سبحانی: تنفس مصنوعی به اعضای مجاهدین بعد از اخراج “سر جنگ طلبی” از کاخ سفید

0
2266

این آقای رئیس هم باید مطمئن باشد که صد در صد رد پای  ” سیاست تزریق پول ” توسط سازمان مجاهدین در ایجاد شکاف و. اختلاف بین  احزاب آلبانی هویدا خواهد شد و مدارک آن بیرون می آید و گرنه چه دلیل منطقی می تواند وجود داشته باشد  که رییس جمهور آلبانی به این شکل در زندان اشرف 3 حاضر شود و به یاد بیاورد که طرح ده ماده ای مریم رجوی را دیده و تحت تاثیر قرار گرفته است. باید گفت کدام طرح؟! فرقه ای که در سرتاپایش را استبداد فرا گرفته   و استثمار مضاعف در آن موج می زند  از ” طرح ده ماده ای خانم مریم رجوی |” حرف می زند؟! اگر یکی از آن خانم ها که پشت سر این آقا نشسته بودند، جرئت داشت روسری خودش را بردارد؟! و یا اگر توانسته اند یک نفر را بدون روسری درون خود جا بدهند؟! شما به انگشتان این خانم ها و آقایان مجاهد نگاه کنید ! تمام آن آقایان و خانم ها حلقه های خود را درآورده و طلاق داده اند و از نظر رجوی رابطه جنسی زن با شوهر و شوهر با زن حرام است. البته نه برای خود او. پس این مقام آلبانیایی از کدام طرح ده ماده ای برای دمکراسی و آزادی و حقوق بشر حرف می زند؟! فرقه ای که این دیدگاه را دارد و قبل از رسیدن به قدرت اینطور سرکوب می کند و اینچنین ترور شخصیت دارد و منتقدین خود را بدنام جلوه می دهد در آینده فرضی چه کار خواهد کرد؟! … . اوج استراتژی آویزان شدن به بیگانه رسیدن و  نزدیک شدن به تئوری رجوی ” جنگ یا صلح با فاشیزم مذهبی ایران ” ” ورود جان بولتون به کاخ سفید بود. وقتی سر جنگ طلبی از کاخ سفید اخراج می شود تمام خط و خطوطی که سازمان مجاهدین روی آن سرمایه گذاری کرده بود، فرو می ریزد و این تاثیرات بسیار مهم درون تشکیلاتی دارد که موجب ریزش نیرو در این فرقه خو.اهد شد و اتفاقا به همین دلیل و برای دادن تنفس مصنوعی به اعضا این ملاقات نمایشی و فرمایشی از سوی اسرائیل بین این مقام آلبانیایی و مریم رجوی صورت گرفته است.

محمد حسین سبحانی:

ـ نگاهی به ملاقات مریم رجوی و رئیس جمهور آلبانی

ـ تنفس مصنوعی به اعضای مجاهدین بعد از اخراج “سر جنگ طلبی” از کاخ سفید

ـ با حذف ” سر جنگ طلبی ” در کاخ سفید ، تئوری رجوی ” جنگ یا صلح با فاشیزم مذهبی ایران ” به بن بست کامل رسید

برگرفته از گفت و گوی جواد فیروزمند با محمدحسین سبحانی

مطلب زیر توسط ایران قلم ویرایش و از گفتار به نوشتار تبدیل شده است

با تشکر از آقای جواد فیروزمند و انجمن آریا ایران

ایران قلم  ـ  09.10.2019

جواد فیروزمند: آقای سبحانی به آلبانی اشاره کردید، هم زمان با اخراج جان بولتون از کاخ سفید یک اتفاق دیگر هم در آلبانی روی می دهد و رییس جمهور آلبانی به زندان اشرف 3 و به دیدار مریم رجوی می رود. در این رابطه نظر شما چیست و این ماجرا چه ارتباطی با اخراج جان بولتون از کاخ سفید و یا تحولات ممکن به نفع سازمان مجاهدین در آینده دارد؟ آیا فکر نمی کنید حضور رییس جمهور آلبانی در کنار مریم رجوی به شخصیت و پرستیژ این فرد به عنوان رییس جمهور یک کشور اروپای شرقی لطمه وارد می کند؟ و یا نه جایگاه او را از نظر سیاسی و یا اجتماعی بالا می برد؟ وزنه ای که در مقابل چنین اتفاقی قابل سنجش است چه سودی برای سازمان مجاهدین خلق دارد در شرایطی که جان بولتون از کاخ سفید اخراج شده است؟

محمد حسین سبحانی: باید واقعا اظهار تاسف کرد برای یک مقامی که مشخصا به خاطر پول و سایر کمک هایی که به طور مستقیم و یا غیر مستقیم دریافت کرده و خواهد کرد وارد این برنامه می شود که سازمان مجاهدین خلق در زندان اشرف 3 برنامه ریزی کرده است. هرچند رییس جمهور در آلبانی مقامی تشریفاتی است ولی جایگاهی کاملا مشخص در ساختار دولتی و اداری آلبانی دارد و هم زمانی این موضوع با مساله اخراج جان بولتون از کاخ سفید قبل از هر چیزی برای نیروهای اسیر در زندان اشرف 3 مصرف داخلی دارد و  از سوی دیگر نشان می دهد سازمان مجاهدین دست از این خط  آویزان شدن به بیگانگان و قدرت های خارجی و عرضه کردن خود به عنوان مزدور دست برنمی دارد. این خط وابستگی و آویزان شدن به قدرت های خارجی که اسم آن را درست کردن لابی می گذارد، ولی برای همه روشن است که این حرکات چه معنا و مفهومی دارد. لازم است به نکته ای هم اشاره کنم، من فیلم دیدار رییس جمهوری آلبانی از زندان اشرف 3 و برنامه هایی که مریم رجوی و سازمان مجاهدین برای آن برنامه ریزی کرده بودند را دیدم. بسیار خوب و ماهرانه این کار برنامه ریزی ، طراحی و اجرا شده بود و به لحاظ تبلیغاتی و نظم در ملاقات یکی دو ساعته این حضور بسیار خوب گنجانده شده بود ولی این شکل ظاهری موضوع است . در این زمینه و در شکل ، سازمان مجاهدین بسیار بسیار مسلط و بسیار بسیار ماهرتر از یک دولت است. برنامه ریزی ورود و صحنه سازی ها و فرش سرخی  که پهن کرده اند و آدم هایی که در دو طرف چیده اند و گل های سرخی که به دست این آقا نفر به نفر می دهند می دهند و این مقام آلبانیایی همینطور در حال گل گرفتن است و  نمی داند چه کند و به این ترتیب فرد را از درون تحت تاثیری روانی قرار می دهند ، هر چند که این ملاقات یک پروژه تعریف شده و هماهنگ شده از قبل توسط سرویس های اطلاعاتی ، بویژه سرویس موساد برای کمک رسانی به سازمان مجاهدین بوده است، ولی این هنر را فرقه مجاهدین دارد که با چنین تبلیغات و ترفند های روانی فرد را تحت تاثیر قرار بدهد و قرار هم می دهد. او را به شدت تشویق می کنند، آدم هایی که مدعی هستند 40  تا 50 سال مبارزه می کنند، از  عباس داوری و احمد واقف گرفته تا بقیه تا کمر دولا می شوند. خانم هایی که اجازه ندارند با مردان صحبت کنند ، لبخند زنان او را تحویل مریم رجوی می دهند و  به اصطلاح به کریدور به اصطلاح ” شهدا ” می برند. اینها نشان یک مهارت در ظاهر و فرم است ولی  در محتوا نه و باید پذیرفت که سازمان مجاهدین در شکل و اجرا و برنامه ریزی سرآمد است و برنامه هایی که او تهیه می کند با برنامه هایی که یک تلوزیون سراسری و دولتها تهیه می کنند قابل مقایسه استولی در محتوا  چی؟

محتوی همچنان در راستای همان موضوع است که بتوانند از بیگانگان برای پیشبرد ” خط جنگ ” استفاده کنند. بنابراین موضوع کاملا روشن  است ، چرا که رییس جمهور تشریفاتی آلبانی و موقعیت این کشور در شرق اروپا در دنیای سیاست در مقایسه با حکومت صدام حسین و عراق که رقمی نیست وقتی سازمان مجاهدین لب مرز ایران بود و پیش صدام حسین می رفتند و دست می دادند و صحبت می کردند و پول و پست و ارتش و سلاح و تانک و همه چیز را از صدام حسین گرفتند ، اما به جایی نرسیدند حال از آلبانی چه بر می اید و فرضا این مقام آلبانیایی کجای این معادله می تواند باشد؟!  بنابراین می توان گفت ملاقات مریم رجوی با رئیس جمهور آلبانی چیزی جز  دادن تنفس مصنوعی به نیروهای اسیر در زندان اشرف 3  نیست.این آقا نیز جز آنکه خود را خراب کرده است کار دیگری نکرده است.

این مقام آلبانیایی باید بداند سازمان مجاهدین بعد از سرنگونی صدام حسین با دخالت و وارد کردن پول در منازعات قبیله ها و طایفه های مختلف سیاستهای عراق و دخالت در کار احزاب و جناح های مختلف عراق و استفاده از شکاف های شیعه و سنی و… دولت های مختلف عراق را به بحران های مختلفی کشاند. همین حالا هم می شود رد پای سازمان مجاهدین و بقایای صدام حسین را در منحرف کردن اعتراض های مردم عراق را روز های اخیر مشاهده کرد. . این آقای رئیس هم باید مطمئن باشد که صد در صد رد پای  ” سیاست تزریق پول “ توسط سازمان مجاهدین در ایجاد شکاف و. اختلاف بین  احزاب آلبانی هویدا خواهد شد و مدارک آن بیرون می آید و گرنه چه دلیل منطقی می تواند وجود داشته باشد  که رییس جمهور آلبانی به این شکل در زندان اشرف 3 حاضر شود و به یاد بیاورد که طرح ده ماده ای مریم رجوی را دیده و تحت تاثیر قرار گرفته است.

باید گفت کدام طرح ؟! فرقه ای که در سرتاپایش را استبداد فرا گرفته   و استثمار مضاعف در آن موج می زند  از ” طرح ده ماده ای خانم مریم رجوی |” حرف می زند؟! اگر یکی از آن خانم ها که پشت سر این آقا نشسته بودند، جرئت داشت روسری خودش را بردارد؟! و یا اگر توانسته اند یک نفر را بدون روسری درون خود جا بدهند؟! شما به انگشتان این خانم ها و آقایان مجاهد نگاه کنید ! تمام آن آقایان و خانم ها حلقه های خود را درآورده و طلاق داده اند و از نظر رجوی رابطه جنسی زن با شوهر و شوهر با زن حرام است. البته نه برای خود او. پس این مقام آلبانیایی از کدام طرح ده ماده ای برای دمکراسی و آزادی و حقوق بشر حرف می زند؟! فرقه ای که این دیدگاه را دارد و قبل از رسیدن به قدرت اینطور سرکوب می کند و اینچنین ترور شخصیت دارد و منتقدین خود را بدنام جلوه می دهد در آینده فرضی چه کار خواهد کرد؟!

همین گفتگویی که در هفته های گذشته داشتیم را ببینید . ربات های اینترنتی فرقه رجوی در فضای مجازی حمله می کنند و دشنام می دهند و فحاشی می کنند. اگر انتقادی دارند نقد کنند و حرف بزنند. اگر حرف من اشتباه است بگویند اینجا اشتباه است. آنها ترور شخصیت می کنند و اگر لازم باشد ترور فیزیکی نیز می کنند . مگر مسعود رجوی در یازده آبان 1393 نگفت که باید کسانی را که بر علیه ما در 2003 در دادگاه فرانسه شهادت دادند به قتل رساند؟! حالا این آدم می گوید من تحت تاثیر طرح ده ماده ای مریم رجوی قرار گرفته ام اما ! نکته اساسی این است  که  قصد فرقه مجاهدین و مریم رجوی این است که بعد از اخراج جان بولتون از کاخ سفید به نیرو های اسیر در زندان اشرف 3 در آلبانی تنفس مصنوعی بدهد و بگوید که  که خط ما خط جنگ و وابستگی به قدرت خارجی و مزدوری برای آنها به طور کماکان ادامه پیدا خواهد کرد.

 

جواد فیروزمند:  این ها ظواهر امر است و سازمان مجاهدین تلاش می کند با حضور برخی شخصیتها از جمله رییس جمهور آلبانی در اشرف 3 به افراد بازمانده در زندان اشرف 3 روحیه بدهد اما خارج از این مساله و حتی توضیح شما مجاهدین در این رابطه پول خرج می کنند و افشاگری های بنی المللی در این رابطه زیاد بوده است. و بسیاری از افراد و شخصیت های اروپایی و آمریکایی زیر کنکاش قوانین حقوقی آن کشور و خبرنگاران بین المللی اعتراف کرده اند که از سازمان مجاهدین خلق برای شرکت در این جلسات پول می گیرند. جدای از همه این مسائل این نوع عملکرد تا الان در پروسه اخراج اجباری از عراق به اروپا و آلبانی چه تاثیری در ارتباط با اهداف کجاهدین در بین مردم ایران می تواند داشته باشد به عبارتی این اعمال چقدر می تواند مجاهدین را به پیروزی هایی که در همه جا تبلیغ می کنند برساند و چه ارتباطی بین پیروزی مجاهدین در رابطه با حکومت دارد و چه ارتباطی با جایگاه مردمی آنها دارد؟ آمدن رییس جمهور آلبانی به اشرف 3 چه چیزی را در دیدگاه مردم ایران نسبت به سازمان مجاهدین و این پروسه خشونت بار آنها تغییر خواهد داد؟

محمد حسین سبحانی  به نظر من دیدگاه مردم و میزان تنفر جامعه از سازمان مجاهدین تغییری نخواهد کرد و حتی افزایش هم پیدا خواهد کرد. مردم ایران باید چه چیزی را بفهمند وتحت تاثیر چه چیزی قرار بگیرند؟! شاید کارگری که اعتصاب می کند و حقوق خود را طلب خواهد کرد  با او همدردی کنند ولی باید تحت تاثیر کجای سازمان مجاهدین و عملکرد آن قرار بگیرد؟ این سازمان یک لکه ننگی است که حتی بقیه افرادی که در اپوزیسیون هستند می خواهند فاصله خودشان را با آنها در هر وضعیتی نشان بدهند. به همین دلیل به آنها می گوید ” آلترناتیو های قلابی “ که مدعی است وزارت اطلاعات ایران آنها را ساخته است. این یعنی هر کسی جز مجاهدین در آپوزیسیون ایران است ترور شخصیتی می کند.

از سوی دیگر تاثیر تنفر اجتماعی از سازمان مجاهدین در ایران و همینطور مخالفین حکومت ایران با سازمان مجاهدین ، به نظر من می تواند به عنوان یک احتمال نزدیک به واقعیت برای برکناری جان بولتون مورد بررسی قرار داد . جان بولتون در افکار عمومی ایرانیان به درستی  برچسب همکاری و نزدیکی به سازمان مجاهدین و این فرقه را خورده بود و ادامه حضور جان بولتون در کاخ سفید  برای پیشبرد خط ترامپ برای ادامه کار با ایران مناسب نبود. چون اسم جان بولتون با سازمان مجاهدین گره خورده بود و خودش عنوان کرده که برای شرکت در جلسات این سازمان پول می گرفته است. تنفر اجتماعی از سازمان مجاهدین در جامعه ایران چیزی نیست که قابل دیدن نباشد. می توان به عنوان یک احتمال در نظر گرفت که تاریخ مصرف جان بولتون برای ترامپ تمام شد و نمی توانست در ارتباط با جامعه ایرانی و مدیای ایرانی مفید و موثر باشد بنابر این سازمان مجاهدین و کارهای این سازمان موضوعی است که مردم ایران از آن حتی تمایل ندارد که مطلع شوند. اوج استراتژی آویزان شدن به بیگانه رسیدن و  نزدیک شدن به تئوری رجوی ” جنگ یا صلح با فاشیزم مذهبی ایران ” ” ورود جان بولتون به کاخ سفید بود. وقتی سر جنگ طلبی از کاخ سفید اخراج می شود تمام خط و خطوطی که سازمان مجاهدین روی آن سرمایه گذاری کرده بود، فرو می ریزد و این تاثیرات بسیار مهم درون تشکیلاتی دارد که موجب ریزش نیرو در این فرقه خو.اهد شد و اتفاقا به همین دلیل و برای دادن تنفس مصنوعی به اعضا این ملاقات نمایشی و فرمایشی از سوی اسرائیل بین این مقام آلبانیایی و مریم رجوی صورت گرفته است.

اما رییس جمهور تشریفاتی در آلبانی کجا؟ جان بولتون در کاخ سفید کجا؟  پس می توان گفت تنها مصرف این دیدار دادن تنفس مصنوعی به نیروهای اسیر و قربانی در زندان اشرف 3 در آلبانی بود. که کفی بزنند و سرودی بخوانند و از فضای شوک اخراج جان بولتون از کاخ سفید خارج شوند. به نظر من مریم رجوی برای کنترل نیروی داخلی خود در زندان اشرف 3 این حربه موثر را به کار برده است و به نظر من به میزانی هم در پیشبرد کنترل نیرو در سازمان مجاهدین موثر است ، هر کسی که می گوید غیر از این است به نظر من شناخت دقیق و کافی از مناسبات این فرقه ندارد،  خودش درون این سازمان نبوده است تا به عینه ببیند.  آدمهایی که درون سازمان بودند می دانند که وقتی به صورت ذهنی و فیزیکی درون چهار دیواری اسیر هستی این مسائل روی تو تاثیر می گذارد و در میانه شک و تردید همچنان نگاه می دارد و به فرد روحیه می دهد و تنفسی مصنوعی برای مدتی نفس کشیدن است ولی در رابطه با خارج از سازمان مجاهدین اساسا هیچ تاثیری ندارد. شاید برای سرویس های اطلاعاتی عربستان سعودی و موصاد و سایر جنگ طلبان وزنی برای گران فروشی خود ایجاد کند. ولی برای مردم ایران تاثیری نخواهد داشت.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

 

محمد حسین سبحانی: مسعود رجوی و زن

//////////////////////////////////////

نگاهی به غروب استراتژی مجاهدین در عملیات ” فروغ جاویدان “ متن کامل

نگاهی به غروب استراتژی مجاهدین در عملیات ” فروغ جاویدان “ متن کامل

 نگاهی به غروب استراتژی مجاهدین در عملیات ” فروغ جاویدان “ متن کامل

برگرفته از گفت و گوی جواد فیروزمند با محمدحسین سبحانی

مطلب زیر توسط ایران قلم ویرایش و از گفتار به نوشتار تبدیل شده است

با تشکر از آقای جواد فیرومند و انجمن آریا ایران

ایران قلم ـ 31.07.2019

www.iran-ghalam.net

www.iran-ghalam.com

Sobhani-Firouzmand-Forough Javidan

نگاهی به غروب استراتژی مجاهدین در  غملیات ” فروغ جاویدان “

مقدمه:

مسعود رجوی در اجتماع مجاهدین خلق در آغازعملیات موسوم به فروغ جاویدان در سالن اجتماعات پادگان اشرف در عراق بعد از پذیرش قطعنامه 598 توسط ایران  از عملیات سراسری جدید سخن گفت :

” عملیات بزرگ فروغ جاویدان! نتیجه عملیات البته در فراتر از همه محاسبات معمول به اراده و مشیت خدا برمی گردد. اما تا آنجایی که به ارتش آزادی بخش ملی ایران و به مجاهدین خلق ایران ارتباط دارد پیشاپیش نتیجه را که هر چه باشد به تک تک شما و به خلق قهرمان ایران تبریک می گویم! “

عملیاتی که 31 سال پیش در چنین روزهایی گام های اولیه آن برداشته شد و در سوم مرداد 1367 از نواحی مرزی کرمانشاه در عراق آغاز شد، ابتدا شهرهای کِرِند و اسلام آباد تصرف شد و در 34 کیلومتری کرمانشاه و در تنگه چهارزِبَر متوقف شد.

عملیاتی که با گردآوری همه اعضا و هواداران مجاهدین در سرتاسر جهان با نزدیک به 7 هزار عضو زن و مرد مجاهد تا 8 مرداد 1367 ادامه پیدا کرد و در نهایت با 1400 کشته و بیش از هزار و چندصد زخمی به شکست سازمان مجاهدین خلق در آخرین عملیات بزرگ این سازمان منجر شد.

عملیات نظامی که از پیش نتیجه آن مشخص بود و نشان داد استراتژی ارتش آزادی بخشی که مسعود رجوی از آن نام می برد در دنیای واقعی چیزی جز ارتش خصوصی صدام حسین نبوده و اگر به همان میزان حمایت هوایی و زمینی صدام نبود، رجوی هرگز توهم دیوانه گونه چنین عملیاتی را نمی توانست در سر بپروراند و فرزندان این آب و خاک را در این حجم بسیار بزرگ و تعداد زیاد به کشتن دهد و زمینه ساز کشتارهای بعدی آنها نیز شود.آنچه می خوانید گفت و گوی گفت و گوی جواد فیروزمند با محمدحسین سبحانی، عضو سابق شورای مرکزی مجاهدین خلق است که به بررسی ابعاد عملیات شکست خورده فروغ جاویدان  می پردازد:

 

جواد فیروزمند : آقای سبحانی،با گذشت بیش از 31 سال از عملیات فروغ جاویدان بگویید که اساسا پایه‌های این عملیات چگونه شکل گرفت و در نهایت چه نتایجی برای سازمان مجاهدین خلق داشت؟

محمد حسین سبحانی : آنچه که سازمان مجاهدین خلق به عنوان عملیات فروغ جاویدان نامگذاری کرد و جمهوری اسلامی آن را به عنوان عملیات مرصاد نامگذاری کرده است را باید مورد بررسی تاریخی قرار دهیم تا بتوانیم دلایل بروز آن را بیابیم؛ وقوع عملیات فروغ جاویدان در ارتباط تنگاتنگ با حضور سازمان مجاهدین خلق در عراق،همزمانی این حضور با جنگ میان ایران و عراق و مسائلی از این دست نهفته است.

همان طور که می دانید در مدت درگیری دو کشور ایران و عراق در کارزار جنگ، قطعنامه های متعددی از سوی سازمان ملل تصویب می شد. تا این که در اواخر تیرماه سال 1366 سازمان ملل قطعنامه ای را تصویب کرد که اعضای دائم شورای امنیت نیز آن را تائید کردند. این قطعنامه پس از صدور، مورد موافقت ضمنی عراق قرار گرفت ، اما  ایران موضع مشخصی در قبال آن اتخاذ نکرد. لازم به یادآوری است که سازمان مجاهدین خلق از ماهها قبل به واسطه اخباری که از درون جمهوری اسلامی ایران به دست آورده بود به این نکته پی برده بود که این جنگ به آتش بس و صلح منجر خواهد شد.

از 27 تیرماه 1367 یعنی زمان صدور قطعنامه 598 شورای امنیت که در واقع قطعنامه تکمیلی سال 1366 نیز بود تا سوم مرداد 1367 یعنی آغاز عملیات فروغ جاویدان مدت زمانی یک ساله طی شد و در این مدت مسعود رجوی و سازمان مجاهدین خلق با وجود این که می گفتند که “صلح طناب دار رژیم ایران است!” اما در دنیای واقعی به هیچ عنوان به لحاظ تشکیلاتی، سیاسی و استراتژیک مایل نبودند که این صلح و آتش بس صورت گیرد.

مسعود رجوی می داسنت که اگر قطعنامه 598 شورای امنیت به تائید طرفین جنگ یعنی دو کشور ایران و عراق برسد، آن وقت  سرنوشت سازمان مجاهدین در این میان دغدغه اصلی رهبری و اعضای این سازمان خواهد بود. بر همین اساس رجوی مایل بود تا جنگ ایران و عراق همچنان تداوم داشته باشد. این در حالی بود که این سازمان که از سال 1357 تا 1360 روند رو به جلویی را تجربه کرده بود، از آغاز جنگ ایران و عراق یعنی 29 شهریور 1359 و همزمانی آن با اوج فعالیت سیاسی خود، وقوع آن را به ضرر خود می دید و آن را سبب توقف روند رو به جلوی خود می دانست.

رجوی برای ادامه یافتن جنگ تلاش می کرد تا با بلوف زدن زیاد زمینه وحشت جمهوری اسلامی را فراهم آورد تا ایران پای پذیرش قطعنامه آتش بس نیاید. موضع گیری های سازمان مجاهدین خلق و شخص مسعود رجوی درباره قطعنامه 598 و آنچه که 31 سال قبل درباره این قطعنامه تحلیل کرده است می تواند امروز در بررسی این سازمان به ما کمک کند تا بتوانیم شرایط امروز آن را مورد ارزیابی قرار دهیم.

جواد فیرومند: شما در صحبت های خود اشاره کردید که رجوی معتقد بود که صلح طناب دار رژیم ایران است؛بفرمایید که چرا این او می خواست چنین استنباطی را هم در دنیای سیاست و فضای جامعه ایران و هم بر افراد خود القا کند؟ آیا فکر نمی کنید که در آن زمان اتخاذ این رویکرد توسط رجوی با شروع مناسبات جمهوری اسلامی با رژیم صدام حسین همزمان بوده است؟

محمد حسین سبحانی : البته این موضوع نیز هست،اما در دنیای واقعی به صورت علنی سازمان مجاهدین خلق این شعار را می داد، حتی برای بدنه سازمان در درون تشکیلات ، اما مسعود رجوی در درون خود به این شعار باور نداشت و همان طور که اشاره کردم می دانست که اگر توقف جنگ صورت گیرد به ضرر او خواهد بود. یعنی برعکس مواضعش در سال 1359 و ابتدای تجاوز ارتش صدام حسین به ایران ، چون در آن مقطع با آغاز تجاوز صدام حسین  به دلیل تغییر فضای سیاسی کشور و روبرویی با دشمن خارجی ، دیگر فضا را برای خط سیاسی ، نظامی که رجوی در ذهن داشت، تنگ می کرد و به همین دلیل مایل به ادامه  جنگ ایران و عراق نبود،اکنون متمایل به تداوم این مساله و ادامه جنگ را هم راستا با خط و استراتژی خود می دید و بقای خود را در ادامه این روند می دید. همچنین وقتی این شعار را می داد که “صلح طناب دار رژیم است!”،دقیقا عکس آن بود و می دانست که اگر پذیرش این قطعنامه و آتش بس صورت گیرد جمهوری اسلامی چند گام به جلو حرکت می کند،البته تاریخ نیز همین را نشان داد.

وقتی که قطعنامه شورای امنیت توسط آقای خمینی پذیرفته شد و از آن به عنوان جام زهر تعبیر کرد، جمهوری اسلامی چند گام به لحاظ سیاسی،اقتصادی و منطقه ای جلو افتاد و تاریخ 31 ساله این مساله را تائید می کند. فرض بگیرید این آتش بس صورت نمی گرفت و جنگ ادامه پیدا می کرد، در ان صورت آنچه رجوی می خواست، اتفاق می افتاد. بنابراین او این شعار را باور نداشت،اما آن را می داد تا جمهوری اسلامی را با توجه به اوضاع سیاسی و اجتماعی آن زمان، به عکس العمل و ادامه جنگ وادارد.

برای شناخت بیشتر و بررسی تحلیلی نگاه رجوی باید دید که وی پس از 29 تیرماه 1366 که قطعنامه شورای امنیت درباره جنگ ایران و عراق صادر شد، چه گفته است؟ رجوی در نشریه ای که خود سازمان مجاهدین در آبان ماه 66 منتشر کرده است، می گوید:

“قطعنامه 598 شورای امنیت سازمان ملل متحد که به اتفاق آراء به تصویب رسید محتوای آن در اساس با طرح شورای ملی مقاومت همخوانی دارد و مهمترین اقدامی است که از سوی جامعه بین المللی برای برقراری صلح صورت گرفته است.”

یعنی در واقع می گفت: رژیم اگر این را بپذیری،در واقع همان چیزی است که ما می گفتیم!

وی در جای دیگر می گوید:

” رژیم خمینی به شهادت تجربه فاجعه بار و خونین هفت ساله گذشته، هیچ گاه به پیشنهاد صلح تن در نخواهد داد و همچنان بر ادامه جنگ و سیاست توسعه طلبانه اش پای خواهد فشرد.”

این دو پاراگرافی است که از اطلاعیه شورای دست ساز رجوی یا همان شورای ملی مقاومت نقل کردم. در واقع می گوید حکومت اسلامی به صلح و آتش بس تن نمی دهد و از طرفی می گوید که این قطعنامه همان است که ما گفتیم، در حالی که دروغ می گفت.

در قطعنامه شورای امنیت دو موضوع کلیدی وجود داشت که جمهوری اسلامی به سمت آن حرکت کرد.

اول این که در این قطعنامه ابتدا باید مشخص می شد که متجاوز کیست و بر اساس آن غرامت پرداخت می شد.در صورتی که مساله ای که رجوی می گوید با طارق عزیز در سال 62 به عنوان پیمان صلح امضا کرده، موضوعی مضحک و خنده دار است که  چنین مساله ای در ان وجود نداشته است وجود نداشت که  مشخص شود که متجاوز کیست؟! و بعد هم متجاوز مشخص شود و غرامت بپردازد.در حالی که در قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل متجاوز را مشخص کرد و آن را عراق اعلام کرد و در موارد منتشره بعدی خود رقمی در حدود 1000 میلیارد دلارغرامت جنگی را مشخص کرد که باید عراق به ایران پرداخت می کرد.

جواد فیروزمند: البته با وجود گذشت 31 سال از پایان این جنگ هنوز عراق این غرامت را پرداخت نکرده است.

محمد حسین سبحانی: درست است. تنها چیزی که می توان گفت این است که در زمان تجاوز صدام حسین به کویت،عراق تعدادی از هواپیماهای خود را برای جلوگیری از نابود شدن در بمباران به ایران داد و ایران آن هواپیماها را به عراق پس نداد که البته بسیار ناچیز بوده است.اخبار تائید نشده ای نیز وجود دارد که در فرآیند سرنگونی صدام حسین و در توافقی که بین ایران و آمریکا صورت گرفته است می توانسته اموال و دارائیهایی نیز شامل حال ایران شود که در این خصوص خبر موثق و قطعی وجود ندارد.بنابراین هنوز بطور رسمی غرامت جنگی از سوی عراق به ایران پرداخت نشده است. دلیل آن هم این است که پس از سرنگونی صدام حکومتی در عراق بر سر کار آمده است که به حکومت ایران نزدیک است و شاید بتوان گفت که غنیمتی که حکومت ایران بدین شکل بدست آورده است ، بتواند بخش زیادی از غرامت جنگی برایش تامین شده باشد.

صحبتم را درباره علت به وجود آمدن ایده عملیاتی موسوم به عملیات بزرگ فروغ جاویدان ادامه می دهم؛ همان طور که اشاره کردم باید دید در فاصله یک ساله یعنی از 29 تیرماه 66 تا سوم مرداد 67 چه اتفاقاتی پیش آمد و این را هم گفتم که وقتی قطعنامه صادر شد مسعود رجوی متوجه شد که دیر یا زود این آتش بس صورت خواهد گرفت که به نفع او و سازمان مجاهدین خلق نبود. بنابراین در این باره دروغ می نوشت که حکومت ایران به صلح تن در نخواهد داد و سخنانی از این دست.

از طرفی تغییرات سیاسی و نظامی موثری در طی این یک سال اتفاق افتاد؛ فاو، جزایر مجنون و بخشی از سرزمین عراق را که ایران در اختیار داشت و می خواست که از آن به عنوان پشتوانه مذاکره و آتش بس استفاده کند، در این یکسال از دست داد . بنابراین در طی این یک سال ایران هم با مسائلی همچون از دست دادن فاو و جزایر مجنون، کاهش داوطلبان حضور در جبهه و ناتوانی در بسیج نیروهای اجتماعی نسبت به گذشته، 20 برابری قدرت نیروی هوایی عراق در آن مقطع و نیروی زمینی و لجستیکی،تحریم و رویارویی کشور با مشکلات اقتصادی روبرو بوده است.  همچنین وجود دو نگاه متفاوت در ساختار سیاسی آن دوران حکومت ایران نسبت به  ادامه  جنگ ، و همچنین ناتوانی یا تضعیف نیرویی و لجستیکی و نظامی برای سرانجام منجر به پذیرش قطعنامه 598 می شود.

اما مسعود رجوی می گفت که تشکیل ارتش آزادی بخش او در سال 1366 باعث شد که رژیم ایران آتش بس را بپذیرد!

از این گفته رجوی می شود استنباط کرد و  سوالی که مطرح می شود این است که آیا وظیفه شما ـ رجوی ـ سرنگونی حکومت جمهوری اسلامی بود یا این که به دنبال نجات این حکومت بودید؟! چراکه اگر فرض را بر این بگیریم که تشکیل ارتش آزادی بخش منجر به پذیرش قطعنامه از سوی ایران شد، این مساله از سرنگونی حکومت جمهوری اسلامی جلوگیری کرد! و امروز تاریخ 31 ساله گذشته نیز همین را می گوید. البته در دنیای واقعی نمی توان گفت که دو عملیات مهم سازمان مجاهدین و ارتش صدام حسین به نام آفتاب و چلچراغ که منجر به گرفتن اسیر و غنائم جنگی شد، در تصمیم ایران برای پدیرش آتش بس تاثیر نداشته است ، اما در مجموعه عوامل پذیرش قطعنامه از سوی ایران جزو عوامل فرعی و در رده نهم یا دهم باشد.

به این دلیل که صدام حسین از سازمان مجاهدین و ارتش آزادی بخش این سازمان به عنوان یک بازوی پارتیزانی و شبه ارتش برای انجام عملیات در مرزهای ایران استفاده می کرد. بنابراین شکل گیری عملیات هایی مانند آفتاب، چلچلراغ و سایر عملیات های مرزی که حتی منجر به گرفتن اسیر نیز شده بود همواره با حمایت و پشتیبانی لجستیکی و نظامی ارتش صدام حسین بود. چون صدام حسین یک نیروی کمکی به دست آورده بود که هم بومی بود و هم می توانست به لحاظ اطلاعاتی به صدام کمک کند.بنابراین شکل گیری این ارتش هم می تواند عاملی برای پذیرش قطعنامه از سوی ایران باشد،اما نمی توان گفت که یک عامل مستقیم و اصلی است.

همچنین صدام حسین در گفت و گویی که در 8 تیر 1367 با رادیو بی بی سی یعنی حدود سه هفته قبل از پذیرش قطعنامه و یک هفته پس از عملیات چلچراغ که با وجود چیزی حدود 50 تا 100 تانک و گرفتن اسیر و داشتن بار تبلیغاتی فراوان، داشته است گفته است که:

“از طریق ایرانی ها جمهوری اسلامی را نابود خواهد کرد و  افزود: قهرمانی های مجاهدین خلق در مهران موید این سخن است.بعد از مدتی خواهید دید که چگونه مجاهدین خلق به اعماق خاک خودشان نفوذ خواهند کرد و همین طور پیوستن مردم ایران به صفوف آنها را خواهید دید.”

عملیات مورد اشاره صدام یا همان چلچراغ تقریبا یک ماه قبل از پذیرش قطعنامه بوده است همراه با 1500 اسیر، دهها تانک و نفربر و غنائم بسیار بوده است.

جواد فیروزمند: در مسائلی که از بی بی سی نقل قول کردید و صحبت هایی که بر اساس آن از سوی صدام حسین شده بود،آیا می توان گفت که سازمان مجاهدین و ارتش آزادی بخش را خود صدام در سال 66 توسط مجاهدین تشکیل داده بود تا بتواند با تکیه بر آن به نتایج جنگ تاثیر بگذارد؟به عبارتی آن چیزی که در فضای سیاسی مصطلح است این است که می گویند مجاهدین خلق  و تاسیس ارتش آزادی بخش آنها در واقع ایجاد یک ارتش خصوصی برای صدام حسین بوده است تا بتواند با آن بر جنگ بین دو کشور تاثیر بگذارد، نظر شما چیست؟

محمد حسین سبحانی : کاملا درست است،البته به نظر من صدام حسین استفاده خود را از سازمان مجاهدین کرد. این سازمان مجاهدین بود که نتوانست استفاده خود را به خوبی از صدام ببرد. در سال 62 که طارق عزیز با مسعود رجوی ملاقات کرد و توافقاتی که از قبل نیز وجود داشت را علنی کردند، اولین خسارتی که برای سازمان مجاهدین خلق به بار آورد جدایی دکتر ابولحسن بنی صدر و پس از آن جدایی دکتر قاسملو و حزب دموکرات کردستان بود. این شورای ملی مقاومتی که آن موقع گفته می شد سه نیروی محوری عمده داشت که در بین سایر نیروها و شخصیت ها شاخص تر بودند. در واقع سازمان مجاهدین، حزب دموکرات کردستان و دکتر بنی صدر سه ضلع اصلی این مثلث بودند.

مسعود رجوی با پذیرش طرح صدام حسین تامین منافع وی را پذیرفت و به عنوان یک نیروی کمکی با قابلیت جنگ پارتیزانی در کنار صدام قرار گرفت. برای این که اگر مثلا عراق می خواهد به سومارحمله کند، سازمان مجاهدین با ارتش خود به جبهه شمال و قلعه دیزه یا در جبهه جنوب عملیات های پارتیزانی انجام دهد تا ذهن نیروهای جمهوری اسلامی را در قسمت های مختلف تقسیم کند و تمرکز را از آنان بگیرد. بنابراین صدام حسین منافع خود را از سازمان مجاهدین برد،اما سازمان مجاهدین از صدام نفعی نبرد. وقتی در 4 ساعت صدها تانک،نفربر،کاتیوشا و سلاح های سنگین در عملیاتی  وجود دارد،روشن است که سازمان مجاهدین نمی توانسته آنها را بگیرد. باید گفت که تهیه این امکانات کار یک نیروی سیاسی و یا حتی نظامی نیست.

بنابراین وقتی صدام حسین به نقطه ای رسید که می خواست جنگ دیگر متوقف شود، برایش مهم نبود که به این دلیل رجوی سرانجام برای خروج از بن بست  اعضای اسیر و قربانی را گوشت دم توپ خواهد کرد که کرد . صدام حسین با آوردن مسعود رجوی به عراق به اهداف خود رسید و بعد او را در عراق به گروگان گرفت. ضمن این که  صدام حسین تنها از رجوی و سازمان مجاهدین  در جنگ بین ایران وعراق بهره نبرد ، بلکه در تجاوزی که عراق به کویت داشت نیرو های سازمان مجاهدین در مناطق طوز خورماتو و حمرین عراق مانع از نفوذ و پیشروی شیعه ها و کردهای اپوزسیون وقت عراق به بغداد شدند.

بنابراین صدام حسین از سازمان مجاهدین منافع خود را برد، و رجوی  بر پیشانی خود و سازمان مجاهدین یک لکه سیاه ننگ تاریخی زد که به عقیده بنده هرگز نباید اجازه داد تا دچار فراموشی تاریخی شود ، چرا که  سازمان مجاهدین و مسعود رجوی و مریم عضدانلو  همواره تلاش کردند تا این موضوع را به تاریکخانه بفرستد،اما نباید این اجازه را به آنها داد.

جواد فیروزمند:  البته سازمان مجاهدین هنوز هم در تلویزیون و سایت های خود مدعی است که آنها بودند که جنگ بین عراق و ایران را به پایان رساندند.

محمد حسین سبحانی: بله، اما همانطور که گفتم باید پرسید که آیا این مساله به نفع جمهوری اسلامی شد یا به ضرر آن؟

پس اگر هدف سازمان مجاهدین نابودی جمهوری اسلامی بود پس چرا با ادعای پایان جنگ توسط خود به جمهوری اسلامی بقا داد؟ بنابراین سازمان در فعالیت خود مرتکب اشتباه شده ولی آن را تاکنون تجزیه و تحلیل نکرده است. البته کاری که رجوی سازمان مجاهدین در عملیات فروغ جاویدان کرده ، تنها اشتباه نبوده بلکه یک خیانت بزرگ بوده است؛ چون در ابتدای عملیات می گوید:

” آن را انجام می دهم و در آن شانس پیروزی دارم.”

اما به نظر شما آقای مسعود رجوی اندازه یک سرباز دون پایه نظامی نیز نمی فهمید که بداند در ستونی از نیرو که در جاده سرپل ذهاب تا کرمانشاه راه می اندازد کافیست که در همین جاده مورد بمباران هوایی و زمینی قرار بگیرد، یعنی واقعا این را نمی فهمیده است؟ معلوم است که می فهمیده است،اما به خاطر این که شکست و بن بست سیاسی ، استراتژیک را نپذیرد و نگوید که اشتباه کردم باید بحران را با یک بحران بزرگتر پاسخ می داده است تا فراموش شود.

در27 تیرماه 1367 آقای خامنه ای که آن موقع رئیس جمهور وقت حکومت اسلامی بوده است در نامه ای که به  پرز دکوئیار ،دبیر کل وقت سازمان ملل می دهد با پذیرش آتش بس موافقت می کند. از این زمان یعنی 27 تیرماه 1367 تا آغاز عملیات فروغ جاویدان در سوم مرداد سال 1367 تنها 7  روز فرصت بوده تا سازمان تمام نیروهای خود را از اقصی نقاط جهان جمع آوری کند. افرادی که نه تاکنون رنگ سلاح را دیده بودند، نه آموزشی در این زمینه دیده بودند، نه با گرما و آب و هوای عراق آشنایی داشتند، نه حتی تاکنون به خود قمقمه و فانوسقه بسته بودند و نه حتی سربازی رفته بودند، رجوی همه آنها را در عراق جمع کرد و طی یک هفته برای این عملیات آماده ساخت تا مجبور به پذیرش اشتباه خود نشود. ضمن این که با طراحی چنین عملیاتی با چنین شرایطی به سازمان خود نیزخیانت کرد. سازمان مجاهدین در توجیه عملیات فروع جاویدان در سایت رسمی خود نوشته است:

” مجاهدین در عملیات فروغ جاویدان، در یک بزنگاه تاریخی، یعنی یک هفته پس از خوردن زهر آتش‌بس توسط خیمنی، با تمام توش و توان به دریای آتش زدند. خمینی می‌خواست با سرکشیدن زهری که ارتش آزادیبخش به حلقوم او ریخته بود، دشمن قسم خورده خود را به نخستین بازنده و قربانی جنگ خانمانسوز 8ساله‌اش تبدیل کند و خود از مهلکه بگریزد”

آیت الله خمینی در سخنرانی که در 29 تیر 67 داشته،  گفته است ، که من از روی نوشته می خوانم:

“درباره قبول قطعنامه که حقیقتا مساله بسیار تلخ و ناگواری برای همه و خصوصا من بوده است و…و بدا به حال من که هنوز زنده ام،جام زهر قبول قطعنامه را سر کشیدم.”

اصطلاح جام زهر که از آن زمان در ادبیات سیاسی ایران آمد نخستین بار توسط آیت الله خمینی در آن مقطع گفته شد. می خواهم به صراحت بگویم که مسعود رجوی با در نظر گرفتن تمام صحبت هایی که درباره آقای خمینی می گوید، باید بپذیرد که اندازه او هم نبوده است! چون همان طور که می دانید آقای خمینی یک سال پس از پذیرش قطعنامه فوت کرده است، ولی آن قدر احساس مسئولیت در دستگاه خودش یعنی دستگاه حکومت اسلامی داشته است که خواسته تا این تضاد را حل کند و به این فکر کرده بوده است که اگر بمیرد مساله جنگ به کجا خواهد کشید؟ و باید از خود بپرسیم که اگر این مساله قبل از فوت آقای خمینی با پذیرش قطعنامه حل نمی شد واقعا چه می شد؟

او می گوید من جام زهر را نوشیدم؛چون قبلا گفته بود که راه قدس از کربلا می گذرد، اگر 20 سال هم این جنگ طول بکشد ما هستیم،و….ولی می گوید من اشتباه کردم! و تعبیر این صحبت او در هنگام پذیرش قطعنامه از سوی او این است. ولی سازمان مجاهدین شکل دادن مبارزه مسلحانه در 30 خرداد 1360، عملیات های چریکی، رفتن به عراق، تشکیل بازوی کمکی صدام حسین تحت عنوان ارتش آزادیبخش ، عملیات های میکرو، ترورهای شهری و همه رویدادها و سرقصل هایی که تا آن مقطع پیش آمده بود و هیچ گاه مسعود رجوی درباره آنها نگفت که من اشتباه کردم! اگر آقای خمینی خودش این جام زهر را نوشید، مسعود رجوی نه تنها این جام زهر را ننوشید، بلکه آن را بین اعضای سازمان مجاهدین تقسیم کرد و بین همان 1400 نفری که در آن عملیات قربانی شدند، با این که می دانست که این عملیات شکست خواهد خورد..!

جواد فیروزمند: البته 2400 نفر! و یا شاید حتی 2700 نفر!

Forough Javidan 7

محمد حسین سبحانی :

البته کشته هایی که خود سازمان طی اطلاعیه رسمی اعلام کرده است مبنی بر 1400کشته و بیش از 1000 مجروح است.البته سازمان تلفات حکومت اسلامی را در دروغی فاحش 55 هزار نفراعلام کرده است! یعنی چطور ممکن است که نیرویی که حداقل نصف آن افرادی بودند که از خارج از کشور آمده و بدون آمادگی بودند با یک نیرویی عملیاتی در حال جنگ که 8 سال هم این جنگ را با عراق تجربه کرده جنگیده باشد و 55 هزار نفر از آنها را کشته باشد و خودش تنها 1400 نفر تلفات داده باشد؟!

جواد فیروزمند :

البته فقط همین مورد نیست؛ در 40 سال گذشته اگر همه اطلاعیه های عملیات هایی که توسط سازمان مجاهدین انجام شده -از عملیات های تروریستی داخل ایران تا بمب گذاری ها و همین طور بقیه عملیات هایی را که سازمان از داخل عراق انجام داده است- را جمع آوری کنیم و تعداد کشته های طرف مقابل را جمع بزنیم سر به میلیون ها نفر می زند.

محمد حسین سبحانی:

درست است،همین طور در اعلام تعداد زندانیان سیاسی در همان اوایل، سازمان مجاهدین شمار زندانیان سیاسی را 120 هزار نفر اعلام می کرد. به عقیده من بالاترین کمک به جریانی که ما به آن انتقاد داریم این است که بخواهیم با ابزار دروغ با آن مبارزه کنیم. پدیده مقابل هر کس، هر نهاد و هر سازمان و دولتی می خواهد باشد، وسیله نامشروع و غلط به مرور هدف را نامشروع  می کند ، حتی اگر این هدف در ابتدا مردمی به نظر می رسیده است، بنابراین هدف وسیله را توجیه نمی کند. ارقام دروع 55 هزار کشته از نیروهای نظامی ایران ، نیروهای نظامی که 8 سال در حال جنگ بوده اند از  هفت تا هشت هزار نیرویی که نیمی از آنها حتی  سلاح به دست نگرفته بوده اند و با لباس و. کت و شلوار به عراق آورده بودند، یک دروغ بزرگ است.

جواد فیروزمند: و ما هم دروغ های آن ها را بپذیریم.

محمد حسین سبحانی: با تاسف و شرمندگی ، باید گفت هم بپذیریم و هم باور کنیم!

همه این ها حاصل این بود که مسعود رجوی به لحاظ سیاسی تصمیم گرفت عملیات فروغ جاویدان را برعکس همه صحبت هایی که می کرد انجام دهد؛مثلا همواره درباره آقای خمینی می گفت که “جنگ مایه حیات خمینی است!” و “صلح باعث سرنگونی خمینی است!”و… و وقتی همه این ها با پذیرش آتش بس و قطعنامه 598 از سوی ایران همه چیز برای رجوی به بن بست رسید و  لاجرم او را در راه انجام این عملیات قرار داد. مسعود رجوی مصاحبه ای در نشریه شماره 131 سازمان مجاهدین  و پس از صدور قطعنامه 598 در سال 66 توسط سازمان ملل درباره جنگ و صلح داشته است که می گوید:

“جنگ مایه حیات خمینی است و صلح باعث سرنگونی اوست.به این دلیل به جنگ ادامه می دهد که می خواهد در قدرت بماند و به قول خودش لِه نشود یا لِه شدنش را چند صباحی به تاخیر بیاندازد.”

که صد البته سوال کننده که خبرنگار آزاد یا متعلق به رسانه های بین المللی یا رسانه های فارسی زبان نیز نبوده است و فردی به نام آقای جابرزاده از مشئولین ارشد و مرید های رجوی بوده است و خود را نیز در ابتدای مصاحبه معرفی می کند، سوالی را که از قبل نیز مشخص بوده را از مسعود رجوی می پرسد که :

“آیا از این حقایق می توانیم نتیجه بگیریم که اگرچه صلح پیوسته در دسترس و امکان پذیر بوده، اما تا خمینی هست مردم هیچ وقت روی صلح را نخواهند دید؟” مسعود رجوی هم در جواب می گوید:”بله، قطعا! چون سرنوشت خمینی با جنگ و اختناق گره خورده است.”

همه این ها ارزیابی ها و تحلیل های اشتباهی بوده است که هیچ گاه سازمان مجاهدین خلق و مسعود رجوی نمی خواهند درباره آن ها پاسخ دهند.این تحلیل های غلط سازمان مجاهدین همین الان و در شرایط کنونی هم ادامه دارد.

جواد فیروزمند : و البته این ها فقط تحلیل نیستند، من معتقدم که مجاهدین این تحلیل ها را پایه های فکری و ایدئولوژیکی خود قرار داده اند و بر همین مبنا بود که افراد خود را به عملیات های متفاوت فرستادند و در بسیاری از نواحی مرزی گرفته تا تمام نقاط کشورمان ایران و در شهرهای مختلف به کشتن دادند و اگر رجوی به دنبال برعکس جلوه دادن این موضوع است، من فکر می کنم بیشتر برای فرار از پاسخگویی تاریخی است..!

محمد حسین سبحانی: همیشه سازمان مجاهدین خواسته تا اشتباه را با اشتباه و خیانت را با خیانت جبران کند و اگر بخواهیم این بحث را همین طور به عقب ببریم به 30 خرداد 60 و …و حتی به زندان های شاه می رسد. در واقع به همان بحثی که جوهره آن این است که “خمینی رهبری انقلاب را به سرقت برده است!” و اگر تمام این صحبت ها و تحلیل های رجوی را فشرده کنیم و عصاره آن را بگیریم همین جمله است که

“رهبری انقلاب  به سرقت رفته است! ”

من باید رهبر این انقلاب می شدم! چون وقتی حرف از سرقت زده می شود، او می گوید سرقت کننده خمینی است،اما سوال این است که از چه کسی به سرقت رفته است؟ از مسعود رجوی دیگر! از سید رجال العالمین!که بعدا خانم مریم رجوی را هم تبدیل کرد به سید نساء العالمین!

بنابراین ضمن تائید صحبت شما باید بگویم که اصل موضوع چیز دیگری بوده است و این تحلیل ها ریشه در آن دارد. در واقع اصل موضوع هرگز گفته نمیشد و افرادی مثل ما و افراد دیگری که اکنون در آلبانی اسیرهستند را با این حرف ها و به اسم تحلیل تحت تاثیر قرار می داده اند. در واقع افراد را به این شکل فریب داده و مغزشویی می کردند.

اما بحث را می خواهم با این پرسش ادامه دهم که:

اساسا سازمان مجاهدین و مسعود رجوی بعد از پذیرش قطعنامه 27 تیرماه 67 از سوی ایران تا سوم مرداد که عملیات فروغ جاویدان آغاز شده است، چه راه حل هایی پیش روی او بوده است و چه کارهایی را می توانسته انجام دهد؟

از نظر من سه راه حل می توانست داشته باشد؛

اول این که بگوید من اشتباه کردم، یعنی مبارزه مسلحانه اشتباه بود، آمدن به عراق هم اشتباه بود، درگیری زودرس و ایجاد تضاد، دامن زدن به بحث لیبرال ارتجاع ، بارز کردن تضادها در بین مردم و جلوگیری از قوام پیدا کردن، شکل گرفتن و عادت کردنِ جامعه به تمرین دموکراسی،آزادی و مسائلی از این دست هم اشتباه بوده است. یعنی بیاید و بپذیرد که اشتباه کرده است که این امر از مسعود رجوی برنمی آمد!

من و شمایی که در سازمان بوده ایم و با آن آشنایی داریم باید بپذیریم که اگر واقعا اگر مسعود رجوی می آمد و می گفت که من اشتباه کرده ام و بیایید از این جا مسیرمان را تصحیح کنیم،دیگرعملیات فروغ جاویدان انجام نمی شد.می گفت ما به این جا هر چه گفتیم نشده است، صادقانه هم گفته ایم، اما اشتباه کرده ایم و باید از این به بعد خود را تصحیح کنیم. من فکر می کنم در آن شرایط ارتباط آدم هایی مانند من و شما با سازمان مجاهدین عمیق تر می شد. برای این که اشتباهاتش را می پذیرفت و در مقام انتقاد از خود برمی آمد. حداقل مثل خمینی که می شد، اما او این کار را هم نکرد…

راه حل دوم پیش پای رجوی در آن زمان این بود که همین راه را برود که رفت.یعنی عملیات فروغ جاویدان را انجام دهد و همان طور که در صحبت های خود او نیز هست که می گوید که:

“این تنها فرصتی است که وجود دارد! اگر از این فرصت تاریخی استفاده کنیم بعد از آتش بس ما در این جا(در عراق) قفل خواهیم شد!”

و بر این اساس راهکار پیش روی خود را انجام این عملیات دید.

سومین راه حل او این بود که نه از خود انتقاد کند و اقرار به اشتباه کند و نه عملیات فروغ جاویدان را انجام دهد؛ یعنی هیچ عکس العمل مشخصی نداشته باشد. البته در این وضعیت سازمان، اعضا و جامعه همه این پرسش را مطرح می کردند که “پس آن تحلیل هایی که می گفتی چه شد؟!”

بنابراین رجوی در این یک هفته برنامه ریزی و سازماندهی کرد تا بتواند عملیات فروغ جاویدان را انجام دهد .  به نظر من این عملیات غروب یک استراتژی برای مسعود رجوی و سازمان مجاهدین خلق بود، هر چند که نمی توان برای عمل ها و عکس العمل های سازمان مجاهدین از اصطلاحات این چنینی استفاده کرد.چون ریشه آن ها اساسا مسائل دیگر است. این عملیات مسعود رجوی را در منجلابی که پیش آمد بیشتر فرو برد و می توان در بحثی مفصل به تاثیرات سیاسی و اجتماعی که بعد از فروغ جاویدان پیش آمد نیز پرداخت. انقلاب و طلاق های اجباری از دل این شکست حاصل شد.

نیروهایی که سازمان مجاهدین از اردوگاه اُسرای جنگ ایران و عراق به اردوگاه سازمان مجاهدین برای جبران تلفات خود آورد نیز از دل همین شکست بیرون آمد.

خط استخدام نیروی کار نیز از همین شکست حاصل شد و مسائلی از این دست که نیاز به بحث مفصل تری دارد.

درست است که در سال 1364 بحث انقلاب ایدئولوژیک پیش آمد، ولی هنوز روش ها و نشست های مغزشویی، نشست های عملیات های جاری و بسیاری از مسائل دیگر تا این میزان قوام پیدا نکرده بود و تا این حد به صورت جدی در سازمان دنبال نمی شد.هر چند که مسائل دیگری از قبل نیز بود، اما به این شکل نبود که همه چیز تا این حد به هم گره بخورد و طلاق های اجباری و مسائلی از این دست صورت گیرد.

چواد فیروزمند : اساسا نشست های عملیات جاری که بعدها در تشکیلات مجاهدین به این شکل مرسوم شد در آن مقطع که اشاره می کنید وجود نداشت و بیشتر انتقادهای روزانه و نشست های انتقاد از خود برگزار می شد که حاوی انتقادات بسیار ساده ای بود که حتی ضعیف ترین افراد نیز می توانستند آن را تحمل کنند.اما بعد از مواجه شدن با چنین شکستی بود که به درون خود بازگشتند و آن ذات فرقه ای خود و داستانی را که همه می دانند را تحت عنوان نشست های عملیات های جاری پایه گذاری کردند که کاکُل همه این ها غسل هفتگی و بسیاری از چیزهای دیگر بود که بعدها افتضاحات پشت این ها نیز مشخص شد…

محمد حسین سبحانی: بله،در تائید صحبت شما باید بگویم که واقعا سازمان مجاهدین بعد از سال 67 با شتاب بیشتری حرکت کرد. حتی در عکس های مسعود و مریم رجوی که از آن زمان وجود دارد می بینید که تا آن مقطع عکس های حنیف نژاد ، موسی خیابانی و اشرف ربیعی هم پشت این ها بود. به عبارتی تا آن زمان هنوز این رهبری کاریزماتیک و بحث مرید و مراد و مباحث فرقه گرایانه تا این میزان در سازمان عمیق نشده بود، از این نقطع به بعد عکس های خودشان ( مسعود رجوی و مریم رجوی )  را می گذاشتند  پشت خودشان و صحبت می کردند. بنابراین درست است که سناریوی انقلاب ایدئولوژیک رجوی  در سال 1364 با طلاق مریم عضدانلو از مهدی ابریشمچی و ازدواج ! با مسعود رجوی در سی خرداد 1364 آغاز شد ،  اما در سال 67 به دلیل به وجود آمدن خلاء های سیاسی-استراتژیک و چرایی حضور در عراق پس از اتمام جنگ ایران و عراق، سبب مطرح شدن سوالاتی می شد که پاسخ نداشت و سازمان مجبور بود با حربه های مختلف این سوالات را سرکوب کند. بنابراین عملیات فروغ جاویدان یک سرفصل تاریخی است که سازمان مجاهدین را نه تنها برخلاف تبلیغاتی که می کند در تاریخ به عنوان نیرویی که به مسئولیت خود عمل کرده است نیز مطرح نمی کند، حتی او را در سیر قهقرایی عمیقی نیز فرو برد تا جاییکه به یک فرقه تمام عیار تبدیل گردیده است.

مثلا اعدام های سال 67 یکی از بحث های مهمی است که در مورد حکومت جمهوری اسلامی وجود دارد که اتفاقا برادر خود بنده یعنی حسین سبحانی نیز در حالیکه از سال 1360 دستگیر و در زندان های اوین و قزل حصار در حبس بود ، او  ابتدا حکم ابد گرفت و سپس بعد از مدتی تبدیل به 15 سال شد، ولی در همین  مقطع یعنی وقوع  عملیات فروغ جاویدان  اعدام شد.

درست است که باید نقض حقوق بشر و اعدام چند هزار نفر را توسط جمهوری اسلامی محکوم کرد، اما نمی توان به این موضوع به صورت مستقل از سایر مسائل پرداخت. اما سهم افراد باید در بروز این حوادث مشخص شود. سوال من این است که آیا عملیات فروغ جاویدان در اعدام دسته جمعی این افراد تاثیر نداشته است؟

باید بگویم تاثیر داشته است! آیا کاری که حکومت کرده درست بوده است؟ نه، آن هم کارش جنایت بوده است! ولی باید بگویم که کار رجوی هم جنایت بوده است.در واقع نمی توان این مسائل را با همدیگر ندید.

من انتقادم به آن دسته افرادی است که خود را فعال حقوق بشر می دانند، اما نه صدمه ای از اعدام های سال 67 خورده اند و نه این مسائل را در ارزیابی آن اعدام ها در نظر می گیرند. سوال این است که حکومت که همان حکومت بود، پس چرا این اعدام ها را سال 66 یا 65 انجام نداد؟ چرا افراد را تک تک آزاد می کرد و آن ها به عراق می رفتند. چه مساله ای باعث شد که این موضوع پیش بیاید؟ پاسخ این است که دلیل آن وحشت و هراسی بود که سازمان مجاهدین با عملیات فروغ جاویدان در میان زمامداران حکومت ایران ایجاد کرد. بنابراین باید همه این ها را با هم دید و سهم هر کدام را در وقایعی مانند اعدام های سال 67 مشخص کرد.

جواد فیروزمند:  البته من نیز چنین دیدگاهی دارم و همچون شما معتقدم که عملیات فروغ جاویدان بسیار موثر و حتی عامل شماره یک در وقوع اعدام های سال 67 بوده است. اما درباره همین عامل نباید این نکته را فراموش کرد و آن استفاده وسیع صدام حسین از مجاهدین در جبهه های جنگ علیه ایران بود. یعنی به نظر من آن تاثیرات در کنار تاثیر عملیات فروغ جاویدان برای حکومت بسیار تشدید کننده بود که دست به چنین اقدامی بزند…

محمد حسین سبحانی : درست است. این یک مساله تاریخی است که باید در بررسی دلایل بروز اعدام های سال 67 به آن نیز پرداخته شود. اما می خواهم به بیان خاطراتم بپردازم و از شما هم برای یادآوری صحیح آن ها کمک بخواهم. چون می خواهیم بررسی کنیم که چطور سازمان مجاهدین طی یک هفته به این نتیجه رسید که چنین عملیاتی را انجام دهد.همان طور که به خاطر دارید سازمان حتی در آن زمان یگان هوایی نداشت، اما در عرض چند روز یگان هوایی آن ایجاد شد.

ابتدا این را بگویم که قبل تر و در یکی از نشست های شورای مرکزی که بحث عدم پذیرش صلح و آتش بس توسط جمهوری اسلامی مطرح بود، رضا منّانی که همین 5 سال پیش در درگیری با نیروهای عراق کشته شد بلند شد و سوال کرد:

“اگر به هر دلیل رژیم خمینی آتش بس را بپذیرد ما چه خواهیم کرد؟”

مسعود رجوی از روی زرنگی و طبق عادت همیشگی خود پس از قدری درنگ رو به محمود عطایی کرد و گفت: “شما که رئیس ستاد ارتش آزادی بخش هستید بگویید که چه می کنیم؟ ” عطایی هم گفت:

“هیچ، آتش می کنیم و می رویم!”

در این جا مسعود رجوی در تکمیل صحبت عطایی می گوید:

“البته وظیفه ما این است که هر چقدر که می توانیم پذیرش آتش بس از جانب رژیم جمهوری اسلامی را به تاخیر بیاندازیم.”

یعنی از یک طرف می گفت صلح طناب دار رژیم است و از طرف دیگر این مساله را بیان می کرد.

همین سوالی را که رضا منّانی مطرح کرد نشان می دهد که بحث روشن بوده است. من نیز در این نشست ها بوده ام، برخی اوقات با خودم می گویم که چرا من آن زمان این بحث ها را متوجه نمیشدم؟! چطور به این اشکالات پی نمی بردم؟!  یکی از پاسخ هایی که برای خود دارم این است که این قدر با کار زیاد نیرو را مشغول می کردند که فرصت فکر کردن پیدا نمی کرد. این قدر نیرو را خسته می کردند که به دنبال فرصتی حتی نیم ساعته برای خوابیدن بود! این یک روش بود که با ایجاد خستگی مفرط در نیرو شرایطی را ایجاد کنند که متوجه برخی مباحث نباشد.این مساله نه فقط برای من، بلکه برای همه اعضای سازمان صدق می کرد که باید 18 تا 20 ساعت در شبانه روز کار می کردند و سه تا چهار ساعت می خوابیدند، و وقتی می خوابیند، از خستگی مثل یک جنازه بودند و به لحاظ جسمی و اساسا فرصت و لاجرم توان فکر کردن و تمرکز بر روی مسائل پیدا نمی کردند.

جواد فیروزمند: و انجام کارهای اغلب بیهوده…

محمد حسین سبحانی : بله،همین طور است. اما این جواب رجوی در آن جلسه نیز فَکت دیگری است که نشان می دهد مسعود رجوی مایل به شکل گیری آتش بس نبوده است. بنابراین به دنبال هر دسیسه و نیرنگی بود تا این اتفاق یعنی پذیرش قطعنامه از سوی دو طرف یعنی ایران و عراق صورت نگیرد. بر این اساس در نشست توجیهی که در 31 تیر سال 67 یعنی سه یا چهار روز پس از پذیرش قطعنامه 598 انجام شد مواردی مطرح شد که برای تاریخ و آینده روشن کرد که  ارتش آزادی بخش رجوی زاییده و زائده ارتش صدام حسین  بوده است . مطالعه و بررسی عملیات های نظامی  آفتاب و چاچراغ که دقیقا چند ماه قبل از عملیات فروغ جاویدان بوده است گواه روشنی است که نه سازمان مجاهدین ، بلکه این عملیات ها را ارتش صدام حسین با حمایت در زمین و هوا و  با نیروی لجستیکی و تسلیحاتی ارتش او  صورت گرفته بوده است و تنها شناسایی این عملیات ها بر عهده مجاهدین بوده است. اما در  جلسه توجیهی مسعود رجوی صحبت هایی می کند که به لحاظ تاریخی بسیار مهم است و موضوعی را که ذکر کردم را بهتر نمایان می کند.

در جلسه توجیهی عملیات فروغ جاویدان برای اعضای سازمان این مساله مطرح بود که بالاخره قرار است چه کار کنیم؟

البته تحرکاتی وجود داشت و جابجایی نیروها در ستادها و لشگرهای مختلف در حال انجام بود و برخی آماده سازی های اولیه توسط مسعود رجوی به فرماندهان آن بخش های نظامی داده بود. در این جلسه صحبت هایی از سوی رجوی شد که قسمت هایی از آن که به بحث ما کمک می کند را بازگو می کنم. ابتدا او به عملیات چلچراغ اشاره می کند و می گوید:

“مگر ما نگفته بودیم که مرد روزهای بزرگ هستیم؟ کارهای بزرگی را در پیش داریم؟ مگر ما نمی گفتیم که امروز مهران، فردا تهران؟ پس حالا نقشه ایران را بیاورید که کل این نقشه ماکت عملیاتی ماست!” پس از این صحبت های رجوی وِلوِله جمعیت برخاست و همه شعار دادند:”امروز مهران،فردا تهران! “

البته این شعار امروز مهران، فردا تهران را مروین دایملی، نماینده محلس آمریکا که مشابه برادران مجاهد ” جان بولتون ” و ” رودی جولیانی ” فعلی مطرح کرده بود که در اصل این صحبت را نیز سازمان مجاهدین در دهان او گذاشته بود! بنابراین در آن جلسه بحث را با این شکل و با این شور و هیجان آغاز می کند. او در جایی در خصوص ضرورت عملیات فروغ جاویدان به دروغ می گوید:

“باید بدانید که ما از قبل تصمیم به انجام این عملیات بزرگ را داشتیم. فقط می خواستیم که آن را دیرتر انجام دهیم. اما پذیرش قطعنامه کار ما را تسریع کرد.”

البته به جای این که بگوید کار ما را خراب کرد! می گوید کار ما را تسریع کرد و ادامه می دهد:

“یعنی به دلیل شرایط سیاسی جدید مجبوریم یکی دو ماه کار را زودتر انجام دهیم.”

و سوال این جاست که چرا مجبورید؟ رجوی  ادامه می دهد:

“تصمیمی که ما گرفتیم تصمیم بسیار حساس و مشکلی بود و ما چاره ای جز عمل نداریم.اگر الان اقدام نکنیم، فرصت از دست خواهد رفت. زیرا بعد از این که بین ایران و عراق صلح برقرار شود، ما در این جا قفل می شویم و دیگر نمی توانیم کاری انجام بدهیم و از لحاظ سیاسی تبدیل به فُسیل می شویم.”

همین پاراگراف را در نظر بگیرید؛ این سخنان در خصوص ضرورت انجام عملیات فروغ جاویدان مطرح شد و سوالی که این جا مطرح می شود این است که چرا پس از انجام این عملیات هم در عراق قفل شدید؟ ضمن این که دیگر کاری نمی توانستید بکنید و فُسیل شدید؟ و چرا از طرفی دیگر تبدیل به یک فرقه تمام عیار شدید؟

جواد فیروزمند: البته بعد از عملیات فروغ این ها به دنبال راه های دیگری نیز رفتند؛ اگر خاطرتان باشد دست به انجام عملیات مربوط به کُردها در داخل خاک عراق و در نواحی مرزی زدند. همچینین دست به تولید و اعزام واحدهای تروریستی به داخل خاک ایران زدند. این در واقع تَبَعات چنین استراتژی بود که می توان گفت در گِل گیر کرده بود، اما از سوی دیگر باید به صدام حسین و پولی که در ازای حضورشان در عراق از او می گرفتند و در اروپا سرمایه گذاری می کردند، به این شکل پاسخ می دادند و افراد بیشتری را چه از خودشان و چه در داخل ایران به کشتن دادند.

 

محمد حسین سبحانی : حالا که این بحث را باز کردید در تائید صحبت شما باید بگویم این ها مجبور بودند که پاسخ اعضای تشکیلات را به نحوی بدهند و نیروها را سرگرم کنند. درست است که یک سری عملیات در مناطق مرزی و کُردی عراق انجام دادند؛ اما اغلب این ها واقعی نبود و بیشتر جنبه تبلیغاتی داشت تا نیرو را به این مساله مشغول کنند که ما در حال انجام کار هستیم و قفل و فُسیل نشده ایم! ضمن این که صدام حسین نیز دیگر به آنها اجازه انجام عملیات نمی داد، مگر عملیات هایی را که خودش پیشنهاد می کرد. اگر فیلم هایی که سرویس امنیتی عراق و مخابرات عراق به جا مانده است و در آن ها صدام حسین با مسعود رجوی و مهدی ابریشمچی نشست داشته اند را ببینید متوجه خواهید شد که نوع عملیات را نیز سرویس امنیتی صدام حسین پیشنهاد می کند.

جواد فیروزمند: و اگر بخواهیم عملیات های شاخص این دوره را در نظر بگیریم عملیات ترور صیاد شیرازی ولاجوردی بوده است.

 

محمد حسین سبحانی: و خیلی‌های دیگر. البته در این مقطع چون عراق آتش بس را پذیرفته بود، دیگر نمی توانست در مرز دست به عملیات بزند. چون در غیر این صورت به لحاظ قوانین بین المللی صدام حسین متهم به نقض قطعنامه می‌شد. بنابراین مواردی را  خود صدام برای اجرا در داخل ایران به دست مجاهدین می داد.

در ادامه جلسه توجیهی عملیات فروغ جاویدان مسعود رجوی می گوید:

“کاری که ما می خواهیم انجام دهیم در حد توان و اِشِل یک اَبَرقدرت است. چون فقط یک اَبَرقدرت می تواند کشوری را ظرف این مدت تسخیر کند!”

دلیل این صحبت او این است که تصمیم داشت تا 48 ساعته به تهران برسد. او ادامه می دهد:

” به طور مثال بغداد تا خاک ایران 180 کیلومتر فاصله دارد و در طول 8 سال جنگ، ایران ادعای گرفتن آن را نکرده است و همین طور عراق نیز ادعای گرفتن تهران را نکرده است. اما ما می خواهیم برویم و تهران را بگیریم.”

ببینید، این جاست که می گویم عملیات فروغ جاویدان یک خیانت بوده است و این سوال  پیش می آید که آیا مسعود رجوی باور داشت که می تواند این کار را انجام دهد؟! تصور من این است که به هیچ وجه باور نداشت، او می دانست  عملیات فروغ جاویدان با شکست سنگین و سهمگینی روبرو خواهد شد، او خودش می دانست که در سالن اجتماعات قلعه اشرف در عراق دارد نقش بازی می کند و  بقیه اعضای سازمان را دارد به بازی می گیرد، او خودش می گوید ارتش های کلاسیک ایران و عراق با چند صد هزار نیرو نتوانسته اند به پایتخت های طرف مقابل  ـ بغداد یا تهران ـ  برسند ، اما مسعود رجوی همه را به بازی می گیرد و فرمانده نظامی  سیاسی برای تسخیر کرمانشاه و همدان و قزوین و تهران تعیین می کندو عمق دجالیت در اینجاست که به محمود عطایی و مهدی ابریشمچی می گیود وقتی تهران را فتح کردید اتاق من در طبقه پنجم در ستاد انزلی ( خیابان طالقانی تهران ) را برای من آماده کنید. اینجاست که روشن می شود رجوی اشتباه یا حماقت نکرده است، رجوی خیانت کرده است و  او  آگاهانه هزاران نفر را سر به نیست کرد تا نگوید اشتباه کردم، نگوید مبارزه مسلحانه و تروریستی اشتباه بود، نگوید ورود به عراق و بازوی ارتش صدام حسین شدن ، خیانت بود و غیره.

محمد حسین سبحانی: و خیلی‌های دیگر. البته در این مقطع چون عراق آتش بس را پذیرفته بود، دیگر نمی توانست در مرز دست به عملیات بزند. چون در غیر این صورت به لحاظ قوانین بین المللی صدام حسین متهم به نقض قطعنامه می‌شد. بنابراین مواردی را  خود صدام برای اجرا در داخل ایران به دست مجاهدین می داد.

در ادامه جلسه توجیهی عملیات فروغ جاویدان مسعود رجوی می گوید:

“ کاری که ما می خواهیم انجام دهیم در حد توان و اِشِل یک اَبَرقدرت است. چون فقط یک اَبَرقدرت می تواند کشوری را ظرف این مدت تسخیر کند! ”

دلیل این صحبت او این است که تصمیم داشت تا 48 ساعته به تهران برسد. او ادامه می دهد:

” به طور مثال بغداد تا خاک ایران 180 کیلومتر فاصله دارد و در طول 8 سال جنگ، ایران ادعای گرفتن آن را نکرده است و همین طور عراق نیز ادعای گرفتن تهران را نکرده است. اما ما می خواهیم برویم و تهران را بگیریم.”

ببینید، این جاست که می گویم عملیات فروغ جاویدان یک خیانت بوده است و این سوال  پیش می آید که آیا مسعود رجوی باور داشت که می تواند این کار را انجام دهد؟! تصور من این است که به هیچ وجه باور نداشت، او می دانست  عملیات فروغ جاویدان با شکست سنگین و سهمگینی روبرو خواهد شد، او خودش می دانست که در سالن اجتماعات قلعه اشرف در عراق دارد نقش بازی می کند و  بقیه اعضای سازمان را دارد به بازی می گیرد، او خودش می گوید ارتش های کلاسیک ایران و عراق با چند صد هزار نیرو نتوانسته اند به پایتخت های طرف مقابل  ـ بغداد یا تهران ـ  برسند ، اما مسعود رجوی همه را به بازی می گیرد و فرمانده نظامی  سیاسی برای تسخیر کرمانشاه و همدان و قزوین و تهران تعیین می کندو عمق دجالیت در اینجاست که به محمود عطایی و مهدی ابریشمچی می گیود وقتی تهران را فتح کردید اتاق من در طبقه پنجم در ستاد انزلی ( خیابان طالقانی تهران ) را برای من آماده کنید. اینجاست که روشن می شود رجوی اشتباه یا حماقت نکرده است، رجوی خیانت کرده است و  او  آگاهانه هزاران نفر را سر به نیست کرد تا نگوید اشتباه کردم، نگوید مبارزه مسلحانه و تروریستی اشتباه بود، نگوید ورود به عراق و بازوی ارتش صدام حسین شدن ، خیانت بود و غیره.

جواد فیروزمند: به نظر من در آن نشست که همه ما در آن بودیم نه مسعود رجوی حتی با چنین بیانی به این موضوع ایمان داشت و نه تک تک افرادی که آنجا نشسته بودند.حتی به نظر بنده مُضحک می آمد که گروهی چند هزار نفره با یک یورشی که قرار است از طرف صدام حسین تا جایی نامشخص پشتیبانی شود بتواند از این همه شهر، کوه، دشت و کمر و این همه نیروی نظامی آن هم در شرایط جنگی که همه آنها به حال آماده باش هستند، عبور کند و به تهران برسد. البته اگر خاطرتان باشد فرماندار تهران را هم جناب رجوی پیشاپیش مشخص کرده بودند.

 

محمد حسین سبحانی: بله، بسیار جالب است. رجوی محمود عطایی(حمید) را به عنوان فرماندار تهران و مهدی ابریشمچی را به عنوان معاون فرماندار انتخاب کرده بود. طنز تاریخی  ماجرا این جا است که به او ماموریت هم داده بود و گفته بود:

“اولین کاری که می کنی می روی و ستاد انزلی در چهارراه طالقانی که مقر سازمان در فاز سیاسی بود را می گیری و به طبقه پنجم می روی و آن اتاقی که اتاق من، موسی و اشرف بود را آماده می کنی تا من بیایم!”

باید بگویم این ناجوانمردی است که این همه نیرو جان، زندگی، زن و بچه،شوهر، مادر و پدر و همه چیز را گذاشته اند و آمده اند، به این دلیل که فکر می کردند برای مردم و جامعه شان می توانند مفید باشند و تو (رجوی) به همین راحتی آن ها را دم توپ فرستادی و هزار و 400 نفر را به کشتن دادی..!ابتدای صحبتم گفتم؛ به نظر من خمینی صد بار نسبت به تو (رجوی) شرف داشته است! چرا؟

چون تجربه این را می گوید که هر انسانی وقتی در قدرت و در اپوزیسیون است دو شخصیت متفاوت دارد. خمینی در قدرت از تو (رجوی) اپوزیسیون شرفش بیشتر بود. چون همان طور که در اسناد تاریخی جنگ ایران و عراق نیز آمده است هاشمی رفسنجانی که در آن زمان فرماندهی جنگ را بر عهده داشت به آقای خمینی پیشنهاد می کند که “اجازه دهید مسئولیت این شکست را من بپذیرم. بعد شما من را محاکمه کنید و …” اما خمینی مخالفت می کند و می گوید:” نه، مسئول این مساله من بودم و من جام زهر را می نوشم!”ولی تو آقای رجوی، همین کار را هم نکردی و به همین دلیل می گویم خمینی از تو (رجوی) با شرف‌تر بوده است! چون تو آگاهانه این جام زهر را بین این هزار و 400 نفر تقسیم کرده ای! تو رقیبان تشکیلاتی خودت را به عنوان سرباز صفر مثل علی زرکش به سوی مرگ فرستادی

جواد فیروزمند: البته با این 1400 کشته باید بگوییم که بقیه هم شانس آوردند که زنده مانده اند، اساسا بحث رجوی 1400 نفر نبود. او هر چه آدم در سراسر جهان داشت را به آن جنگ آورده بود و در جنگ هم که حلوا پخش نمی کنند..! یعنی قرار بود همه این آدم ها در آن میدان کشته شوند.

 

محمد حسین سبحانی:  اگر جمهوری اسلامی در یک سراسیمه گی قرار نگرفته بود و باصطلاح ارتش مجاهدین از سر خوش شانسی یا بدشانسی توانسته بود از تنگه چهارزِبَر رد شود، مگر افراد می توانستند که دیگر به سمت عراق بازگردد؟ بسیاری از نیروهای سازمان روزها در راه بودند تا بتوانند مسیر برگشت خود را پیدا کنند. تعداد زیادی هم اسیر و زخمی شده بودند.

در این جا خاطره ای بگویم؛ آن زمان ما در امداد بودیم و سپس به بیمارستانی در بغداد منتقل شدیم. در 2 بیمارستان «مدینه الطِب» و «جمهوری» بغداد بخش هایی را به رسیدگی به مجروحین سازمان اختصاص داده بودند. مسئولیت آنجا نیز با من بود.از حرف های اولین مجروحینی که به آنجا آمدند متوجه شدم که چه فاجعه ای در راه است! آنقدر فضای حاکم بر این عملیات آن ها را گرفته بود که هذیان می گفتند و درباره کشته ها صحبت می کردند. از صحبت های آن ها میشد فهمید که چه وضعیت اسفناکی بوده است و این جاست که می توان گفت مسعود رجوی اشتباه نکرده، بلکه خیانت کرده است! چون بر اساس صحبت های خودش باید از او پرسید که :”مگر تو اَبَرقدرتی؟”

مطلبی را همین چند وقت پیش خواندم که باید به مسعود رجوی و به مریم رجوی گفت که وقاحت هم حدی دارد! در مصاحبه ای گفته بودند:

“ما تاکنون از هیچ دولت خارجی کمک نگرفته ایم!”

و سوال این جاست که پس آن همه تانک، نفربر، زرهی، کاتیوشا، ضد هوایی و غیره چه بود؟! در همین جلسه توجیهی قبل از عملیات فروغ می گوید:

“…علاوه بر آن، ضدهوایی و موشک سام7 هم داریم!” خب، در این چند روزه موشک و زرهی از کجا آوردی؟ بعد در همین رابطه از حسن نظام ملکی(نادر) می پرسد و او می گوید:

“بله،داریم!”

پس باید از رجوی پرسید که این ها را از ارتش صدام گرفته ای، درست است؟ پس چطور از هیچ دولت خارجی کمک نگرفته اید؟ یعنی حرف های الان شما را هم قبول کنیم؟

 جواد فیروزمند: احتمالا این ها را در فروشگاههای ایران می فروختند و این ها را سال 65 با خودشان به عراق برده بودند..!موشک! تانک! توپ! هواپیما..!

محمد حسین سبحانی: ” (با خنده) درست است! مسعود رجوی در همان نشست به زنده یاد مهدی افتخاری (فتح الله) می گوید:

” تو می روی قزوین و تاکستان را می گیری! یکی از اهداف علاوه بر سپاه، لشگر 16 قزوین است. پس از خلا سلاح تمام نیروهای نظامی و انتظامی در آن جا مستقر می شوی و وقتی مستقر شدی یکی از تیپ های خودت را برای کمک به تهران می فرستی..! چون در آن جا نیاز است. پس از آن 2 تیپ راهی تاکستان شده و در آنجا مستقر می شود. پشت سر آن منوچهر فرهادالفت با یک لشگر راهی کرج می شود!” یعنی فرهاد الفت را فرمانده لشگر کرج تعیین کرده بود.البته نام عملیات های محورهای قزوین و تاکستان را به نام «سردار» نامگذاری کرده ایم. پس از آن 4 لشگر و 2 تیپ تحت نام کلی «سیمرغ» و تحت فرماندهی محمود عطایی راهی تهران می شوند که مهدی ابریشمچی هم معاون او در این عملیات است. “

در این جا باید به لوس بازی مریم رجوی هم  دقت کنید؛ مسعود رجوی ادامه می دهد:

“ضمنا اگر یادتان باشد در انقلاب ایدئولوژیک گفتم که یک سیمرغ بود که به کوه قاف رسید و آن روز هم گفتم که سیمرغ، مریم بود! علت این که اسم سیمرغ را برای این تیپ انتخاب کردم حرف همان روز من است!”

در این لحظه شور و احساسات زیاد حاضران در آن نشست را فرا گرفت. مریم رجوی با لوس بازی می گوید:

“چرا این اسم را گذاشته اید؟ “

و مسعود رجوی می گوید که

” ببخشید که بدون مشورت با جنابعالی این اسم را انتخاب کرده ایم!”

به نظر می رسد که مریم رجوی خیلی خودش را جدی گرفته بوده است  و فکر می کرده که واقعا سیمرغ است و از این که اسم او را روی این عملیات گذاشته بودند  شاکی شده بود!

جای دیگری مسعود رجوی می گوید:

” از نظر هوایی ناراحت نباشید، چون هواپیماهای عراقی پشتیبان ما هستند. هوانیروز عراق تا سرپل ذهاب به همراه ستون ها خواهد آمد و تمام ماشین ها به صورت ستون حرکت می کنند.” سپس مسعود رجوی فرمانده نیروی تهران یعنی محمود عطایی را صدا می کند و او پای میکروفون می آید و از او می پرسد:”وضعیت چطور است؟” و او در پاسخ می گوید:”خوب است، با نیروی هوایی و هوانیروز عراق هماهنگ شده است.” یعنی باید بگویم حتی این هماهنگی ها هم نشده بود. البته نه این که آن ها حمایت نکنند، بلکه آن قدر زمان کم بود که این هماهنگی به درستی صورت نگرفته بود.”

نکته کلیدی در  جلسه توجیهی عملیات فروغ جاویدان در سالن اجتماعات اشرف در عراق این بود که من فکر می کنم به لحاظ تاریخی بسیار مهم است، و آن بلند شدن یک خانم از میان مجاهدین بود که گفت:

” من قبول دارم که این عملیات را انجام دهیم، اما من فقط سه، چهار ماه است که از ایران آمده ام. این فضایی را که شما اکنون می گویید که ما به هر شهر برویم، مردم به ما می پیوندند و بعد می توان لشگری را آزاد کرد و غیره، این ها نمی تواند اتفاق بیافتد.”

 

جواد فیروزمند: بله. البته در یک جلسات این چنینی، علاوه بر این که کسانی برای فضاسازی و جوسازی می آمدند و به عنوان بهترین راه حل از طرح حمایت می کردند و زمینه سازی برای قدردانی از رهبری مسعود و مریم رجوی را فراهم می کردند، معمولا تعداد دیگری از سطوح پایین تر نیز حضور داشتند و حرف هایی را می زدند که کنترل شده نبود.این خانم هم از این افراد بود و رجوی در این مواقع برای پاسخگویی گیر می کرد.

محمد حسین سبحانی: این خانم  از نیروهایی بود که از خارج از کشور آمده بود. بنابراین مثل من و شما یاد نگرفته بود که چه حرفی را باید بزند و چه حرفی را باید سانسور کند. اگر ما نیز حرف هایمان را سانسور می کردیم، به دلیل بود که در آن دستگاه مغزشویی شده بودیم، آموزش دیده بودیم و عادت کرده بودیم که اگر این چنین باشیم سازمان از ما بیشتر خوشش می آید. بنابراین در این منجلاب بیشتر فرو می رفتیم، ولی این آدمی که تازه از ایران آمده بود و هنوز این مسیر مغزشویی برای او طی نشده بود، نمی دانست که اوضاع از چه قرار است…

البته قبل از صحبت این خانم مسعود رجوی گفته بود که :

“برای ثبت در تاریخ می خواهیم که هر کس با این طرح موافق است، دستش را بلند کند.”همه دست ها را بلند کردند و مسعود رجوی تک تک به همه نگاه کرد و رو به فیلمبردارها و انتظامات کرد و گفت:”شما چرا دست هایتان را بلند نمی کنید؟”

و آنها نیز دست هایشان را بلند کردند.بعد مسعود رجوی با هدف تهیج و برانگیختن احساسات گفت:

” آیا ما دیوانه نیستیم که می خواهیم چنین کاری را بکنیم؟” بعد هم گفت:”

رجوی در ادامه گفت: ” خب،اگر کسی مخالفتی دارد بیاید و صحبت کند، کسی هم حق ندارد که با او مخالفت کند!”

او فکر می کرد که هیچ کس نمی آید.

اما در این حین همان خانمی که اشاره کردم و اشرف نام داشت و در عملیات فروغ جاویدان جانش را از دست داد، دست خود را بالا برد که صحبت کند و مسعود رجوی از او خواست که پشت میکروفون بیاید و صحبت کند. او آمد و جملاتی که به کار برد دقیقا این است:

” من مخالف نیستم، اما این که می گویید مردم با ما هستند، من فکر نمی کنم که چنین چیزی باشد. من و شوهرم چند شب قبل از خارج آمده ایم و خود من 4 ماه است که از ایران آمده ام. مردمی که من دیدم با آنچه که شما می گویید، تفاوت دارند. فکر نمی کنم آنها به ما کمک کنند.”

 

جواد فیروزمند:  بله،بنده هم بودم و حال همه گرفته شد.هم مسعود رجوی و هم فرماندهان.

محمد حسین سبحانی :  این خانم همان طور که می گفت تازه از خارج آمده بود و قوانین نوشته و نانوشته نشست های مسعود رجوی را نمی دانست. فقط دست خود را بلند کرده بود و از روی احساس مسئولیت خواسته بود صحبتی کند. اشرف ادامه می دهد:

” هیچ گونه جو سیاسی نظیر آن چه که شما به آن اشاره می کنید در ایران به وجود نیامده است. چون خیلی ها در ایران هستند که حتی رادیو مجاهد را گوش نمی دهند.”

اما در ادامه بگذارید در همین جا در تایید این خانم شجاع به خاطره ای اشاره کنم:

در آن زمان هم عراق و هم ایران در اَروند رود قایق های ماهیگیران همدیگر را می گرفتند تا بتوانند با این کار اُسرا را با هم تبادل کنند. وقتی من در زندان ابوغریب بودم یک روز دیدم که هفتاد، هشتاد ایرانی را آوردند و همه را به یک ساختمان مجزا بردند و در بندها تقسیم نکردند و بعد به مرور رفت و آمد آنها با سایر بندها آزاد شد.

در این میان من تصمیم گرفتم در آن فضا یک کار تحقیقی کنم. بنابراین رفتم و از این ها تک به تک پرسیدم که آیا شما تا به حال اسم سازمان مجاهدین را شنیده اید؟ آیا می دانید که رادیو مجاهد چیست؟ آیا می دانید کجاست و آن را شنیده اید؟ آیا تاکنون اسم مسعود رجوی و مریم رجوی را شنیده اید؟ باور کنید بیش از 90 درصد از آنها نسبت به این سوالات غریبه بودند و اظهار بی اطلاعی می کردند. چند درصد دیگر هم می گفتند ما چنین چیزی را از رادیوی داخلی به اسم سازمان منافقین شنیده ایم، ولی آن چیزی که شما می گویید را ما تاکنون نشنیده ایم. در حالی که صحبت این خانم که در نشست توجیهی عملیات فروغ جاویدان از  فقدان شناخت و حمایت مردم سخن می گفت  مربوط به سال 67 است و خاطره من مربوط به سال 80 است..!

این خانم شجاع در همان جلسه توجیهی ادامه داد:

“…خیلی ها در ایران رادیو مجاهد را گوش نمی دهند و از مجاهدین هم به کلی بی خبرند. شما چطور انتظار دارید با اختناق شدیدی که وجود دارد چنین کسانی در تهران بلند شوند و از ما حمایت کنند؟”

در این هنگام مسعود رجوی که غافلگیر شده بود ابتدا نشست، سیگارش را روشن کرد و آن را پُکی زد و گفت:

” درست می گویی و درست صحبت کردی. ولی من الان تو را قانع می کنم. این نظری که تو اکنون داری به 4 ماه پیش برمی گردد و در این 4 ماه، زمین تا آسمان اوضاع ایران فرق کرده است. تا ما شهر را آزاد نکنیم، مردم با ما همراه نخواهند شد. ما روی نیروی خودمان حساب می کنیم، مردم در وَهله اول نخواهند آمد و حتی ممکن است از ما بترسند. ولی وقتی رفتیم و در کرمانشاه مستقر شدیم و مردم دیدند که تعادل قوا به سمت ما چرخیده، بیرون می آیند و به ما می پیوندند.”

و بقیه ماجرا که ما آنها را سازماندهی می کنیم و به شکل لشگرهای جدید می فرستیم و غیره را مطرح می کند…

من نمی دانم صحبت های این خانم در آن جلسه چقدر روی نیروها تاثیر گذاشت، خود من از آن آدم ها بودم که در آن زمان شکاف و انتقادی نسبت به سازمان نداشتم، ولی به نظر من کسانی مانند علی زرکش که آن موقع در تردید بودند وقتی این خانم چنین صحبت هایی را می کرد، ممکن است چقدر در دل خود وی را تحسین کرده باشند. چون همان طور که می دانید اختلافات علی زرکش با مسعود رجوی زمانی آغاز شد که بحث عراق و ارتش آزادی بخش مطرح شد. همچنین افراد دیگری که اطلاعات و آگاهی هایی را نسبت به ماهیت سازمان پیدا کرده بودند،حرف های این خانم خیلی می توانست آنها را تحت تاثیر قرار دهد.البته روی آدم هایی مثل ما نیز تاثیری نگذاشت. هر چند که این خانم در عملیات فروغ جاویدان جان خود را از دست داد، اما به خاطر این اقدام در آن نشست تاریخی شد. چون گفت که :

“چگونه فکر می کنید مردمی که حتی ما را نمی شناسند بلند می شوند و به ما می پیوندند؟”

و این یک سوال اساسی بود که در آن جمع مطرح شد.

جواد فیروزمند: مگر الان شنیدند؟ اگر همین حکومت جمهوری اسلامی اسم مجاهدین را در رسانه ها پخش نکند، باور کنید بسیاری از نواحی ایران و حتی در شهرهای بزرگ یا اصلا نمی دانند که مجاهدین چه کسانی هستند و اگر هم می دانند به اسم منافقین و تروریست می شناسند و به شدت از آنها متنفرند..!اما درباره آن نشست و سوال آن خانم؛ با توجه به این که من هم در آن نشست بودم باید بگویم که واقعیت این است که در آن جا 2 طیف وجود داشت؛ طیف اول رجوی و فرماندهان ارشد بودند که در ردیف جلو نشسته بودند، بقیه از هوادار،عضو و لایه های بالاتر اصلا کاری به اسم فکر کردن انجام نمی دادند. خود بنده هیچ فکری درباره این عملیات نداشتم و کلا همه ما همه چیز را پذیرفته بودیم. علت آن نیز خستگی بود و معتقدم افراد به دلیل خستگی که این تشکیلات به آنها وارد کرده بود و همچنین دوری از خاک و گسستن از آن و قطع همه پیوندهای سیاسی و اجتماعی توسط سازمان به این شرایط دچار شده بودند. واقعیت این است که همه ما در حصار یک پادگان بودیم که خارج از آن هیچ چیز را نمی دیدیم و اساسا اخباری مطالعه نمی کردیم. سازمان اجازه نمی داد تا به اخبار داخل ایران و یا حتی اخباری با منابع خارجی که پیرامون ایران بود دسترسی می داشتیم.با این شرایط اکثریت افراد از شرایط این سازمان که حتی نفس کشیدن نیز در آن دشوار بود، از درون خسته بودند و دنبال چنین بهانه هایی مانند این عملیات می گشتند که رجوی برای آنها تولید کرده بود.

محمد حسین سبحانی : درست است.

جواد فیروزمند: البته این بهانه هرچند که به قیمت کشته شدن همه افراد بود، اما همه فقط می خواستند که از آنجا به هر بهایی که شده بیرون بزنند. بنابراین دست بلند کردن و موافقت کردن با عملیات فقط ظاهر قضیه بود، اما باید پرسید که با کدام دانش سیاسی و نظامی؟ هیچ یک از آن افراد دانش نظامی نداشتند. دانش نظامی مثلا دست فرماندهانی مانند ابریشمچی یا محمود عطایی بود و سوال این جاست که این ها کدام واقعا فرمانده نظامی بودند؟ آنها که درس نظامی گری نخوانده بودند. ارتش عراق با آن عظمت درس نظامی خوانده بود و سالیان بسیار مستشاران خارجی به آنها آموزش داده و در صحنه عمل تجربه کسب کرده بودند. اما ارتش سازمان مجاهدین به جز چند عملیات پارتیزانی و تعداد زیادی عملیات های تروریستی و انتحاری تجربه دیگری در این زمینه نداشتند.

محمد حسین سبحانی :  در این باره باید بگویم مگر کدام یک از افراد سازمان تخصص نظامی داشته اند؟ مسعود رجوی؟ یا افراد دیگر..؟ در تمام طول جنگ 8 ساله ایران و عراق، عراق که امکانات و دانش نظامی هم داشت نهایتا توانست نفت شهر، خرمشهر و آبادان را بگیرد و تا این حد توانست تا در خاک ایران جلو برود. یا برعکس ایران هم با وجود نیرو و تجهیزان نظامی، تنها توانسته بود تا جزایر فاو و جزایر مجنون را بگیرد.البته ایران خیلی تلاش می کرد تا بصره را بگیرد، اما اساسا امکان آن به لحاظ نظامی وجود نداشت.

 

جواد فیروزمند: یعنی مسعود رجوی آگاهانه می دانست که دارد همه را به کشتن می دهد.

محمد حسین سبحانی : بله، دقیقا آن چیزی که من می خواهم روی آن تاکید کنم این است که مسعود رجوی در عملیات فروغ جاویدان اشتباه نکرده، بلکه خیانت کرده است. ما در سانسور خبری بودیم، نمی دانستیم قطعنامه کِی صادر شده است و پیش زمینه آن چیست، نمی دانستیم که موضع گیری عراق چیست و در شورای امنیت هر یک از کشورها چه گفته اند و شرایط بین المللی چیست؟ اما او همه چیز را می دانست و به این کار دست زد و این مساله در پاسخی که به سوال رضا منّانی می دهد مشخص است؛ چون می گوید:

“ما باید آتش بس را به تاخیر بیاندازیم!”

چرا؟ چون رجوی پاسخش را می دانست و وقتی از خود می پرسید چه کارکنم؟ می دانست که راه حلی وجود ندارد.

جواد فیروزمند: بنابراین واقعیت این بود که بسیاری از آن افراد فقط به دلیل این که جرات مخالفت با رهبری را نداشتند دست ها را بالا می بردند و موافقت می کردند. برای آن که هم حرف رهبری را تائید کنند و هم با این راه از شرّ همان سازمان و دستگاهی که  مسعود رجوی در یک کشور بیگانه ایجاد کرده بود، به سرعت و به زودی خودشان را راحت کنند. چون همه افرادی که در آن نقطه از تاریخ سازمان مجاهدین در آنجا بودند باطنا می دانستند که در حال خیانت به کشور و مردم کشور خود هستند و به عاملی برای پیشرفت های سیاسی و نظامی صدام حسین تبدیل شده اند، چون این کار به عینه چیزی نبود جز در یک کشور بیگانه و در خدمت صدام حسین بودند.!

محمد حسین سبحانی: بله، ضمن این که عراق و ایران هر یک با شرایط نظامی هیچ یک در مدت 8 سال نتوانستند تا پایتخت که هیچ، حتی تا 100 کیلومتری خاک هم نفوذ کنند. پس چطور مسعود رجوی و مریم رجوی با این ارتشی که هیچ یک آموزش نظامی ندیده بودند می توانستند در مدت یک هفته به تهران برسند؟! نکته ای که به نظر من در شکل گیری توهم در ذهن آدم هایی مثل من، شما و سایر اعضای سازمان در آن نشست موثر بوده این بود که ما فکر می کردیم عملیات های مرزی قبل از فروغ جاویدان یعنی عملیات هایی مثل آفتاب و چلچراغ را واقعا سازمان انجام داده است، در صورتی که این ها را صدام حسین انجام داده بود، نه سازمان! بنابراین ما فکر می کردیم که سازمان این قدرت را داشته و دارد که توانسته که فرضا مهران را بگیرد.

 

جواد فیروزمند: بله، البته شرایط آن سه عملیات بزرگ قبل از عملیات فروغ که عملیات اول در سال 65 در نواحی مرزی پیرانشهر بود، دومی عملیات آفتاب در جنوب بود و سومی عملیات چلچراغ در منطقه مهران بود را ما و بخشی از کادرها و مسئولین سازمان در قسمت لجستیک و پشتیبانی می دانستیم. اطلاع داشتیم که عراق با تمام وجود از این عملیات ها حمایت می کند.یعنی از سال 65 که عملیات ها از حالت پیشمرگه ای خارج شد و شکل جنگ پارتیزانی و شبه نظامی به خود گرفت در عملیات پیرانشهر و پس از آن عملیات آفتاب و سپس عملیات چلچراغ که در آن مهران تسخیر شد، در همه آنها ارتش عراق با همه قوا از ارتش مجاهدین حمایت می کرد. وگرنه سازمان مجاهدین چنین توانی نداشت.البته منظور من حمایت معنوی نیست، مثلا توپخانه بسیار وسیع در اختیار مجاهدین قرار گرفت و به اهدافی که مجاهدین می خواستند شلیک می کرد. یعنی سرباز و افسر عراقی بالای توپ بود و شلیک می کرد، نه مجاهد!

محمد حسین سبحانی : ولی این مساله را کسانی که درگیری مستقیم با این موضوع داشتند متوجه می شدند که این نیروها هم تعداد محدودی بودند، اما بسیاری از نیروهای سازمان در نهایت می گفتند که صدام حسین این تجهیزات نظامی را به عنوان کمک به ما داده است، اما نمی دانستند که در عملیات نیز به لحاظ اطلاعاتی و نیروی عمل کننده این توانایی را نداشته و نداریم و تاکنون این کار را نیز نیروهای عراقی انجام داده اند. وگرنه به لحاظ آتش باری و تهاجم، نیروهای سازمان کجا می توانستند به این شکل عمل کنند؟

اما حیف است که به یک نکته در آن نشست توجیحی اشاره نکنم؛ در پایان جلسه و زمان خداحافظی عده ای درباره وضعیت بچه های کوچک سوال کردند ، پرسشی که وقتی بپذیریم رجوی در عملیات فروغ جاویدان اشتباه نظامی  انجام نداد بلکه این یک خیانت بزرگ را انجام داد ، عمق خیانت و فاجعه را بیشتر درک می کنیم . پرسش این بود که:

“ما با کودکان بعد از این چه کنیم؟”

ببینید مسعود رجوی چه پاسخی می دهد..! او می گوید:

” بعد از این که تهران فتح شد، بچه ها را سوار اتوبوس می کنیم و به تهران می آوریم.” و در این جا مریم رجوی از مسعود رجوی اجازه می گیرد تا یکی دو ساعت مادرها بروند و از بچه های خود خداحافظی کنند.

ببینید تا چه اندازه این لحظه دردناک است وقتی که متوجه می شوی که کسی که تو به او اعتماد کرده ای، چطور تا مغز استخوان به تو خیانت می کند! هر بار که در بحثی از این باب وارد می شوم، چیزهای بیشتری درباره شخصیت مسعود رجوی پیدا می کنم و لایه هایی از شخصیت او برای من روشن می شود. به طوری که حتی اکنون که 15 سال است که از سازمان جدا شده ام، نسبت به سال یا سال های گذشته هر سال شناختم بیشتر می شود. وقتی سخنرانی آن شب او را می خواندم به خود گفتم او می دانسته که ما نمی توانیم چنین کاری را انجام دهیم! او می دانسته که در جاده سر پل ذهاب همه افراد سیبل خواهند شد..!

از طرفی تاثیرات فراوان سیاسی-اجتماعی که عملیات فروغ جاویدان با خود برجای گذاشت که به یکی از آنها یعنی وقوع اعدام های سال 67 اشاره کردم. همچنین تاثیرات سیاسی-تشکیلاتی که بر سازمان گذاشت نیز باید بررسی شود. ضمن این که وضعیت جمهوری اسلامی نیز پس از آتش بس نه تنها رو به سقوط نرفت، بلکه رو به بهبودی رفت؛ یعنی مناسبات اقتصادی خود را بهتر کرد و شروع به بازسازی اقتصادی کرد و بسیاری از مسائل دیگر مثلا افزایش آزادی های مردم رخ داد.

اگر بخواهم این بحث را به پایان ببرم، باید به چند درس تاریخی از انجام عملیات فروغ جاویدان به دست سازمان مجاهدین خلق اشاره کنم که می تواند هم برای جامعه، هم برای اپوزیسیون و هم برای اعضای باقیمانده در سازمان مجاهدین مفید باشد. چون بعید می دانم که رهبران سازمان مجاهدین در پی کسب تجربه و یا به کارگیری تجربیات گذشته باشند. درس هایی که با شرایط فعلی همخوانی دارد. یکی از بزرگترین درس های این عملیات بلوف های سیاسی است که همین الان هم سازمان مجاهدین می زند.

درست است که لابی های آمریکایی با سازمان مجاهدین در تماس هستند و در سمینارها و جلسات آنها شرکت می کنند، اما آنها بهتر می دانند که هیچ نیرویی نه در اپوزیسیون و نه در جامعه ایران وجود ندارد که در فرض محال مایل باشد که روزی سازمان مجاهدین در ایران به حکومت برسد و اصلا چنین چیزی  ممکن نیست. بنابراین به همه دلیل است که مریم رجوی در همین خیمه شب بازی اخیر خود در ویلپَنت برای پاسخ به این موضوع یا فرار از این موضوع، بحث آلترناتیوهای قلابی را مطرح کرد. به این دلیل که می گفت که اکنون آلترناتیو فقط من هستم و به دیگران کاری نداشته باشید، چون فقط ما هستیم!

نکته دیگر درباره خیانتی است که مسعود رجوی داشته است و آگاهانه نیروها را به چنین عملیاتی برد و قربانی کرد،باید بدانیم که این خیانت استمرار دارد. بنابراین بهترین کار این است که اعضای باقیمانده در زندان اشرف3 در آلبانی از عملیات فروغ جاویدان و خیانت های مسعود رجوی،درس بگیرند. یعنی تا جایی که برایشان مقدور است و در معرض اطلاعات قرار می گیرند با وجود این که می دانم آنها در چه شرایطی هستند، به اندیشیدن درباره این مسائل بپردازند. البته امیدوارم که شرایط به سمتی حرکت کند که بتوانند به اطلاعات دسترسی پیدا کنند و از این تجربیات استفاده کنند.

بنابراین در یک کلام باید گفت که عملیات فروغ جاویدان در واقع غروب یک استراتژی،غروب یک باور و غروب یک توهم بود؛ حالا چه این عملیات از نگاه رجوی یک باور و چه از جانب ما یک توهم باشد! این عملیات در واقع پایانی بر این موضوع بود. بعد از آن هم همان طور که خود مسعود رجوی می گفت در عراق قفل شد، فُسیل شد و تا سرنگونی صدام حسین بیش از پیش در منجلاب وابستگی و مزدوری فرو رفت. او سازمان مجاهدین را از یک سازمان سیاسی به تدریج و پله پله به یک فرقه تمام عیار تبدیل کرد. امیدوارم که در این گونه گفت و گوها بتوان درباره خیانت هایی که مسعود رجوی، مریم رجوی و سازمان مجاهدین خلق در حق مردم ایران، در حق اپوزیسیون ایران و در بسته کردن جامعه داشته اند بیشتر روشن شود و برای آگاه سازی جامعه، منتقدان واقعی جریانات سیاسی از منتقدان قلابی، وابسته و خیانتکار تفکیک شوند.

 

جواد فیروزمند : عملیات موسوم به فروغ جاویدان، عملیاتی که امسال در سی اُمین سالگرد آن هستیم و یک ماه قبل از انجام آن یعنی در تیرماه 1367 نوید آن توسط صدام حسین داده شده بود و همزمان با عملیات مرزی فروغ جاویدان در کرمانشاه، اقدام به بمباران شیمیایی روستاهای اطراف کرمانشاه کرد تا مسیر برای پیشروی و هجوم سازمان مجاهدین که از پشتیبانی هوایی و توپخانه ای صدام حسین برخوردار بود، باز شود تا آنها بتوانند آسان تر گام های عملیاتی خود را در نواحی مرزی ایران بردارند.عملیاتی که شکست خورد و با 1400 کشته و بیش از هزار و اَندی زخمی ،نیروهایی شکست خورده آن با سلاح های فروریخته و در هم شکسته و با آینده ای نامطلوب و نا مشخص به پایگاههای خود در خاک عراق بازگشتند.

پایان گفتگو

ایران قلم ـ 26.08.2019

——————————

 

 

Sobhani-Firouzmand-Forough Javidan

Forough Javidan5

Sobhani-Firouzmand-Forough Javidan

////////////////////

مطالب مرتبط :

 

——————————————

قدرت تئوریزه کردن بحران‌ها که شاید این، از مهم‌ترین موارد مورد اشاره باشد. رهبری سازمان و به‌ویژه شخص رجوی از قدرت (سفسطه) زیادی در تئوریزه کردن مسائل درونی و بحران‌های سازمان برخوردار بود. یکی از توریسین‌های سازمان در سال‌های ۶۰ تا ۶۳ فردی است به‌نام محمدحسین حبیبی‌خائیزی. او از کسانی است که تلاش‌های زیادی برای تبیین حرکت‌های غیرمتعارف سازمان انجام می‌داد. او در مورد ازدواج مسعود رجوی و فیروزه بنی‌صدر (دختر بنی‌صدر) نوشت که اهمیت این ازدواج را باید در پیام اسلامی و ایدئولوژیک آن جست‌وجو کرد

رجوی رهبرخودکامه فرقه سازمان مجاهدین را بهتر بشناسیم

قسمت اول

انجمن پارسیان – 11.02.2015    سازمان مجاهدین خلق ایران در سال ۱۳۴۴ با مشی مبارزه مسلحانه برعلیه رژیم سلطنتی حاکم ، توسط سه نفر از فارغ التحصیلان دانشگاهها بنامهای محمد حنیف نژاد ، سعید محسن و علی اصغر بدیع زادگان بنیان نهاده شد . این سه نفر که به بنیانگذاران سازمان معروفند ، توانستند با مطالعه و الگو برداری نمونه ای از انقلابات شوروی ، چین، ویتنام و کوبا ۶ سال بطور مخفیانه به جذب و آموزش نیرو ، تهیه امکانات اولیه و جلب حمایت برخی منابع مالی بپردازند . آنها توانستند تشکیلاتی هر چند نوپا و شکننده ، اما منظمی را پایه ریزی نموده و تقریبا آماده ورود به صحنه عمل گردند ، اما درسال۱۳۵۰بطور ناگهانی و بسیار غافلگیرکننده و مشکوک به یکباره تمام کادر مرکزیت و بیش از ۹۸% اعضاء آن توسط ساواک شاه دستگیر و روانه زندان گردیدند و پس از محاکمه های نمایشی ،همه کادر مرکزیت به جز مسعود رجوی به جوخه های اعدام سپرده شدند .

مسعود رجوی متولد سال ۱۳۲۷ از شهر طبس می باشد وی درمشهد زندگی کرده و فارغ‌التحصیل رشته حقوق دانشگاه تهران در سال ۱۳۵۰ است.

او در سال‌های ۴۵ تا ۴۶ توسط حسین احمدی‌روحانی عضوگیری شده و به عضویت سازمان مجاهدین در آمد تا سال ۴۸در بخش ایدئولوژی سازمان کار می کرد و در سال‌های ۴۸ و ۴۹ نیز جهت آموزش به فلسطین رفت که سفر او نیز همزمان بود با حادثه ربودن هواپیما در دبی. رجوی در سال ۱۳۵۰ به عنوان جوان‌ترین عضو مرکزیت سازمان شناخته می‌شد. او در سال ۵۰ که سال ضربه رژیم شاه به مرکزیت سازمان بود دستگیر و به حبس ابد محکوم شد. (حکم وی اعدام بود که به دلیل همکاری وی با ساواک این حکم تعلیق شده و به حبس ابد تبدیل شد ) وی دربازجوئی تاریخ دستگیری خود را ۴ شهریور اعلام کرده، اما در کارت بازداشتگاه متهمین، تاریخ بازداشت وی اول مرداد یعنی حدود یک ماه قبل از ضربه شهریور ذکر شده‌است بنا بر گفته روزنامه حکومتی کیهان که همان زمان منتشر شد، وی اطلاعات مفصلی در مورد کادرها و اعضای بازداشت شده و نشده و نیز کروکی محل اقامت آنها را در اختیار ساواک قرار داد. تا جایی که ارتشبد نعمت الله نصیری، رئیس وقت سازمان امنیت، وی را از همکاران ساواک معرفی می‌کند برای دلیل اینکه وی بر خلاف سایر سران سازمان به اعدام محکوم نشد، در کتب و نشریات رسمی سازمان پس از انقلاب همواره تاکید می‌شود که بر اثر فشار بین‌المللی و اقدامات برادرش کاظم رجوی(ساکن سوئیس) اعدام وی لغو گردید اما روزنامه کیهان آن موقع از قول نصیری بیان می‌دارد که: «چون در جریان تعقیب، کمال همکاری را در معرفی اعضای جمعیت به عمل آورده و در داخل سازمان نیز برای کشف کامل شبکه با مامورین همکاری نموده، به فرموده مبارک شاهانه، کیفر اعدام او با یک درجه تخفیف به زندان دائم با اعمال شاقه تبدیل گردیده‌است.» (هم چنین در سند های افشا شده از اعضای ساواک خصوصا آقای پرویز ثابتی وی دست به افشاگری جدیدی زده و اعلام نمود کاظم رجوی برادر مسعود رجوی در سوئیس در همکاری با ساواک ایران و بنوعی نماینده سازمان امنیت ایران در این کشور بوده است.)

در سندی از ساواک درباره مسعودرجوی اینچنین آمده است: «نامبرده بالا [مسعود رجوی] که از محکومین سازمان باصطلاح آزادیبخش ایران وابسته به نهضت آزادی است و در دادگاه تجدید نظر نظامی به اعدام محکوم گردیده بعد از دستگیری در جریان تحقیقات کمال همکاری را در معرفی اعضاء ‌سازمان مکشوفه بعمل آورده و اطلاعاتی که در اختیار گذارده از هر جهت در روشن شدن وضعیت شبکه مزبور مؤثر و مفید بوده و پس از خاتمه تحقیقات نیز در داخل بازداشتگاه همکاری‌های صمیمانه‌ای با مأمورین بعمل آورده لذا به نظر این سازمان استحقاق ارفاق و تخفیف در مجازات را دارد.

در ادامه در مطلبی از آقای خسرو تهرانی در باره وضعیت رجوی در زندان چنین می خوانیم

اما آنچه در این زمان جالب توجه است این است که اگرچه مرکزیت دستگیرشده سازمان همگی در دفاع ایدئولوژیک خود، بارها از آیات قرآن و نهج‌البلاغه استفاده می‌کردند و آمریکا و شاه را مستقیم مورد خطاب قرار می‌دادند ولی مسعود رجوی، دفاعیات طولانی خود را بدون «بسم‌الله الرحمن و الرحیم» یا «به‌نام خدا» و بدون اینکه مستقیماً شاه را مورد خطاب و حمله قرار دهد انجام می‌دهد و در هیچ بخشی از دفاعیه خود نیز به مبارزه مسلحانه به طور مستقیم اشاره نمی‌کند.

رجوی خیلی زود در زندان به عنوان باقیمانده مرکزیت توانست بچه‌های سازمان را حول خود جمع کند، اگرچه در کنار او موسی خیابانی، سعادتی – مهدی ابریشم‌چی – علی و مهدی خدایی‌صفت و دیگران نیز بودند؛ تا اینکه ماجرای سال ۵۴ و علنی شدن جریان تغییر ایدئولوژی پیش آمد و مسعود رجوی به همراه تعداد معدودی از اعضای زندانی از خط‌مشی و ایدئولوژی قبلی سازمان دفاع کردند و به این وسیله توانستند ضمن کنار زدن افراد ناراضی مانند محمد محمدی‌گرگانی و لطف‌الله میثمی جریان سازمان را درون زندان سازماندهی کنند. در سال ۵۷ نیز سازمان خارج از زندان در واقع واجد نیرو و پایگاه جدی نبود و نیروی او محصور درون زندان بود. اما همین عناصر درون زندان و کادرهایی که رجوی ساخته بود توانستند سازماندهی قابل ملاحظه‌ای در بیرون از زندان در سال ۵۷ به وجود آورند.

رجوی بدین‌ترتیب از سال ۵۰ و به‌خصوص از سال ۵۴ …. نسبت به سایر کادرها و اعضای مجاهدین به لحاظ توانایی برتری قابل ملاحظه‌ای پیدا کرده بود. …اگرچه شخصی هوشمند … بود اما این استعداد و ظرفیت او با ظرفیت انقلابی به بزرگی انقلاب شکوهمند اسلامی همخوانی نداشت. به قول مهدی خانباباتهرانی، از اعضای سابق حزب توده و از بنیانگذاران کنفدراسیون دانشجویان، بنابه موقعیت ممتاز و بی‌مانندی که رجوی در سازمان داشت، امر بر او مشتبه شده بود که تمامی علم و دانش را یک جا به دست گرفته است و رهبر بلامنازع و ناجی است. سازمان مجاهدین خلق در بدو تأسیس و گسترش تشکیلات براساس الگوی اقتباس شده از مارکسیست‌ها مبتنی بر «سانترالیسم دموکراتیک» یا مرکزیت‌گرایی مبتنی بر رأی اکثریت اداره می‌شد. و به تاکید سازمان، پس از انقلاب افراد رهبری دقیقاً بر مبنای صلاحیت‌های واقعی مشخص می‌شدند.

اما برخی معتقدند که اگر در فاصله بین سال‌های ۵۷-۵۰ همان سانترالیسم بر سازمان حاکم بود در سال‌های ۵۰-۴۴ یعنی زمان حضور بنیانگذاران و کادرهای اولیه، نیز دموکراتیک بودن و شورایی بودن تقدم داشت و در فاصله ۵۰ تا ۵۷ اما فردگرایی و دیکتاتوری بود که در اولویت و تقدم قرار گرفته بود. آنچنانکه سال ۵۷ تا ۵۸ را اگر دوره انتقال محسوب کنیم اما در سال‌های ۵۸ تا ۶۲، این «فردگرایی» رجوی بود که بر سازمان حاکم شده بود تا آنجا که در سال ۱۳۶۳، «فرقه‌گرایی» در سازمان به‌صورت پدیده‌ای روشن و آشکار درآمد.

سازمان رابطه رجوی و اعضا را همچون «کوهنورد» و «راهنما» می‌دانست و اعتقاد داشت که برای دوری از آنارشیسم و لیبرالیسم اعضا می‌بایست از مرکزیت تبعیت محض داشته باشند. لذا در تبیین نسبت بین مرکزیت و دموکراسی، سازمان تصریح می‌کرد که «تقدم با مرکزیت» است. اولویت و تقدم مرکزیت‌گرایی در طول حیات سازمان – از بدو تشکیل تاکنون – کارکردها و آثار بنیادین مختلفی از جهات ایدئولوژیک، تشکیلاتی و روانی داشته است.

در اواخر سال ۵۰ و سال ۵۱ رهبران سازمان و کادر مرکزی اعلام شدند. اتفاقات بیرون و درون زندان در نهایت امر باعث شد که دو تن از اعضای سازمان یعنی مسعود رجوی و موسی خیابانی در تشکیلات داخل زندان بالا بیایند. این دو نفر به‌رغم اختلافات و تشتت اعضا توانستند با اعمال فشار و جوسازی رهبری را به دست گیرند و گروهی از اعضا را گرد خود جمع کنند و مدعی شوند که وارثان اصلی و حقیقی سازمان آنها هستند. آنها توسط مرکزیت درون زندان و به وسیله توجیه کردن افراد، تشکیلات جدیدی را پایه‌ریزی و افراد مخالف را حذف کردند و این نمایشگر همان توجه به مرکزیت‌گرایی بود که از سال ۱۳۵۷ به بعد آنها نام جنبش ملی مجاهدین و سپس سازمان مجاهدین خلق را به خود اختصاص دادند.

این جمع شامل مسعود رجوی، موسی خیابانی، علی زرکش، مهدی ابریشم‌چی، محمود احمدی، محمود عطایی، مهدی خدایی‌صفت، …. و محمدرضا سعادتی می‌شد که روی سعادتی البته باید تاکید ویژه کرد چرا که او نقش بسیار مهمی در شکل‌گیری جریان فوق داشت. اگرچه حرف اصلی را مسعود و موسی می‌زدند و افرادی مانند میثمی و محمدمهدی گرگانی را نیز کاملاً بایکوت کرده بودند.

از این مقطع به بعد روش‌های جدیدی در رهبری سازمان به کار گرفته شد. این روش‌ها براساس روانشناسی فردی این دو نفر – مسعود و موسی – و به قول خودشان مبتنی بر ضربه سال ۵۰ و جریانات سال ۵۴ بود و به این ترتیب جمع منسجمی با ۳۰ تا ۴۰ عضو در زندان با مرکزیت مسعود و سپس موسی شکل گرفت.

مرکزیت‌گرایی در سال‌های ۵۱ تا ۵۷ در دنیایی کوچک به‌نام زندان و در روابطی بسیار محدود، تعمیق پیدا کرد و در فرهنگ سازمان نهادینه شد. آنچنانکه «مرکزیت» با یک تعهد بسیار عاطفی و روانی و برحسب سلسله مراتب شدیدترین صورت خود را پیدا کرد و از لحاظ فکری نیز به اشتراک ایدئولوژیک اعضای زندان منجر شد و در نتیجه از لحاظ رفتاری نیز بسیاری از اعضا درون زندان تحت تأثیر این دو نفر قرار داشتند و حتی ادبیات کلامی اعضا نیز شبیه ادبیات رهبری شده بود و البته این نحوه رفتار و این اشتراک شخصیتی، با بایکوت، تحقیر و سرکوب روحی عناصر منتقد همراه بود و ساواک نیز این مساله را تشدید می‌کرد. به عنوان مثال در سال ۵۴ که سال آشکار شدن تغییر ایدئولوژی تعدادی از اعضای سازمان بود و مسائلی درباره دستگیری وحید افراخته و محسن خاموشی و تعداد دیگری از اعضا مطرح بود، لطف‌الله مثیمی با مجروحیت شدید و نابینایی ناشی از انفجار در منزل تیمی به زندان قصر آمد. در این‌زمان، جریان رجوی طی برنامه‌ای حساب شده با انتقال محمدرضا سعادتی معروف به «سیکو» از زندان اوین به زندان قصر، با تلاشی فشرده و سخت و کُشنده که اینجانب نیز از نزدیک شاهد آن بودم، ۱۶ تا ۱۷ ساعت کار فشرده توجیهی روی اعضا انجام دادند تا گوی سبقت را از جریان میثمی بربایند و اعضایی مانند حسین ابریشم چی ، جواد زنجیره‌فروش، علی خدایی‌صفت و حسن صادق که گردمیثمی، جمع مستقلی را به وجود آورده بودند، به گرد خود جمع کند و نتیجتاً جریان مسعود رجوی را حاکم کند.

در این دوره تفوق «مرکزیت‌گرایی» بر سازمان و تشکیلات بیش از دوره اول است. تمایلات قدرت‌طلبانه اعضای جدید مرکزیت داخل زندان کاملا آشکار می‌شود. در این دوره سازمان به لحاظ تشکیلاتی فعال‌تر و به‌لحاظ ایدئولوژیک بسیار کم‌مایه‌تر شد. با این حال اعضا به مرور در مقابل مسعود و موسی مطیع‌تر و منعطف‌تر شده بودند و درواقع آنها دو فرد اصلی تشکیلات به شمار می‌آمدند. با این‌حال آن دو، فضای جمع را باز نمی‌گذاشتند و اخبار را درون زندان نیز طبقه‌بندی می‌کردند و به اعضا و هواداران با توجه به رده تشکیلاتی آنان اخبار را می‌رساندند. حتی با وجود آنکه تعداد کتاب در زندان بسیار محدود بود، آنها این کتاب‌ها را به‌صورت طبقه‌بندی شده در اختیار اعضا می‌گذاشتند و مسئول بالاتر بود که این اجازه را می‌داد که فرد پایین‌تر چه کتابی را بخواند.

(این روحیه پست و سخیف ، مستبدانه و خودخواهانه رجوی که این چنین از درون زندان بیان می شود در سال های بعد و تاکنون در تشکیلات فرقه جاری است)

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز همین «مرکزیت‌گرایی» جزو اصول بنیادین تشکیلات در سازمان به حساب می‌آمد. اما از بهمن ۵۷ تا دی‌ماه ۵۸ که زمان انتخابات اولین دوره ریاست‌جمهوری و کاندیداتوری مسعود رجوی بود، ما به تدریج شاهد آن هستیم که فردگرایی تقدم جدی‌تری می‌یابد و به‌صورت جدی در سازمان متبلور می‌شود و مسعود به عنوان فرد شماره یک و موسی به عنوان فرد شماره دو مطرح می‌شوند.

اما جریان از چه قرار بود که موجب سلطه رجوی شد:

۱- از اعضای باقیمانده سازمان تا قبل از ضربه سال ۵۰ به جز رجوی و تا حدودی خیابانی و مهدی ابریشم‌چی فرد دیگری نبود که به اصطلاح مرکزیت را درک کرده باشد. این دو نفر نیز در مقابل رجوی کم می‌آوردند و ابریشم‌چی توانایی تشکیلاتی لازم را در برابر رجوی نداشت و خیابانی نیز تنها یک عنصر عملیاتی و قلدرمآب به‌حساب می‌آمد.

۲- جهان‌بینی سازمان می‌آموخت که تنها سازمان پیشتاز، صلاحیت رهبری انقلاب را دارد و تنها رهبر سازمان پیشتاز است که می‌تواند انقلاب را رهبری کند. (به این ترتیب تمامی جریانات و سایرافرادپیشرو و ممتاز را از منظر خود طرد کرده و قبول نداشتند – این برتری جویی و حس قدرت طلبی در رجوی از دیرباز بود و همین موضوع عدم استفاده از عقاید و دیدگاه های دیگر باعث فرقه ای شدن کامل و نتیجتا” تشکیلات دیکتاتوری و ….اضمحلال کل این سازمان شد)

از نگاه سازمان، انقلاب، ناقص و نارس بود و انقلاب واقعی کامل را رهبری و ایدئولوژی سازمان پیشتاز می‌توانست هدایت کند. …اصولاً هیچگاه لفظ انقلاب را در مورد حرکت مردم که منجربه فروپاشی رژیم پهلوی شد به کار نمی‌بردند، بلکه لفظ قیام و خیزش و امثال آن را به‌کار می‌بردند. آقای منتظری در خاطرات خود می‌گویند که در زندان، مسعود نزد من آمد و موسی نیز نزد آقای لاهوتی رفته بود. مسعود به من می‌گفت شما که با آیت الله خمینی ارتباط دارید به ایشان پیغام بدهید که قیام را عقب بیندازد و به ایران نیایند تا ما بتوانیم مقدمات لازم را فراهم کنیم. آنها می‌گفتند که الان زمینه برای پیروزی انقلاب هست اما امام بعد از پیروزی چه خواهد کرد و حکومت را به چه کسی می‌تواند بدهد به جز ما که تنها نیروی مذهبی صاحب تشکیلات هستیم؟ همین صحبت را موسی خیابانی نیز با آقای لاهوتی مطرح کرده بود.

آقای منتظری البته در جواب گفته بود که من اینجا در زندان هستم و ارتباطی با آیت الله خمینی ندارم. در آن زمان سازمان، تنها خود را واجد صلاحیت رهبری می‌دانست و به این منظور توجیهات لازم را از قرآن و نهج‌البلاغه نیز می‌آورد و در سلسله مقالاتی با عنوان «مفهوم صلاحیت از دیدگاه علی» به این بحث پرداخته می‌شد که تنها رجوی صلاحیت لازم در این خصوص را دارد.

۳- عامل دیگر مواضع آوانگارد (پیشتازی – پیشگامی – پیشتازنمایی) مسعود رجوی بود. رجوی در مسائل سیاسی سعی می‌کرد تندترین مواضع را در رقابت با چریک‌های فدایی خلق اتخاذ کند و این کنش او در جبران احساس خودکم‌بینی شدیدش در مقابل چریک‌های فدایی بود.

۴- خصوصیات فردی رجوی او را در دستیابی به موقعیت برتر تشکیلاتی موفق می‌کرد، خصوصیاتی که عمده آن از این قرار است:

الف – زیرکی و قدرت طلبی وی

ب- توان ژست عاطفی و احساسی

ج – ایجاد قداست برای خودش به عنوان تنها عنصر بازمانده مرکزیت سابق(درحالیکه در همکاری با ساواک و عفو شده در زندان بود)

د – قدرت مغلطه و سفسطه

هـ – قدرت استفاده زیاد از اهرم تشویق و تنبیه

و – قدرت سوژه‌آفرینی و مساله درست کردن برای جمع که نمونه بارز آن ازدواج ایدئولوژیک، ارتقای ایدئولوژیک و طلاق ایدئولوژیک بوده است

ز- قدرت تئوریزه کردن بحران‌ها که شاید این، از مهم‌ترین موارد مورد اشاره باشد. رهبری سازمان و به‌ویژه شخص رجوی از قدرت (سفسطه) زیادی در تئوریزه کردن مسائل درونی و بحران‌های سازمان برخوردار بود. یکی از توریسین‌های سازمان در سال‌های ۶۰ تا ۶۳ فردی است به‌نام محمدحسین حبیبی‌خائیزی. او از کسانی است که تلاش‌های زیادی برای تبیین حرکت‌های غیرمتعارف سازمان انجام می‌داد. او در مورد ازدواج مسعود رجوی و فیروزه بنی‌صدر (دختر بنی‌صدر) نوشت که اهمیت این ازدواج را باید در پیام اسلامی و ایدئولوژیک آن جست‌وجو کرد و در جریان ازدواج مسعود با مریم قجر عضدانلو نیز استدلال کرد که سانترالیسم دموکراتیک واقعی همین است که توسط رهبر ارائه می‌شود و به جایی می‌رسد که «شرک به مسعود» گناهی غیرقابل بخشش است؛ چرا که به قول «ابریشم‌چی»: «خدا ته آسمانهاست و مسعود رو زمینه.» مسعود جابانی در کتاب «روانشناسی خشونت و ترور» در توضیح و تبیین چنین رویکرد و حالتی می‌گوید: «اساساً لازمه تشکیلاتی بودن در اطاعت تشکیلاتی معنی پیدا می‌کند و تشکیلات در خانم و آقای رجوی خلاصه می‌شود. از این‌رو خانم رجوی می‌گوید: رهبری، فکر است و نیروها دست و پا … از زمانی که فرد به مناسبات حرفه‌ای سازمان وارد می‌شود … با هویت سازمانی،‌ شکل ماشینی را به خود می‌گیرد که برایش برنامه‌ریزی شده است … فرآیند این مغزشویی به طلبکاری از مردم و بدهکاری به رهبری سازمان منجر می‌شود؛ رهبری که برای تمام سئوال‌ها جواب در آستین دارد و بر همه عالم و مسائل مرتبط با آن احاطه کامل دارد.»

اگر مخروط رهبری را در سازمان به‌خصوص بعد از کشته شدن موسی خیابانی در نظر بگیریم و به این نکته توجه داشته باشیم که در این مقطع فاصله رجوی با نفرات بعدی خیلی زیاد (شد)بسیاری از نکات روشن خواهد شد. جامعه‌شناسان در مورد شاه ایران نیز این مخروط را ترسیم کرده و با تاکید بر اینکه فاصله او با نفرات بعدی بسیار زیاد بوده است، رفتارهای او را تحلیل کرده‌اند. به‌نظر می‌رسد این مساله، یکی از عوامل جدی در تبدیل سازمان به فرقه بوده است. چرا که وقتی فرد فاصله خود را با نفرات بعدی زیاد می‌بیند، این حق را به‌خود می‌دهد که دیگران بدون چون و چرا از او حرف‌شنوی داشته باشند. اما سازمان طی یک پروسه طولانی به فرقه تبدیل می‌شود.

در دهه چهل سازمان ابتدا اصل «سانترالیسم دموکراتیک» را پذیرفت و سپس اصول «رهبری جمعی» و «انتقاد از خود» را پذیرا شد. سازمان این اصول را از سازمان‌های انقلابی آن زمان که عمدتاً مارکسیست بودند گرفته بود.اما از دهه ۵۰ که نشانه‌هایی از جریانات فکری مارکسیستی در سازمان پیدا شد به خصوص پس از متلاشی شدن سازمان در سال ۵۴ و انشعاب سازمان به دو بخش مذهبی و مارکسیستی، چنین به نظر می‌رسد که حداقل این اصل سانترالیسم دموکراتیک در آن زمان بر سازمان حاکم نبوده است. به‌گونه‌ای که حتی تعداد کمی از اعضا در جریان درگیری‌های عقیدتی و درون گروهی که منجربه تغییر ایدئولوژی سازمان شد قرار نداشتند؛ و وقتی که این مساله علنی شد نیز بسیاری از اعضا مات و مبهوت بودند که درون سازمان چه گذشته است و چگونه این مسائل پیش آمده‌اند.

در همین مقطع وقتی به بسیاری از اعضا گفته می‌شود که سازمان مارکسیست شده است، آنها به‌خاطر وابستگی‌های شدید و سازمان‌زدگی‌شان و انضباط آهنین و سطح پایین آگاهی‌شان، مارکسیسم را انتخاب می‌کنند، چرا که هویت فردی خود را از دست داده‌اند. جالب آنجاست که وقتی در زندان مشهد و شیراز نیز عده‌ای از اعضای باسابقه و قدیمی زندانی مارکسیست می‌شوند، جناح مذهبی به رهبری مسعود از آنها می‌خواهد که فعلاً این مساله را آشکار نکنند

مجموعه تحولات درونی با هدف مطیع‌سازی نیروها و تبدیل رهبری جمعی سازمان مجاهدین خلق (کادر مرکزی) به رهبری خاص (رجوی) و تبدیل این رهبری به عنصری مقدس و دست‌نیافتنی به منظور فرمانروایی محض و بلااشکال در امر کنترل نیرو و خط‌دهی درون و بیرون، همگی از سازمان مجاهدین خلق یک فرقه ایدئولوژیک نظامی ساخت.

هرچند از سال ۵۴ و درون زندان نیز رجوی این موقعیت را با بایکوت کردن همه عناصر مساله‌دار و قلع و قمع همه مخالفان به‌وجود آورده بود اما از سال ۵۸ قرائن و شواهد بیشتری برای این موضوع می‌توان یافت. تعطیل کردن آموزش‌های ایدئولوژیک، جمع‌آوری کتب قدیمی سازمان، تقدیس رهبری رجوی و بعدها نحوه برخورد با موضوع خانواده و طلاق‌های تشکیلاتی و انقلاب ایدئولوژیک، نتیجه چنین تحولی در سازمان بودند. بعد از کشته شدن موسی خیابانی در سال ۶۰ عملاً رهبری فرقه‌ای رجوی بلامنازع شده بود آنچنانکه مریم رجوی نیز بعدها به کرات از مکتب «مسعودیسم» یا «رجویسم» نام برد. به عبارتی رجوی خود را تنها نماینده بر حق خدا روی زمین می‌دانست و سازمان خود را نوک پیکان تکامل معرفی می‌کرد. او در عرصه سیاسی خود را مساوی ایران می‌دانست و ایران را بدون خود هیچ می‌خواند.”

ادامه دارد.

لینک به منبع

مسعود رجوی قبل از فرار

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید