وقتی فیلسوف ها قاتی میکنند

0
1196

کیرکگارد مدعی شد که افسردگی موجب سعادتش شد چون او از این طریق، خدا را یافت و فیلسوف شد. وی میگفت” گرچه در تمام عمر رنج بردم و در ترس و هراس و وحشت و سرگردانی زیستم، ولی بر این باورم که خدا بندگانش را دوست دارد، و چون ساچمه های شلیک هستی را هنوز در جسم و روح دارم، نه ازدواج کردم و نه شغلی اداری انتخاب نمودم؛ به این دلیل مردی تنها و استثنایی شدم”. سورن کیرکگارد، ابتدا شاگرد و بعد منتقد هگل بود. او خالق فلسفه ترس در هستی است و مدعی است که انسان موش آزمایشگاهی برای هستی است. فلسفه میانه قرن 19 میلادی برای بچه بورژواهای مذهبی مانند کیرکگارد حاوی ترس و وحشت و دلهره و سرگردانی و ناامیدی و شک و غم و افسردگی، و غیبت شور و شوق و امید است. مورخین چپ در باره او نوشتند وی نماینده ارتجاع خشن بورژوازی حتی علیه الهیات لیبرال و علیه کوششهای دمکراتیک بورژوایی از زمان روشنگری تا زمان هگل بود. کیرکگارد در سال 1841 میلادی به برلین رفت تا در کلاسهای درس شلینگ پیرامون “مکتب رمانتیک” شرکت کند و در آنجا شخصا با انگلس و باکونین؛دو انقلابی کبیر نجات بشریت، نیز آشنا شد.

کیرکگارد، سکولاریسم یا دین خصوصی؟

وقتی فیلسوف ها قاتی میکنند.      

آرام بختیاری ـ 03.08.2020

هر فیلسوفی در طول 2700 ساله تاریخ سیر اندیشه بشر، به دلایل نظری ویا موضوعی، بیادگار مانده است. گرچه کیرکگارد(1855-1813م.)، فیلسوف دانمارکی چند سالی جوانتر از مارکس بود، اساس فلسفه خود را بر پایه نظریه ترس و دلیل ایمان بخدا بنا گذاشت. وی یکی از پیشگامان مهم فلسفه اگزیستنسیالیستی؛ و مشهور به “سقراط دانمارکی” است. او را نویسنده،فیلسوف،و خداشناس بشمار می آورند. ریشه فلسفه ترس و هراس او را در زندگی و بیوگرافی اش میدانند.

گرچه کیرکگارد از خانواده ای مرفه بود، از نوجوانی دچار افسردگی، ترس و دلهره شد. پدرش وی را به یک فرد مذهبی و افسرده تبدیل نمود. کیرکگارد بر این باور بود که چون پدرش کفری مبتکر شده، او مورد لعنت و غضب خدا قرار گرفته. حادثه تراژدی دیگر زندگی کیرکگارد،بهم زدن قول نامزدی اش با دختری جوان بود، که تا آخر عمر وی را رنج میداد. وی فکر میکرد در زندگی شبه عارفانه اش نمیتواند مسئولیتی برای دیگری بپذیرد. او خود را “قربانی تمسخر” رسانه های روز نیز میدید چون در انظار عمومی اغلب با لباس و چهره ای ژیگولو و “دون ژوانی” ظاهر میشد. با این وجود کیرکگارد ترس و افسردگی اش را تبدیل به انگیزه و موتور آثار ادبی و فلسفی و مذهبی خود نمود.

کیرکگارد مدعی شد که افسردگی موجب سعادتش شد چون او از این طریق، خدا را یافت و فیلسوف شد. وی میگفت” گرچه در تمام عمر رنج بردم و در ترس و هراس و وحشت و سرگردانی زیستم، ولی بر این باورم که خدا بندگانش را دوست دارد، و چون ساچمه های شلیک هستی را هنوز در جسم و روح دارم، نه ازدواج کردم و نه شغلی اداری انتخاب نمودم؛ به این دلیل مردی تنها و استثنایی شدم”.

سورن کیرکگارد، ابتدا شاگرد و بعد منتقد هگل بود. او خالق فلسفه ترس در هستی است و مدعی است که انسان موش آزمایشگاهی برای هستی است. فلسفه میانه قرن 19 میلادی برای بچه بورژواهای مذهبی مانند کیرکگارد حاوی ترس و وحشت و دلهره و سرگردانی و ناامیدی و شک و غم و افسردگی، و غیبت شور و شوق و امید است. مورخین چپ در باره او نوشتند وی نماینده ارتجاع خشن بورژوازی حتی علیه الهیات لیبرال و علیه کوششهای دمکراتیک بورژوایی از زمان روشنگری تا زمان هگل بود. کیرکگارد در سال 1841 میلادی به برلین رفت تا در کلاسهای درس شلینگ پیرامون “مکتب رمانتیک” شرکت کند و در آنجا شخصا با انگلس و باکونین؛دو انقلابی کبیر نجات بشریت، نیز آشنا شد.

فلسفه کیرکگارد بخشی از نظریه بحران انسان مدرن است که تا قرن 21 ادامه یافته. او بحث هستی فرد را از میانه قرن 19 عمده نمود و مدعی شد که بحث هستی تاکنون درهیچ سیستم فکری فلسفی قرار نگرفته. گرچه او خود قادر به عرضه یک خوداشناسی عینی نیست، شعار او ولی “خودت باش !” است و نه “خود را بشناس!”. موضوعش نه شناخت خود است و نه شناخت جهان، بلکه شناخت هستی خود است.

شوپنهاور میپرسید- زندگی چیست؟ ، کیرکگارد سئوال نمود- زندگی برای من چیست؟. در مقابل شعارهای گذشته مانند جهان را بشناس !، و خودت را بشناس! ،او میگفت “خودت باش! ” ، و مدعی بود که نه پیرامون انسانیت میتوان چیزی گفت، و نه در باره تاریخ، و نه در باره علم، و نه پیرامون حقایق تجربی !. در دیالوگ با خدا، انسان میکوشد، کمک و راهنمایی در پوچی هستی بیامد، چون خود خدا مفهومی است متضاد و آبزورد. همزمان با وی مارکس و سوسیالیستها برای رهایی و آگاهی انسان مبارزه طبقاتی و سکولار دمکراتیک را پیشنهاد نمودند. در حالیکه کیرکگارد ابزار دین و ایمان و مسیحیت را توصیه میکرد.

کیرکگارد میگفت عینی گرابی علمی موجب بی خانمانی ذهنی و شخصی میشود. انسان جامعه طبقاتی زمان او دچار ترس،شک،نگرانی،تقصیر و سرگردانی شده و در حسرت امید و احساس مسئولیت میزیست. در میانه قرن 19 به نظر میرسید جایگزینی برای فلسفه ایده آلیستی آلمان وجود ندارد. منظور کیرکگارد از هستی و وجود، بحث هایی پیرامون آزادی،تقصیر، وظیفه، و مسئولیت برای انسان، اهمیت اراده آزاد، حق تعیین امور خود، خودشناسی، خودرا انتخاب نمودن، خود را عملی کردن، و شور و شوق داشتن است.

دین؛ مخصوصا مسیحیت، در تمام بحث های کیرکگارد در پشت پرده یا در آغاز بحث قرار دارد،گرچه عرفانش منطقی است. او مانند شوپنهاور مجرد بودن را تبلیغ میکرد و مدعی بود که ازدواج موجب سعادت دائم نمیشود و بعد از مدتی تبدیل به مسئولیت و مزاحمت اخلاقی میگردد. در نظر وی هر حقیقتی بی ارزش است مگر آنکه مربوط به هستی و تغییر آن باشد. او فلسفه زمان خود رافلسفه عصر ترس و سرگردانی و دلهره انسانهای بدون شور و شوق و هیجان نامید.

کیرکگارد میگفت هر شناخت مهمی مربوط میشود به گونه ای از شناخت هستی گرچه هستی موجب ترس میشود. همه چیز قابل توضیح نیست جتی خود شخص جوینده سئوالات و موضوعات هستی. هستی انسانی که در تنهایی وی بوجود آمده، فقط از طریق ترس و بشکل دینی ظاهر میشود. برای شرح خود هستی هیچ اعتماد ایمانی به واژهها نیست و تنها تکیه گاه آرام بخش میتواند دین باشد. یکی از دلایل ترس اینست که انسان مدام باید میان امکانات گوناگون تصمیم بگیرد و انتخاب کند. سیستم فلسفی عظیم هگل گرچه به مقوله های طبیعت، تاریخ، و کل واقعیات پرداخت، ولی انسان را در تنهایی هستی خود باقی گذاشت. کیرکگارد خلاف هگل میگفت انسان را نباید در چهارچوب یک سیستم فکری فلسفی تعریف نمود. او از موضع استتیک به مقوله اخلاق رسید. وی نه تنها روی فلسفه زندگی و فلسفه هستی شناسی بلکه روی هستی شناسی دینی و مسیحی نیز اثر گذاشت. به این دلیل غالب فیلسوفان اگزیستنسیالیستی قرن 20 به نظرات وی استناد میکردند؛ از جمله هایدگر،یاسپر،نیچه،آدرنو، سارتر،ومارسل. ادیبانی مانند ایبسن،ریلکه،کافکا،کامو، و استریندبرگ، و ماکس فریش، نیز بی تاثیر از فلسفه کیرکگارد نبودند. همچنین افراد مذهبی و خداشناس مسیحی مانند بارت، برونر، و گوگارتن.

کیرکگارد در انتقادش از فلسفه عقلگرایی، شبیه شوپنهاور است. او چون سقراط در بحث و جدل چون قابله زایمان میخواهد به تولد کودک حقیقت کمک کند. یکی از کوششهای وی نقد هگل و انتقاد از فلسفه ایده آلیستی و سیستمهای فلسفی مانند سیستم هگل بود و میگفت او یک کاخ عظیم فلسفی ساخت ولی خودش در کلبه ای حقیر در باغچه کاخ بیتوته میکرد. بعدها کارل شمیت، حقوقدان آلمانی در قرن 20 نوشت آن کس که بشریت بگوید، غالبا قصدش فریب مردم است. سارتر شاگرد نمونه کیرکگارد نیز میگفت باید چهره انسان را نشان داد، انسان آن چیزی است که انجام میدهد و عمل میکند و نه آن چیزی که ادعا میکند. کیرکگارد احساس وظیفه ای مانند دیوید هیوم داشت.

از جمله آثار سورن کیرکگارد- یا این یا آن، مفهوم ترس، بیماری بسوی مرگ، ترس و لرز، مراحل مسیر زندگی، صخرههای فلسفی، و تمرین مسیحیت هستند. پایاننامه دانشگاهی او در باره “مفهوم طنز نزد سقراط” نام داشت که در سال 1841 نوشت.شاهکار وی کتاب “یا این یا آن” بود. کتاب” مفهوم ترس” کیرکگارد، نقدی است به سیستم فلسفی هگل؛ که در آن جایی برای سرنوشت انسان پیدا نمیشود.

در مرکز فلسفه کیرکگارد مقوله “حقیقت” قرار دارد که در نظر او شخصی و فردی است. وی مدعی است که حقیقت عینی و عام وجود ندارد چون فردگرایی و ذهنیت خصوصی، حقیقت است. هر چیزی که شخصی و فردی باشد، حقیقت است و نه آن چیزی که عینی باشد. و موفقیت فیلسوفان یونانی در انجا بود که توانستند اندیشه و هستی را با هم متحد کنند؛ چیزی که فیلسوفان ایده آلیستی مانند هگل از آن ناتوان بودند.

کیرکگارد گرچه خود یک مذهبی مسیحی است ولی علیه کلیسای رسمی و دولتی و علیه پدران مقدس شبنامه پخش میکرد. وی میگفت در رابطه با هستی، تفکر ورای خیالپردازی و احساسات نیست. او همچون مذهبیون اواخر سدههای میانه میگفت خدا را در خود بجوی و نه در جهان و نه از طریق عقل، بلکه از طریق روح و خیال، چون خدا مقوله ای متضاد و آبزورد است که هیچگاه بشکل منطقی و عقلی قابل تعریف نیست. فرد، حقیقت است و نه جمع و توده و گروه، چون دیدار با خدا در تنهایی است. ایمان یعنی عقل را از دست دادن و خدا را بدست آوردن. برای کشف حقیقت هستی، باید مطیع دین بود که مسیح نمایندگی میکرد، چون انسان مدرن، حقیقت شخصی آرکائیک درونش را از دست داده است. اساس هستی شناسی مذهبی کیرکگارد که به ایمان به خدا میرسد، روی خردگریزی فردگرایانه شخصی بنا شده.

از جمله نظرات و منطق کیرکگارد اینست که مدعی است وجود امکانات مختلف برای انتخاب در امور روزانه هستی، مدام ایجاد ترس و هراس میکند. فاصله میان امکان و واقعیت گرچه به آزادی میرسد ولی موجب ترس و نا آرامی میشود. در ترس است که انسان به کشف آزادی نائل میشود هر شناختی در باره واقعیت، موجب جبر انتخاب یک امکان مبشود که موجب ترس و شک میگردد و هستی انسان مدرن را تبدیل به بحران روانی می نماید. به این دلیل انسانها برای مقابله با این وضعیت به سیستمهای فکری فلسفی پناه میبرند یا به خدا و دین و ایمان.

کیرکگارد به همه چیز شک داشت غیر از به ازادی انتخاب “این یا آن”. وی میگفت جسم برده بیولوژی خود است، ولی منیت و فردیت،خیر. زندگی اخلاقی خلاف زندگی استتیک و لذت جویی موجب آزادی فرد میشود. انسان اگر اخلاق را انتخاب کند، فردی مسئول و مذهبی میشود. برای انسان 3 مرحله راه زندگی یا جریان هستی وجود دارد که ترس از امکانات ناشی از جبر انتخاب را میتواند خنثی کند؛ مسیر استتیک، مسیر اخلاقی، و مسیر دینی. مرحله استتیک در پایان به پوچی میرسد چون لذت جویی اشباء میگردد. مرحله اخلاقی، خواسته مشروط است و اجبار عمل برای انتخاب امکان وجود دارد. در مرحله مذهبی، دیالوک با خدا و مسیح در تنهایی پیش می آید که سنتزی است از حقیقت و هستی و انسان در جستجوی ارضاء نوستالژی خود است که کوششی است برای مقاومت در برابر پوچی هستی و چنان وحشتناک است که نمیتوان به زبان آورد. به این دلیل بهتر است انسان سکوت کند، چون در سکوت گاهی میتوان پیامی را فرستاد.

Sören kierkegaard 1813-1855

————————–

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید