم وآنچه که جالب بود عکس محمد باقر حکیم ، رهبر ایران و عبدالعزیز حکیم در خرابه هاى ناشی از انفجار بمب چسبانده شده بود در انجا بود متوجه شدیم محل ترورش آنجا بود ، اطراف آنجا مملو از نفرات مسلح بود در بالا ى دیوار و بام حرم هم بودند ،بهتر دیدیم از آن محل دور شویم داشتیم بسمت بازار می رفتیم چند راننده تاکسى که گویا از ظاهر ما متوجه ایرانى بودنمان شده بودند با گفتن اشرف اشرف به سمت ماشین هایشان اشاره میکردند ما هم که طی گشت و گذارى در شهرها ی مختلف عراق داشتیم ، متوجه شدیم که بعد از حمله آمریکا همه مقرها تخلیه شده وتمامی نفرات ارتش بعد از خلق سلاح توسط امریکا در اشرف بسر میبرند بعد از کمى مشورت تصمیم گرفتیم سرى به آنجا بزنیم ، حس کنجکاوى وشناخت بیشتراز این افراد و آگاهى از مواضع سیاسى آنها در آن لحظه دلایلى بود که ما را به این دیدار تشویق میکرد .
تاکسى از جاده اصلى خارج شد جاده فرعىِ با کیسه هاى بزرگ خاک احاطه شده بود دو هامر آمریکایی ایستاده بودند سرباز جلوى یکى از هاموى ها جلویمان را گرفت
کجا میروید ؟
دیدن مجاهدین
نمیتوانید .
ما ایرانى هستیم ، رد شدیم ،جلو درب رسیدیم . تاکسى را نگه داشتیم که اگر توانستیم وارد بشویم ،برگردیم
با اولین نفر که برخورد ،بعد فهمیدم اسمش تقى صوفى بوده ،
سلام ما ایرانى هستیم براى دیدن مجاهدین آمده ایم
کسى از خانواده شما در اشرف است ، نه
هوادار هستید ، نه
نه همانطور گفتم براى آشنایی آمده ایم .
تاکسى را رد کردیم و بیک بنگال که حالت اتاق انتظار را داشت رفتیم و سه عدد صندلى ردیف شده در کنار هم و دو یا سه مهر نماز در گوشه بنگال ، تمام محتویات این سالن انتظار بود.
در انجا به یاد خاطراتى از سال 60 افتادم اینکه دو بار در تهران محاصره خانه ها تیمى و در گیرى آنها را از نزدیک دیده بودم ،سپاه و بسیج و کمیته بعد از ساعتها درگیرى و به زور ارپی جی ، چیز بیشترى جز یکى دو جنازه عایدشان نمیشد فکر میکنم یک ساعتى غرق این افکار بودم که یک پاترول بدنبال مان آمد، در مسیر، بدنبال دیدن آثار آن روزگار برروى چهره ها تمرکز میکردم ، ما را به یک واحد مسکونى بردند در مسیر راننده پرسید:
برنامه سیما را میبینید؟
کدام سیما ؟
سیماى آزادى
نه تابحال ندیده ایم.
واکنش مردم وقتى خواهر مریم آزاد شد، چه بود؟
خواهر مریم کیست ؟
بعد از توضیحاتش گفتم: یادم آمد چند وقت پیش یک روزنامه در ایران عکس اورا با همین خبر درج کرده بود که دفتر آن بسته شد . در واقع هم اطلاعاتمان در مورد آنها همینقدر بود.

اتاقى را براى سکونت ما مشخص کردند دو نفر دیگر هم آنجا بودند ، بعد از رسیدگى هاى اولیه ، نوار ها و سخنرانى هاى اولین انتخابات در ایران را ، برایمان آورده و پخش کردند ، هر چه بیشتر از آنها و از فعالیتهایشان در آن زمان مطلع میشدم بیشتر انگیزه میافتم تا بیشتر بدانم سخنرانى ها را بدقت و با تمرکز تمام دنبال میکردم این حرفها برایم تازگى داشت، گویی به یک حقیقت تازه دست یافته ام. این امر باعث اشتیاق هرچه بیشترم براى دانستن هر چه بیشتر میشد، همچون کسى که گمشده اش را یافته بدقت همه چیز را دنبال میکردم و بدینگونه علاقه مند شده بودم.

سه روز از آمدن مان میگذشت ، چندین نوار و فیلم دیده بودیم ، براى نشست صدایم کردند در آنجا از شرایط و ضوابط ارتش صحبت شد و اینکه اگر بخواهیم بمانیم وضعیت چگونه خواهد بود
– زمانبندى بیدارباش و… مانند تمام ارتشهاست
– روزانه کلاسهاى آموزشى خواهید داشت
– زن و زندگی در ارتش نداریم
– اگر بخواهید بمانید بایستى تعهد بدهید که حداقل دو سال در مناسبات میمانید
– زندگى جمعى است و باید به جمع پاسخگو باشید و در یک نشست روزانه بایستى شرکت کنید که بر پایه انتقاد و انتقاد از خود سوار است و به آن عملیات جاری میگوییم
آن شب ساعتها فکر کردیم و با هم سر این موضوع مشورت کردیم و در نهایت تصمیم گرفتیم جواب مثبت بدهیم ، وبدینگونه بود که وارد ارتش و قسمت پذیرش شدیم.
/////////////////

Hassan-shahbaz 260-410

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید